تاريخ انحطاط مجلس

مشخصات كتاب

سرشناسه : مجدالاسلام كرمانی، احمد، ۱۲۸۸؟-۱۳۴۲ق.
عنوان قراردادی : تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. برگزیده.
عنوان و نام پديدآور : تاریخ انحطاط مجلس : فصلی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران/ بقلم احمد مجد‌الاسلام‌كرمانی ؛ مقدمه و تحشیه محمود خلیل‌پور.
مشخصات نشر : [اصفهان]: دانشگاه اصفهان، ۱۳۵۱.
مشخصات ظاهری : ض، ۳۰۰ ص.: مصور.
فروست : انتشارات دانشگاه اصفهان؛ ۱۳۰.
شابك : ۱۲۵ ریال
يادداشت : عنوان روی جلد: تاریخ انحلال مجلس.
عنوان روی جلد : تاریخ انحلال مجلس.
عنوان دیگر : تاریخ انقلاب مشروطیت ایران.
موضوع : ایران -- تاریخ -- انقلاب مشروطه، ۱۳۲۴ - ۱۳۲۷ق.
موضوع : ایران -- تاریخ -- قاجاریان، ۱۱۹۳ - ۱۳۴۴ق.
شناسه افزوده : خلیل‌پور، محمود، مقدمه‌نویس
شناسه افزوده : دانشگاه اصفهان
رده بندی كنگره : DSR۱۴۰۷/م۳ت۲۰۱ ۱۳۵۱
رده بندی دیویی : ۹۵۵
شماره كتابشناسی ملی : م۵۴-۸۷۹

فهرست مطالب‌

عنوان صفحه
مقدمه 1
موقعيت خطرناك 2
واقعه مجلس 5
محاصره مجلس 6
تغيير منزل 8
منزل جديد 9
غارت‌خانه ظهير الدوله 10
نامه به نظام السلطنه 11
نامه نظام السلطنه به شاه 12
آزادي 14
اسبابهايم را دزديدند 15
اقامت در شميران 16
فصل اول 19
خواسته‌هاي مردم 21
عنوان مشروطيت 22
دست‌اندازي عثمانيها 26
نفوذ آلمان در ايران 29
انتخاب وكيل 30
مذاكرات مجلس 33
بند ساوه 34
ايالات و ولايات 37
تشكيل انجمن‌ها 43
انجمن‌هاي تهران 44
عزل احتشام السلطنه 49
ملك المتكلمين 56
ملك و سالار الدوله 58
فهرست مطالب عنوان صفحه
ملك سيد جمال 60
رحيم خان سردار نصرت 66
واقعه اصفهان 67
انجمن‌ها و تبعيد ملك 69
شاه و ملك المتكلمين 70
نظرات اوليه شاه 72
عدالت انوشيروان 74
زنجير عدل محمد عليشاه 77
قشون ملي 81
تهيه اسلحه 85
تبعيد سالار الدوله 86
امور ماليه 91
دفاتر ماليه 96
فروش القاب و مناصب 99
جعل القاب 102
افتصاح القاب 104
فروش خالصجات 108
تقسيم اراضي 112
خريد و فروش رعايا 113
نحوه فروش خالصجات 120
انحصار تنباكو 124
امتياز تنباكو 138
كمپاني رژي 146
اولين قرضه 148
رسيدگي بدفاتر ماليه 151
حكومت فرمانفرما 154
حكومت امين الدوله 158
فهرست مطالب عنوان صفحه
استخدام مسيو نوز 159
اصلاحات امين الدوله 169
مدارس جديد 165
موقوفات ايران 168
عزل امين الدوله 174
پذيرائي پادشاه اطريش 177
استقراض از روسيه 181
مسافرت شاه بفرنك 184
مسافرت دوم باروپا 187
اقامت دو برادر 198
حد زدن حكيم 204
قتل ميرزا حسن و ميرزا حسين 207
قتل بابيه 209
شيخ الرئيس در اصفهان 211
پناه بابيه به سفارت 217
بابي‌كشي زنجاني 220
كشتن بابيه در ايران 225
اختلاف ظل السلطان 226
احضار آقانجفي 229
اصلاح ماليه 231
تعويض حكام 332
تبعيد آزاديخواهان 234
قواي سه‌گانه مملكت 297
مذاكرات مجلس اول 239
كارهاي كميسيون ماليه 244
ورود علما بمجلس 253
اقسام حكومت 259
مشروطيت ايران 262
قتل فريدون زرتشتي 288
نژاد من ز ترك است و ز افشارهميشه بوده جسدم ايلخاني

[پيشگفتاري از محقق]

شرح حال مؤلف‌

اصل و نسب: طايفه افشار:

نام اين طايفه از نام اوشار يا آووشار پسر بزرگ يولدوز سومين فرزند اوقوز پسر آقا باخان پسر هلاكو خان پسر چنگيز خان مغول پديد آمده است. «1»
اين طايفه از تركماناني بودند كه همزمان با حملات مغول بر تركستان از آن سرزمين مهاجرت كرده و در ولايت آذربايجان مسكن گرفتند، در آنجا گروهي از اين طايفه به شيخ صفي الدين اردبيلي و اولاد و اخبار او گرويدند و با شاه اسمعيل صفوي (903- 930) موسس دودمان صفوي در زير لواي قزلباش شمشير زده و مرشد كامل را ياري و مددكاري نمودند، صوفيان و مريدان خاندان صفوي كه در آغاز كار شاه اسمعيل را در كار سلطنت و ترويج مذهب شيعه يار و پشتيبان بودند از هفت طايفه ترك: شاملو، روملو، استاجلو، تكلور، ذو القدر افشار، قاجار «2» تشكيل ميشدند.
طايفه افشار بدودسته بزرگ تقسيم گرديده‌اند يكي (ارخلو) يا (قرقلو) كه شاه اسمعيل آنان را به حدودا بيور و خراسان كوچانيد تا سدي در مقابل حملات پي‌درپي ازبكان باشند و نادر شاه افشار از اين قبيله بود. طايفه ديگر بنام (قاسملو)
______________________________
(1)- صفحه 168 كتاب «زندگاني شاه عباس» جلد اول تأليف نصر اللّه فلسفي.
(2)- صفحه 41 «تاريخ ادبيات برون» جلد چهار.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 2
بود كه حوالي سالها 916- 915 پسركردگي بيرام يا بهرام بيك بسوي در كرمان حركت نمودند. حكومت كرمان در اين زمان با «محمد خان استاجلو» بود و بقول احمد عليخان وزيري مولف تاريخ كرمان «1»:
«نواب و عمال او در آن مملكت راتق و فاتق امور بودند»
و بيرام بيك كارهاي حكومت را به نيابت از طرف «محمد خان استاجلو» اداره مينمود، از زندگاني بيرام بيك اطلاعات چنداني در دست نداريم ولي از ابنيه و آثاري كه در كرمان بنا نهاده است؛ باغي است در جنوب شرقي شهر فعلي كرمان نزديك سر آسياب كه هنوز هم بنام باغ بيرم‌آباد يا بهرام‌آباد معروف است. گنجعلي خان زيك كه در سالهاي 1035 تا 1005 حاكم كرمان بوده است، اين باغ را به استيل عصر صفوي تعمير و تكميل نموده و هم‌اكنون اين باغ جزو موقوفه گنجعلي خان است. از اولاد بيرام بيك اطلاع زيادي در دست نيست تا يكي از نوادگان او بنام درگاه قلي بيك برياست ايل افشار تعيين گرديد درگاه قلي بيك نيز در جوار باغ بيرم‌آباد در دل كوه ساختمان زيبائي بوجود آورد در پائين كوه نيز درياچه‌اي ايجاد نمود و آب قريه سر آسياب را با مجرائيكه در دل كوه ساخته بود بدرياچه ميريخت. ساختمان مزبور امروز بنام تخت درگاه قلي بيك معروف و آثار درياچه آن نيز كاملا هويدا و آشكار است. درگاه قلي بيك در سال 1108 ه ق وفات يافت و نعش او را در همان تخت دريا قلي بيك بخاك سپردند، اين بنا كه رو بويراني نهاده بود در زمان حكومت محمد اسماعيل خان در سالهاي (1284 تا 1275) بوسيله «كربلائي» عيال محمد اسماعيل خان مرمت و يكنفر قاري نيز براي قرائت قرآن استخدام نمود، ولي بعدها صورت قبر از بين رفته و سنگ آنرا نيز مرحوم وكيل الدوله مي‌برد تا اينكه هيجده سال قبل آقاي بهرام مجدزاده سنگ قبر را مجددا به تخت درگاه قلي بيك منتقل و ساختمان را نيز تعمير نمود، پس از فوت درگاه قلي بيك فرزندش خاندانقلي بيك همه كاره پدر گشت و رسما بمقام نايب الحكومه كرمان منصوب شد.
______________________________
(1)- صفحه 265 كتاب تاريخ كرمان.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 3
خاندانقلي بيك در سال 1148 كه نادر شاه در دشت مغان تاجگذاري نمود، در اين مراسم يا بعلت علاقه شديدي كه نسبت به خاندان صفوي داشت يا بسبب ديگر شركت ننمود بدينجهت نادر كينه او را بدل گرفت، در سال 1151 ه ق كه عازم هندوستان بود؛ خاندانقلي براي جبران عدم حضور در دشت مغان فرزند خود محمد كاظم بيك را در ركاب نادر شاه روانه نمود و محمد كاظم در اين جنگ شربت شهادت نوشيد. نادر پس از جنگ با عثماني و نبرد مرادتپه بسوي اصفهان و كرمان حركت نمود خاندانقلي كه خبر حركت نادر را بسوي كرمان شنيد، بقول نويسنده تاريخ كرمان احمد علي خان وزيري: «1»
«خاندانقلي بيك نايب الحكومه كرمان كه مدتها در آن ولايت توطن داشت و ضياع و عقار كلي در بلده و بلوكات حاصل كرد با اينكه آن بيچاره تا بلوك انار كه اول خاك كرمان است استقبال نمود.
پيشكش و بارخانه كرامند از نظر والا گذرانيده اولياي دولت را فردا فرد ماحضر فرستاد سيورسات و مايحتاج اردو را حتي سير و پياز فراهم آورد. و فوق رغبت داد، در حالتي كه به هيچ‌وجه بهانه براي قتل و مصادره او نبود، روز دوم ورود به خاندانقلي بيك فرمود كه چند سال قبل من تو را ديدم لاغر و باريك‌اندام بودي چه كردي كه بطين و سمين شدي عرض كرد طبيبي كرماني معجوني براي من تركيب نمود مداومت آن سبب فربهي بنده گرديد آن ظالم قهار كج‌خلق گرديد. به فراشان غضب امر فرمود او را باريك نمايند بنا به حكم همايوني بر ديوار باغي كه نزديك سراپرده شاهي بود سوراخ تنگي كرده سر خاندانقلي بيك را از سوراخ بيرون آورده
______________________________
(1)- صفحه 312
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 4
طنابهاي محكم بر سر و گردن او بستند و سر ديگر طنابها را به دو گاو بسته و چوب به گاوها زدند سر خاندانقلي بيك بيچاره با بيشتر اعصاب و عروق كنده شده».
خاندانقلي بيك مردي خير و نيكوكار بود و از خود ابنيه و آثار زيادي بجاي گذاشت كه همه را بنام دو فرزند خود محمد كاظم بيك و حسنعلي بيك بنام موقوفه‌هاي حسني و كاظمي وقف نمود (موقوفه مفصل همان موقوفه كاظمي است كه وقفنامه آن در سال 1144 هجري تنظيم شده و 112 سال هم وقف بود تا در سال 1256 هجري 9 نفر از فرزندان محمد خان بمرحوم حاج محمد باقر رشتي كه در آن موقع مرجعيت كامل در اصفهان داشته مراجعه با كمك محرر آنمرحوم حكم بر بطلان و تقسيم وقف ميگيرند كه گويا جاي كاروانسراي وكيل فعلي هم مدرسه‌اي از همين موقوفه بوده است وقفنامه حسني در سال 1129 هجري نوشته شده و چنانكه مقدمه وقفنامه حاكي است مدرسه فعلي كه بنام خاندانقلي بيك معروف است شخصي بنام شاهمراد سراج بنا گذارده و چون ساختمان آن مقارن با حمله افاغنه بكرمان بود و باني مذكور در جنگ با افاغنه كشته شده و مدرسه نيمه تمام ميماند، خاندانقلي بيك اقدام باتمام ساختمان مينمايد و از املاك خود نيز براي مصارف آن وقف مينمايد) «1» تا آنكه در سال جاري بمنظور وسعت دادن بمدرسه و تهيه زمين جهت تأسيسات كه دو باب خانه كوچك در ضلع شرقي و غربي توسط آقاي بهرام مجدزاده خريداري و بآن اضافه و ساختمان قديم نيز كه بعلت خشتي بودن خراب شده بود تعمير گرديده است.
مرحوم مجد نيز به كثرت اموال خاندانقلي بيك اشاره نموده و ميگويد:
جد بزرگم كه بود حاكم كرمان‌داشته در عصر خويش ملك فراوان
بعضي از املاك خويش وقف نموده‌تا كه بماند بدهر نامي از ايشان حسنعلي بيك فرزند خاندانقلي بيك سه پسر داشت بنام محمد خان-
______________________________
(1)- از يادداشتهاي آقاي بهرام مجدزاده.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 5
آقا حسين و محمد تقي بيك. محمد خان صاحب ده فرزند گرديد كه بزرگتر از همه آقا بابا و فرزند آقا بابا بنام آقا يوسف بود. از آقا يوسف دو فرزند باقي ماند بنام احمد «مجد الاسلام» و محمود امين الاسلام كه امين الاسلام بعدها بنام «دبستاني» معروف و چندين دوره بنمايندگي مجلس شوراي ملي از كرمان انتخاب گرديد.

شرح حال: مرحوم مجد الاسلام‌

در سنه 1288 قمري متولد و در سن شش سالگي به مكتب و بعدها بمدرسه آباء و اجدادي رفته؛ تحصيلات صرف و نحو را نزد مرحوم ناظم الاسلام كرماني بپايان رسانيد.
بواسطه هوش سرشاري كه داشت در بين اقران ممتاز و مرحوم حجة الاسلام حاج شيخ ابو جعفر كرماني نهايت لطف را درباره او داشته هميشه فرزند خطابش مينمود. پس از فراغ از تحصيل، مقدمات، منطق و اصول مقدماتي را نزد مرحوم ملا رحمت اللّه كرماني و فقه را نزد مرحوم حاج عبد اللّه تحصيل و در سنه 1308 باصفهان مسافرت و در حلقه درس مرحوم حجة الاسلام آخوند ملا محمد باقر فشاركي بتحصيل فقه پرداخته و همچنين اصول خارج را نزد آقا مير محمد تقي مدرس استفاده نموده و پس از سه سال از هر دو نائل باجازه و تصديق اجتهاد شد.
پس از فوت آخوند فشاركي بدرس مرحوم حجة الاسلام آقا سيد محمد باقر درچه‌اي حاضر و استفاده نمود. در همان اوقات بطبع و نشر چندين كتاب علمي از قبيل حاشيه مرحوم آية اللّه خراساني بر فوائد و كشف القناع تأليف محقق كاظميني و كشف النطاء محمد باقر نجفي و بعضي تفسيرهاي كوچك صدر المتهاملين شيرازي و شرح نهج‌البلاغه پرداخت (مرحوم دبستاني در مقدمه منظومه شهر خاموشان مينويسد)
در همان اوقات مرحوم ملك المتكلمين و سيد جمال الدين واعظ را با خود همدست نموده و با يك جمعيت ادبي كه عمده آنها مرحوم ميرزا علي نقي خان سرتيپ از محصلين سابق دار الفنون بود به تأسيس مدرسه براي اطفال در اصفهان پرداخته و آقاي ميرزا علينقيخان اصفهاني را بمديري آن گماشت ولي بنيان مدرسه جديد در مقابل تندباد جهل و تعصب دوامي نياورد و بعد از يكي دو ماه بسته و تعطيل
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 6
شد باين معني كه جمعي از طلاب در تحت قيادت يكنفر از رؤساي معمم اصفهان به مدرسه هجوم آورده و معلمين، مدير و شاگردان را بقدر طاقت زده و از محيط مدرسه خارج ساختند.
مرحوم مجد پس از اين حادثه نااميد نشده و با روزنامه‌هاي فارسي كه در كشورهاي عربي و هندوستان منتشر ميشد از قبيل ثريا و حبل المتين و پرورش رابطه پيدا كرده و مقالاتي بامضاي مستعار براي جرايد فوق نوشته و بر مخالفين آزادي سخت ميتاخت.
مرحوم ظل السلطان حاكم وقت اصفهان از مقالاتي كه مجد در مجلات و روزنامه‌هاي خارجي مينوشت مستحضر شد و درصدد آزار و اذيت او برآمد و اين كار بدست امام جمعه وقت آميرزا هاشم كه با آزاديخواهان كينه و عداوت بخصوص داشت انجام گرفت. امام جمعه مجد را در منزل خود برده و تهديد بقتل نمود و اظهار داشت چون يك نسخه از رؤياي صادقه نزد تو ديده شده بنابراين مسلم است كه تو مؤلف كتاب مزبور و بابي ميباشي، تا بالاخره در اثر مداخله حضرت حجة الاسلام آقا شيخ نور اللّه و پرداخت چهل تومان جريمه مرخص گرديد. مرحوم مجد چون محيط اصفهان را مطابق با ذوق و سليقه خود نيافت بناچار بار سفر بسته و عازم تهران گرديد ولي گماشتگان ظل السلطان او را از مورچه‌خورت برگرداندند تا آنكه مجبور شد با لباس مبدل از بيراهه خود را به تهران برساند.

زندگاني سياسي مجد:

اشاره

پس از عزل اتابك و نصب عين الدوله بصدارت وعده‌هائي بمردم داده شد و تا اندازه‌اي آنان را به آزادي و اصلاحات اميدوار نموده بود ولي چون چندي گذشت و از آنچه كه وعده داده بودند خبري نشد؛ سروصداي مردم بيشتر گرديد مرحوم مجد براي هدايت مردم و تنوير افكار عمومي تصميم به انتشار روزنامه‌اي گرفت و چون حكومت عين الدوله با صدور امتياز روزنامه موافق نبود بناچار با مرحوم اديب الممالك فراهاني در نگارش نامه ادب شركت نمود.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 7

روزنامه ادب:

اديب الممالك در سال 1321 قمري از خراسان بتهران آمد و روزنامه ادب را كه تا آن زمان در مشهد انتشار ميداد؛ در تهران منتشر نمود و اولين شماره آن در روز دوشنبه 27 رجب 1321 قمري منتشر گشت از سال 1322 تا 1324 كه اديب الممالك سردبيري روزنامه مجلس را بعهده داشته و خصوصا در سال 1323 كه در بادكوبه بوده است هيچ مداخله‌اي در كار روزنامه ادب نداشته است، روزنامه اطلاع كه در همين ايام منتشر ميشد ضمن شرح مبسوطي در اين باره مينويسد:
«جريده فريده ادب اگرچه مدتي است از افق مطبوعات ايران مطلع شده است و تهنيت طلوع آن را از ابديت بروز و شيوع بموجب وظيفه هم‌قلمي نگاشته‌ايم ولي از دو سال قبل كه اين گرامي‌نامه خاصه از منابع فكار و خيالات بلند و رشحات قلم دانشمند ارجمند جناب مجد الاسلام زايش و تراوش مييابد مستوجب تجديد نيست بلكه بسي تقريظ و تمجيد است، چه امروز ميتوان گفت اين جريده فارسي از فضل مقام و لطف كلام و حلاوت قلم اين فاضل تحرير و فقيه خبير بحد كمال رسيده است بلكه ترقي فوق‌العاده و اين از آنستكه جناب مجد الاسلام هم در علوم احاطه و طبعي سرشار دارد. هم با سلاست قلم و ثبات قدم در راه خدمت وطن و ترقي ابناء ملت از صرف فكرت و خيال و بذل سرمايه عقليه و نقليه و مال و تحمل مشاق و اعمال هيچ دريغ روا نميدارد».

تبعيد به كلات:

ناظم الاسلام مؤلف «تاريخ بيداري ايرانيان» مينويسد:
«مجد الاسلام از اشخاص عالم و طالب تجدد بود و در روزنامه ادب خدمات بزرگ كرد. روي مردم را بدولت باز نمود. فضاحت اعمال درباريان را بگوش مردم رسانيد. اولين مقاله كه در روزنامه ادب بر ضد دولت استبداديه نوشت، مقاله‌ايست در شماره 160 در
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 8
صفحه اول بعنوان مجلس مبعوثان مقاله‌اي درج نمود و نيز در همان روزنامه در صفحه سوم كه واقعا ارامنه و مسلمانان قفقاز را مينويسيد بعض كنايات و تعرضات را درج نموده و نيز در شماره 164 صفحه پنجم در عنوان «بقيه تدين مايه احتياج مردم را به مجلس مبعوثان و قانون و عدالت» مساوات را بالصراحه و لزوم سلطنت مشروطه را گوشزد مردم مينمايد و نيز در كاريكاتورهايش خرابي ادارات دولتي و بيحسي مردم بخوبي اظهار و نشان ميدهد.
ديگر اينكه مجد الاسلام بدوستي عين الدوله متهم گرديد مردم را گمان اين بود كه مجد الاسلام راپرت ده و خفيه‌نويس عين الدوله است و براي رفع اتهام از خود در مجالس علنا از عين الدوله بد ميگويد و كرارا بدگوئي او را به عين الدوله خبر دادند. ديگر آنكه واقعا چوب زدن ظفر السلطنه به حاج ميرزا محمد رضا كرماني مجد الاسلام در تهران در مقام مذاكره برآمد و خاطر عين الدوله را مكدر نمود.
ديگر آنكه مجد الاسلام بستگي خود را به انجمن مخفي در مجالس اظهار ميداشت بحديكه موجب خيال عين الدوله گرديد دستخطي از پادشاه صادر كرد كه مجد الاسلام را تنبيه و تبعيد دارد دبير حضور به مجد الاسلام رسانيد. تا آنكه مجد الاسلام نقل مكان از خانه نمود.
پاره‌اي از كاغذهاي باطله كه در طاقچه خانه‌اش مانده بود بدست يكي از كرمانيها افتاد كه در خانه اول او نزول كرده بود چند كاغذ خطرناك در بين آنها بود بتوسط يكي از اهل كرمان به اعظام الملك رسيد كه كاشف از خيالات مجد الاسلام بود»
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 9
بالاخره در شب 24 ربيع الثاني 1324 مجد الاسلام باتفاق حسن رشديه و ميرزا آقا اصفهاني دستگير و به مشهد و سپس به كلات تبعيد گرديد.

روزنامه نداي وطن:

مرحوم مجد پس از آزادي از محبس كلات بتهران آمد، باز به خيال تجديد مطلع افتاد و چون روزنامه ادب امتياز آن بنام مرحوم اديب الممالك بود بفكر افتاد كه براي خود روزنامه مستقلي منتشر نمايد در نتيجه «نداي وطن» را منتشر نمود؛ در صفحه چهارم شماره اول روزنامه نداي وطن مينويسد:
«همانطور كه به عنايات شاهانه سي كرور مردم از ذلت رقيب و مسكنت رسته و پا بدايره حريت نهادند اين بنده هم از محبس كلات مرخص و بدار الخلافه مراجعت نموده ولي بقدري در مدت مسافرت مبتلاي به رنج و محنت و گرفتار ضرر و خسارت شده بود كه هرگز خيال تجديد مطلع نمينمود و در گوشه‌اي نشسته و زبان بسته و قلم شكسته و رشته تمام علايق را گسسته بودم تا اينكه از اطراف و اكناف مكاتيب و مراسلات اعيان و اشراف سلسله جنبان شرق و تازيانه غيرت شده و با آنكه تمام هستيم از اين سفر پرخطر بباد رفته مطالعه اين مرقومات بر قوت عزم و قدرت قلم افزود و قريب دويست پاكت از دار الخلافه تهران و ساير بلاد داخله زيارت نمود و ملخص تمام اينكه بنده را بروزنامه‌نگاري ترغيب و تشويق فرموده و بخلوص نيت و صفاي فطرت ستوده بودند و يا اينكه از هر جهت از بزرگان مملكت شرمنده و غريق خجلت بودم كه نتوانستم خدمتي لايق تقديم دارم زيارت اين مرقومات و وصول مراسلات يكمرتبه ديوانه‌ام نمود و از عقل و هوش بيگانه، با خود خيال كردم كه حال كه دانشمندان مملكت
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 10
بضاعت مزجاء مرا بقيمت گزاف ميخرند و چون قدح دست بدست ميدهند چرا مضايقه نمايم و گوي مسابقه نربايم با مساعدت استشاره و معاضدت استخاره امر و فرمان بزرگان را اطاعت نموده شروع باين بزرگ خدمت بملت و دولت نموده و چون شروع درين مشروع و استيناف و رجوع برحسب استدعاي دوستان و هموطنان شده لذا اين روزنامه را موسوم «بنداي وطن» نموده و بهمان ترتيب كه در سابق داشتيم هفته‌اي يك نمره طبع و توزيع ميشود.

روزنامه الجمال:

سيد جمال الدين اصفهاني از سادات جليل القدر اصفهان و موطن او در محله بيدآباد اصفهان بوده است سيد جمال الدين كه از وعاظ زبردست و سخنوران نامي عصر خود بود، در ابتداي مشروطيت در تهران بالاي منابر از رفتار عين الدوله صدر اعظم وقت و مظفر الدين شاه مطالبي ايراد و حقايقي را بسمع ملت ميرساند.
مجد الاسلام با سيد جمال سابقه دوستي و رفاقت داشت و ضمنا گفته‌هاي سيد جمال در بالاي منابر و بدگوئي از عين الدوله كه بالطبع مطابق ذوق و سليقه او قرار ميگرفت، دوستي و صميميت آنها را بيشتر و بيش از پيش بيكديگر نزديكشان مينمود، مجد الاسلام تصميم گرفت سخنرانيهاي سيد جمال را بطور هفتگي منتشر سازد بدينجهت در روز دوشنبه 26 محرم سال 1325 اولين شماره روزنامه «الجمال» در تهران در چهار صفحه بقطع وزيري بزرگ با چاپ سربي منتشر گرديد، صاحب امتياز اين روزنامه ميرزا محمد حسين اصفهاني است ولي مقاله افتتاحيه كه بقلم مجد الاسلام كرماني نوشته شده بدين نحو شروع ميگردد:
بنام خداوند بخشنده مهربان‌جمعي از مشتركين محترم دار الخلافه تهران و بسياري از ساير بلدان مكرر بما نوشته و اخطار
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 11
كرده‌اند كه قدري از مواعظ شافيه و بيانات وافيه جناب مستطاب آقاي سيد جمال الدين صدر المحققين را در روزنامه نداي وطن بنگاريم كه حقيقتا كلمات دلپذيرش قلوب افسرده‌دلان را روان و انفاس مقدسه‌اش ابدان مرده را جان بخشد و الحق از اثر داد و فرياد اوست كه همشهريهاي ما از خواب سيصد ساله بيدار شده‌اند ..»
(الجمال) تا چند شماره منحصرا سخنان سيد جمال الدين را چاپ ميكرد و پس از چند شماره در صفحات سوم و چهارم نامه‌ها و شكايات و مقالات مختلف را نيز بچاپ ميرسانيد.
آنچه مسلم است از اين روزنامه بيش از 35 شماره منتشر نشده و شماره 35 مورخ دوشنبه 26 ربيع الاول 1326 قمري آخرين شماره است چه بعد از اين تاريخ وضع آزاديخواهان روي بسختي گذاشت و سيد جمال الدين مجبور شد كه از تهران فرار نمايد و آزاديخواهان ديگر نيز دستگير شده و روزنامه الجمال خواه ناخواه تعطيل گرديد.

روزنامه كشكول:

تقريبا يكماه پس از انتشار روزنامه الجمال يعني روز شنبه 15 صفر 1325 قمري اولين شماره روزنامه (كشكول) در تهران منتشر و زيب پيكر جرايد كشور گرديد. در صفحه اول شماره اول اين روزنامه مرحوم مجد الاسلام علت انتشار كشكول را شرح داده و چنين مينويسد:
«بنام خداوند بخشنده مهربان‌عقلاي عالم بعد از هزار سال فكر و تأمل از براي تهذيب اخلاق ملت اشاعه تربيت و تمدن آنان بالاخره اتفاق كردند كه بهترين وسايل اين است كه اعمال زشت آنها را مجسم نموده بمردم نشان دهند تا از ديدن آنها عبرت گيرند و بكارهاي نيك پردازند و براي تجسم اعمال دو وسيله سهل و ساده بدست
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 12
آوردند يكي از اين دو وسيله تياتر (تآتر) است كه در حقيقت غرضش از تشكيل همان تجسم اعمال است و نواختن موزيك و رقص براي ازدياد رغبت مردم است بتماشا و ديگري ساختن صور موهومه و خيالي موسوم به «كاريكاتور» در روزنامه‌ها بعموم مردم نشان دادن و چون تشكيل و ترتيب مجلس تآتر و بازيگرخانه منافي آئين دين مبين حضرت سيد المرسلين است لهذا بر ماست كه آن وسيله اولي را ترك گفته و وسيله دوم را پذيرفته باشيم.
سابقا روزنامه ادب كه يكچند بنده بتحرير آن مفتخر بود و اينك خود صاحب امتياز و مؤسس آن جناب استاد اجل اديب الممالك عما قريب داير خواهند فرمود و عالم مطبوعات را آب و رنگي تازه و هيكل معارف را جلوه و رونق بي‌اندازه خواهد بخشود يك كاريكاتور ضميمه داشت و ما خيال ميكرديم چندان محل توجه دانشمندان نبوده است ولي اين اوقات از اطراف و اكناف مملكت جدا ما را ترغيب باحداث ترسيم و ترغيب آن فرموده‌اند ...»
در پاي صفحه اين روزنامه كشكولي رسم شده و بديواره آن نوشته است «همه چيز دارد». اين روزنامه تا چهل شماره منتشر شده و آخرين شماره آن در تاريخ 11 ربيع الثاني 1326 و شامل كاريكاتور مقايسه وسيله باربري در ايران و اروپا (خط آهن در اروپا و شتر در ايران) ميباشد.

روزنامه محاكمات:

در شماره 38 سال اول نداي وطن اعلاني باين مضمون منتشر گرديد.
«هيئت اداري نداي وطن بحمد اللّه تعالي موفق شدند بر ايجاد روزنامه‌اي باسم محاكمات و اين روزنامه چنانكه اسمش حكايت مينمايد
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 13
مسلكش فقط ثبت محاكمات عمده است كه در وزارت جليله عدليه اعظم يا وزارت معارف و اوقاف يا محاكمات تجارت يا محاكمات خارجه واقع ميشود ...»
روزنامه محاكمات در 17 جمادي الاول 1325 در تهران بطور هفتگي و بعد از مدتي يك روز در ميان منتشر شد محاكمات پس از چند ماه انتشار گرفتار تعطيل شد و پس از بيست روز مجددا منتشر شد اين روزنامه را كه مجد الاسلام در آغاز مشروطيت تأسيس نمود بعدا روزنامه رسمي وزارت عدليه شد.
*** پس از توپ بستن مجلس شوراي ملي (مجد) مدتي خانه‌نشين بود و كمتر بكارهاي سياسي ميپرداخت، سه ماه پس از اين واقعه كه زمزمه افتتاح مجلس جديد در ميان آزاديخواهان و مردم منتشر شد مجددا بفكر انتشار مجله و روزنامه (نداي وطن) افتاد و سه شماره نيز منتشر نمود؛ با فوت پرنس ملكم خان روزنامه نداي وطن فوت او را (فاجعه ادبي) نوشته بود لذا مرحوم حاج شيخ فضل اللّه نوري سخت اعتراض كرد و امر بتوقيف روزنامه نداي وطن و تحجير اداره و جلب مدير آنرا صادر كرد مجد در باغشاه حبس شد و سخت مورد تعقيب امير بهادر و شخص محمد علي شاه بود تا آنكه آقايان مشير الدوله و مؤتمن الملك وساطت كردند و از زندان باغشاه مرخص گرديد و دوباره به كنج خانه مسكن گزيد و شروع به تنظيم يادداشت‌هاي خود نمود.
(بعد از هجوم بختياريها باصفهان بواسطه سابقه طولاني كه با خوانين داشت عازم اصفهان شده و سرا با ميرزا ابراهيم خان نشاط و شاهزاده محمد جعفر ميرزا از تهران با لباس مبدل باصفهان رفتند و در جرگه مشاورين حكومت انقلاب قرار گرفتند.
پس از تدوين نظامنامه انتخابات جديد و تشكيل كابينه مجد الاسلام به تهران آمده و بعد از هجوم بختياريها به تهران بعنوان واسطه اصلاح از طرف
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 14
سعد الدوله به اردوي مرحوم سردار اسعد رفت ولي موفق نشد «1». ناظم الاسلام در تاريخ بيداري ايرانيان در اين‌باره مينويسد: «2»
«در زمان استبداد صغير مردود الطرفين بود تا آنكه در سنه 1326 سفري به اصفهان كرد و در محال بختياري كارها كرد زمان مراجعتش به تهران كه برحسب احضار سعد الدوله وزير امور خارجه بود مقارن گرديد با فتح طهران و مقهور شدن محمد علي ميرزا در ماه شعبان 1327 بحكم هيئت مديره او را گرفته در باغ شاه با مقصرين پلتيكي محبوس گرديد در ماه مبارك همان سال استنطاق مختصري از او شد و حكم پنج سال حبس در كلات درباره‌اش صادر گرديد پس از تبديل حكم مجازات او بواسطه پاره امور پلتيكي به تبعيد ابدي از تهران و توقف در هر مكاني كه بخواهد جز در تهران در ماه شوال 1327 بطرف كرمان حركت كرد پس از چندي توقف در يزد اليوم كه ماه رجب 1329 ميباشد در كرمان مشغول امور عيشيه خود ميباشد.
مجد الاسلام در روزنامه نداي وطن و روزنامه محاكمات و روزنامه كشكول و روزنامه الجمال خدمات بزرگ به مشروطيت كرد اگرچه او را بحسب ظاهر مقصر كردند ولي اگر بنظر دقت و انصاف در حالات مجد الاسلام تأمل شود چندان گناهي نداشت چه دو تقصير بر او وارد آوردند اولا رفتن باصفهان و مأموريت از طرف محمد علي ميرزا براي انداختن نفاق بين بختياري دوم آنكه راپرت‌نويس روسها بود، اما تقصير اولي او، اولا آنكه چهار نفر به اين مأموريت
______________________________
(1)- نقل از مقدمه منظومه شهر خاموشان.
(2)- ص 348
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 15
از تهران خارج و به اصفهان وارد شدند، يكي ميرزا ابراهيم خان كه امروز در عداد وكلاء مجلس است، ديگري شاهزاده محمد جعفر ميرزا كه امروز در يكي از ادارات دولتي است، ديگر صدر الانام كه امروز با نهايت عزت و احترام در تهران زندگي ميكند چه شد كه از بين اين چهار نفر كه به يك عزم و به يك خيال و به يك مقصود به اصفهان رفتند فقط همان مجد الاسلام مقصر گرديد ثانيا آنكه پس از ورود اين چهار نفر به اصفهان هر چهار نفر را استنطاق نمودند هر چهار نفر گفتند ما براي خدمت بملت آمديم چون در بين راه مانع داشتيم فلذا به امير بهادر گفتيم كه ميرويم براي شما خدمت كنيم و پول هم از امير بهادر گرفتيم و ظاهر گرديد كه قصد بدي نداشتند.
و اما تقصير ديگر آنكه مجد الاسلام نه وكيل بود و نه وزير و نه مأمور دولت، اين كاري كه بر او عيب گرفتند بهركس رجوع ميكردند با نهايت افتخار ميپذيرفت وانگهي خبرنگاري روزنامه‌نويس چندان اهميتي نداشت چه همان اخباريكه در روزنامه مينوشت و بتمام عالم ميداد يكروز قبل از انتشار بديگري ميداد ديگر آنكه مجد الاسلام خبرنگار يكي از روزنامه‌نگاران روسي بود نه دولت روس و خبرنگار جرايد خارجه امروز در مجلس بملت هم خدمت ميكند.
در موقع حكومت موقتي دوباره شروع بنگارش نداي وطن نمود ولي مورد بي‌مهري هيئت مديره قرار گرفت در نتيجه در باغشاه محبوس گرديد در اينجا نيز آية اللّه خراساني- حاج آقا نور اللّه و سردار اسعد و بالاخره مراقبت شديدي كه يفرم خان از جان او نمود باعث نجات او گرديد.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 16

[كناره‌گيري از كارهاي سياسي]

اشاره

پس از اين واقعه مرحوم مجد يكسره دست از كارهاي سياسي كشيده و به كرمان رفت و شروع بنوشتن تاريخ و بقيه سفرنامه خويش نمود.

[شعري در اعتراض به غصب قريه علي‌آباد]

در سال 1332 ه ق چون حاج محمد حسين اصفهاني قريه علي‌آباد را كه خاندانقلي بيك وقف نموده اعتصاب كرد مجد «بعدليه» شكايت برد كه جريان آن را در «منضومه شهر خاموشان» بدين نحو تشريح مينمايد:
بكاح عدليه رفتم بشهر خاموشان‌كه رفع ظلم نمايم بقدرت ايشان ...
نخست داد نشانم يكي اطاق پليس‌كه بود مركز آخوندگي عريضه‌نويس
گرفت وجهي و پرسيد مطلب و بنوشت‌عريضه و مر او را بدست بنده بهشت
سپس مرا باطاق دگر هدايت كردكه لازمست كه ترتيب را رعايت كرد
جوانكي متناسب نشسته بود و بقهربه بنده گفت كه بايست داد قيمت تمبر
اگرچه تمبر نديدم و ليك دادم پول‌خدا كند كه شود نزد كردگار قبول
وزان اطاق بدفتر حواله‌ام كردندكه كارتن و دوسيه لازمست و زنگ زدند
پليس گفت كه عدليه شد كنون تعطيل‌برو بمنزل و برگرد عصر با تعجيل
بوقت عصر بعدليه باز برگشتم‌كسي نبود ولي تا غروب بنشستم
علي الصباح بعدليه آمدم ناچاربانتظار نشستم كه شد قريب نهار
قريب ظهر همه آمدند و بنشستندبراي بنده شرمنده دوسيه بنوشتند
سپس مرا باطاق رياست آوردندعريضه را بگرفتند و بازپس دادند
كه مدعا به معلوم نيست مقدارش‌رسيدگي نتوانيم كرد در كارش
دوباره جانب دفتر شدم بامر پليس‌كه مدعا به معلوم ميكن و بنويس
بگفتم و بنوشتند و شد عريضه تمام‌وليك زنك زدند و وظيفه شد انجام
چو روز سوم رفتم حضور شخص رئيس‌خطا بكرد برو شرح حال خود بنويس
بروز چهارم تعطيل گشت عدليه‌كه هست جمعه ز تعطيلهاي رسميه
بروز پنجم رفتم ولي نداشت ثمربر آنكه نيامد رئيس در محضر
خبر رسيد كه شخص رئيس كرده زكام‌از اين خبر همه رفتند و كار گشت تمام
رئيس آمد روز ششم ولي تنهانگشت حاضر جز او دگر كسي ز اجرا
رئيس كرد تغيير بنايب و دربان‌براي آنكه چرا نامدند آقايان
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 17 قراولي بفرستاد از پي اجزاوليك ظهر شد و هيچ كسي نشد پيدا پس از رفت‌وآمدهاي پياپي و ديدن اين و آن بالاخره آقاي عدل الممالك معاون عدليه او را احضار و چنين گفت:
بروز پنجم رفتم پي وصول جواب‌نبد رئيس و معاون به بنده كرد خطاب
كه گر بخواهي احقاق حق خود بيقين‌بيا بخارج دروازه و مرا تو ببين
علي الصباح ز دروازه آمدم بيرون‌بجستجوي معاون بحالتي محزون
سراغ منزل او را ز هر كه پرسيدم‌بغير فحش و تغير جواب نشنيدم
چو نااميد شدم زير سايه ديواربفكر خويش فرو رفته در كنار حصار
هزار لعن بمشروطه گفتم و بخودم‌كه از چه طالب مشروطه نديده شدم
دگر بهر كه قدم زد براه آزادي‌كه شد نتيجه آن انقراض و بر بادي
اگرچه دوره ستبداد روزگار قديم‌چنان نبود كه باشد پسند مرد حكيم
ز بس بمغلطه ميبافت كارها انجام‌برشوه ميشدي احكام نقض يا ابرام
با حقوق كه ميشد برشوه‌اي بر بادبسا خراب كه ميشد بغير حق آباد
ز صد هزار يكي كارهاي آن ايام‌نبد ز روي حقيقت بوضع استحكام
حكومتي كه بهر شهر ميفرستادندبدست او رقم جان و مال مي‌دادند
ز هر كه هرچه بخواهد گرفت مختار است‌و گر ببخشد سركار فيض آثار است
نبود حاكم در نزد هيچ كس مسئول‌بجز خيال خودش در مقام رد و قبول
كنون نگشته اگرچه اساس آن محكم‌وليك تجزيه گرديده كارها از هم
بظاهر اسم ادارات مختلف باشنددگر بغارت اموال موتلف باشند
شده است گرچه تجارت خراب و كسب تباه‌براي آنكه شده سلب امنيت از راه
دو صد كرور ز مال رعيت و تاجرنصيب ايل فلان شد بحالت حاضر
خلاصه آنكه بدور قديم و استبدادبدون قوه و بي‌اقتدار و استعداد
باسم شاه همه كارها منظم بوداطاعت همه بر پادشه مسلم بود
وليك عاقل داند كه اين ندارد سودكجا مقايسه بتوان عدم كني ز وجود
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 18 چرا كه قوت هر مملكت بود با مال‌كه تا بمال فراهم بياورند رجال
وزان بداخل خارج دهند امنيت‌كه زو شوند سرافراز دولت و ملت
ولي بدوره سابق خزينه خالي بودوجود لشگر در دفتر و خيالي بود
مثال دولت ميگشت خرج لهو و لعب‌و يا مواجب اهل دعا و اهل طرب
نبود اسمي از ارباب سيف و اهل قلم‌كه كار ملك از اين هر دو ميشود محكم
كنون اگرچه نيفتاده كارها بنظام‌ولي شروع نمودند و ميرسد بختام
اساس كار كنون روي پايه علمي است‌دهد بخير نتيجه بدان كه اين حتمي است
ز دور ناگه افتاد چشم بر طرفم‌از اين مقايسه ناچار كرد منصرفم
بفكر خصم سياست برفت از يادم‌بسان سايه بدنبال خصم افتادم
بخانه‌اي برسيديم و خصم داخل شدمرا ز پرسش و تحقيق علم حاصل شد
كه هست خانه مطلوب من همان خانه‌شدم بجان عزيز تو پاك ديوانه
پس از تفكر بسيار در زدم ناچاركنيزكي ز درون بانگ زد چه داري كار
جواب دادم برگو بحضرت آقاكه آمده است فلاني بامر تو اينجا
دوباره آمد و گفتا بد است حالتشان‌بوقت عصر بيا تا رسي بخدمتشان
اگرچه داد جوابم ولي ندادم گوش‌پناه ديواري پنهان شدم همي چون موش
گذشت ساعتي و خصم شد ز خانه برون‌ز چهره‌اش اثر خرمي بدي مظنون
چو او برفت معاون ز در نمايان شدمرا بديد و سلامم شنيد و حيران شد
بلرزه گفت بگو از چه وقت اينجائي‌چرا خبر ننمودي باندرون آئي
جواب گفتم يكدفعه آمدم زين پيش‌كسي نبود و برفتم بسوي منزل خويش
دوباره آمدم الان ميرسم از راه‌كه تا رسم بحضور تو اي عدالت‌جاه
كنون بفرما تكليف بنده را معلوم‌كه تا نمانم از حق خويشتن محروم
ز اضطراب برون آمد و براه افتادتبسمي بنمود و به بنده پاسخ داد
كه اي جناب بدان وضع مملكت امروزكه كارها نگرفته است انتظام هنوز
بغير پول ندارد طريق اصلاحي‌بدون پول چرا مينمائي الحاحي
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 19 هر آنكه پول دهد قابل نجات بودكه پول تنها حلال مشكلات بود
جواب گفتم كاي حضرت ستوده خصال‌مگر بپول توان كرد حق كس ابطال
جواب گفت بلي پول حق و حق پول است‌دگر هر آنچه شنيدي دروغ و مجعول است
اگر بخواهي احقاق حق بياور پول‌و گرنه زود برو نيست عدليه مسئول
چرا كه عدليه را نيست بودجه معلوم‌بغير آنچه تواند گرفت از محكوم
اگر كه پول دهي حكم برله تو دهندو گرنه محكمه محكوم و ظالمت دانند
چو شد كلام معاون در اين مقام تمام‌سئوال كردم كاي حضرت بلند مقام
چنانچه هر دو طرف در مقام دادن پول‌كنند هرچه معين كنيد زود قبول
كدام غالب آيد كدام مغلوب است‌بگو متاع كه كاسد كدام مرغوب است
جواب داد كه هركس زيادتر بدهديقين بدان كه بمقصود خويشتن برسد
دوباره گفتم اگر هر دو مفلس و عورندز بذل رشوه و تقديم هر دو معذورند
بگو كداميك از آندو ميشود محكوم‌هر آنكه ظالم و غاصب بود و يا مظلوم
دوباره خنده نمود و بطعنه داد جواب‌كه كارشان نشود ختم جز بروز حساب
رسيده است تظلم بعدليه بسياربدون پول توجه نكرده‌اند بكار
مگر كه بنده و عدليه نوكر خلقيم‌و يا فرشته و فارغ ز حلق و از دلقيم
اگر بما ندهد پول مدعي و طرف‌بگو براي چه سازيم عمر خويش تلف
بوعده ميگذرانيم تا شود معلوم‌كه پول از كه درآيد ز ظالم و مظلوم
و گر كه هر دو ز دادن مضايقه بكنندبحال خويش بمانند و بيشتر نروند
اگر هر دو مساوي دهند معلومست‌كه شخص ظالم و غاصب بعدل محكومست بهرحال پس از آنكه چند سال محاكمه طول كشيد بالاخره محكمه حكم بنفع مجد صادر نمود ولي حاجي محمد حسين اصفهاني كه محكوم شده بود به كنسول روس پناه برد و كنسول روس مانع اجراء حكم محكمه گرديد جريان را مرحوم مجد بدين نحو شرح ميدهد:
خبر رسيد كه گرديده چون طرف مأيوس‌پناه برده بباغ جناب قونسول روس
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 20 نكرد اين خبر اول بخاطرم اثري‌گفتم كرده است كار بي‌ثمري
چرا كه بنده و او هر دو اهل كرمانيم‌رعيت شه و جسم اقتدار ايرانيم
يقين كه قونسول ندهد بخصم بنده پناه‌چگونه حكم كند بر سر رعيت شاه
و گرنه پناه دهد قابل توهم نيست‌بهيچ‌وجه و را قدرت تكلم نيست
يقين مداخله در كار داخله نكندبحكم عدليه هرگز مجادله نكند
كفيل عدليه فرمود بنده را احضاربه بنده داد نشان رقعه‌اي ز كارگذار
سواد رقعه قونسول نهاده‌اند ز جوف‌براي آنكه فتد عدليه بوحشت و خوف
خلاصه آنكه نوشته است بكارگذاركه شد چنين و بعدليه هم بده اخبار
نوشته بود تحصن گزيده است فلان‌باين اداره و پذيرفته شد حمايت آن
كفيل عدليه اينطور داده بود جواب‌اگر غلط نكنم رفته بود راه صواب
نوشته بود جوابي چنين بكارگذاركه اين قضيه كه كردي بعدليه اظهار
بهيچ‌وجه نباشد بعدليه مربوطچرا كه نيست قوانين عدليه مشروط
ولي فلان كه تحصن گزيده حاليه‌براي او نبود مدعي در عدليه
يكي محاكمه زين پيش داشت شد محكوم‌دوباره نيز اگر مدعي شود معلوم
يقين كه عدليه خواهد نمود احضارش‌كه بر اطاعت قانون كنند اجبارش
اگرچه باشد اندر پناه قونسول روس‌بهيچ‌وجه نگردد رعايتش محسوس
چرا كه عدليه دارد حدود معلومي‌ز راه باز نگردد به حرف موهومي
دگر جواب نيامد ز نزد كارگذارچهار روز دگر منتشر شد اين اخبار
ز قول مدعي من كه سخت ميزد لاف‌كه رفته قونسول مخصوص اندر آن اطراف
باين ملاحظه همراه برده استعدادكه ملك را ز فلاني نمايد استرداد
من اين خبر ننموده بعقل خويش قبول‌چرا كه هست بظاهر محال و نامعقول
صريح گفتم اين حرف شاه طهماسبي است‌محال عقل ز مأمور ديپلماسي است
كه برخلاف قوانين كند چنين اقدام‌بنزد دولت متبوعه‌اش شود بدنام
بدون آنكه بيابد حكومت استحضارو يا رسما بنويسد او بكارگذار
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 21 بدون اذن چسان ميرود بخانه من‌كه هست مزرع مأوي و آشيانه من
اگرچه هيچ نشد اين حكايتم باوربه احتياط مهيا شدم براي سفر
بمحض آنكه رسيدم بمنزل اول‌رسيد قاصد و آورد نامه ز محل
نوشته بود مباشر بنحوه اجمال‌كه خويش را برسان در محل باستعجال
شبانه ماندم و فردا روانه گرديدم‌سه فرسخي برسيدم مباشرم ديدم
سئوال كردم از او آمدي براي چكارجواب داد كه من كرده‌ام ز ملك فرار
بحال فجاه از او شرح وقعه پرسيدم‌چونه شرح دهم آنچه گفت بشنيدم
بجان تو اگر غير بنده بود كسي‌بغير مرگ نمي‌ماند بهر او هوسي
چگونه شخص نميرد چو بيند اين احوال‌براي ملك نه بهر زوال استقلال
چه شد كه دولت ايران چنين شده مفلوك‌بچشم خارجه گشته پست چون مملوك
بلي نفاق اهالي و خانه جنگيشان‌كشانده است باين روز كار تنگيشان
گناه دولت نبود ز ملت است قصوركه نيست عادتشان جز نفاق و كذب و غرور
بهيچ وجه ندارند ز اتحاد خبركنند سعي بسي بر فناي يكديگر
بدور بنده شده جمع وعده شد كامل‌وليك بر در دروازه كار شد مشگل
ستاده آدم قونسول ولي ز روي ادب‌بطور عجز بيان كرد و حاصل مطلب
كه من ز جانب ارباب خويش مأمورم‌كه راهتان ندهم توي باغ و معذورم
جواب گفتم كاين باغ هست خانه من‌چگونه قونسول برهم زد آشيانه من
مگر نداني اين نقطه خاك كرمان است‌بزير سلطنت پادشاه ايران است
نه از ممالك روسيه است و ني قفقازكه دست ظلم و تعدي بآن كنند دراز
جواب گفت كه من نيز خوب ميدانم‌چرا كه مردم اين ملك و مسلمانم
ولي چه چاره كه هستم اسير قونسول روس‌كه ميدهد بمن او پول و جيره و ملبوس
بهرچه حكم دهد چاره جز اطاعت نيست‌اگرچه دانم اين كار جز شناعت نيست
كنون ز حضرت تو مرمر است استدعاكه عرض من بپذيري بدون چون و چرا
صلاح نيست كه در كشمكش شوي داخل‌چرا كه ميكند اصلاح كار تو مشگل
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 22 چو هست قونسول بسيار تند و رذل و لجوج‌ز كشمكش شود البته كارتان مفلوج
در اين قضيه اگر بتدبير كني اقدام‌بعقل قاصر من زودتر شود انجام
فلان نقطه توقف نموده است امشب‌صلاح آنكه نويسيد بهر او مطلب
بطور دوستي از او كنيد استرحام‌گمانم آنكه شود منصرف از اين اقدام
و گر مرا بنمائيد زين محل اخراج‌بطور حتم كند با شما عناد و لجاج
بسا فرستد قزاق و كار گردد سخت‌در اين ميانه شوم روسيه من بدبخت
چو حرفهاي وي از روي عقل دانستم‌گذشتم از زدنش گرچه مي‌توانستم
شدم ز پند وي از اسب خشم و قهر فروبخانه يكي از اهل قريه كرده ورود
نمود پند وي اندر مزاج من تأثيرقلم گرفتم و كردم قضيه را تحرير
چهار صفحه نوشتم براي قونسول روس‌كه تا شود بقضاياي كار من مأنوس
تمام واقعه كردم براي او تشريح‌بقول پارلمان خواستم از او توضيح
كه از چه ملك مرا بي‌جهت كند توقيف‌يقين كه كرده بر او مشتبه قضيه حريف
ولي چه سود كه او فارسي نميدانديقين كه منشي او از براش ميخواند
چو هست منشي قونسول بمدعي همدست‌گرفته وجهي و دلال اين قضيه شده است
يقين دهد بمضامين رقعه‌ام تغييربميل خويش نمايد براي او تفسير
ولي چه چاره نوشتم بقاصدي دادم‌براي قونسول آن رقعه را فرستادم
وليك بودم از اصلاح كار خود مأيوس‌جواب خوب نخواهد نوشت قونسول روس
بحكمران ولايت نوشتم اين تفصيل‌كه لاجرم كند از بهر رفع آن تعجيل
سپس بعدليه تفصيل حال بنوشتم‌ز شام تا بسحر بود صفحه در دستم
بدون آنكه روم خواب يا شوم آرام‌بدون آنكه توجه كنم بخوردن شام
علي الصباح نشستم بانتظار جواب‌بوقت عصر جوابي رسيد ليك خراب
نوشته بود كه كرده سفير مأمورم‌كه ملك از تو كنم انتزاع و معذورم
از اين جواب بسي اضطراب من افزودچرا كه مسأله تا حال قسم ديگر بود
كنون شده است سفارت دخيل در اين كارولي چگونه بدولت نكرده است اظهار
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 23 بفكر بنده نگرديد اين معما حل‌حواس عقل و خيالم تمام شد مختل
ولي چه چاره از آن نقطه رخت بربستم‌بجاي ديگر و در انتظار بنشستم
كه تا جواب رسد از حكومت و شايدجواب او گره از كار بسته بگشايد
رسيد روز چهارم جواب بي‌ثمري‌نوشته بود ايالت جواب مختصري
نوشته بود كه اين قضيه نيست باور من‌خطور هم نتواند كند بخاطر من
كه شخص قونسول اين قسم بشكند قانون‌مگر كه عارض او گشته است صرع و جنون
و گرنه جز حكمران و كارگذارمداخله بچه حق كرده است در اين كار
مگر كه دولت ايران ز پاي افتاده‌و يا حكومت اين شهر را به او داده
اگرچه در نظرم اين قضيه هست محال‌به احتياط يكي رقعه داشتم ارسال
چو شهر نيست كنيد از محلش استفساربراي او بفرستيد رقعه را ناچار
يقين ز كرده پشيمان و منصرف گرددبدون عذر بتقصير معترف گردد
نخست كرده در آن رقعه قصه را تشريح‌سپس نموده بخبط و خطاي او تصريح
دوباره رقعه نوشتم به قاصدي دادم‌بجوف رقعه حاكم برش فرستادم
برفت قاصد و آن هر دو رقعه را برساندگرفت و داد بمنشيش و از براش بخواند
جواب بنده بمضمون ذيل شد تحريركه حكم سخت رسيده است از جناب سفير
كه ملك را بنمائيم از تو استردادجواب رقعه حاكم به پست خواهم داد
از اين جواب كه تكرار حرف سابق بودبجان تو كه بسي ناميديم افزود
ز ملك و حاصل موجود خويش كردم قهربصد هزار كسالت شدم روانه شهر
بشهر رفتم و دادم بتلگراف خبربه هيئت وزراء تا شوند مستحضر
كه وضع مملكت اين است و حال بنده چنين‌يقين كه هيئت دولت نميكند تمكين
دو تلگراف ز عدليه شد دو از حاكم‌كه ز كارگذاري كه بود بس لازم
يكي دگر ز نمايندگان پارلمان‌تمام كرده بمركز قضيه را عنوان
وزير داخله اصلا نداده هيچ جواب‌گمانم آنكه جناب وزير بوده بخواب
و يا كه رفته براي شكار مرد آوردوزين قضيه كسي بهر او خبر ناورد
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 24 و گرنه چون شود اين مسأله مرا باوركه اين خبر نكند در وزير هيچ اثر
چرا كه هيئت دولت بدون غنج و دلال‌مكلفند نخستين به حفظ استقلال
علي الخصوص كسي كه او رئيس بروزر است‌رئيس هيئت دولت امير بر امر است
وزير خارجه برعكس زود داد جواب‌بشخص كارگذاري نموده بود خطاب
كه كرده است تظلم بتلگراف فلان‌كه كرده قونسول روس اين‌چنين و كرده چنان
اگر كه صدق بود كرده كار نامشروع‌نماي قونسول از اين‌گونه كارها ممنوع «مجد» چون در مقابل قونسول روس كاري از پيش نبرد ناچار براي احقاق حق خويش به تهران رفت و در راه بتهران مصادف با جنگ بين‌المللي اول شد.
كشور ايران كه در آن هنگام تازه از نعمت مشروطيت برخوردار شده بود بواسطه موانع و مشگلات خارجي و داخلي هنوز جاني نگرفته و با وجود مخالفت بسياري از رجال بيطرفي خود را اعلام نمود بنابراين لازم بود كه سربازان متخاصم بهيچ‌وجه از سرحدات تجاوز ننموده و قدم بداخله كشور نگذارند. با اينحال ارتش روس در نواحي شمال تمركز يافته و خودسرانه در امور داخلي ايران مداخله ميكردند.
انگليسي‌ها نيز ببهانه حفظ منافع خود نيروئي بنام پليس جنوب)S .P .R .( در كرمان و فارس تشكيل دادند. گروهي از ميهن‌پرستان نيز فريب متحدين را خورده با آلمانها سازش كردند و بدون اجازه حكومت مركزي افسران ژاندارمري را با خود همداستان ساخته بكرمانشاه رفتند و مدتها با ارتش روس جنگ و جدال مي‌نمودند.
بر اثر اين اوضاع هيئت وزرا پشت سرهم سقوط مينمود و فرمان حكومت مركزي تنها در حوزه پايتخت قابل اجرا بود!!
«مجد» پس از آنكه مدتي در تهران باين در و آن در زد و دولتهاي وقت نيز بقدري گرفتار كار خود بودند كه مجال رسيدگي بكار او را نيافتند «مجد» از اوضاع ناراحت شده و مسمط زير را انشاد نمود:
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 25 بود ز اين پيش مرا مزرعه بس مرغوب‌چون به موقوفه اجدادي من بد منسوب
پي تسخير وي آراسته ميدان حروب‌بذل كردم برهش آنچه مرا بود اموال
تا رسيدم بوصالش چو به بلژيك پروس‌در برش تنك كشيدم چو يكي تازه‌عروس
بس حسد برد بمن چرخ دغل باز عبوس‌تاخت ناگه بسرم قونسول ديوانه روس
شد مبدل بشب هجر مرا روز وصال‌هرچه گفتم بود اين كار خلاف قانون
بلكه در عرف سياست ز نزاكت بيرون‌حاكم سابق دزد بدانديش جبون
هيچ نشنيد بناچار سرم زار و زبون‌جگرم هست از اين غصه ز خون مالامال
پس بناچار زدم جانب ري كوس رحيل‌تا كه آگاه نمايم وزرا زين تفصيل
كه شده روح استقلال از اين وقعه عليل‌بنمايند مگر رفع مرض را تعجيل
ما نيفتيم بخاري به چه اضمحلال‌شد ز بخت بد من دوره آشوب شروع
هم ز مغرب خبر جنگ عمومي مسموع‌هر زمان حادثه‌اي از طرفي كرد طلوع
يافت ناگه خبر آمدن روس شيوع‌كه كند تختگه شاه عجم را اشغال
اين وقايع چه پديدار و گر مكتوم است‌نيك دانم كه بر حضرت تو معلوم است
شرح اين قصه پرغصه ز بس مشئوم است‌ننويسم كه نگويند قلم مغموم است
مطلب خويش نگارم بطريق اجمال‌ملل شرق از راه بلندي خيال
اوفتاده همه اندر طلب امر محال‌گرچه بيچاره ضعيف است و پريشان احوال
بتوهم بسپهرش علم استقلال‌بتخيل بثريا زده خرگاه جلال
ملل شرق، بي‌بهره ز علم و عملندپس عجب نيست كه بدبخت‌ترين مللند
ليك از همت عالي و خيالات بلندمتصل منتظر حادثه محتملند
بجز از بخت نخواهند حصول آمال تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 26 شرقي خاصه ايراني آن نسل كريم‌ملت باشرف منشعب از اصل قديم
ننمايند تفاخر بجز از عظم رميم‌نقشه مملكت خويش نكرده ترسيم
زده بر دفتر گيتي قلم اضمحلال‌گر بپرسند كه اسباب بقايت چه كس است
حفظ مليت بي‌قوه هوي و هوس است‌دست و پا چون زند آن مرغ كه اندر قفس است
همه دانند كه اين مرحله آخر نفس است‌ننمايند بجز رمل و طلسم استدلال
عوض آنكه نمايند مآل‌انديشي‌جمع اسباب نمايند و خيال بيشي
تا بجويند ز همسايه ظالم پيشي‌نگذارند برون پا ز خط درويشي
خانه خويش سپارد بخداي متعال‌مي نداند كه خداوند كريم وهاب
ساخته عالم امكان همه را با اسباب‌خانه كاز گل بنمايند بنا در ره آب
گرچه بيت اله البته شود زود خراب‌مگر از آهك و ساروج كنندش اكمال .......
«مجد» پس از آنكه يكسال و نيم در تهران دوندگي كرد نتيجه‌اي از تعقيب كار خود نگرفت، چه آن زمان هنوز حق قضاوت قنسولها كه از زمان انعقاد معاهده تركمانچاي بر ايران تحميل شده لغو نگرديده بود بدينجهت رؤساي دولت نتوانستند نسبت به اقدامات قونسول روس در كرمان اقدامي نموده و حكم صادره از طرف عدليه را بموقع اجرا بگذارند. دولت براي آنكه تحبيبي از مجد كرده باشد رياست فرهنگ كرمان را بمشاراليه تفويض و مجد بسوي كرمان حركت كرد ولي در ده فرسنگي كرمان دزدان، مال و منال و آنچه با خود داشت بيغما برديد «مجد» در قصيده‌ايكه براي حشمت الدوله والي كرمان سرود بعنوان درد دل ماجرا را براي معظم‌له شرح داد.
بنده بطهران بعيش بودم و راحت‌با زن و فرزند خويش خرم و خندان
قدرم معلوم بود و فضلم مشهودمحترم و سربلند نزد بزرگان
خانه من مينمود معجزه و سحربر له ياران و بر عليه رقيبان
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 27 زشت بخوبان نگفتم و ننوشتم‌هيچ نبودم در اين خيال چو دونان
آبروي هيچ كس ندارم بر بادگرچه فلان مي‌نوشت بد شد بهمان
گرچه بدانديش بد نوشت وليكن‌خوب نوشتند مر مرا همه خوبان
برد حسد چرخ و جمع من بپراكندز آنكه بود چرخ خصم مرد سخندان
چندي در باغ شاه مانده بتوقيف‌تا شده راضي بحكم نفي ز تهران
در وطن اصلي آمدم چو ابوذردر ربذه ني چو در مدائن سلمان
يعني عزلت گزيده گوشه خزيده‌عشوه خريده ز غول و خرس بيابان
كرده دلي گرم بر نوشتن تاريخ‌كرده سري خوش به پر نمودن ديوان
باري سالي گذشت بر من بدبخت‌سخت بدانسان كه هيچ شرحش نتوان
تا كه بظاهر گرفت مملكت آرام‌كار بجريان فتاد و بنده بجولان
تا كه به دلخواه خويش كردم صادرحكم و نشان امتياز و منصب فرمان
رو بوطن با جلال هرچه فزونتررخت ببستم چو سوي كعبه سليمان
راه پر از دزد بود ليك ز دولت‌بود مرا حكم سخت بر قرسوران
هم سر حكام بين ره كه فرستندهمره من در همه نقاط نگهبان
تا دم دروازه آمدم بسلامت‌ليك در اينجا شديم طعمه دزدان
مال من و همرهان تمام ببردندبيشتر از سي چهل هزار به تومان
آخر با دست بسته پاي شكسته‌اين سفر پرخطر رسيد به پايان «مجد» يكسال رياست فرهنگ كرمان را داشت يعني فقط در (1295) براي اولين و آخرين بار شغل دولتي داشت، پس از آن از اين سمت كناره گرفت و بقيه عمر را بگوشه‌اي خزيد و بحال انزوا و گوشه‌نشيني ميگذرانيد تا در سال (1302) درگذشت عجب آنكه مجد تاريخ وفات خويش را قبلا بموجب قطعه زير پيش‌بيني نمود:
مجد الاسلام شمع جمع كمال‌آن خداوندگار فضل و ادب
ناگهان در هزار و سيصد و دوبحساب عجم نه سال عرب
كرد تاريك محفل ادباگشت خاموش چون مه نخشب
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 28 شرح حالش بگفت و نوشت‌با كدامين زبان كدامين لب
الغرض مرد باكمال و وقارگشت مستغني از نشان و لقب

اولادان مجد:

از مرحوم احمد مجد الاسلام شش پسر و يك دختر باقيمانده كه بترتيب عبارتند از:
1- محمد كه پس از تكميل تحصيلات مقدماتي بهندوستان رفت و تحصيلات پزشكي خود را در اين كشور بپايان رسانيد پس از مراجعت بايران ضمن كار طبابت بين سالهاي 1306 و 1307 روزنامه هفتگي «كيمياي سعادت» را در تهران و يك شماره نيز در كرمان منتشر ساخت سالها نيز در خدمت وزارت بهداري بود تا آنكه پس از بازنشستگي در سال 1342 در تهران درگذشت جنازه‌اش را در قم بخاك سپردند.
از او 5 پسر باسامي سهراب- مجيد- احمد- محمود- و نورسته مجدزاده باقيمانده است.
2- زهرا مادر نويسنده كه در 24 مهر 1349 برحمت ايزدي پيوست. از او يك پسر و دو دختر در قيد حياتند.
3- عبد الحسين مجد كه سالها در كرمان بشغل وكالت دادگستري اشتغال داشت و اواخر عمر بيشتر بامور كشاورزي ميپرداخت در 29 خرداد 1343 در تهران درگذشت جنازه‌اش را بكرمان منتقل در تخت درگاه قلي بيك بخاك سپردند از او يك پسر بنام محمد مجد باقيمانده است.
4- بهرام مجدزاده كه مدتي در ارتش خدمت نمود سپس بشغل وكالت دادگستري پرداخت در دوره هفدهم بنمايندگي مردم رفسنجان بمجلس شوراي ملي راه يافت.
از آن پس بكار كشاورزي پرداخت تا در هشتم فروردين 1348 در قريه جرجانك از توابع زرند كرمان وفات يافت و بنا به وصيت خودش در همانجا فراز تپه‌اي بخاك سپرده شد.
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 29
5- جواد مجدزاده صهبا كه پس از تكميل تحصيلات مقدماتي بتهران رفت و دوره متوسطه و عالي را گذرانيد و موفق باخذ ليسانس در رشته تاريخ و جغرافيا گشت در سال 1315 برياست باستانشناسي اصفهان منصوب و تا پايان عمر اين سمت را دارا بود بين سالهاي 1322 تا 1324 روزنامه هفتگي سرنوشت را در اصفهان منتشر نمود كه جمعا 84 شماره بچاپ رسيد در ارديبهشت 1324 در سن 39 سالگي وفات يافت و در تكيه بابا ركن الدين واقع در تخت فولاد اصفهان بخاك سپرده شد از او يك پسر بنام مهرداد مجدزاده صهبا كه دكتر پزشكي است و يك دختر باقيمانده است.
6- ابراهيم كه شش ماه پس از فوت پدر در آبان 1302 جوانمرگ شد.
7- منوچهر مجدزاده كه بشغل وكالت دادگستري در كرمان اشتغال دارد داراي دو پسر بنامهاي داريوش و مهرداد و سه دختر ميباشد.

آثار مجد:

بغير از دوره روزنامه‌هاي ادب. نداي وطن. الجمال. كشكول و محاكمات كه بيشتر مقالات آن قلم خود «مجد» است شرح كشف القناع و كتاب روياي صادقه نيز از مجد ميباشد و ابراهيم صفائي در كتاب رهبران مشروطه جلد دوم صفحه 365 مي‌نويسد:
روياي صادقه را به ملك المتكلمين و سيد جمال الدين نسبت ميدهند ولي اصلش از مجد الاسلام كرماني است.
در سال 1347 با تحشيه و ملحقاتي كه بآن اضافه گشته بود توسط دانشگاه اصفهان بشماره 101 بچاپ رسيد.
مجله دوم كه متضمن وقايع افتتاحيه جغرافياي سياسي و طبيعي كلات بود بسال 1350 جزو انتشارات دانشگاه و توسط خود اينجانب چاپ و منتشر گرديد.
اين كتاب كه در متن جلد دوم و در اصل كتابي مجزا و مستقل است
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 30
شامل وقايع مشروطيت و علل انحطاط آن‌كه منجر به توپ بستن مجلس شوراي ملي در زمان محمد عليشاه ميگردد ميباشد از مجد آثار منظومي نيز بجا مانده است كه قسمتي از آن بنام منظومه شهر خاموشان توسط دكتر محمد مجد بچاپ رسيد در اين منظومه اوضاع عدليه سابق و دخالت بي‌جاي كنسول تزاري روس در اوضاع داخلي ايران و ديگري ديوان اوست كه شامل قصيده مسمط و قطعات تاريخي است و كمتر غزل در آن ديده ميشود و شايد بدانجهت باشد كه مجد در ايام جواني كه «اشارتهاي» ابرو «و پيچش مو» قلب عارف و عامي را بطپش درمي- آورد يا تحت تعقيب ظل السلطان بود و روياي صادقه را مينوشت و يا بكار روزنامه نويسي اشتغال داشته و يا آنكه در كلات و باغشاه توقيف و تهديد بقتل ميشد.
بنابراين وقتي كه بشعر و شاعري بپردازد نداشته است و زماني بشعر گفتن پرداخت كه دست از همه كارها شست و گوشه‌نشيني اختيار كرده بود ديگر شاهد سيمين دلدار و يا طره گيسوي گلعذار تأثيري در قلب افسرده‌اش نداشت.
پس از آن كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت است كه در چهار جلد مفصل برشته تحرير درآمد.
جلد اول شامل وقايع دستگيري از تهران و تبعيد به مشهد و سپس بكلات و بازگشت تهران سه فصل از اين كتاب در سالهاي 1307- 1306 قسمتي در روزنامه كيمياي سعادت كه توسط مرحوم دكتر محمد مجد در تهران انتشار مييافت بچاپ رسيد.
اين كتاب كه بنام سفرنامه كلات معروف است در دو مجلد.
مجلد اول از فصل اول تا دوازدهم كه شامل دستگيري و تبعيد بكلات مجد در سال 1347 توسط دانشگاه اصفهان بشماره 101 بچاپ رسيد و مجلد دوم كه متضمن وقايع اتفاقيه كلات بود در سال 1350 بشماره 117 جزء انتشارات دانشگاه اصفهان منتشر گشت.
نظر ديگران درباره مجد: آنها كه با مرحوم مجد بيشتر حشر و نشر
تاريخ انحطاط مجلس، مقدمه، ص: 31
داشته و يا در جرياني با او تماس مستقيم داشته‌اند او را ستوده و خدماتش را بمشروطيت يادآور شده‌اند. مرحوم ناظم الاسلام مؤلف تاريخ بيداري در صفحات 347- 348 شرح مفصلي درباره مجد دارد كه قسمتي از آن در صفحات قبل نقل شد، مرحوم دكتر دانشور علوي (مجاهد السلطان) كه خود در جريان حمله بختياريها بتهران شركت داشته در صفحه 48 كتاب تاريخ مشروطه و جنبش وطن‌پرستان و بختياري مي‌نويسد:
.... چند روز بعد از فتح اصفهان و تسلط آزاديخواهان سه نفر از فرستادگان محمد عليشاه كه يكي از آنها هم بختياري بود وارد اصفهان شدند تا بهر ترتيبي ممكن باشد صمصام السلطنه و ضرغام را وادار بمراجعت به بختياري بنمايند.
آزاديخواهان تهران هم كه مراقب اوضاع بودند مجد الاسلام كرماني را كه با بختياريها مناسبات نزديكي داشت با دو نفر ديگر باصفهان فرستادند تا از فعاليت فرستادگان محمد عليشاه جلوگيري بعمل آورده عمليات آنها را خنثي نمايند.
مجد الاسلام و همراهان در محله قصر منشي منزل ميرزا محمد خان مشرف وارد شدند و بلافاصله پس از ورود با خوانين بختياري تماس گرفته شروع به اقدامات لازم نمودند فعاليت فرستادگان محمد علي ميرزا در نتيجه اقدامات متقابل مجد الاسلام كرماني بجائي نرسيد و آنها ناگزير دست خالي بدون اخذ نتيجه بمركز مراجعت كردند ...
محمود خليل‌پور
فروردين 2536
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 1
تاريخ انحطاط مجلس شوراي ملي ايران‌

مقدمه‌

اشاره

رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي اگرچه تشريح مطلبي كه ما در اين مجلد از «كتاب سفرنامه كلات» بر عهده گرفته‌ايم در اين عصر بسيار مشگل است و حقيقتا دست بكار بزرگي زده‌ايم و كمتر ضرر او مخاطره جاني، است چرا كه بسيار اتفاق افتاده كه در چنين اوقات براي تحرير يا تقرير يك سطر خانواده‌اي بباد فنا رفته و لا سيما امثال بنده كه در معرض خطر و طرف عداوت بسياري از درباريان و اهل نفوذ امروزي واقع شده‌ام و مسلم است باندك بهانه ريشه‌ام را خواهند كند و بالاخره نوشتن اين تاريخ امروزه در حكم بازي كردن با افعي است و يا بپاي خود بمسلخ رفتن، اما دو چيز مرا باداي اين تكليف مجبور نموده اول حس انسانيت و وظيفه انسانيت دوم شدت بطالت و بيكاري، چه هرقدر تا چند روز پيش گرفتار مشاغل كثيره بودم و آني فراغت نداشتم امروز بيكار صرف هستم و بقدري اندوهناك هستم كه اگر خودم را بكاري مشغول نسازم حتما مدقوق يا ديوانه خواهم شد و جهت بيكاري خودم را عما قريب توضيح خواهم كرد و با آنكه در اين كار احتمال بسي مخاطرات ميدهيم فقط بيك اميدواري شروع ميكنم و آن اين است كه شخص پادشاه را مايل بعدالت شناخته‌ام و يقين ميدانم در مقابل استبداد وزراء و امرا رأفت و عدالت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 2
بشخص مقدس پادشاه مانع از اين خواهد شد كه بر بي‌گناهي ستم كنند و چون من خودم را بي‌گناه ميدانم اميدوارم محفوظ بمانم.

موقعيت خطرناك‌

براي توضيح مطالب لازم استكه مختصري از حالت حاليه خودم را نگارش دهم تا خوانندگان بدانند من امروز در چه موقع خطرناكي هستم.
البته همه ميدانند قبل از حادثه بيست و سيم جمادي الاول از سال هزار و سيصد و بيست و شش [قمري] كه شرح آن بزودي نگاشته خواهد شد من مدير چهار روزنامه بودم «*» و يكي از رؤساي ملت بشمار ميآمدم و عموم بزرگان مملكت از من ملاحظه و مواظبت ميكردند و يك اداره بسيار وسيعي داشتم كه هيچ يك از مديران جرايد ايران چنين اداره نداشتند و انصاف ميدهم مسلك من در روزنامه‌نگاري هميشه صلح‌طلبي و ميانه‌روي بوده و بشهادت جرائد اروپا روزنامه نداي وطن ليبرال بوده نه رويسيونر هرگز بي‌جهت بكسي اذيت نكردم و نسبت بامراء مملكت و وزراء دولت بشناعت چيزي ننوشتم ساحت مقدس پادشاه را منزه از اعتراض ميانگاشتم و بر فرض كه بر بزرگي اعتراض داشتم بزبان خوش مينگاشتم در تمام جرائد محرره منطبعه كه بقلم اين بنده نوشته شده يك كلمه از الفاظ ركيكه يافت نميشود مراعات مذهب را خلاف تكليف خود ميدانستم ولي اقرار ميكنم كه از ظلم ظالمين و خيانتهاي مستبدين هم چشم نميپوشيدم حق را ميگفتم و حقيقت نمي‌نهفتم ولي با كمال ملايمت و نهايت ادب و اگر ساير هم عصران ما هم بهمين مسلك رفتار ميكردند هرگز گرفتار اين حوادث غير مترقبه نميشديم و مملكتي را بباد نميداديم ولي افسوس كه بعضي از آنها مسلك خودشان را هتاكي قرار دادند و چيزها نوشتند كه در هيچ روزنامه از روزنامه‌هاي ممالك آزاد چنين مطالب ديده
______________________________
(*) روزنامه‌هاي نداي وطن- كشكول- الجمال. محاكمات
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 3
و خوانده نشده نه بر علما ابقا كردند نه بر وزرا حتي آنكه نسبت بپادشاه پاره‌اي تعرضات غير لازمه نوشتند مثلا روزنامه صور اسرافيل «1» هميشه بپادشاه استهزا ميكرد و روزنامه مساوات «2» پادشاه را به نوشيدن باده و ساير قبايح و
______________________________
(1) روزنامه صور اسرافيل بمديري «ميرزا جهانگير خان شيرازي و ميرزا قاسم خان تبريزي» در سال 1325 قمري در تهران منتشر گرديد شماره اول اين‌روزنامه در تايخ پنجشنبه 17 ربيع الآخر 1325 در 8 صفحه منتشر شد صور اسرافيل از روزنامه‌هاي مهمي است كه در بدو مشروطيت كمك بزرگي به بيداري و آزادي ايرانيان نموده است از ابتكارات اين روزنامه ستون چرند و پرند است كه بامضاي مستعار خود (ميرزا علي اكبر دهخدا) نوشته ميشد پس از قتل ميرزا جهانگير خان شيرازي در باغشاه ميرزا قاسم خان تبريزي كه نجات يافته و بدست دژخيمان باغشاه گرفتار نشده بود نام خانوادگي صور اسرافيل را براي خود انتخاب نمود ميرزا تاسم خان مردي فعال و كاردان و سالها در سمت استانداري اصفهان انجام وظيفه نمود.
و چندي نيز وزير و استاندار و شهردار تهران بود پس از آنكه ميرزا علي اكبر خان دهخدا دبير روزنامه صور اسرافيل باروپا رفت در سويس روزنامه‌اي بنام صور اسرافيل نظير صور اسرافيل تهران منتشر نمود و از اين روزنامه جمعا چهار شماره انتشار يافته است. م- خ
(2) روزنامه مساوات در سال 1325 قمري بمديريت سيد محمد رضا مساوات فرزند سيد محمد حسن برازجاني شيرازي در تهران با چاپ سربي در مطبعه (حقوق) چاپ و منتشر گشت گرچه اين روزنامه از حيث شهرت و اهميت بپاي روزنامه صور اسرافيل نميرسد ولي كمتر از روزنامه مذكور هم نيست سرلوحه اين روزنامه عبارت از دو فرشته بالداريست كه در دست‌هاي خود صفحه‌اي را كه در آن كلمه مساوات بخط نستعليق نوشته شده ديده ميشود آخرين شماره اين روزنامه كه در تهران بچاپ رسيده شماره 25 در تاريخ يكشنبه سلخ ربيع الثاني 1326 قمري كه با پيش‌آمد بمباردمان مجلس روزنامه مساوات تعطيل و مديران آن آقايان سيد محمد رضا شيرازي و سيد عبد الرحيم خلخالي به قفقاز رفتند و پس از مختصر آرائي بايران آمد و روزنامه را در شهر تبريز دائر نمودند و اولين شماره آن در شهر تبريز در 7 محرم 1327 منتشر گرديد.
مرحوم مساوات در دوره دوم مجلس شورايملي وكيل آذربايجان بود و در دوره سوم نيز وكيل تهران و هنگام مرگ نمايندگي مجلس را داشت و در تاريخ 7 شهريور 1304 شمسي پس از يكدوره كسالت در شميران تهران وفات يافت. م- خ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 4
شنايع نسبت ميداد و هيچ ملاحظه نميكرد كه انتقاد بر اعمال عاديه و مطالب محرمانه احدي مادام كه مضر باصول قانون نباشد جايز نيست چه جاي پادشاه كه قانون او را مقدس و منزه از هر قسم اعتراضي و مسئوليت قرار داده و مخفي نماند كه غرض رفقاي من تهذيب اخلاق نوع ملت نبوده بلكه ابدا متوجه بوطن و اهل وطن نبودند فقط چون بواسطه نگارش اين‌گونه مطالب مشتري روزنامه آنها زيادتر ميشد و بزرگان مملكت هم قهرا از نوك قلمشان ميترسيدند ناچار رشوه ميدادند و تملق ميگفتند، آقايان هم بي‌ملاحظه مسئوليت هرچه مي خواستند يا مي‌توانستند مينوشتند چنانچه روزنامه مساوات كه خود را اول مروج مشروطيت جلوه داده بود و مشروطه‌خواهان ساده‌لوح زمان بجان خريدارش بودند وقتيكه قانون انطباعات از مجلس شوراي ملي و صحه پادشاه گذشت يكنمره روزنامه خود را سر تا پا وقف و صرف استهزاء آن قانون نمود «*» مسلم است كه مشروطه‌خواه هرگز بقانون موضوع استهزاء نميكند و لكن چون ديد اين قانون از هتاكي و هرزه درآئي آن جلوگير است اين بود كه بي‌اختيار مرتكب آن اقدام جسورانه گرديد و يكي از جهات ثلاثه انحطاط مجلس همين مطلب شد چنانكه شرحش خواهد آمد اما من هميشه بر اين مسلك نامعقول اعتراض داشتم و جواب مندرجات زشت آنها را مينگاشتم از همين جهت هميشه بر
______________________________
(*) سرلوحه اين شماره يعني شماره 19 كه مصادف با تصويب قانون مطبوعات است بنظر ارباب جرايد اين قانون با آزادي قلم منافات دارد برنك قرمز ملون شده و علاوه در اينشماره كاريكاتور (عيد ظهور قانون مطبوعات) روي آن با خط طلايي نوشته شده بدست دو فرشته قرار گرفته و اين دو فرشته نيز بار رنگ قرمز رنگ‌آميزي شده‌اند خلاصه اينكه مدير مساوات با اين عناوين ميخواهد تأثير قانون جديد مطبوعات را در عدم آزادي قلم نشان دهد.
ص 207 تاريخ جرايد و مجلات تأليف محمد صدر هاشمي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 5
ضد من بودند و عوام ملت و شورش‌طلبان مملكت هم چندان از روزنامه من راضي نبودند ولي برعكس عقلاي قوم كمال توجه را بمرقومات من داشتند، باري بعد از انحطاط مجلس منهم بآتش آنها سوختم چنانكه در مثل است «آتش كه فتاد خشگ و تر ميسوزد»

واقعه مجلس‌

صبح سه‌شنبه 23 ج 1 سنه 1326 در منزل بودم كه خبر آوردند سواره قزاق اطراف مجلس را احاطه نموده و من از شب خبر داشتم كه خيال دارند بر مجلس شبيخون بزنند اما باين طورها هرگز تصور نميكردم بعد از اطلاع از خانه بيرون رفتم باين خيال كه وكلاي كرمان را اطلاع بدهم تا مبادا بطرف مجلس بروند و گرفتار خطري شوند لهذا بخانه ناظم الاسلام «*» كرماني رفتم كه برادرش شمس الحكماء «**» يكي از وكلاي كرمان، آنجا بود تا او را خبر
______________________________
(*)- مؤلف كتاب «تاريخ بيداري ايرانيان»
(**)- چندي قبل مشغول خواندن يادداشتهاي ناظم الاسلام كرماني بودم، متوجه شدم اين مرد ساده‌دل باكمال صراحت در باب انتخابات دوره اول كرمان چنين مينويسد،
جمعه پنجم ذي القعده 1324
امروز تلگرافي از كرمان رسيد كه فرمانفرما ده هزار تومان به بانك داده است و مطالبه نظام‌نامه انتخابات را نموده و مجلس نظار هم تشكيل گرديد. اختلافي هم بين علماء كرمان در مسئله انتخابات پديد آمده است در ساير شهرها هم ميان طايفه علماء در مسئله انتخابات وكيل خود نزاع و اختلاف پديد آمده است امروز مجير ديوان پيشكار فرمانفرما عبد الحسين ميرزا آمد نزد داعي و گفت. شاهزاده فرمانفرما تلگرافي حضورا به توسط من بشما مخابره كرده است صورت تلگراف را ارائه داد حاصل آن اينكه مجير ديوان به ناظم الاسلام بگويند آقا ميرزا محمود مجتهد كرمان اصرار دارد مجد الاسلام را وكيل نمايد و مناسب اينست كه اسبابي فراهم آورم كه شما هم وكيل شويد بنده جواب دادم اولا من نزديك به بيست سال است از كرمان بيرون آمده‌ام و از امور كرمان اطلاعي ندارم ثانيا اينكه انتخاب-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 6
بدهم و از آنجا بفرستم بآقا شيخ يحيي و ديگران هم اطلاع بدهيم همينكه آنجا رسيدم معلوم شد شمس الحكما بيخبر از حادثه بطرف مجلس رفته منهم در همان جا ماندم و آدم خودم را فرستادم برود كسب اطلاعي بنمايد و قريب نيم ساعت آنجا نشسته بودم و انتظار وصول اخبار را داشتم يكمرتبه صداي شليك تفنگ بلند شد و نيم ساعت طول كشيد بعد خاموش شد در اينموقع شمس برگشت و اطلاعات خود را اينطور شرح داد كه من بقاعده معموله همه روزه رفتم دم سبزه‌ميدان كه آنجا سوار تراموا شده بمجلس بروم ديدم ازدحام مردم بسيار است ولي تراموا كار نميكند لهذا پياده رفتم تا حوالي در ارك در خيابان ناصريه رسيدم آنجا ديدم چند نفر قزاق فرار ميكنند مردم هم بحالت اضطراب فرار ميكردند يكي از آشنايان را ملاقات نموده سبب پرسيدم اجمالا گفت در مجلس نزاع شده و از اين طرف نميتوان عبور كرد منهم برگشتم و از طرف حياط شاهي بطرف پامنار رفتم حوالي بازار پامنار كه رسيدم همين اوضاع ناصريه را مشاهده كردم بعلاوه چند نفر از وكلا را ديدم كه بعجله برميگردند و بمن هم گفتند برگرد كه مجال رفتن نيست و احدي را راه نميدهند پرسيدم تفصيل چه شده گفتند:

محاصره مجلس‌

امروز صبح قزاق زيادي آمده اطراف مجلس را احاطه نموده و كسي را اجازه ورود بمجلس نميدهند در اين ضمن آقا سيد جمال افجه كه يكي از بزرگان علماي طهران است با اتباع خودش بمجلس ميرفته از طرف پامنار قزاق
______________________________
- وكالت بايد از روي واقع و صحت باشد نه به اسباب چيني شما به حضرت والا تلگراف كنيد از محبت شما ممنون شدم ولي وكالت را قبول نمي‌كنم اگر مردم راضي باشند و شما هم مايل باشيد برادرم شمس الحكماء را وكيل كنيد كه هم براي خدمت به ملت خوب است و هم زبان خارجه ميداند و هم ضمنا ديدني از من بكند، ص 205 «در تلاش آزادي» تأليف دكتر باستاني پاريزي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 7
ممانعت كرده لهذا برگشته از راه تخت بر بريها رفته كه از در خانه ظل السلطان و انجمن آذربايجان عبور كند محاذي انجمن آذربايجان كه رسيده قزاقها ممانعت كرده‌اند اتباع آقا با آنها درشتي نموده‌اند از انجمن آذربايجان كمك خواسته بودند آنها هم بطرف قزاقها شليك كرده‌اند و جنگ از اين‌جا شروع شده و ديگر نميدانم بكچا رسيده.
اطلاعات شمس الحكما تا همين‌جا بود و چون مدتي گذشت و صداي توپ و تفنگ بلند نشد يقين كرديم مطلب ختم شده بناگاه صداي غرش توپ فضاي شهر را پر كرد و متواليا مثل تگرگ باريدن گرفت و اين حالت تا سه ساعت بغروب مانده امتداد يافت و جنگ از يكساعت از آفتاب گذشته تا سه ساعت بغروب مانده و چون ماه آخر بهار و ايام جوزا بود بنابراين ميتوانم بگويم ده ساعت طول كشيد و دو ساعت يا كمتر مدت متاركه را كه از آنموضوع كم كنيم هشت ساعت مدت محاربه بطور تخمين خواهد شد.
بعد از انقطاع صداي توپ اخبار ميدان جنك منتشر شد و بعضي از آشنايان هم نزد ما آمدند و ما را خبردار كردند و بر دهشت و وحشت ما افزودند و اگرچه از صبح در كمال اضطراب بوديم ولي حالا موضوع اضطراب ما تغيير كرده يعني- تاكنون از وقوع جنگ و خونريزي و اتلاف نفوس وحشت داشتيم حالا ديگر بر جان و مال خودمان ميترسيم بعضي از دوستان نادان هم بعوض آنكه ما را تسليت دهند بيشتر ميترسانند در اين بين مستشار ديوان كرماني بآنجا آمد و اين شخص معاون معتضد ديوان رئيس نظميه بوده مقدم او را خيلي غنيمت ميشمرديم چه يقين داشتيم اگر خبري باشد او ميداند لهذا از او پرسيديم آيا در باره ما دو نفر چيزي شنيده و خيالي دارند يا خير؟ جواب داد تا حالا كه خبري نبوده حالا ميروم تحقيق ميكنم و اگر خبري باشد فورا بشما راپورت ميدهم و بهمين خيال برخاست و رفت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 8
و ما هم در انتظار خبر او مانديم مقارن مغرب آدم مستشار آمد و محرمانه در گوش ناظم الاسلام گفت از قراريكه من تحقيق كرده‌ام در خيال گرفتاري شما و مجد الاسلام هم هستند البته پنهان شويد، مخصوصا مجد الاسلام خيلي در مخاطره است ناظم الاسلام با نهايت وحشت برگشت و اين شرح را اظهار كرد و اسباب و اضطراب بنده و شمس هم شد بلكه طاقت نياورده همين تفصيل را بزنش هم گفت ضعيفه يكطرف بملاحظه حفظ اثاث البيتش كه مبادا بيايند و خانه‌اش را غارت كنند مضطرب بلكه ديوانه شد و مكشوف الوجه آمد در اطاقيكه ما بوديم با حالت گريه و زاري اصرار كرد كه زودتر برخيزيد و فرار كنيد و هيچ مهلت نداد كه قدري فكر بكنيم و راهي براي فرار بدست بياوريم از قضا در همين حالت برادرش هم وارد شد و وقايع آنروز را با هزار قسم اغراق مخلوط كرده نقل كرد و حتي آنكه ميگفت الآن در همين كوچه جمعي قزاق و ژاندارم در كمين شما هستند.

تغيير منزل‌

بعد از استماع اين اخبار هولناك حالت ماها بكلي تغير كرده و بيچاره شديم شمس الحكما از ما دو نفر زيادتر ميترسيد ضعيفه هم گريه و بي‌قراري ميكرد بالاخره من قدري عجله كردم و گفتم رفقا از نشستن و گريه كردن و لرزيدن هيچ مفري ظاهر نخواهد شد بايد فكري كرد كه علي العجالة از خانه بيرون برويم و از قراريكه اين شخص ميگويد از در حياط نميشود خارج شد بايد از راه بام بكوچه ديگر فرار كنيم و چون من در اين محله كسي را نميشناسم خوب است عيال شما برود از همسايه‌ها خواهش كند كه بما راه بدهند تا فرار كنيم، عيال ناظم رفت بالاي بام و با همسايه‌ها مذاكره كرد يك خانواده بسيار نجيب در همسايگي آنها بودند صاحب خانه موسي خان پسر مرحوم حاجي ايلخاني عيالش دختر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 9
شاهزاده معز الدوله و زن و شوهر هر دو در نهايت نجابت و اعلي درجه انسانيت بودند و همينكه از حالت ماها مستحضر شدند بدون مضايقه و ترديد با كمال منت قبول كردند كه هم راه بما بدهند و هم پناه همينكه اين خبر را بما رسانيدند ديگر معطل نشده روانه شديم ولي وقتيكه ببالاي بام رسيديم ديدم تمام زنهاي همسايه كه در آن فصل شبها بالاي بام خانه ميخوابيدند در آن حوالي هستند و همه ماها را ديدند و مطلب و مقصد ما را فهميدند اين بود كه چون بخانه موسي خان رسيديم مصلحت خودمان و صاحب خانه را در توقف آنجا نديديم بعلاوه آن خانه بيروني نداشت و مجبور بوديم كه در يك اطاق مسدود آنها بمانيم و با شدت گرما ممكن نبود بعلاوه چون تمام زنهاي اطراف آن خانه ما را ديده بودند احتمال داديم كه اگر بطلب ما بيايند، ممكن است بعضي از آن زنها يا بعضي اطفال كه ما را ديده‌اند بروز بدهند و هم ما گرفتار شويم و هم صاحب خانه بزحمت، بيافتد، لذا بخيال افتاديم كه از آنجا بجاي ديگر پناه ببريم.

منزل جديد

شروع كرديم بفكر و مشورت كه بكجا برويم و آيا كسي هست كه ما را پناه بدهد يا نه در اين ضمن شاهزاده حسنعلي ميرزا برادر عيال صاحب خانه وارد شد و از كيفيت مستحضر گرديد اين شاهزاده جوان با فتوت ابدا با بنده آشنائي نداشت ولي با ناظم الاسلام آشنا بود همينكه ما را بآن حالت ديد و اضطراب ما و صاحب خانه را فهيمد، هم براي حفظ ماها و هم براي آسايش خيال همشيره و همشيره زادگانش، اينطور مصلحت انديشيد كه ما را از آن خانه بيرون ببرد و بخانه مختص خودش كه در محله سر آب وزير واقع است، و ميگفت:
«آن خانه متعلق ببرادر من بوده كه حالا چند روز است در خدمت امير اعظم بفرنگ رفته و فعلا خالي است فقط در طرف اندروني آنخانه يك زن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 10
و شوهر با دو طفل منزل دارند كه شوهر روزها مشغول حمالي است و ضعيفه رخت‌شوئي ميكند و من از هرجهت اطمينان از آنها دارم كه ابدا شما را نخواهند شناخت و بتحقيق هم نخواهند پرداخت همينقدر من ميگويم ميهمان از ده برايم رسيده است»
باري چون از سيماي شاهزاده آثار فتوت مردانگي ظاهر بود بدون ترديد پذيرفتيم ولي گفتم با لباس حركت ما قدري دشواري دارد و شايد مأمورين ما را ديده بشناسد و بگيرند بهتر اين است كه تغير لباس بدهم شاهزاده دو سه دست لباس از صاحب‌خانه گرفت و با كلاه ماهوت ما را بشكل نوكر باب و كسبه ساخت، آنوقت متوكلا علي اللّه از آنجا با شاهزاده بيرون آمديم تقريبا سه ساعت از شب رفته بود و در طي معابر همه‌جا دستجات سرباز و قزاق و ژاندارم ديديم كه مشغول گردش بودند ولي بفضل خداوند و اثر نيت يك شاهزاده ابدا كسي متعرض ماها، نشد تا آنكه از خيابان دروازه قزوين عبور كرده از طرف خيابان امير جنگ بخيابان جنت و گلشن رفته و از آنجا بكوچه و خيابان مغز السلطان در سمت خيابان بلورسازي داخل شده بخانه معهود وارد شديم، آن خانه در كوچه‌اي واقع شده كه خيلي كم از آنجا عبور ميشد يعني معبر عمومي نيست و در آن موقع از شب هيچ‌كسي در آنكوچه نبود فقط يك دكان بقالي در جنب همان خانه باز بود و شاهزاده طوري در زد و ما را داخل كرد كه شخص بقال هم ما را نديد، بعد ورود بخانه قدري آرام شديم و شاهزاده بشخصه رفت بازار و براي ما تهيه شام كرد و مختصر شامي صرف كرده خوابيديم و آن شب را بهزار زحمت بصبح كرديم صبح برخاسته چائي تهيه كرده خورديم و برادرزن ناظم را براي تحصيل اخبار بيرون فرستاديم و براي ظهر برگشت و خبر كشته شدن حاجي ملك و جهانگير خان را آورد و ما تمام روز را در يك سرداب بسر برديم.

غارت خانه ظهير الدوله‌

طرف عصر صداي توپ بلند شد شاهزاده را براي تحصيل خبر روانه كرديم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 11
بعد از يكي دو ساعت برگشت و خبر آورد كه خانه ظهير الدوله را بتوپ بسته‌اند و ميگويند چندين خانه ديگر را هم بتوپ خواهند بست معلوم است استماع اينگونه اخبار احداث چه حالت ناگواري در ما ميكند ولي ناچار خوداري ميكنيم و تا شب صبر كرديم شبانه برادرزن ناظم را فرستاديم از خانه‌هاي ما خبري بياورد كه آيا كسي بسراغ ماها رفته يا خير مراجعت كرد و خبر داد كه كسي سراغ ماها نرفته است اين خبر قدري ما را مطمئن كرد و بخيال چاره افتاديم و چندين نفر از دوستانرا در نظر آورديم كه بفرستيم آنها را بآنجا بياورند ولي برادرزن ناظم خيلي تنبل و تن‌پرور بود و طفره ميزد بالاخره راهي نزديك‌تر فكر كرديم و او را فرستاديم كه برود و از خيابان جنت و گلشن در خانه مشير الملك وزير و حاجي ميرزا شارق منشي او را بياورد و دو كلمه هم مختصر باو نوشتم بيچاره بمجرد اطلاع برخاسته و آمد و بعد از قدري فكر آخرين تدبير بنده اين شد كه رقعه‌اي بحضرت آقاي «نظام السلطنه» و رقعه‌اي هم بهمان مضمون بآقاي «سعد الدوله» بنويسم و ميرزا شارق برساند حاصل مضمون آنكه:

نامه به نظام السلطنه‌

ماها در آن دوره خيانتي نكرده‌ايم كه امروز در زحمت باشيم استدعا ميكنيم بخاك‌پاي مبارك عرض كنيد و دستخط امان براي ما صادر فرمايند و آن هردو رقعه را كه من مسوده كرده بودم ميرزا شارق نوشت و باو حالي كردم كه آقاي نظام السلطنه در اميرآباد بالاي چشمه تشريف دارند و ترتيب رسانيدن عريضه اين استكه برود حسن‌آباد (آميرزا حسن) كه از اجزاء خود من بود تمام مراسلات بنده را او بآقاي نظام السلطنه ميرساند و از او خواهش مينمايد كه سوار مخصوص از اجزاء خودشان باميرآباد بفرستد تا پاكت را رسانيده جواب
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 12
بياورد اما رقعه سعد الدوله را كه او هم در زركنده متحصن بسفارت هولند بود اينطور دستورالعمل دادم كه برود دبير نظام منشي ايشانرا پيدا كند و دو كلمه هم بخود دبير نظام نوشتم كه فورا اين رقعه را ببرد زركنده جواب گرفته بياورد باري شبانه حاجي ميرزا شارق رفت بمنزلش و صبح علي الطلوع بطرف حسن‌آباد رفته آقا ميرزا حسن را پيدا كرد و رقعه را رسانيد او هم فورا رفته باعتماد السلطان داد اعتماد هم از خوش‌فطرتي و دوستي كه با بنده داشت و بعلاوه مراتب و داد اربابش را با بنده خوب ميدانست فورا با سوار مخصوص باميرآباد فرستاد آن رقعه ديگر را هم بهمان قسم كه دستورالعمل داده بودم در خانه آقاي سعد الدوله بدبير نظام رسانيد و دبير نظام هم جوابي به بنده نوشت و اطمينان داد كه تا شب جواب ميرسانم و فعلا روانه زركنده شد و وعده كرد كه اول مغرب بيايد بمنزل ميرزا شارق و براهنمائي او نزد ما بيايد قريب بظهر شارق برگشت و جوابها را رسانيد و تا يك اندازه آسوده‌خاطر شديم آنوقت شارق را بخانه خودم فرستادم رفت و سلامتي مرا بآنها اطلاع داد و از سلامتي آنها هم براي بنده بشارت آورد ولي ميگفت حضرات مشغول نقل و تحويل بودند كه از اين خانه بجاي ديگر بروند و شرح اين قضيه را هم در ضمن خواهم نوشت مجملا شارق تا عصري نزد ما بود طرف عصر رفت حسن‌آباد كه از ميرزا حسن جواب آقاي نظام السلطنه را مطالبه كند و بعد بيايد و منتظر دبير نظام شود نيمساعت از شب گذشته شارق با دبير نظام آمدند جواب هردو را هم آوردند اما جواب آقاي نظام السلطنه و صورت دستخط از قراري است كه خلاصه آن ذيلا درج ميشود:

نامه نظام السلطه به شاه‌

بعد از عنوان صاحب عريضه جوف جناب مجد الاسلام كرماني است كه امروز در فضل و ادب نظير ندارد و هميشه صلح‌طلب بوده و انصافا از آثار قلم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 13
او خدمات شايان بدولت و ملت ايران ظاهر شده و هيچ‌وجه مقتضي نيست بچنين شخص خيرخواهي صدمه وارد شود خواهش ميكنم عين رقعه ايشانرا بخاك پاي معدلت همايوني برسانيد و دستخط امنيت براي ايشان و رفيق ايشان ناظم الاسلام صادر فرمايند كه بآسودگي مشغول دعاگوئي ذات اقدس همايوني باشند و چون جناب مجد الاسلام بر ذمه من حق احساني بزرگ دارد خواهش دارم امروز قرض مرا ادا فرمائيد أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» در حاشيه همان رقعه اعليحضرت همايوني دستخط فرموده بودند.

پاسخ شاه به نظام السلطنه‌

«جناب نظام السلطنه چند روز است شما را نديده‌ام احوال شما چطور است در خصوص مجد الاسلام و ناظم الاسلام نوشته بوديد اين هردو نفر هميشه حق‌گو و خدمتگزار بوده‌اند ايشان را مطمئن نمائيد و امروز عفو عمومي داده‌ام انشاء اللّه بعد از اين همه‌كس راحت خواهد بود»
اما جواب آقاي سعد الدوله بتوسط دبير نظام شرحي بخود بنده نوشته بودند و اطمينان داده بودند كه بهيچ‌وجه شما و ناظم الاسلام خطر نداريد و رقعه‌اي هم بامير جنگ نوشته بودند كه شما قرار داديد هركس را من معرفي كنم به بي‌گناهي متعرض آنها نشويد و از طرف جنابان مجد الاسلام و ناظم الاسلام من كمال اطمينان را دارم كه هميشه دولتخواه بوده‌اند و اگر در اين اواخر بعضي مقالات با حدت در نداي وطن ملاحظه فرموده‌ايد من يقين دارم از راه التجا بوده است و بهرحال من شفاعت ميكنم و يقين دارم بندگان اقدس اعلي قبول خواهند فرمود و لاسيما در صورتيكه خود شما مساعدت خواهيد فرمود. اين رقعه را قرار شده بود فردا صبح دبير نظام ببرد باغ شاه و دستخط صادر نمايد ولي بعد از صدور دستخط بتوسط آقاي نظام السلطنه ديگر ما را احتياجي بآن نبود ولي بعد از مقداري مذاكره و مشاوره مصلحت چنين ديديم كه او هم برود و رقعه را برساند و حكمي از خود
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 14
امير جنك صادر نمايد لهذا دبير نظام را بمنزلش فرستاديم و قرار شد فردا صبح جمعه بدربار برود.

آزادي‌

اما خود بنده ديگر طاقت نياوردم آنجا بمانم لهذا با رفقا وداع كرده همراه ميرزا شارق بمنزل جناب مشير الممالك رفتيم و آن شب را آنجا مانده فردا صبح بطرف خانه خودم رفتم در حالتيكه نميدانم اهل‌بيت من كجا رفته‌اند و چرا باين عجله از خانه ملكي كه تازه فروخته بوديم مهاجرت كرده‌اند همينقدر شارق ميگفت در حوالي سيد نصر الدين خانه اجاره كرده‌اند، باري رفتم بآن محله و تا قريب ظهر گردش و تفحص كردم تا در كوچه «كردبچها» آن خانه را پيدا كردم، وقتيكه وارد خانه شدم حالت زن و بچه را طوري ديدم كه ابدا نميتوانم بيان كنم، خداوند نصيب احدي نفرمايد، كه چنين روزها را به بيند و خلاصه احوال آنها آنكه، بعد از حدوث حادثه 23 شخص تنباكوفروشي كه خانه بنده را خريده بود و در بيروني منزل داشت و قرار بود چندي در همان طرف باشد تا من منزلي براي خودم تهيه كنم آنوقت اندروني را هم تخليه نمايم آنروز را بر كسان من خيلي سخت گرفته كه فورا خانه را تخليه كنيد كه خيال دارند بيايند اينخانه را بتوپ به بندند و مال شما و ما هردو غارت ميشود، عيال من اول اعتنائي باين حرف نكرده ولي صاحب‌خانه تدبيري ديگر نموده و آدمهاي معين دربار همسايه ما را بجزئي تعارفي برانگيخته كه بيايند اهل خانه ما را بترسانند آنها هم يكي‌يكي آمده و هركدام بكلماتي آنها را تهديد كرده‌اند.

فرار سعيد خان‌

سعيد خان آدم منهم كه صبح 23 او را فرستاديم برود از مجلس خبري بياورد تا چهار شنبه 24 ابدا پيدا نشده و اهل خانه ما خيال ميكرده‌اند كه او هم كشته يا گرفتار
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 15
شده و از اين جهت خيلي متأسف بوده‌اند ظهر چهارشنبه غفلتا پيدا ميشود و با كمال شتاب و اضطراب ميگويد مبلغي بابت مواجب طلب دارم زود بمن بدهيد تا اسباب هايم را برداشته از اين خانه بروم و من ديگر نوكري شما را نخواهم كرد اين عنوان سعيد خان در چنين موقعي بر اضطراب بيچاره‌ها افزوده و يقين كردند صاحب خانه راست ميگويد لهذا از ترس جان خود يك نفر زن غريب كه ابدا كوچه‌هاي طهرانرا هم نميشناسد ناچار شده از خانه بيرون رفته با ميرزا محمد پسر چهارده ساله من در اطراف محلات شهر گردش كرده‌اند تا ظهر پنجشنبه خانه‌اي در سيد نصر الدين پيدا كرده و ماهي دوازده تومان اجاره نموده‌اند و فورا حمال آورده‌اند كه اسبابهاي خانه را حمل كنند و چون سعيد خان هم آنها را رها كرده و وجهي گرفته و رفته بود.

اسبابهايم را دزديدند

نوكر ما منحصر بيك نفر «رضا قلي» بود كه همراه بارها ميرفته است و در بين راه با حمالها اسباب‌ها را دزديده‌اند و يا بقول خودشان سربازها برده‌اند بهرحال مبلغي هم از اسباب‌هاي ما را بباد داده‌اند حالا كه روز جمعه است هنوز درست اسباب را باين خانه نياورده‌اند، بنده كه رسيدم و حالت وحشت آنها را ديدم بيشتر متأثر شدم و از نانجيبي مردم متعجب شدم كه من خانه‌اي را كه خودم دو سال قبل دوهزار و پانصد تومان خريداري كرده‌ام برحسب خواهش و التماس و اصرار اين مشتري نانجيب بدوهزار تومان باو دادم حالا اين شخص اينطور بر كسان من سخت گرفته و مبالغي آنها را ترسانيده و چقدر ضرر بما زده واقعا از كم ظرفي اين مردم هرچه بنويسم كم است.
همينقدر در فضيلت اين ملت كفايت ميكند كه همان اشخاصيكه تا ديروز بزمين بهارستان سجده ميكرده‌اند بمجرد آنكه توپ بمجلس بسته
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 16
شد همانها رفته و اسبابهاي مجلس را غارت كردند حتي آنكه كاشيهاي عمارات را هم كندند كه شرح آنرا خواهم نوشت، پس هيچ‌جاي عجب نيست كه نسبت بعيال من هم اينقدر صدمه بزنند باري آنروز را در خانه ماندم و رفته رفته از همسايگان آن خانه مستفسر شدم، معلوم شد مقابل خانه ما خانه آقا سيد صادق روضه‌خوان است كه از اجزاي آقاي جناب شيخ فضل اله و با او مهاجر حضرت عبد العظيم بوده و بسيار آدم مستبدي است خيال بنده از همسايگي او خيلي پريشان شد و يقين كردم اگر دوباره انقلابي بشود من و اسبابم شكار مخصوص آقاي بزرگوار خواهيم شد لهذا بخيال افتادم زودتر از آن محله بروم بنابراين گفتم بقيه اسبابها را از آن خانه نياورد تا منزلي ديگر پيدا كنم و بهمين جهت فرداي آنروز درشگه گرفته بزركنده بملاقات سعد الدوله رفتم يك شب مانده بر گشتم و با سعد الدوله مشورت كردم كه چكنم در طهران بمانم يا بطرفي ديگر بروم سعد الدوله اينطور رأي داد كه چون بيش آمد امور اين مملكت بهيچ‌وجه معلوم نيست لهذا حركت از طهران موافق وقت نيست: توقف در طهران هم براي شما اسباب مخاطره است براي آنكه امثال شما در دربار دشمن زياد داريد و حالا متصل در مقام اين هستند كه بهانه‌اي بدست بياورند شما هم اختيار زبان خود را نداريد ناچار يكوقتي كلمه‌اي ميگوئيد كه اسباب رنجش خاطر اولياء دولت ميشود فورا همانرا راپورت ميدهند و هزار كلمه هم بر يك كلمه شما ميافزايند و شما را بزحمت مياندازند. بنابراين من اينطور مصلحت ميدانم كه اين ايام تابستانرا بيائيد شميران و بيكاري را غنيمت بشماريد و از گرماي طهران و انقلابات زمان راحت شويد و منهم بالا هستم روزها باهم بسر ميبريم و رفع تنهائي از منهم خواهد شد.

اقامت در شميران‌

اين رأي سعد الدوله را پسنديدم و پذيرفتم و بشهر برگشته فرستادم اسباب اداره‌ام را بخانه بياورند كه كرايه محل اداره را كه ماهي هشت تومان بود از
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 17
گردن خودم بردارم صاحب محل رحيم خان خوراك‌پز طمع بتمام اسباب ما كرده بود و راضي نميشد اين اسباب از آنجا بيرون بيايند و قبل از او هم ميرزا محمد حسين اصفهاني كه در جلد اول اين كتاب اسمي از او نوشته شده و تا امروز از طرف بنده مدير الجمال و محرر محاكمات است و بواسطه آنكه منزلي نداشت كليد اداره را شبها از ميرزا حسن ميگرفته كه آنجا بخواهد يك مقدار از فرش كه لازم داشته برده خود رحيم خان هم دو مرتبه ديگر در غياب مادر را باز كرده و هرچه بنظرش خوب آمده برده بقيه را هم ميل ندارد بما بدهد، باري بهزار زحمت خودم رفتم و او را متقاعد كردم كه مانع از حمل اسباب نشود ولي باز بعد از رفتن من يك اندازه از اسباب متفرقه را جلو گرفته نداد و معلوم است منهم امروز زورم باو نميرسد كه بقوت عدالت اموال خود را از او استرداد نمايم، لهذا چشم پوشيدم اين هم بالاي آنهاي ديگر، مجملا اعضاي خودم را احضار كردم و بهركدام حقوق پس‌افتاده آنها را پرداختم و حاجي غلامرضا تاجر اصفهاني را هم ديدم و راضي كردم كه يك اطاق در خانه خودش بما بدهد كه اسباب زيادي خودم را آنجا امانت بگذارم و دو مرتبه برگشتم بشميران و منزلي تهيه كرده دو دست خانه متصل بيكديگر را در چهل تومان اجاره نمودم و دو سه شب هم منزل جناب سعد الدوله ماندم بعد از تهيه منزل بشهر بر گشتم و اهل‌بيت خودم را با درشگه و اسباب و اثاث البيت را با قاطر حمل نموده آمدم بشميران و اجاره‌خانه سيد نصر الدين را هم دو مقابل دادم و الآن در تجريش هستم و امسال چندان كسي از مردم طهران شميران نيامده و اينجا هم امنيت و آزادي ندارد از يكطرف قزاق و قره‌سوران احاطه كرده‌اند از طرفي خفيه‌نويسهاي بي‌غيرت بي‌شرف بطوري عرصه را تنگ كرده‌اند كه انسان جرئت ندارد با يك نفر دوست صميمي خود چند كلمه حرف بزند، بنابراين چاره من فعلا منحصر است باينكه تمام دوره شبانه‌روز را در خانه بمانم و هرقدر كتاب خواندني داشتم خواندم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 18
حتي تاريخ قاجاريه را از ناسخ التواريخ كه سرتا پا دروغ و مزخرف است دو مرتبه از اول تا آخر مطالعه كرده‌ام حالا ديگر صرف بيكار شده‌ام و بقدري از بي‌كاري دلتنك هستم كه اگر خودم را بنوشتن اين تاريخ مشغول نكنم حتما مريض خواهم شد و احتمال هم ميدهم همين جزوه‌ها اسباب زحمت و گرفتاري من بشود ولي متوكلا علي اللّه مينويسم هرچه مقدر شده خواهد شد و از خداوند توفيق ميخواهم كه با كمال بي‌طرفي اصول وقايع را با فلسفه تاريخ در اينجا مسوده نمايم.
اين كتاب مشتمل است بر سه فصل.
فصل اول- در فلسفه تاريخي و تحقيق از جهات واقعيه كه اسباب انحطاط مجلس شدند.
فصل دوم- در ذكر ظواهر وقايع و اصول مطالب و حوادث اتفاقيه
فصل سوم- در خاتمه امر و آنچه بعد از حادثه 23 [جمادي الاولي 1326 ه قمري] واقع شد.
مخفي نماند كه اين مجلد و جلد دوم تقريبا تاريخ ايام مشروطيت است و ربطي بشرح حال خود من و مسافرتم بكلات و غيره ندارد، از اين جهت اين دو جلد را مفروز از سفرنامه كرده ولي چون مطالب سفرنامه تقريبا مقدمه، و مطالب اين دو جزو نتيجه است لهذا اين دو جزو را ضميمه آن دو جزو قرار دادم.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 19

فصل اول در جهات واقعيه انحطاط مجلس‌

اشاره

در فلسفه ثابت شده كه هميشه آخر تابع اول است، چنانكه نتيجه، متفرع بر مقدمات و آنهم در منطق مسلم است كه نتيجه تابع اخري مقدمتين است، پس هر امري كه اولش صحيح باشد آخرش هم صحيح خواهد بود، و هكذا عكس او كه اگر اولش غلط باشد حتما آخرش هم غلط خواهد شد، اما صحت در اول هر امر آن است كه بترتيب طبيعي باشد چه بحكم عقل و ضرورت طبيعت براي هركاري ترتيبي صحيح مقرر است چنانكه براي هرخانه‌اي دري.
و ادخلو البيوت من ابوابهاليس البر ان تدخلو البيوت من ظهورها در امثال فارسي است:
خشت اول چون نهد معمار كج‌ميرود تا گنبد دوار كج و بحكم تجربه هر عاقلي ميداند كه اگر در كاري از ابتدا بترتيب صحيح وارد نشود آن كار بطور حتم ختم بخير نخواهد شد، خواجه طوسي «*» رحمت اللّه عليه در مناجاتش ميفرمايد «همه‌كس از آخر ميترسد ولي من از اول ميترسم» راست و درست هم فرموده است چرا كه خير و شر آخر متفرع بر خير و
______________________________
(*) ظاهرا خواجه عبد اللّه انصاري ميباشد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 20
شر اول است اگر اول صحيح و خير باشد البته آخر هم صحيح و خير خواهد بود و الا فلا، چنانكه همه متمدنين بر سوء خاتمه و عاقبت وخيمه مجلس ملي ايران متأسفند.
اما من از ابتدا شروع او متأسف بودم، چرا كه ميديدم اساس را غلط وضع كرده‌اند و يقين داشتم بوضعي نامطلوب ختم خواهد شد، توضيح آنكه انجام تمام امور عالم بترتيب طبيعي متوقف بر سه مقدمه است كه بايد يكي بعد از ديگري پيدا شود تا از حصول مقصود اميدواري حاصل گردد، اول خواستن، دوم دانستن سوم توانستن و بعضي در اين مقام اقتصاد بر دو مقدمه كرده‌اند، يعني فقط علم و قدرت را مناط دانسته‌اند و خواستن را هم فرع دانستن ميدانند، چرا كه تا علم نباشد كسي مطلوبيت مقصود را نداند اراده نميكند اما في الجمله اشتباه كرده‌اند خواستن يعني اراده و اراده غير از عزم است و عزم محتاج است بعلم تفضيلي، اما اراده محتاج است بعلم اجمالي فقط و منافاتي با يكديگر ندارند، شخصي كه ميخواهد خانه بسازد اول بايد خانه و مسكن بخواهد، بعبارة اخري فقط خود را محتاج بتحصيل مسكن بداند بعد ترتيب تحصيل و شرايط بناي خانه را كاملا بداند بعد از آن قدرت بر بناي آن داشته باشد و ممكن است انسان خانه بخواهد و هم بداند ولي نتواند، بهرحال خواه مرجع خواستن هم دانستن باشد و دو مقدمه محسوب شوند و يا چنانچه عقيده ما است مفروز از يكديگر باشند و سه مقدمه شمرده شود يا در ترتيب آنها بحث نشود چنانكه بسياري از محققين فلاسفه اينطور گفته‌اند كه اول دانستن است بعد خواستن بعد توانستن چه اگر نداند نخواهد، ولي ممكن است بداند و نخواهد ولي حق همان است كه ما گفتيم، زيرا كه خواستن نفس احتياج است و دانستن توجه باحتياج و علم بلوازم رفع آن و توانستن اقدام در تهيه لوازم و شروع بعمليات و هريك از اين قول صحيح
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 21
باشد، در موضوع مطلب ما تفاوت نميكند از اين جهت ما هم باختصارش كوشيديم و انعقاد مجلس ملي ايران خارج از اين ترتيب عقلي طبيعي شد.

خواسته‌هاي مردم‌

توضيح آنكه مردم ايران وقتي مشروطه گرفتند كه از هزار نفر يك نفر معني مشروطه را نميدانست و هرگز خودش را محتاج به دانستن معني مشروطه نديده بود، كه در مقام تحصيل آن برآيد و بالاخره نه ميدانستند نه ميخواستند يا بالعكس نه ميخواستند نه ميدانستند و مسلم است كسي كه نه بخواهد و نه بداند نميتواند.
اما شرح و توضيح مطلب در جلد اول و دوم مفصلا نگاشته شد و خلاصه‌اش آنكه جمعي براي عزل عين الدوله و جماعتي براي عزل «مسيو نوز» بعضي براي وصول قبوض خزينه كه از مشير السلطنه در دست داشتند، و بعضي ديگر بخيالات ديگر بلوائي كردند عين الدوله هم ندانسته فشاري سخت بآنها داد و جماعتي از علماء مملكت را تبعيد نمود هواخواهان آنها و ساير مردم براي انجام مقاصد مكنونه خود بسفارت رفتند، سفارت از توسط در امور جزئيه مختلفه آنها امتناع نمود و خارج از وظايف خودش دانست كه در امور داخله آنهم مسائل جزئيه مداخله نمايد و صريحا بمتحصنين گفت: «مداخله در اين مطالب خارج از تكاليف من است ولي اگر بتوانيد يك مقصد عمومي اتخاذ بكنيد شايد من بتوانم اقدام نمايم» متحصنين مبهوت بودند كه چه مسلكي پيدا كنند كه عموميت داشته باشد، چند نفري امثال بنده كه از سابق در اين نقشه كار ميكرديم و در حضرت عبد العظيم مقصد خود را بعنوان «تأسيس عدالتخانه» بآقايان حالي كرديم در اين موقع عنوان مجلس ملي را بمردم ياد دادند و اينطور حالي كردند كه اگر مجلس ملي داشته باشيد تمام مقاصد مختلفه در طي آن اصلاح ميشود، صرافها يقين كردند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 22
كه بگرفتن مشروطه وجه قبوضشان از مشير السلطنه «*» وصول ميشود هواخواهان آقايان يقين كردند بعد از مشروطه شدن دولت، آقايان محترما برميگردند، هواخواهان اتابك مطمئن شدند كه بمجرد مشروطيت عين الدوله منفصل و اتابك ماضي خواهد آمد و هكذا ديگران بحصول مقاصد خود مطمئن شدند، لهذا بكلمه واحده داد تمدن در دادند و نداي وامشروطيا بفلك اطلس رسانيدند در حالتي كه در همان وقت كه همه يك زبان مشروطه ميخواستند در دلشان هركدام يك مطلبي غير از مطلب رفيقشان اراده ميكردند و ميخواستند، بلي فقط كسبه بازار طهران با كمال بي طرفي و بي‌غرضي آزادي و امنيت ميخواستند.

عنوان مشروطيت‌

از ميان سي كرور جمعيت ايران فقط در طهران اين عنوان شد و در تمام
______________________________
(*) ميرزا احمد خان منشي باشي در سال 1259 ق (1222 ش) در آمل مازندران پا بعرصه وجود گذاشت، هنوز طفل بود كه بهمراه پدرش «مشير نظام» به تبريز مهاجرت نمود. ميرزا احمد خان در اواسط سال 1297 ه قمري بجاي ميرزا رضا هديق الدوله نوري بوزارت و پيشكاري مظفر الدين ميرزا منصوب گرديد.
و در سال 1300 قمري به مشير السلطنه ملقب گشت و در سال 1314 ه قمري كه وزارت خزانه از كارهاي سپهپد منتزع گشت مشير السلطنه بوزارت خزانه منصوب و سالها در اين سمت باقي بود ميرزا احمد خان چهار بار به نخست وزيري رسيد و پس از توپ بستن مجلس شوراي ملي و پس از استعفاي نظام السلطنه در 12 ربيع الثاني 1326 بزمامداري برگزيده شد و دلياخوف را نيز بسمت حكومت نظامي تهران انتخاب نمود.
پس از فتح تهران و خلع محمد عليشاه مشير السلطنه بسفارت عثماني پناهنده گرديد، و گويا با پرداخت يكصد هزار تومان تأمين گرفته و آزاد گرديد در سال 1329 ه ق باو سوء قصد شد برادرزاده‌اش بقتل رسيد و خودش نيز زخمي گرديد
ميرزا احمد خان پس از اين حادثه مدتها بحال انزوا بسر مي‌برد تا اينكه در 18 ربيع الاول 1337 ق پس از يك كسالت ممتد درگذشت و در قم كنار آرامگاه همسرش بهجة لسلطنه (دختر ميرزا عباسخان قوام الدوله) بخاك سپرده شد.
از مشير السلطنه فرزندي باقي نماند ولي موقوفات او هنوز پاي برجاست
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 23
جهت تهران فقط ده «*» هزار نفر بسفارت رفتند و از ميان آن ده هزار نفر فقط ده نفر بودند كه واقعا مشروطه‌خواه بودند و ميدانستند چه ميخواهند ولي ضعف نفس و مزاج شاه مرحوم وسوق پولتيك انگلستان و اينكه مدتي بود از نفوذ آنها كاسته و بر نفوذ روسها افزوده شده بود مخصوصا بعد از قرضه متواليا ايران از روس و تقدم آنها در ايران بر انگلستان، هميشه منتظر بودند كه يك موقعي بدست بياورند و گم شده خود را پيدا كنند و نفوذ خود را از روسها جلو بياندازند و توجه عمومي ملت را در مقابل توجه دولت بروسها بخودشان جلب نمايند و حقيقتا هم همين قسم شد و نفوذي فوق العاده تحصيل كردند و سفارت انگليس در طهران و قونسولخانه‌هاي انگليس در ساير بلدان سجده‌گاه مردم ايران شد «**»

نفع انگلستان از مشروطيت ايران‌

بعلاوه اگر مشروطيت ايران رونقي كامل ميپذيرفت براي انگلستان بيشتر از خود مردم ايران مفيد بود چرا كه منتهي مقصود انگلستان حفظ هندوستان است و حفظ هندوستان ممكن نخواهد شد مگر وقتي كه مطمئن شوند كه كه ايرانيها بروس‌ها راه نميدهند و راه ندادن ايرانيان هم ممكن متصور
______________________________
(*) در اول اگست شماره پناهندگان سفارت انگليس بنا باحصاء روزنامه تايمز به 13 هزار نفر بالغ و چند روز ديگر در همان روزنامه به 16 هزار كس رسيده بود گرچه اين آثار مبالغه‌آميز نبود ولي باحتمال قوي 12 يا 14 هزار نفر بحقيقت نزديك‌تر است ص 122 تاريخ انقلاب ايران تاليف ادوارد برون
(**) از كوانت‌دان به سرادوار كمري
شماره 234 تلگرافي تهران 6 سپتامبر 1906 بقرار اطلاع سفارت روسيه سخت بفعاليت افتاده تا شاه را وادار سازد كه اساس مشروطيت را كه اخيرا بعلت اعطاء شده است برهم بزند گفته ميشود علل اين رفتار روسها اين است كه حيثيت و اعتبار انگلستان در ايران با پناهنده شدن مردم در سفارت اعليحضرت پادشاهي بيش از حد بالا رفته و همچنين بيم آنرا دارند كه اگر مجلس نمايندگان در اينجا تشكيل شود دشواريهائي در قفقاز پديد خواهد آمد.
ص 108 كتاب تاريخ استقرار مشروطيت در ايران- حسن معاصر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 24
نخواهد شد مگر بدو طريق، يكي آنكه ايران هم مثل مصر و افغانستان رسما در تحت تصرف و نظر خودشان باشد، ديگر آنكه اگر از اين يكي مأيوس شوند خود ايران داراي يك قوه نافذه باشد كه مقهور روسها نشود و چون اولي با اين نفوذ فوق العاده روسها در ايران خاصه در شمال آن براي انگليسها محال است و هرقدر زحمت بكشند باطراف خراسان و آذربايجان و سواحل بحر خزر نميتوانند دست‌اندازي كنند و نفوذ در خليج فارس و ايالت كرمان و تصرف در نصف بلوچستان فقط راه روسها را از درياي فارس و صحراي سيستان مسدود تواند كرد ولي جلو عبور آنها را از صحراي گرگان و دشت اترك بهيچ‌وجه نمي‌توانند به بندند و توضيح اين مطلب را در جلد اول در ذكر اهميت كلات مفصلا نگاشته‌ايم و تكرار نخواهيم كرد بنابر اينكه انگليسها از طريق اول بواسطه قوت رقيب مأيوس بودند خواستند از طريق دوم هندوستان را از حمله روسها محافظت كنند اين بود كه بمشروطه شدن دولت ايران باميد آنكه شايد باعث ترقي ايران و استقلال آن شود راضي شدند و اگر درست دقت كنيد نكته وقوع معاهده بين روس و انگليس «*» را از همين‌جا بخوبي ميفهميد يعني بعد از آنكه
______________________________
(*) زياده از دو سال تمام است كه مسئله اتحاد روس و انگليس در ممالك آسيا موضوع بحث و محل مذاكره دوائر پولتيكي و جرايد سياسي است. يعني از وقتي كه روس در جنگ شرح اقصي آن شكست فاحش را خورد و از طرف شرق الاقصي يكباره نااميد و مأيوس شد و ضمن العقد دانست كه اين نيرنگ و گرفتاري در منيچوريا و چين برايش فراهم آورده و اكنون دست تنها با بحران مالي نميتواند مشغول كار شود صلاح و صرفه خود را در اتحاد با انگلستان ديد.
روزنامه حبل المتين شماره 113 سه‌شنبه غره شعبان 1325 متن معاهده روس و انگليس 1907 روس و انگليس كه در پطرزبورغ پايتخت روسيه بامضاء رسيد.
«نظر باينكه دولتين روس و انگليس متفقا متعهدند كه انتگريته‌Integrite
-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 25
در ايران مجلس منعقد شد و مشروطه محكم شده نتيجه اول منظور انگليسها بود حاصل نشد، بلكه بواسطه جهالت وكلاي ملت، امور داخله و خارجه آن قرين كمال اختلال گرديد و از ميان آن همه اختلال اشكالي تازه براي روس و انگليس توليد و فراهم آمد و رقيبي تازه و حريفي پرزور پيدا كردند.
______________________________
- (تماميت) و استقلال ايران را مراعات نمايند و محض اينكه صميما مايل بحفظ نظم در تمام نقاط اين مملكت و ترقي صلح‌آميز ميباشند و مايلند كه براي ساير ملل بالسويه حقوق تجارتي و صناعي هميشه برقرار بوده باشد، و چون هريك از دولتين مذكورتين بملاحظه ترتيب جغرافيائي و اكونومي (اقتصادي) اهتمام بخصوص در حفظ امنيت و نظم بعضي ايالات متصله و يا مجاوره ايران بسرحد روس از يكطرف و بسرحد افغانستان و بلوچستان از طرفي ديگر دارند. براي احتراز از هرگونه علل و احداث حدوث اختلاف نسبت به مصالح خودشان در ايالات سابق الذكر ايران؛ بموجب مدلول فصول ذيل با يكديگر اتفاق نمودند.
فصل اول- دولت انگليس متعهد ميشود كه در آن طرف خطي كه از قصر شيرين از راه اصفهان و يزد و خاخ؟ بنقطه‌اي از سرحد ايران منتهي و سرحد روس و افغانستان را تقاطع مينمايد براي خود يا كمك برعاياي خود يا معاونت باتباع دولت ديگر در صدد تحصيل هيچگونه امتياز پلتيكي يا تجارتي از قبيل امتيازات راههاي آهن و ساير راهها و بانكها و تلگرافها و حمل‌ونقل و بيمه و غيره برنيايد و نيز دولت انگليس متعهد است كه وجها من الوجوه بهيچ وسيله در اوقاتي كه دولت روس بمقام معاونت بمطالبه اين قبيل امتيازات در نواحي مزبوره برمي‌آيد ابدا ضديت ننمايد. مسلم است كه اماكن مذكوره در فوق جزء نواحي است كه در آنها دولت انگليس متعهد است كه در مقام تحصيل امتيازات مذكوره فوق برنيايد.
فصل دوم- دولت روس هم متعهد است كه از آنطرف خطي كه از سرحد افغانستان از راه قازيك و بيرجند و كرمان رفته به بندرعباس منتهي ميشود. براي خود يا كمك باتباع خود يا معاونت برعاياي دول ديگر درصدد تحصيل هيچگونه امتيازات پليتكي يا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 26

دست‌اندازي عثمانيها بسرحدات ايران‌

يعني پولتيك دولت آلمان در ايران بجولان افتاد و از دو راه قدم بخاك ايران گذاشت اول آنكه عثماني بر حدود آذربايجان تاخت و بعضي از بلاد سر حد را بمحاصره انداخت و چون دولت ايران استعدادي نداشت كه بمدافعه برخيزد و عثمانيها را بقوه قهريه از خاك ايران بيرون كنند لهذا از در مسالمت داخل شده و هرچه تعدي و تخطي از افسران عثماني ديدند نسبت آنرا بعشاير متمرد سرحدي دادند و مراوده دوستانه خود را با عثماني قطع نكردند و بي‌طرفي او را در آن وقايع
______________________________
تجارتي از قبيل امتياز راههاي آهن و ساير راهها و بانك‌ها و تلگرافها و حمل‌ونقل و بيمه و غيره برنيايد و نيز دولت روس متعهد است كه وجها من الوجوه بهيچ وسيله در اوقاتي كه دولت انگليس در مقام كمك به مطالبه اين قبيل امتيازات در نواحي مزبوره بر مي‌آيد ضديت ننمايد، و مسلم است كه اماكن مذكوره در فوق جزو نواحي است كه در آنها دولت روس متعهد است كه در مقام تحصيل امتيازات مذكوره در فوق نيايد.
فصل سوم- دولت روس متعهد ميشود كه بدون اينكه قبلا با دولت انگليس مشاوره و تفهيمي شده باشد، بهيچگونه امتيازي كه برعاياي انگليسي در نواحي ايران واقعه فيمابين خطوط مذكوره در فصل اول و دوم داده شود، ضديتي نكند، دولت انگليس نيز بهمين نحو در باب امتيازاتي كه برعاياي روسي در همان نواحي ايران داده ميشود متعهد است تمام امتيازات موجوده حاليه در نواحي مذكوره در فصل اول و دوم هم بحال خود برقرار خواهد بود.
فصل چهارم- مسلم است كه عايدات تمام گمركات ايران باستثناي گمركات فارس و خليج فارس. يعني عايداتي كه بضمانت وجه اصل و منافع قروض دولت ايران از بانك استقراضي روس تا تاريخ امضاي اين قرارداد حاليه داده شده، براي همان منظور كما في السابق برقرار خواهد بود و نيز مسلم است كه عايدات گمركات ايران در فارس و خليج فارس و هم‌چنين عايدات عمل صيد ماهي سواحل ايران در درياي خزر و هم‌چنين عايدات پست و تلگراف براي اداي قروض دولت ايران از بانك شاهنشاهي كه تا تاريخ امضاء ان قرارداد حاليه داده شده است كما في السابق برقرار خواهد بود.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 27
تسليم نمودند و اگر هم يكي دو مرتبه رسما بيرق عثماني را در ميان عشاير ديدند تا توانستند منكر شدند و بعد از آنكه فرمانفرما مكرر تلگراف كرد كه محمد فاضل پاشا فريق رسما بمن نوشته كه ساوجبلاغ را تخليه كنم و اسناد رسمي از او بدست آورد از طرفي بفرمانفرما حكم كردند كه ساوجبلاغ را تخليه كنند و از طرفي دست بدامان سفير روس و انگليس شدند «1» آنها بملاحظه آنكه عاقبت اين مشاجره منتهي بمداخله آلمان ميشود در آينده گرفتار او ميشوند به عثماني سخت گرفتند تا آنكه او را مجبور كردند كه تا يكدرجه دست از تصرف ظاهري بردارد اما نتوانستند مانع از اقدامات باطنيه و تحريكات او نسبت بعشاير سرحدي شوند و بهرحال مداخله عثماني خبر از مداخله آلمان ميداد و اگر ايران ميخواست بقوه
______________________________
فصل پنجم- در صورت عدم ترتيب اداي وجه اصل با پرداخت منافع قروض ايران از بانك استقراضي و بانك شاهنشاهي تا تاريخ امضاي اين قرارداد، و در صورتي كه براي دولت روس لازم شود در محال عايداتي كه براي مرتب رسيدن قروض از بانك استقراضي رهن شده و آن محال در نواحي مذكور در فصل دوم اين قرارداد واقعند. كنترلي بگذارد و نيز در صورتي كه براي دولت انگليس لازم شود در محال عايداتي كه براي مرتب رسيدن قروض از بانك شاهنشاهي رهن شده و محال مزبوره در نواحي مذكوره در فصل اول اين قرارداد واقعند. كنترلي بگذارد. دولتين انگليس و روس متعهد هستند كه قبلا دوستانه با يكديگر مشورت نموده متفقا قرار اقدام برقراري اين كنترل را بدهند و از تمام مداخلاتي كه برخلاف اصول و اساس اين قرارداد حاليه است احتراز جويند- نيكلسن- ايزولسكي».
(1) پس از كشته شدن اتابك: سعد الدوله كابينه دولت را تشكيل داد ولي دولت او دوام نيافت و كمي بعد (18 رمضان) كابينه‌اي برياست وزرايي ناصر الملك تشكيل گرديد كه كساني چون ميرزا حسن خان مشير الدوله (وزير امور خارجه) و صنيع الدوله و مؤتمن الملك پيرنيا و مستوفي الممالك در آن عضويت داشتند و مورد اعتماد و احترام مجلس و آزاديخواهان بودند، اما اين دولت نيز بيش از شش يا هفت هفته بر سر كار نماند.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 28
عسكريه مانع از تخطيات عثماني شود ناچار بايستي بمال و رجال از روسها استمداد كنند و برحسب معاهده روسها مجبور بودند همراهي كنند و بعد از آنكه روس با ايران همراهي ميكرد آلمان هم حق پيدا ميكرد كه با عثماني همراهي كند در آن موقع جنگ روس و آلمان كه سالها است سياسيون دنيا را بانتظار گذاشته حتما شروع ميشد و شايد منتهي بجنگ بزرگ دنيا ميگرديد.
______________________________
در خلال اين احوال سپاه عثماني وارد خاك آذربايجان شده و قسمتي از نواحي شمال غربي و غرب اين ايالت را از سلماس شاهپور كنوني) تا مراغه اشغال نموده بطرف برادوست و ترگور و مرگور پيش مي‌آمدند. تركمانان ساكن نواحي اشغال شده بوسيله روسها براههاي كارواني خراسان دستبرد ميزدند و بغارت و چپاول اموال و هتك ناموس و كشتن مردم سر راه خود سرگرم بودند، در فارس و كرمان نيز آشوبهايي برپا شده بود
محتشم السلطنه كه از جانب دولت مأمور بود با فرمانده نيروهاي عثماني تماس بگيرد و او را به تخليه خاك ايران وادارد نتوانست در مدت مقرر مأموريت خود را انجام بدهد و مدت‌ها در راه تهران- رضائيه ماند: چنين بنظر ميآيد كه بين محمد عليشاه و سلطان عبد الحميد سلطان عثماني محرمانه پيام‌هايي رد و بدل شده بود زيرا دولت و شاه بهيچ اقدام مثبتي براي راندن نيروهاي متجاوز عثماني از خاك ايران متشبث نشدند شايد اصولا علت تجاوز نيروي عثماني بآذربايجان مبارزه با آزاديخواهان و مشروطه طلبان بوده زيرا در استانبول پايتخت عثماني دسته‌اي از آزديخواهان ترك سازماني بنام «اتفاق و ترقي» تشكيل داده بودند و اين همان گروهي است كه مقدمات انقلاب مشروطه و تغيير رژيم عثماني را فراهم ساخت. هنگام تجاوز نيروي عثماني به آذربايجان سران كميته مركزي اتفاق و ترقي كه از خاك عثماني گريخته و در پاريس بسر ميبردند بعنوان هم‌دردي با آزاديخواهان ايران و نيز بنام همسايگي و هم‌جواري پيام‌هاي محبت‌آميزي براي دار الشورا و انجمن تبريز فرستادند و حتي در نبرد مجاهدين تبريز و خوي با نيروهاي اعزامي محمد عليشاه بعضي از اعضاء كميته مزبور دوش بدوش مجاهدين ايران وارد مبارزه شدند.
چون سياستمداران انگليس و روسيه دريافتند كه تجاوز نيروي عثماني بايران بتحريك دولت آلمان بوده است در طهران و استانبول بفعاليت سياسي پرداختند و سر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 29

نفوذ آلمان در ايران‌

طريقه دوم كه آلمانها براي تحصيل نفوذ خود پيش گرفتند تأسيس مدرسه و بانك در ايران بود وكلاي مجلس برخي از اصول پولتيك بكلي بي‌خبر بودند و بعضي از آنها كه پولتيك‌دان بودند بملاحظه ارتباط شخصي كه با آلمانها داشتند نفوذ آنها را طالب شدند از اين جهت با كمال عجله مقاصد آلمانها را امضاء و تصويب كردند و اين كار بيشتر اسباب رنجش روسها و يأس انگليسها شد اين بود كه آن هردو را مجبور نمود كه ميان خودشان در باب ايران قراري بگذارند و از رقابت قديمي صرفنظر كنند و قواي خود را متحد نموده جلو رقيب تازه را محكم به‌بندند لهذا دولت فرانسه پا بميان گذاشته و آن هر دو را دعوت باتحاد نمود و بالاخرة اتحاد ثلاثه منعقد شد روس و انگليس و فرانسه در مقابل عثماني و آلمان و اطريش اتحاد كردند و مملكت ايران مال المصالحه اين اتحاد واقع شد و ميان روس و انگليس بظاهر تقسيم تجارتي و در حقيقت تقسيم پولتيكي شد و همين است جزاي ملتي كه نتوانند امور خود را اداره كنند.
شرح معاهده و فصول آنرا و اقداماتي كه ايرانيان در جلوگيري از آن كردند در اين كتاب مفصل خواهد آمد.
______________________________
انجام با وارد كردن فشار بر دولت و سلطان عثماني از تصادم بين نيروهاي ايران و عثماني جلوگيري كردند و وزير امور خارجه ايران به مجلس شوراي ملي گزارش داد كه در نتيجه كوشش وزارت خارجه و ميانجيگري روس و انگليس قرار شد كه نيروهاي عثماني خاك ايران را ترك كنند و اختلاف مرزي دو دولت بوسيله كميسيوني مركب از نمايندگان ايران و عثماني و روس و انگليس حل شود. بار ديگر حاجي محتشم السلطنه با هيئتي براي شركت در كمسيون سرحدي عازم آذربايجان شد اما نمايندگان عثماني در كمسيون شركت نكردند و اين كشاكش سياسي و مرزي تا سال 1329 هجري قمري ادامه يافت و نيروهاي عثماني نيز در نوار مرزي ايران از حدود سلماس ناساوجبلاغ (شاهين دژ) باقي ماندند»
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 30
حاصل آنكه انگليسها از اول مايل بودند كه ايران مشروطه و مستقل شود لهذا كمال مساعدت را كردند اما خود ايرانيها چون از اول نميدانستند و نمي خواستند، نتوانستند اين‌بار بزرگ را بمنزل برسانند و بهمين دليل در تمام موارد كج رفته و خشت كج گذاشتند، تا بالاخره بنتيجه كج‌كاري خودشان رسيدند و سوء عاقبت غلطكاريهاي خود را بچشم نااميدي ديدند.
اين بود خلاصه جهت واقعيه انحطاط مجلس ملي ايران و بر اين اصل فروعي مترتب است كه ما به مهم‌ترين آنها اشاره خواهيم كرد راه غلط بودن آنها را نشان داده سپس بذكر ظواهر تاريخي ميپردازيم.

انتخاب وكيل‌

اولين اقدامي كه در تأسيس پارلمان در همه‌جا لازم است انتخاب وكلا است و انتخاب وكلاي يك ملت البته بايد در تحت قواعد صحيحه باشد كه مناسبت با طبايع ملت و عادات مملكت داشته باشند و طوري بايد انتخاب صورت بگيرد كه اسباب اتحاد كلمه تمام نفوس باشد نه آنكه اسباب تفرق ميان مردم كنند و سياسيون اروپا زياده از يك قرن است در اين باب امتحانات نموده و چندين مرتبه اصول و قواعد انتخابات را تغيير و تبديل داده‌اند تا آنكه امروز بهترين اصولرا اتخاذ نموده‌اند ولي نظام‌نامه انتخابات در ايران بوضع غريبي نوشته شد كه شباهت به هيچ‌يك از نظام‌نامه‌هاي دول مشروطه نداشت مثلا امروز در تمام دنيا رسم اين است كه انتخاب را از روي تعداد نفوس ميكنند و هر صد هزار نفر يا شصت هزار نفر يا كمتر يا بيشتر حق انتخاب يك نفر وكيل دارند و حكمت عمده اين ترتيب اين است كه وكلا تمام از طرف تمام ملت انتخاب مي شوند و هيچ‌كدام خود را مخصوص بطبقه مخصوصي نميشناسند يا منسوب بشهر و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 31
ناحيه‌اي نميدانند و ضمنا تعداد نفوس مملكت هم معلوم ميشود و تمام افراد ملت را هواخواه مجلس قرار ميدهند اما در ايران انتخاب را از روي طبقات انتخاب و مقرر كردند و بترتيب اضافي انتخاب كردند يعني ملت طهران را بچند طبقه منقسم كردند: شاهزادگان قاجاريه- علماء و طلاب- مالكين و زارعين اعيان و اشراف- تجار- بزازان- آهنگران- كتابفروشان- مسكران- اطبا چلوپزان- بنايان- آجرپزان- حماميها- دلاكها- آشپزها- كوره‌پزها- حمالها- نانواها- بقالها- كبابي‌ها- توتون‌فروشها- عطارها- حلبي‌سازها و امثال آنها، اما در ولايات فقط شش طبقه قرار دادند: شاهزادگان و قاجاريه- علماء و طلاب- اعيان و اشراف- ملاكين و فلاحين- تجار- اصناف
نتيجه اين ترتيب بسيار غلط اين شد كه شهر كوچكي مثل طهران شصت و دو نفر وكيل پيدا كرد و ايالت وسيعي مثل آذربايجان دوازده نفر و ايالت فارس كرمان و خراسان شش نفر و خود اين اختلاف باعث تفرقه كليه اهالي شد بعلاوه ابدا اسمي از ايليات برده نشده و با آنكه يك مشت ملت ايران چادرنشين و ايليات هستند بكلي محروم ماندند و يكي از اعضاء رئيسه ملت از ابتدا قطع شد بعلاوه اغلب از دهات بكلي بي‌حق شدند و انتخاب مخصوص بشهرها شد مثلا شش نفر وكيل از كرمان بطهران آمد در حالتي كه هيجده بلوك معتبره كرمان از انتخاب آنها بي‌خبر بودند و آنها را ابدا نميشناختند و اين شش نفر را فقط مردم شهر كرمان آن هم رؤساي هر طبقه آن انتخاب نموده بودند.
بلوچستان- رفسنجان- سيرجان- نرماشير- جيرفت- گرمسير- بردسير- ساردو- بزنجان- زرند و كوهبان و امثال آنها با تمام توابع و اهالي و سكنه مزارع متعلقه بهريك از آنها بي‌حق و بي‌اطلاع ماندند، نه تنها در بلاد بعيده اين طور شد بلكه مزارع و قصبات قريبه بپاي تخت هم مشمول اين بي‌اعتنائي شدند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 32
چنانكه اهالي خار و ورامين و شهريار و ساوه و زرند و غيره ابدا اجازه انتخاب نيافتند و مختصرا انتخاب منحصر شد بمردم شهري، و در ميان آنها هم فقط رؤساي صاحب رأي بودند نه تمام افراد، چنانكه هر وكيلي از هر شهري آمد اعتبارنامه‌اش را از دويست نفر الي 50 نفر مهر كرده بودند و روي هم رفته هر وكيلي را صد نفر انتخاب نموده بودند و فرضا خيلي ترقي كنيم و بقيد اغراق و مسامحه فرض كنيم كه هر وكيلي را هزار نفر انتخاب نموده باشند تا آنكه اغلبيت صد نفري از ميان هزار رأي بيكي رسيده باشد، باز مجموع انتخاب كنندگان در تمام ايران بيكصد و بيست هزار نفر بالغ ميشود، در حالتي كه جمعيت ايران از سي كرور الي 40 كرور است و بديهي است كساني كه در انتخاب كردن شركت نداشته‌اند مقيد بحمايت مجلس نخواهند بود و خود را پاي بست اطاعت اوامر وكلا نخواهند دانست چه آن اشخاصي كه يا حقيقتا مقيد باين كار بوده‌اند كه در مقام انتخاب و رأي دادن برنيامده‌اند و آنكه بيكي از جهات مرقومه از اين حق محروم شده‌اند شق ثالثي ندارد بنابر اول مسلم است كسي كه با داشتن حق، امتناع از انتخاب بنمايد مشروطه‌خواه نخواهد بود و بنابر ثاني معلوم است كسي را كه از چنين حق عمومي محروم سازند و اعتنائي باو نكنند اگر دشمن مجلس نباشد دوست و هواخواهش حتما نخواهد شد، مجملا انتخاب طبقاتي علاوه از آنكه بسياري از افراد ملت را رنجانيد مابين خود وكلا هم احداث نفاق نمود و تشكيل پار؟؟ هاي مختلفه را باعث شد، بواسطه آنكه هر وكيلي كه از هر شهري ميآمد همش مصروف اين بود كه بهم شهريهاي خودش خدمتي بنمايد و هميشه مترصد اين بود كه در مجلس از شهر خودش مذاكره نمايد و بخرج همشهريها و متوكلين خودش بدهد كه من دائما در فكر شما هستم.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 33

مذاكرات مجلس‌

هرگز فراموش نميكنم روزي بود كه در مجلس مذاكره از امتيازات بانك آلمان بود و سفارت آلمان خيلي سخت گرفته بود كه در ظرف بيست و چهار ساعت تكليف بانك آلمان را دولت معين كند و دولت هم اين مطلب را رجوع بمجلس كرده بود و مجلس را بانهايت عجله و اصرار اين موضوع را مطرح و مورد مذاكره قرار داده و جدا مشغول مذاكره و مشاوره بودند، در اين ميانه وكيل كرمان اجازه نطق خواسته و خيلي هم اصرار كرد تا اجازه تحصيل كرد و بنده خيلي اميدوار بودم كه هم شهري من يك مطلب پولتيكي بيان خواهد كرد كه اسباب سرافرازي ما كرماني‌ها باشد، لهذا سر تا پا گوش شدم و حاصل نطق مشار اليه اين بود كه «امسال در اطراف كرمان بارندگي كاملي نشده لهذا جنس گران است بايد فكري براي مردم كرمان كرد» وكيلي ديگر از هم شهريهاي بنده در روز ديگر كه اتابك مرحوم فرمانفرما را بمجلس آورده بود كه قرار كار او را بدهند تا بآذربايجان برود و مجلس اهميت فوق العاده داشت و مذاكره از تعديات عشاير سرحدي بود. وزير امور خارجه توضيحات ميداد و عدم رضايت دولت عثماني را در تعديات عشاير نقل و اثبات مينمود، بعضي از وكلا گريه مي كردند و ظلم عشاير را نسبت باهالي اروميه بيان مينمودند و فرمانفرما بهيجان آمده ميگفت:
«من باين سفر نميروم كه حكومت كنم بلكه ميروم جان خودم را نثار ملت كنم و اگر تمام ماها بلكه تمام ملت ايران كشته شوند ممكن نيست يك وجب از خاك ايران را بدول مجاوره بدهيم.»

كرمان از دست رفت‌

يك مرتبه وكيل احمق كرمان از جا برخاسته با كمال جوش و خروش
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 34
بدون اجازه، شروع بنطق، كرد كه چرا مجلس اين همه در باره آذربايجان اهتمام دارد و وقعي بكارهاي كرمان نميگذارد!؟ پرسيدند مگر كرمان چه شده!؟
جواب داد: كرمان از دست رفت تمام مردم از اعضاء مجلس و وزراء و تماشاجيان مات و مبهوت شدند كه آيا چه حادثه بر كرمان روي داده كه از دست رفته و از ناطق توضيح خواستند جواب داد:
«تاكنون كرمان در اداره حضرت والا فرمانفرما بوده و شاهزاده نصرة الدوله بنيابت پدرش حكومت ميكرده. اما حالا كه فرمانفرما بآذربايجان ميروند از حكومت كرمان استعفا داده‌اند لهذا كرمان از دست رفت»
صداي خنده از تمام حاضرين بلند شد بيچاره فرمانفرما بقدري خجالت كشيد كه حالت حرف زدن براي او باقي نماند.
روزي ديگر كه مجلس با حضور وزرا در خصوص امتيازات بانك ملي مباحثه ميكرد يكمرتبه سيد ابراهيم «*» از سادات اخوي فرياد كشيد «مسلمانان فكري براي گوشت بكنيد كه چند روز است گران شده «رئيس مجلس باكمال ملايمت باو گفت: حالا موقع اين مذاكره نيست در موقع خود آن مطلب را مذاكره خواهيم كرد. سيد در نهايت تغير برآشفت و گفت:
«من نميتوانم بموكلين خودم خيانت كنم و راضي شوم چهار يكي صد دينار بر قيمت گوشت افزوده شود و من ساكت بنشينم البته بايد امروز قرار اينكار داده شود»
باز رئيس مجلس جواب داد آقاجان ما حالا مطالب واجب‌تر داريم.

بنده ساوه و امتياز روده‌

استاد حسن پنجعلي وكيل بناها گفت كدام كار لازم‌تر و بالاتر از اين است
______________________________
(*) سيد ابراهيم اخوي تهراني فرزند سيد جواد اخوي نماينده صنف (بزاز حرير فروش) از تهران.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 35
كه من حاضرم بند ساوه را بهتر از اولش به بندم!؟ وكيل همدان گفت: در خصوص امتياز روده آخر رأي مجلس بر چه قرار گرفته؟! وكيل اصفهان از جا برخاسته آمد وسط مجلس ايستاد و گفت تا ظل السلطان از اصفهان معزول نشود كار مجلس پيشرفت نخواهد كرد!! وكيل شيراز هم شرحي از قوام الملك شكايت كرد و اغلب اوقات حالت مجلس همين قسم بود و هركس روزنامه مجلس را خوانده باشد تصديق ميكند كه هر روزه وضع مذاكرات وكلا از اين قرار بوده و بيچاره چند نفر وكلاي عالم ميسوختند و قدرت نفس كشيدن نداشتند، مكرر اتفاق افتاد كه سعد الدوله يك مطالب بزرگ اساسي عنوان ميكرد كه ابدا بگوش وكلاي ديگر نخورده بود از قبيل لزوم انحصار وزراء در عدد معين و مسئوليت وزرا در مجلس و امثال اين مطالب، اما در بين آنكه سعد الدوله مسلسل نطق ميكرد حاجي محمد تقي شاهرودي كه غير از تقلب در تجارت درس ديگر نخوانده، يك حرف پوچي ميزد و حواس سعد الدوله را متفرق ميكرد. نتيجه اينگونه حركات وحشيانه وكلاي جاهل مجلس اين شد كه چند نفر وكيل دانشمند ناچار از استعفا شده يا آنكه در مجلس بسكوت ميگذرانيدند و بر فرض آنكه نطقي ميكردند قهرا اقليت آراء بطرف آنها بوده و هيچ وقت وجود آنها منشأ اثر صحيح نميتوانست باشد.
يك عنوان ديگر هم پيش‌آمد كه بكلي اساس مجلس را مختل كرد و اگرچه علي الظاهر بر قدرت مجلسيان افزود ولي در باطن استقلال مجلس را ختم كرد و از آن تاريخ ببعد مجلس تابع خيالات چند نفر مغرض جاهل شد.
توضيح آنكه در قانون اساسي باصرار ملت آذربايجان اجازه تشكيل انجمن در ولايات و ايالات «*» تصريح شد و اصل اين مطلب در ظاهر بسيار صحيح و متين
______________________________
(*) قانون انجمن ايالتي و ولايتي مشتمل بر 122 ماده در تاريخ 8 خرداد 1286 ش مطابق با ربيع الثاني 1325 ق بتصويب رسيد.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 36
بود ولي متأسفانه وكلاي جاهل ندانسته اساس آنرا فاسد كردند و در اينمقام چندين خبط بزرگ كردند كه ما به بعضي از آنها اشاره مينمائيم.

انجمن‌هاي ايالات و ولايات‌

اشاره

اولا در تشكيل انجمن‌هاي رسمي دچار اشكالات شدند و چون جاهل و مغرور بودند نتوانستند آن اشكالات را بقوه علم و اطلاع از پيش بردارند، لهذا ناچار تسليم شدند ملاحظه حال ولايات از حيث اهميت جغرافي و پولتيكي ابدا نكردند، بلكه فقط ملاحظه از كثرت سكنه آن نمودند و بعضي را ولايت خواندند و بعضي را ايالت و در ايالت تشكيل انجمن بزرگي باسم انجمن ايالتي اجازه دادند و در ولايات انجمن كوچكتري باسم انجمن ولايتي و در بسياري از شهرها كه تابع ايالات شمرده شدند فقط انجمن بلديه اجازه دادند، ايران را منحصر بچهار ايالت كردند و چند ولايت ايالات اربعه، خراسان- آذربايجان- فارس- كرمان- ولايات كرمانشاهان- بروجرد- اصفهان- يزد- عراق- استرآباد- مازندران- كردستان- رشت- قزوين و بوشهر.
معياري كه براي تميز ايالت از ولايت معين كردند بكلي غير كافي بلكه قانون غير از اين بود كه بر طبق آن عمل كردند چنانكه تعريف ايالت را اينطور نوشته‌اند كه ايالت عبارت است از جائي كه يك مركز فرمانفرمانشين داشته باشد و چند محل حاكم‌نشين از اين قانون اينطور استفاده ميشود كه اصفهان هم ايالت است چرا كه يك نفر فرمانفرما در مركز حكمراني مينمايد و چندين شهر حاكم‌نشين دارد از قبيل خوانسار- گلپايگان- محلات- اردستان- قمشه و غيره و رشت هم ايالت محسوب ميشود چرا كه مركز گيلانات شهر رشت است كه فرمانفرما نشينند و انزلي و طوالش و كما و امثال آنها حكومت‌نشين محسوب مي شود و هكذا مازندران، چرا كه توابع معتبر از قبيل نور كچور- آمل. ساري-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 37
هزار جريب و امثال آنها دارد توابع رشت را ابدا نميتوانيم از توابع كرمان كمتر و كوچكتر بشماريم، نهايت خاك كرمان طولاني‌تر است و خاك رشت آبادتر، بم كرمان كه بزرگترين بلوك كرمان است هرگز در اهميت مركزي مثل انزلي نيست و هكذا رفسنجان كرمان هيچ وقت اهميت پولتيكي بندر عباس را ندارد بندر لنگه و محمره [خرمشهر] و ساير بنادر را بكلي از حق انجمن ولايتي محروم كردند و بآنها اجازه تشكيل انجمن بلدي دادند چنانچه انزلي و طوالش را هم از نظر مرحمت انداختند و هرچه مردم رشت داد و فرياد زدند كه رشت ايالت است نه ولايت بخرج وكلاي بي‌اطلاع نرفت و باين عنوان بسياري از بلاد ايران بي‌انجمن ماندند و قهرا از مجلس و وكلا دلتنگ شده رنجيدند و حال آنكه در همان ايام كه اينمسئله مطرح بحث مجلسيان بود اين بنده مكرر بر مكرر لوايح مفيده نوشته و راه‌حل اين معما را بآنها نشان دادم و حاصل مرقومات بنده و مندرجات «نداي وطن» در اينمرحله اين بود كه ايرانرا بر چند ايالت تقسيم نمائيد و در تمام مراكز ايالات انجمن ايالتي منعقد كنند و در شهرهاي تابعه آن ايالت اعم از بزرگ و كوچك انجمني داير سازند و در تمام ايالات و ولايات انجمن بلدي حتي در قصبات هم انجمن بلدي لازم است، چرا كه انجمن بلدي فقط ميتواند كوچه‌ها را جاروب بكند، و شبها چراغ در معابر بگذارد، و تا يك درجه در حفظ صحت عمومي سعي نمايد نه آنكه بامور مملكتي و ماليه و عدليه نظارت داشته باشد و ترتيب صحيح از اين قرار است:

ايالات و ولايات‌

كرمان يك ايالت: بم، بلوچستان، رفسنجان، سيرجان، نرماشير، بزنجان گرمسير، بردسير، و غيره و غيره تمام ولايت محسوب ميشود و در مركز كه شهر كرمان است انجمن بزرگ ايالتي تشكيل ميشود و در توابع انجمن ولايتي،
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 38
مختصر، خراسان يك ايالت، تربت، طبس، بيرجند، سيستان و تون و جام و سبزوار جوين كلات و دره‌گز، نيشابور. شاهرود و بسطام و غيره تمام ولايت شمرده ميشود.
آذربايجان يك ايالت و خوي و سلماس و اروميه و ميان دوآب و ساوجبلاغ و اردبيل و آستارا و خلخال و غيره تمام ولايت شمرده ميشوند، طهران، يك ايالت شمرده شود و قزوين و سمنان و دامغان و خار ورامين و زنجان و شهريار وووو ولايات تابعه او محسوب ميشود، عراق ايالت باشد و شهر اصفهان مركز و يزد و نائين و اردكان و اردستان و كاشان و خوانسار و گلپايگان و سلطان‌آباد و دولت آباد و محلات و خمين و كمره و فريدن و غيره ولايات تابعه او تعيين شود و مركز و خرم‌آباد فعلي و سيلاخور از توابع محسوب شوند كرمانشاهان يك ايالت و مركز شهر كرمانشاهان و همدان و تويسركان و كردستان تا حدود قصر شيرين از ولايات تابعه او شمرده شوند طبرستان يك ايالت و مركز شهر رشت و ساري و بارفروش و بندر جز و نور و كجور و آمل و طوالش و استرآباد و غيره و غيره از ولايات تابعه و صاحب آن انجمن ولايتي مقرر مي‌گردد، در فارس يك ايالت ولار و سبعه و جهرم و كازرون و غيرها از ولايات تابعه، بنادر يك ايالت و شهر بوشهر مركز عباسي و ديلم و جيشير و ساير بنادر خليج‌فارس ولايات تابعه او عربستان يك ايالت و شهر دزفول يا شوشتر مركز و ساير بلاد متعلقه از قبيل (خرمشهر) محمره و كارون و رامهرمز و غيره از توابع و هكذا در اين صورت ايران تقسيم بده ايالت تقسيم ميشد و در تمام شهرها و قصبات انجمن ولايتي تقسيم ميگرديد و عمده نكته لزوم انجمن اين است كه حكومت و ساير دواير دولتي نتوانند بمردم تعدي نمايند و مسلم است آنچه تعدي واقع شود در ولايات جزو است، چرا كه در مراكز
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 39
مهمه حكام نميتوانند بمردي تعدي كنند و از هزار محذور حذر دارند مثلا والي يا فرمانفرماي فارس هرقدر بخواهد تعدي نمايد نسبت بولايات بعيده آن ايالت مي كند كه از مركز دورند و خط تلگراف بلكه پست ندارند و راه چاره نميشناسند اما مردم شهري تا يكدرجه دانسته‌اند كه ميتوانند بپاي تخت متظلم شوند بنابر اين در آن محال زيادتر محتاج بانجمن هستند كه مفتش و ناظر اعمال عمل باشند تا متظلمين محتاج نشوند كه مبالغي متحمل خسارت شده بشهر بيايند و بوالي كل عارض شوند، مجملا از اين ترتيب بسيار غلط هزار قسم آثار شنيعه ظاهر شد كه شرح آنها خارج از وظيفه اين تاريخ است، اما اگر كسي جلد دوم را خوانده باشد بخوبي ميفهمد ما چه ميگوئيم و جهت انحطاط مجلس را از اين ترتيب استنباط مينمايد، علاوه از اين خبط واضحي كه مجلسيان در ترتيب انعقاد انجمن‌هاي رسميه نمودند و تقريبا نصف بيشتر ايرانرا از اين حق محروم كردند در باب افتتاح و تأسيس انجمن‌هاي غير رسميه هم خبطي بزرگ كردند، تمام متمدنين عالم مي‌دانند كه از جمله آثار تمدن و لوازم مشروطيت و شرايط آزادي تام آزادي اجتماعات است كه عموم مردم حق دارند دور يكديگر نشسته رأي و عقيده و مسلك خود را اظهار كنند بلكه در هر جلسه يكنفر پليس كه تقريبا ناظر اعمال آنها است حاضر باشد و عمده تعيين مسلك است كه هر اجتماعي كه مشتمل بر ده نفر زيادتر باشند بايد معين كنند كه در چه موضوعي بحث خواهند كرد، مثلا يك انجمني در خصوص امر تجارت پنبه مشاوره و مذاكره ميكنند و ممكن نيست از پنبه تجاوز به پشم بنمايند انجمن ديگر در خصوص كارخانجات قندسازي حرف ميزنند و هيچوقت متعرض امر چاهي (چاي) نميشوند انجمن ديگر در خصوص معارف بحث ميكند و ابدا كاري بمطبوعات ندارند و هكذا و بنابر همين قاعده هر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 40
انجمني موسوم باسم مسلك آن انجمن خواهد بود مثل انجمن معارف انجمن فلاحت انجمن پنبه‌فروشان، انجمن تجارت، اما خوض و مسائل پولتيكي سياسي ابدا مربوط بانجمنهاي غير رسميه نيست و وظيفه انجمن‌هاي رسميه است كه در امور متعلق بمملكت و مسائل سياسيه نوعيه باندازه‌اي كه قانون معين كرده است بحث كنند.
توضيح آنكه بحث در مسائل سياسيه از وظايف مختصه مجلس ملي است و انجمنهاي ايالتي در جمع و خرج خود آن ايالت نظارت دارند.
ولي در ايران بكلي برخلاف اين طريقه رفتار شد و برحسب ميل مردم وكلا اجتماعات را مطلقا آزاد كردند و ابدا مطالبه تعيين مسلك از هيچ انجمني و اصل اين مطلب هم ابتدائا از خود مجلس سرايت كرده چرا كه در ميان وكلا پارتيهاي مختلفه تشكيل شد بعضي هواخواه خانواده مخبر الدوله شدند كه صنيع الدوله رئيس مجلس و چند نفر ديگر برادران او باشند و برخي هواخواه سعد الدوله شدند كه بر ضد طايفه مخبر الدوله بودند بعضي طرفدار سلطنت شدند بعضي برضد سلطنت و هكذا نسبت بهيئت وزراي منصوب و معزول هر دسته از وكلا طرفدار دسته‌اي از آنها ميشد و چون عده وكلاي مجلس كافي نبود كه هر پارتي بكثرت عده خود بتواند كاري از پيش ببرد، لهذا مجبور شدند كه براي مقاصد خود از خارج تحصيل معاون نموده جماعتي را از مردم متفرقه با خود همدست نمايند و البته خواننده تعجب خواهد كرد كه چگونه اشخاص خارج از مجلس ميتوانستند بوكلا معاونت نمايند و حق هم دارند و تعجب آنها بموقع است، چه در هيچ پارلماني غير از هيئت وكلا كسي حق ندارد مداخله در مذاكرات نموده رأي بدهد، اما بدبختانه تمام مردم طهران در پارلمان ايران مداخله داشتند و بميل خودشان مطالب وكلا را جرح و تعديل ميكردند و هرچند رسما حق نداشتند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 41
حرف بزنند اما بعنوان تماشاچي وارد مجلس ميشدند و هر دسته مراقب حال وكيل همدست خودشان بودند و همينكه آن وكيل مطلبي عنوان ميكرد كه مطابق ميل آنها بود يكمرتبه فرياد ميزدند احسنت احسنت و گاهي هم دست ميزدند كه همين تحسين آنها اسباب تقويت وكيل ميشد و تقريبا استفاده آراء عمومي ملت و استكشاف رضاي جماعت از همان حركات ميشد و ساير وكلا هم مجبور ميشدند كه بر طبق همان مستحسن رأي بدهند تا مبادا منفور حاضرين شوند و اين مردم جاهل همچو فرض ميكردند كه ملت ايران عبارت است از همين جماعت تماشاچي كه در اطاق پارلمان حاضر شده‌اند و وظيفه خود را در استرضاي خاطر آنها ميدانستند و رفته‌رفته هر وكيلي يا هر پارتي از وكلا در خارج مجلس انجمني از مردم متفرقه تشكيل داده و خودشان عضويت پيدا كردند كه باستظهار آنها مطالب خود را در مجلس پيش برند و اي كاش مطالب آنها راجع بمنافع عمومي بود، بلكه با كمال بدبختي بايد اقرار كنم كه ابدا در خيال منافع عمومي نبودند و تمام هم آنها مصروف تحصيل منافع خصوصي خودشان بود مثلا فلان وكيل مبلغي از اقبال الدوله گرفته و مدتها علنا از اقبال الدوله «*» حمايت
______________________________
(*) در سال 1264 هجري از ميرزا هاشم خان كاشي (امين خلوت) فرزندي قدم بعرصه وجود نهاد كه ميرزا محمد خوانده شد ميرزا محمد خان در سال 1288 به امين خلوت و در شوال 1299 به اقبال الدوله ملقب گرديد.
در سفر اول ناصر الدينشاه باروپا جزء همراهان شاه و در سال 1305 ق بحكومت كاشان تعيين و در سال بعد بعلت شكايت مردم از حكومت كاشان معزول و بتهران احضار گرديد و در سال 1310 رئيس اداره خالصجات شد و عنوانش به وزير كل خالصجات خاصه ديواني تغيير يافت اقبال الدوله در اين سمت چندآبادي از بهترين دهات خالصه را بموجب قوانين و دستخط شاه بخود انتقال داد. در سال 1316 ق بجاي ابو الفتح ميرزا سالار الدوله بحكومت كرمانشاه منصوب گرديد در سال 1322 ق عهده از قورخانه-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 42
ميكرد و راضي نميشد خالصجات ورامين را از او انتزاع كنند، با آنكه ديگران قريب يكصد هزار تومان نقدا و جنسا بر متوجهات خالصجات كه اقبال الدوله جمع بسته شده بود ميافزودند دسته ديگر هواخواه اتابك مقتول بودند و از او پول ميگرفتند كه براي او كار بكنند، يكدسته حامي فلان امير و دسته ديگر برضد فلان وزير و تمام ضديت و حمايت آنها مثل آفتاب روشن بود كه از روي عقيده نيست، بلكه يكنوع معامله است كه قبل از وقت ثمن آنرا دريافت كرده باشند، مجملا رفته‌رفته كار انجمنها بالا گرفت مخصوصا بعد از تشكيل انجمن آذربايجان و مداخله آن انجمن در تمام امور مملكتي حتي در عدليه و ماليه، معلوم است ديگران هم بخيال تشكيل انجمن مخصوص افتادند تا اينكه وضع طهران طوري شد كه در هر كوچه چندين انجمن داير گرديد و چون هيچيك مسلك مخصوص نداشتند و خودشان هم نمي‌دانستند براي چه جمع ميشوند، لهذا مداخله در تمام مطالب ميكردند، قضاوت ميكردند، در باب نرخ ارزاق حرف ميزدند با وزرا مكاتبه در امور راجع بوزارتخانه‌ها ميكردند در عزل و نصب حكام و تغيير مأمورين اهتمام مينمودند باحكام ولايات رسما مخابره تلگرافي نموده دستور العملها مطابق ميل خودشان ميدادند با وكلا مكابره و منازعه در باب نطقهاي آنها داشتند كه چرا فلان روز فلان قسم نطق كرده و فلان مسئله را اظهار نكرده و و و حتي مستبدين و اشخاصيكه هميشه بر ضد مشروطيت بودند براي حفظ
______________________________
بود در سال 1327 ق كه بختياريها باصفهان حمله كردند اقبال الدوله حاكم اصفهان بود و پس از شكست از بختياريها بقنسولخانه انگليس پناهنده شد و بعد تأمين گرفت و بتهران رفت.
اقبال الدوله در سال 1342 (1302) خورشيدي درگذشت و در قم بخاك سپرده شد. م- خ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 43
مقام خودشان تشكيل انجمني داده جمعي مردم ساده‌لوح را آنجا جمع نموده و يك مهر بزرگ حكاكي كرده و كاغذ و پاكت رسمي باسم مخصوص آن انجمن طبع نموده هرچه دلشان ميخواست بوزرا و امرا و مجلس مينوشتند وزراي غافل هم براي حفظ مقام خود كمال ملاحظه را از انجمنها داشتند و هميشه از آنها اطاعت ميكردند و اين نكته اسباب ازدياد انجمن‌ها شده بقدر دولت انجمن در طهران منعقد شد.

تشكيل انجمن‌ها

انجمن آذربايجان- انجمن برادران دروازه قزوين- انجمن برادران حسن‌آباد- انجمن همت- انجمن معرفت- انجمن شرافت- انجمن غيرت- انجمن حقيقت- انجمن فتوت و و و و و و بعد از آنكه انجمن آذربايجان باين قسم از مردم آذربايجان مقيم طهران تشكيل شد اهالي ساير بلدان هم كه در طهران بودند بآنها اقتدا كرده انجمن مخصوص باسم شهر خودشان داير كردند.
انجمن اصفهان- انجمن فارس- كه معروف بانجمن جنوب بود- انجمن كرمان انجمن محال ثلثه- انجمن دار العباده- انجمن قزوين- انجمن رشت- انجمن عربستان و هكذا ساير شهرها.
توضيح آنكه بحث در مسائل سياسيه از وظايف مختصه مجلس ملي است و انجمنهاي ايالتي در جمع و خرج خود آن ايالت نظارت دارند.
در خود طهران هم تمام طبقات انجمني داير كردند حتي فراشها و مطربها انجمن صرافها- انجمن اصناف مركزي- انجمن كفاشان- انجمن كلاه‌دوزها- انجمن نوكر بابها- انجمن درشگه‌چيها- انجمن طلاب- انجمن شاگردان مدارس- انجمن سطوت نواب- انجمن اهل طرب- انجمن خياطها- انجمن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 44
كتابفروشان و و و و و و بقدري هرزگي كردند كه سلب امنيت از تمام مردم شد و هركس هر خلافي كه دلش ميخواست ميكرد و بواسطه عضويت در يكي از انجمنها از همه جهت غير مسئول ميماند، مكرر اتفاق افتاد نوكرها مال ارباب را دزديده و همينكه ارباب بعدليه متظلم ميشد يك رقعه از انجمن فلان، كفاره تمام گناهان مقصر دزد ميشد، چه بسا اشخاصي كه بزور طلب حسابي مردم را خوردند و بيچاره صاحب طلب از عهده استرداد حق خودش برنيامد، معلوم است طبيعت مردم ايران هميشه مايل به تقليد بوده و لاسيما در اينكار كه كرامات بسيار و خارق عادات بي‌شمار از انجمن‌بازي ديدند لهذا هر شارلاتاني در مقام تأسيس انجمني برآمد حتي موقر السلطنه معروف هم انجمني داير كرد از همه غريب‌تر آنكه مدبر الدوله برادر جناب مشير السلطنه صدر اعظم حاليه هم انجمني باسم خودش تأسيس كرده و خودش هم مدير شد (انجمن قدس محمودي) و همين صدر اعظم هم در آن انجمن عضويت داشت و لازم نيست بگوئيم نتيجه اين همه انجمن چه بوده چه اگر نتيجه خوبي بر آنها مترتب ميشد همه ميديديم و مي شنيديم و چون نديديم و نشنيديم مكر ارتكاب شنايع و توارد مضار بسيار بمملكت و ملت لهذا باكمال جرئت ميگويم انحطاط مجلس شوراي ملي ايران يكي از آثار مشئومه اين اجتماعات بود و توضيح مطلب كه مجال شبهه براي احدي باقي نماند موقوف است بتشريح حال بعضي انجمن‌ها و معرفي مؤمنين آنها و نقل جزئيات حركات آنها ولي ما از بسط اين مقال بر نحو تفصيل معذرت ميخواهيم و حيف است وقت عزيز خوانندگان را باين خرافات ابطال نمائيم اما بنحو اجمال مضايقه نداريم.

انجمن‌هاي تهران‌

عقلاي عالم بخوبي دانسته‌اند كه از توارد افكار و توطن و تبادل آرا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 45
حقيقت مكشوف و اصابه واقع ميشود چنانكه مثلي معروف است: «برق الحقيقة تلع من تبادل الافكار» و ما هم منكر اين حقيقت نيستيم البته عقل دو نفر زودتر از عقل يك نفر بمقصود ميرسد و هكذا تا برسد بصد نفر و هزار نفر ولي مشروط باينكه اولا مجتمعين اهل حل و عقد باشند و ثانيا آلوده باغراض فاسده شخصيه نباشد مثلا اگر ده مشك آب پاك را در يك محلي بريزند، بحد كريت ميرسد و مظهر تمام ارجاس ميشود و اثر و شرش ده مقابل يك مشك آب است ولي اگر هزار مشگ آب متعفن كثيف آلوده را در يك نقطه روي هم بريزند ابدا مطهر يك قطره خون هم نخواهد بود و جز آنكه عفونت و كثافت او زيادتر گردد نتيجه ديگري را اجتماع متصور نخواهد شد انجمن‌هاي طهران هم چون مركب از مردمان جاهل ساده‌لوح و بعبارت اخري همج رعاع بوده يا چند نفر دزد خائن خودپرست لهذا هر قدر بيشتر جمع شدند خطر آنها بر وطن زيادتر شد طبقه اول بحكم حماقت و جهالت صاحب هيچ رأيي نبودند و هميشه وجود آنها آلت اجرائيات و مروج خيالات طبقه دوم بود طبقه دوم هم غير از تحصيل مداخل نامشروع خيالي نداشتند بنابراين متصل اتصاء بشهامت باذهان عوام نمود. هر روز بيچاره‌اي را هدف ملامت قرار دادند كه شايد مبلغي از او تحصيل كنند و معلوم است تحصيل مال از طبقه ضعفا و فقرا ممكن نيست و آنها ذات نايافته از هستي‌بخش هستند پس بناچار ببزرگان مملكت آويختند ما نميگوئيم طبقه ممتازه در ايران مشروطه خواه و نوع‌پرست بوده‌اند بلكه اعتراف داريم كه تمام آنچه بر اين ملت بيچاره وارد شده تا باين پايه از فقر و ذلت رسيده‌اند از آثار وخيمه استبداد همين طبقه بوده است اما تمدن عصر جديد حكم ميكند كه همان قسم كه حضرت رسالت در عين اقتدار چشم از انتقام كفار كه مصدر آنهمه اذيت و آزار نسبت بشخص
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 46
او شده بودند پوشيد و در عوض انتقام بحب قلوب آنها كوشيد و بحكم آيه شريفه:
عَفَا اللَّهُ عَمَّا .... قلم عفو و اغماض بر جرائد جرائم سابقه آنها كشيد همين قسم هم در بدو طلوع آفتاب مشروطيت بايستي تمام حوادث و وقايع شنيعه ايام استبداد را فراموش نموده عموم طبقات را دعوت باتحاد كنند بعلاوه مقام مشروطيت هم بالاخره بوجود همان اشخاص خواهد شد كه در دوره استبداد ظلم و تعدي كرده اند چرا بهره نبرد و البته استفاده از معلومات و مكنت آنها ممكن نخواهد شد مگر آنكه قلوب آنها را باتحاد با ملت مايل نمايند نه آنكه هر قدر قوه داشته باشند در شتم و لعن و ملامت و شماتت اعمال گذشته آنها مصروف نموده قلوب آنها را از تمدن جديد منزجر سازند چنانكه انجمن‌هاي ما كردند نه اينكه ملت كرده بلكه چند نفر دزد كردند و براي دستمالي قيصريه را آتش زدند و هر روز باسباب چيني متعرض يكي از امرا يا وزرا يا صاحب ثروتان شدند و از آنها پول گرفتند تا كار را بجائي رسانيدند كه امراء مملكت در انظار عامه از يهودي پست‌تر شدند آنها هم تا ميتوانستند پول دادند و تحمل كردند يكوقتي رسيد كه كارشان بجان و كاردشان به استخوان رسيد دور هم نشسته و از آنچه بسر آحاد آنها آمده بود حكايت و شكايت كرده بالاخره علاج دردهاي بي‌دوا را در اين ديدند كه آنها هم انجمني باسم انجمن امرا تشكيل دادند و تشكيل اين انجمن اسباب سوء ظن پادشاه شد و چون تمام قواي دولتي از سوار و سرباز و توپخانه و قورخانه و ذخيره و مخزن در تصرف آنها بود پادشاه از اتحاد آنها بوحشت فوق العاده افتاد و اگرچه در جواب عريضه آنها اظهار بشاشت و مساعدت فرمود ولي در باطن كمال اضطراب را حاصل نمود و اصل مطلب از نظر پادشاه جوان ما مخفي بود و همچه حدس ميزد كه حقيقتا اين طايفه كه تمام نوكر محترم دربار او بودند مشروطه شده و با
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 47
ملت همدست خواهند شد و غفلت فرمود از اينكه اصل مسئله را استنباط فرمايد يعني بداند كه اين طايفه از ترس جان و مال خودشان باين وسيله متوسل شده و در واقع خدعه كرده‌اند كه هميشه آسوده باشند و غرض با پادشاه ندارند و اگر هزار قسم هم بر مشروطه شدن ياد كنند ممكن نيست بيكي از آن هزار رفتار كنند چنانكه حسا ديديم تمام آنها در مجلس حاضر شده بكلام اللّه مجيد و اسماء مقدسه الوهيت قسمهاي غلاظ و شداد ياد كردند كه تا آخرين قطره خون خود را در راه مشروطيت و محافظت مجلس ملي بريزند و هرگز از اين ميدان نگريزند و نگذشت زماني كه همين اشخاص توپ بمجلس بستند.
حالا كاري بحوادث واقعه نداريم و موقع ذكر تفصيل آنها خواهد رسيد عجالتا مقصود ما اشاره ببعضي آثار وخيمه انجمن‌هاست كه بعد از آنكه كمال نفوذ را نسبت بدرباريان و اعيان پيدا كردند گرفتار يك محذوري شدند و آن محذور اين بود كه بسا اتفاق ميافتاد كه يكي از انجمنها مطلبي را پيشنهاد يكي از وزرا ميكرد كه حتما بايد اين مطلب در ظرف 24 ساعت انجام پذيرد ولي وزير مزبور رقعه از انجمن ديگر ارائه ميدادند كه بر ضد آن مطلب نوشته بودند و خود را معذور ميدانست و حقيقتا اختلاف آراء انجمنها تا مدتي بحال وزرا مفيد بود ولي دولت مستعجل شد چرا كه شياطين انسي و رؤساي انجمن‌ها مطلب را فهميده در مقام علاج برآمدند و بدو طريق استعلاج كردند طريقه اول آنكه انجمني تأسيس كردند باسم انجمن مركزي و اعضاء آن انجمن مركب از دو دسته بودند دسته اول منتخبين خود انجمن دسته دوم منتخبين و نمايندگان ساير انجمنها كه از هر انجمني دو نفر نماينده در موقع جلسه آن انجمن حاضر ميشد و در واقع روح تمام انجمنها در آن انجمن حاضر و سرمشق اعمال انجمنهاي ديگر از اين انجمن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 48
نوشته ميشد و آن انجمن حاكم بر تمام انجمنها شده بود و هر مطلبي را كه در آن انجمن مطرح بحث ميساختند قهرا در تمام انجمن‌ها مطرح شده و بالاخره همان رأي انجمن مركزي را پيروي ميكردند در اين صورت در مسائل عمده اختلافي بين انجمن‌ها پيدا نميشد.
طريقه دوم اينكه انجمنها مابين خودشان قراري دادند كه هروقت مطلب مهمي عنوان نمايند از تمام انجمنها نماينده بخواهند و با حضور آنها عنوان كنند تا آنكه تمام انجمن‌ها در رأي دادن شريك باشند و با اين دو وسيله از اختلافات واقعه بين انجمنها جلوگيري كردند مثلا انجمن برادران دروازه قزوين خيال ميكرد كه تشكيل كاردناسيونال بدهد و بملاحظه آنكه مبادا ساير انجمنها بر ضد او رأي بدهند چندين رقعه دعوتنامه مينوشت و بتمام انجمنها ميفرستاد كه براي مذاكره در مطلب مهمي روز فلان نماينده بانجمن برادران بفرستيد آن انجمن هم هركدام دو نفر از اعضاء خود را ميفرستادند و همينكه همه جمع ميشدند مطلب عنوان ميشد و اغلب نمايندگان تبعيت بميل انجمن دعوت‌كننده ميكردند و باصطلاح نان قرض ميدادند آنوقت شرحي مينوشتند و ميبردند بتمام انجمنها و بمهر انجمن ميرسانيدند و بصيغه اخطار بمجلس وكلا يا هيئت وزرا ميفرستادند و در خيال خودشان آن لايحه كه بمهر چندين انجمن رسيده بود نتيجه و خلاصه آراء تمام ملت بود و ديگر احدي نتوانسته بر ضد ملت حرفي بزند چنانكه ميرزا داور خان نام جواني قبيح الشكل كريه المنظر ديوانه در مطلبي با احتشام السلطنه رئيس مجلس طرف شد و فوق العاده نسبت باحتشام السلطنه جسارت كرد و احتشام السلطنه كه حقيقتا آدم با غيرتي بود طاقت تحمل نياورده باو اعتراض كرد و شايد دشنام هم داده باشد.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 49

عزل احتشام السلطنه از رياست مجلس‌

اما، ميرزا داود خان از اعضاء انجمن برادران دروازه قزوين بود و فورا صورت حال را در انجمن بر برادران عنوان كرد اهالي انجمن بحمايت ميرزا داود خان كمر بسته بر ضد احتشام السلطنه «*» برخاستند و فورا رقعه دعوت بتمام انجمنها فرستادند و براي روز معين نماينده خواستند و همينكه تمام نمايندگان و بقول خودشان تمام ملت و بقول بنده، يك مشت جاهل، خائن. نانجيب، بي‌اطلاع جمع شدند شرحي از مثالب احتشام السلطنه بيان كردند و عدم لياقت او را براي رياست مجلس مدلل كرده سپس رئيس انجمن برادران فرياد كشيد كه از امروز ما احتشام السلطنه را برياست مجلس نميپذيريم نمايندگان هم فرياد زدند ما هم نميپذيريم، يكمرتبه حاضرين همه فرياد زدند نيست باد احتشام السلطنه و فورا يك رقعه از انجمن برادران باحتشام السلطنه نوشتند كه ملت ايران شما را از رياست مجلس معزول كرده و ديگر نبايد متصدي اين منصب رفيع باشيد و تمام انجمن‌ها هم آن رقعه را مهر كردند كه آن رقعه را باحتشام السلطنه برسانند احتشام السلطنه هم عصر همان روز از مجلس رفته و استعفا داده و بخانه خودش برگشته و از ترس آنكه هواخواهانش مجددا بيايند و او را ترغيب بقبول رياست
______________________________
(*) ميرزا محمد خان قاجار دولو در سال 1299 بدوا سمت يوزباشي و سپس سمت رياست غلامان شاهي را داشت در سال 1306 بحكومت زنجان منصوب گرديد و در سال 1312 بجاي صدر السلطنه بسر كنسولي عراق منصوب و در سال 1318 ق والي كردستان شد و در سال 1320 ق بوزير مختاري ايران در آلمان تعيين گرديد احتشام السلطنه در دوره اول از طرف ملاكين از تهران بنمايندگي مجلس شورايملي انتخاب و از 29 رجب 1325 ق تا اوايل ربيع الاول 1326 ق عهده‌دار رياست مجلس بود در دوره سوم نيز از تهران بنمايندگي مجلس انتخاب شد در كابينه مستوفي الممالك نيز مدت 5 ماه وزير كشور بود و در سن 77 در 5 بهمن 1314 شمسي در تهران درگذشت.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 50
كنند، چنانكه دو مرتبه ديگر هم همين قسم شد و شرحش را در جلد دوم متعرض شده‌ايم در خانه را بروي خود بسته و بآدمهايش سفارش كرده كه از احدي پذيرائي نكند، در اين موقع هيئت مأمورين انجمنها وارد شده ملاقات احتشام السلطنه را خواستگار شدند.
و مخفي نماند كه اين منتخبين تمام از انارشيث‌هاي نمره اول بودند از قبيل ميرزا جهانگير خان مدير صور اسرافيل و امثال او، نوكرهاي احتشام السلطنه عذر خواستند كه ملاقات آقا ممكن نيست، حضرات سختي كردند و داد و فرياد كشيدند علاء الدوله «*» و معين الدوله «* 1» كه در آن وقت در اندرون نزد احتشام السلطنه بودند بيرون آمده و با آن هيئت ملاقات كردند و آنها را در اطاق پذيرائي نموده از مطلب آنها سئوال كردند! جواب حضرات فقط يك كلمه بود كه ما از طرف ملت ماموريم يك پاكت بدست احتشام السلطنه بدهيم حضرات گفتند احتشام السلطنه كسالت دارد و ملاقات با او ممكن نيست، پاكت را بما بدهيد باو ميرسانيم هيئت منتخبه ابدا قبول نكرده بر اصرار و ابرام بلكه شدت و خشونت افزودند، تا بالاخره علاء الدوله جواب داد احتشام السلطنه از رياست مجلس استعفا داده و او هم مثل يكي از افراد ملت در خانه‌اش نشسته و مجبور نيست با شما ملاقات كند، آن هم در اين موقع كه چهار ساعت از شب گذشته و شما ده نفر مسلح هستيد و بر فرض كه بخواهد با شما ملاقات كند عيال و اطفال او مانع خواهند شد و بقانون مشروطيت او هم آزاد است، بلي اگر كسي با او طرف ادعا است بايد بمحاكم عدليه اظهار كند و احضارنامه رسميه براي او بياورند
______________________________
(*) ميرزا احمد خان علاء الدوله برادر احتشام السلطنه كه در سال 1323 ق حاكم تهران بود و دو نفر از تجار قند را بچوب بست و باعث تعطيل بازار و اجتماع مسجد شاه گرديد.
(* 1) حسينعلي خان برادر علاء الدوله
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 51
تا او حاضر شود و بدون اين ترتيب ابدا بيرون نخواهد آمد و با اين جواب متين قانوني باز حضرات متقاعد نشدند و بر هرزگي خود پايدار ماندند و نزديك بود علاء الدوله را هم كتك بزنند و در اندرون را شكسته بي‌اجازه وارد شوند، معين الدوله بالتماس و اصرار اينطور قرارداد كه حضرات امشب بروند و فردا صبح دو نفر را بفرستند بدون سلاح تا با احتشام السلطنه ملاقات كنند، حضرات ناچار قبول كردند ولي صبح باز همان ده نفر رفتند و هشت نفر آنها مسلح دم در خانه ايستادند و دو نفر وارد شدند و پاكت را بدست احتشام السلطنه دادند احتشام السلطنه جواب داد كه من الآن رئيس مجلس نيستم و قبل از اين ديروز عصر در مجلس حضورا استعفا داده‌ام، حضرات اصرار كردند كه جواب كتبي لازم است بيچاره ناچار شرحي نوشته بدست آنها داد برخاسته رفتند، حالا از تمام منصفين عالم تصديق ميخواهم آيا در هيچ مملكت مشروطه يا جمهوري انجمن برادران چنين حقي داشته كه بميل يك نفر نانجيب از اعضاء مجلس؛ رئيس مجلس شوراي ملي را كه منتخب از طرف ملت است معزول كنند؟! آنهم باين افتضاح!!!

بالا گرفتن كار انجمن‌ها

باري بعد از اين قضيه كار انجمنها بالا گرفت و براي آنكه از انجمن برادران عقب نيافتند هركدام بخيال اينگونه اقدامات افتادند گاهي وكيل مجلس را معزول كردند! گاهي وزير را دنبال كردند! و استعفانامه از او گرفتند! گاهي بر ضد معاهده دولتي روس و انگليس لايحه نوشتند!! گاهي تشكيل قشون ملي را لازم دانسته گاهي تغيير سلطنت را باعث ترقي مملكت خواندند و و وكلا هم در تمام موارد مرعوب انجمنها شده بكلي تابع ميل آنها شدند و بالاخره مملكت ما برعكس ساير ممالك وكلاي پارلمان مطيع مشتي اراذل و اوباش
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 52
مردم شدند و اي كاش اين وضع در طهران تنها بود، بلكه بتمام شهرها سرايت كرد، در هر شهري چنين انجمني داير شد مخصوصا در رشت و آذربايجان و قزوين و اصفهان انجمن مجاهدين و فدائيها داير شد، و جماعتي بي‌كار و بي‌همه چيز خودشان را فدائي ملت قرار داده عموم مردم را تهديد بقتل كرده و هرچه از هركس ميخواستند ميگرفتند و هر بيچاره‌اي كه در اداي آنچه خواسته بودند كوتاهي ميكرد فورا او را مستبد ميخواندند و اين كلمه منحوسه مثل صاعقه اثر داشت، چرا كه در هرجا نسبت بهر كس هر تهمتي بزنند تحقيق و تفتيش در كار هست حتي نسبت كفر و زندقه بلكه اگر خود انسان متهم بگويد من از اين تهمت بري هستم مادامي كه دليلي قوي بر ضد اعتراف او در دست نباشد از او نمي پذيرند، اما نسبت مستبد بهر كس كه ميدادند آن بيچاره منفور تمام ملت ميشد، حتي زن و بچه‌اش هم از او بيزار ميشدند، و هر قدر فرياد ميزد كه من مستبد نيستم بگوش احدي فرو نميرفت و داغ باطله بر او ميزدند، نه اثبات لازم بود، نه تحقيق بمجرد آنكه يكنفر يا يك نفر روزنامه‌نگار يا يكي از اعضاء انجمنها ميگفت يا مينوشت فلان شخص مستبد است، عموم مردم آن را كالوحي آلمنزل ميدانستند و قلم نسخ و ابطال بر دفتر عمر يك نفر بيچاره ميكشيدند.
بلكه از شهرها گذشته بتمام دهات هم سرايت كرد، در هر قريه هم كه صد خانوار جمعيت داشت دو سه انجمن داير شده و اغلب هم مقصودي غير از خوردن مال ارباب را نداشتند، مخصوصا بعد از انتشار روزنامه صور اسرافيل كه صريحا رعايا را تشويق ميكرد كه مال الاجاره بمالكين دهات ندهند، بلكه حاصل تحريرات او اين بود كه اراضي متعلق است بخود رعايا. كه كار ميكنند و بايد اراضي را از تصرف مالكين شهري انتزاع نموده تسليم و تقسيم بين رعايا نمايند، معلوم است
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 53
تمام مردم شريك ندادن هستند و لا سيما در دوره هرج و مرج، اين بود كه يكدفعه از زير بار اطاعت مالكين خارج شدند و كار بجائي رسيد كه مباشر نظام السلطنه در موقعي كه وزير داخله و رئيس الوزراء بود از دهات زنجان او باو نوشت رعاياي آن دهات بكلي ياغي شدند، حتي آنكه چند سر اسب را كه براي چرانيدن بآن دهات فرستاده بودم بيرون كردند، مباشر املاك فرمانفرما از مراغه و ميان دوآب بهمين مضامين نوشت مباشر امين الدوله را از ده اخراج كردند و هكذا نسبت بساير اعيان مملكت، و بديهي است وقتي كه نسبت بوزرا اينطور رفتار شود نسبت بمردم متوسط ده درجه بالاتر رفتار ميشود باري علاوه از تمام اين مفاسد كه بر انجمنها مترتب شد يك وضع ديگري هم پيش‌آمد.

انجمن مركزي‌

توضيح آنكه بسياري از مردم كه طرفدار استبداد بودند چون قوت و قدرت فوق العاده انجمن‌ها را ديدند ناچار خود را داخل آنها كرده بلكه خودشان انجمني داير كردند و مردم ساده‌لوح را با خود همدست كرده مقاصد مكنونه خود را انجام دادند و بسياري مخصوصا از طرف دربار مأموريت داشتند كه در انجمنها باشند و در مواقع مهمه جلوگيري از بعض اقدامات كنند و راپورت اعمال آنها را هم بدربار بدهند و اين مطلب دست‌آويز بسيار خوبي براي پيشرفت خيالات درباريان بود بلكه مخصوصا بدستورالعمل درباريها پاره‌اي اقدامات خلاف قانون از انجمنها صادر شد كه مظلوميت شخص سلطنت را بخوبي مدلل ميكرد و اين مطلب را واضح‌تر از اين نميتوانم بنويسم، همين قدر ميگويم اشخاصي كه بيش از همه در انجمنها داد و فرياد داشتند و بر ضد پادشاه حرف ميزدند تمام شاه‌پرست بودند و براي شاه خدمت ميكردند و شروع باين كار از وقتي شد كه چند نفر از عقلا داخل انجمنها شدند و آنها از اول ميدانستند كه اين اوضاع لامحاله. بهم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 54
خواهد خورد اين بود كه خود را محرمانه بدربار بستند و در ظاهر مشروطه صرف شده و چون ديدند انجمن روزبروز زياد ميشود و عضويت در تمام آنها ممكن نيست، نقشه ديگري كشيدند كه قواي تمام انجمن‌ها در دست خودشان باشد و بزودي بانجام نقشه موفق شدند و حاصل آن نقشه اين بود كه انجمني تشكيل شود موسوم بانجمن مركزي و انجمن انجمنها و اعضاء آن انجمن مركب از دو دسته باشند يكدسته اعضاء عامله و اصليه خود انجمن، دسته ديگر نمايندگان ساير انجمنها كه در هر جلسه حاضر باشند و اين انجمن هم بزودي تشكيل شد و از انجمنها هم نماينده آمد، بلكه هر انجمني كه داير ميشد همان روز اول دو نفر نماينده براي انجمن مركزي انتخاب ميكردند و اعتبارنامه نوشته بدست آنها ميدادند، اين بود كه رشته تمام انجمنها بدست انجمن مركزي افتاد و مؤسس و باني اين خيال ارشد الدوله «*» برياست انتخاب شد و آثار آن انجمن را اگر بخواهم بنويسم دو سه مجلد كتاب خواهد شد ولي يك مطلب را باختصار بلكه باشاره مينگارم كه آيا ارشد الدوله از اول در نقشه بهم زدن مجلس كار ميكرد!؟
باين جهت وارد انجمن‌ها شد!؟ يا آنكه بعد از آنكه از انجمن مركزي بيرونش
______________________________
(*) علي خان معروف به «كاردي» كه بعدها به سردار ارشد و ارشد الدوله ملقب گشت از نزديكان محمد عليشاه قاجار بود. قبل از توپ بستن مجلس داعيه‌ي مشروطه‌خواهي داشت و رياست انجمن اعيان نيز با او بود ولي پس از تخريب مجلس بعضويت محكمه‌ي باغشاه منصوب گرديد و با عمه شاه ازدواج نمود همان زمان انقلاب آذربايجان براي قلع و قمع آزاديخواهان بآنجا شتافت و هنگام فتح تهران توسط مجاهدين بسفارت روسيه پناهنده شد و پس از خلع محمد عليشاه نيز به روسيه رفت در موقع بازگشت محمد عليشاه و قيام سالار الدوله بايران آمد و با عده‌اي از تركمانان بسوي تهران حمله برد اما در ورامين از دست يسفرم خان و مجاهدين ملي شكست خورد و همانجا بموجب حكم و دستور تلگرافي مركز تيرباران گرديد.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 55
كردند بخيال بهم زدن مجلس افتاد!؟ مردم را در اين موضوع عقايد مختلفه است و اغلب از محررين شق اول را اختيار كرده‌اند، ولي نگارنده كه از همه‌جا آگاه و از شنبه تا جمعه همراه بوده قسمي ديگر ميدانم و خلاصه آنكه ارشد الدوله آن روز كه داخل مجمع ملت شد ابدا غرض نداشت مگر تطهير امير بهادر كه در آن تاريخ مطرود دولت و منفور ملت بود و مقروض و پريشان شده كشيك‌خانه را بفتح السلطان سپرده بودند و امير بهادر از دربار اخراج شده خانه‌نشين بود ارشد الدوله از سابق نوكر محرم او بود و تمام ترقيات ممكنه خود را در ظل حمايت او ميدانست اين بود كه براي ترويج او متحمل اين همه زحمات شد و چندين قسم نقشه براي بيرون آوردن امير از كنج انزوا و نكبت انفعال كشيد و هيچ كدام مؤثر نشد حتي آنكه حكومت كرمان را براي او در نظر گرفته و كرمانيهاي مقيم طهران را بمنزل او برد و آنها را همراه كرد و نشد اما بالاخره در موقع تشكيل انجمن بانجام مقصود خود موفق شد و او را داخل حوزه امرا و منظور ملت كرد، مخصوصا وقتي كه امير بهادر در مجلس با كمال قوت قلب اظهار كرد كه:
براي رفتن به روسيه و جنك با عثماني حاضر است تمام نفوس متوجه باو شد و مخصوصا اين اتفاق وقتي افتاد كه انجمن مركزي در بهارستان متحصن بودند و مطالبه متمم قانون اساسي را ميكردند امير بهادر براي تجديد وضو بحوضخانه آمد كه مجتمع انجمن مركزي بود و آنجا بترتيب مخصوصي كه ارشد الدوله قرار داده بود نطقي كرد و مورد تحسين شد اما رفع كدورت دربار از او آن هم بواسطه حسن تدبير ارشد الدوله شد اما ما از نگارش آن تفصيل عجالتا معذرت داريم.
مجملا آن روز تمام غرض ارشد الدوله خدمت بامير بود اما بعدها به بعضي اقدامات ديگر مجبور شد ربطي بخيال اولي او ندارد و چون از اول با غرض وارد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 56
انجمن شد عاقبت هم بفرض ملك المتكلمين خارج شده و هر قدر توانست انتقام كشيد تا آنكه مجلس را بدست خودش به توپ بست كه شرح آن خواهد آمد الحاصل در اين بين كه هر روز انجمني تازه داير ميشد سانحه ديگر پيش‌آمد و زاد في الظبور نفسه آخر.

ملك المتكلمين‌

اشاره

حاجي ميرزا نصر اللّه ملك المتكلمين بهشتي الاصل اصفهاني، كه از واعظين معروف اصفهان بوده و بواسطه اتهام بابي‌گري آقايان اصفهان، او را از اصفهان اخراج كرده و او در سال 1322 بطهران آمد و برشت رفت. در سال 1322 بتوسط نصير الملك «1» شيرازي كه آن اوقات وزير سالار الدوله «2» بود داخل در خدمت
______________________________
(1) نصير الملك پسر حاج ميرزا عبد اللّه خان نوه حاج ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي كه از سال 1318 ق بمدت دو سال متولي باشي آستان قدس رضوي بود و پس از آنكه مهديقلي ميرزا سهام الملك جاي او را گرفت لاجرم بتهران آمد و پس از چندي بوزارت و پيشكاري ابو الفتح ميرزا سالار الدوله تعيين گرديد.
(2) سومين فرزند مظفر الدين شاه قاجار كه در سال 1298 ق متولد گرديد به ابو الفتح ميرزا سالار الدوله ملقب گرديد زماني حكومت كرمانشاه را داشت در سال 1316 ق حاكم زنجان و در سال 1321 بحكومت خوزستان. لرستان و بروجرد منصوب گرديد سالار در سال 1325 ق بر عليه برادرش محمد علي ميرزا قيام كرد ولي در اثر لياقت علي اصغر خان اتابك كاري از پيش نبرد. در اواخر رجب 1329 ق كه محمد عليشاه براي گرفتن پايتخت از بحر خزر خيال حمله بتهران را داشت سالار نيز در غرب ايران شروع بفعاليت نمود ولي پس از شكست برادر در صفحات غرب بنام خود سكه زد و خود را پادشاه خواند و براي تصرف تهران حركت نمود.
ليكن در 144 كيلومتري تهران شكست خورد و بعراق فرار كرد سپس به سويس رفت و زماني هم در مصر بود تا آنكه در سال 1338 شمسي در شهر اسكندريه در سن 80 سالگي وفات يافت ميگويند در سال 1323 قمري هنگام تجمع علماء در حضرت عبد العظيم از جمله اشخاصي كه پول براي مخارج حوزه مزبور بتوسط ملك المتكلمين پرداخت باين خيال كه شايد از وليعهد جلو بيفتد سالار الدوله بود.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 57
مشار اليه را بمناسباتي در طهران گذاشت و رفتند شاه عبد العظيم كه هنوز سالار الدوله بمركز ايالت خودش نرفته بود بتوسط ملك المتكلمين راه مخالطت و دوستي با آقايان متحصنين باز نموده. مبالغي براي مخارج آنها بحضرت عبد العظيم فرستاد و بعد از آنكه بشهر برگشتند و علي الظاهر اصلاح شد، باز انعام يا تقديم نقدي و شال كشميري براي هريك از آنها فرستاد و حامل و واسطه همه وقت ملك المتكلمين بود و غرض سالار الدوله اين بود كه آقايان را رو بخود كرده باشد تا بعد از مردن پدر بتواند بمقصود اصلي خود برسد، مجملا در سانحه مسجد جامع يعني ايامي كه عين الدوله خيال داشت جماعتي را گرفته از طهران تبعيد كند، همين شخص را هم ميخواست بگيرد اما او در شميران پنهان شد و دو پسرش را گرفتند و چند ساعتي حبس نموده رها كردند و ملك در موقعي كه آقايان در مسجد جامع اجتماع نموده بودند با لباس قزاقي در درشگه نشسته آمد بشهر و مستقيما وارد مسجد جامع شد و تا وارد مسجد نشده بود همه كس او را از صاحبمنصبان قزاقخانه فرض ميكرد و بعد از ورود فرستاد عبا و عمامه برايش آوردند و در جزو آقايان در مسجد ماند، تا وقتي‌كه حضرات راضي بمسافرت شدند حاجي هم با آنها روانه قم شد و با همان قافله مراجعت بطهران كرد و تا موقع انعقاد مجلس در طهران بود و خيلي ميل داشت بعنوان وكالت داخل در مجلس شود ولي موفق نشد و از سوء اتفاقات آنكه در همان اوائل انعقاد مجلس مزاج شاه مرحوم بكلي از صحت منحرف شده و روز بروز كسالت شاه زياد ميشد و پروفسور آلماني را كه براي معالجه آورده بودند اظهار يأس ميكرد و گفته بود «نهايت ميتوانم شاه را تا يكي دو ماه بهمين حالت نگاه بدارم» اين بود كه مرحوم مشير الدوله مراتب را بآذربايجان بحضور والاحضرت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 58
اقدس وليعهد راپورت داده استدعا كرد كه معجلا تشريف بياورند و نظام الملك را بحكومت آذربايجان فرستادند ملك كه اين وضع را مشاهده نمود متذكر خيالات سابقه خود شد و با آقايان تهران بعضي مذاكرات نموده به بعضي وعده نقدي و به بعضي مواعيد ديگر داده و اراده كرد خودش بلرستان برود، مرحوم مشير الدوله تلگرافا كسالت شاه را بسالار الدوله اطلاع و حكم شاه را باو ابلاغ كرد كه در اين موقع لازم است بطهران آمده بزيارت شاه مشرف شود ولي سالار الدوله اغتشاش لرستان را بهانه كرده با اردوئي كه در بروجرد داشت بطرف لرستان حركت كرد، ملك المتكلمين هم مرحوم مشير الدوله را ملاقات كرده استدعا كرد كه در احضار سالار اصرار ننمايند تا او خودش برود و سالار را بطهران بياورد و باين تدبير مدتي سالار الدوله را آسوده گذاشت تا در تهيه اسباب ياغي‌گري كوشش نمايد و خودش هم روانه بروجرد شد و از آنجا بلرستان رفته شاهزاده را ملاقات كرد و تا شاهزاده تا بروجرد آمد و نميدانم چه نقشه باهم كشيدند؟! همين قدر ميدانم در مراجعت مبلغي نقد تمام اشرفي همراه خود آورده بمرحوم صدر اعظم و بعضي آقايان تقديم كرد و محرمانه آقايان را با سالار الدوله همراه نمود و متصل او را جرئت ميداد.

ملك و سالار الدوله‌

اتفاقا آن ايام مردم از پادشاه حاليه مأيوس بودند و اينطور حق يا باطل شهرت داشت كه اين شاه با مجلس مساعدت ندارد و اين شهرت خيلي با خيالات ملك المتكلمين موافقت داشت ولي اعليحضرت شاه بزودي اين شبهات را رفع فرموده و مقارن حركت از تبريز بعضي مراسلات بآقايان طهران نوشته و عقايد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 59
شخصيه خود را در ترويج مشروطيت بصيغه قسم اظهار فرمودند و عين آن مراسلات در جرايد تهران منتشر شد و تا يك اندازه جلو خيالات ملك المتكلمين مسدود گرديد ولي ملك المتكلمين كسي نبود كه باين چيزها از ميدان در رود و از خيال خود منصرف شود، باز هم در همين رشته كار ميكرد و نزديك بود قلوب عامه را از شاه منصرف كند، اما ترتيبي ديگر پيش‌آمد كه نقشه ملك را مجددا باطل ساخت يعني قانون اساسي را در مجلس نوشتند و تمام كردند و بحضور همايوني فرستادند كه صحه شود و كسالت مزاج مبارك شاه مانع از انجام اين امر مهم بود و بعضي مردم حدس ميزدند كه اجزاء دربار پادشاه را ممانعت ميكنند، ملك المتكلمين شهرت ميداد كه اعليحضرت شاه حاليه ممانعت ميفرمايند، آقايان چاره را منحصر در اين ديدند كه انجام اين امر را از شخص مقدس وليعهد استدعا كنند، ايشان هم نهايت اهتمام را در انجام و اتمام اين امر فرمودند تا آنكه قانون اساسي بامضاي شاه مرحوم موشح شد و خود اعليحضرت معظم پشت امضاي شاه مرحوم را مهر فرمودند، در اين وقت بكلي رفع شبهه از تمام ظاهرها شد اما ملك دست‌بردار نبود تا آنكه شاه مرحوم بجوار رحمت الهي شتافت و اعليحضرت شاهنشاه بر تخت سلطنت جلوس فرمود و خبر طغيان و تمرد شاهزاده سالار الدوله منشتر شد، ملك المتكلمين از اقدامات سريه خود تقريبا مأيوس شده شروع باقدامات علني نمود و خود را در ميان انجمنها انداخته بناي نطق را گذاشت و او اول كسي بود كه نطق كردن در مجامع را اختراع كرد چه تا آن زمان در طهران معمول نبود در انجمن‌ها يا مساجد يا مدارس يا صحن بهارستان كسي بر پاي ايستاده نطق كند بلي آقا سيد جمال از دو سال قبل در منابر و مساجد مطالب سياسي عنوان ميكرد اما نه باين ترتيب، ترتيب او فقط موعظه بود كه منتهي بروضه ميشد، اما ملك المتكلمين اين وضع تازه را اختراع كرد و چون صداي بلند رسائي داشت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 60
و شخصا هم خوش‌منظر بود و حرفهاي او هم از روي مأخذ و برهان و ساده بود در انظار مردم جلوه غريبي نمود و بر شهرت ملك افزود و بقدري در اين منصب تازه ترقي كرد كه هرجا اجتماعي ميشد ميفرستادند باصرار و التماس او را ميبردند كه براي آنها نطق كند، مخصوصا در انجمن طلاب و انجمن آذربايجان كه جمعه و چهارشنبه مجلس عمومي تشكيل ميشد ملك المتكلمين بقدر دو ساعت با نهايت فصاحت و بلاغت نطق ميكرد، آقا سيد جمال كم‌كم از اهميت افتاد و نزديك شد كه بالمره فراموش شود لهذا خود را بملك المتكلمين بست و بالكليه تابع خيالات او شد.

ملك المتكلمين و سيد جمال واعظ

ملك هم مجبور بود همدست براي خودش انتخاب كند، تا در مطالب تنها نباشد و مغرض بقلم نرود، لهذا رفاقت آقا سيد جمال را با كمال ميل پذيرفت، بعلاوه چند نفر ديگر را هم پيدا كرد آنها را زيردست خودش پرورش داد و در واقع آنها سمت تبعيت نسبت بملك پيدا كردند و معروف‌ترين آن ناطقين جزو سه نفر بودند شيخ بهاي روضه‌خوان كه معروف به بهاء الواعظين شد. سيد يعقوب شيرازي و شيخ علي زرندي و اين دو نفر اهل فضل و سواد بودند اما بهاء الواعظين عامي صرف بود واسطه خيلي بي‌شرم و حيا بود و حرفها ميزد كه انسان از تصور آنها هم خجالت ميكشد، چه جاي آنكه بزبان جاري كند آن هم در محضر چندين هزار جمعيت، باري ملك المتكلمين به تشكيل يكدسته اتباع كافي موفق شد كه معروف شدند بناطقين ملت و خودش رئيس بر آنها بود، بنابراين هروقت هرچه دلش ميخواست و سليقه‌اش اقتضا ميكرد همان را باتباع خود ياد ميداد كه در انجمن نطق ميكردند بعد از آن سه نفر آقا سيد جمال نطق ميكرد مؤخر از آنها خود ملك و طوري رسوخ در اذهان عامه پيدا كرده بود كه هرچه ميگفت ميشنيدند. بدون اينكه از او مطالبه برهان بنمايند ملك المتكلمين خيال كرد جرائد را هم تابع خيالات
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 61
خودش بنمايد و در آن تاريخ فقط دو روزنامه طبع ميشد يكي مجلس و ديگري نداي وطن اول با بنده كه از اصفهان هم باهم آشنا بوديم بلكه خصوصيت فوق العاده داشتيم و دو مرتبه هم بنده او را از كشته شدن نجات داده بودم مطالب خود را بطور اجمال و ابهام در ميان گذاشت و بالاخره گفت: اگر شما بميل من رفتار كنيد و هرچه من مصلحت ميدانم بنويسيد من زياده از مخارج روزنامه شما بشما عايد ميكنم اما بنده بسه ملاحظه نپذيرفتم و معذرت خواستم.
اول آنكه عادت من اين است كه بسليقه و عقيده خودم روزنامه بنويسم، نه بسليقه مردم، چنانكه مكرر هم از طرف دولت و ملت صدمه خورده‌ام ولي نتوانسته‌ام برخلاف وجدان خودم چيزي بنويسم كه مردم يا دوستان را راضي كنم، حاصل آنكه تاكنون نتوانسته‌ام برضد آنچه مصلحت وقت را ميشناسم چيزي بنويسم.
دوم آنكه ملك المتكلمين در اصفهان تابع و مطيع من بود و بدوستي من افتخار ميكرد و حالا ميخواست مرا تابع و مطيع خودش قرار بدهد و قهرا بر من ناگوار بود كه قبول كنم.
سيم آنكه بحرفهاي او اعتماد نداشتم و ترسيدم اگر قبول كنم بعضي تكاليف شاقه بمن بكند كه موجب خسارت خودم و اداره‌ام باشد و در آن موقع ابدا همراهي نكند و در اين سوء ظن حق داشتم چه يكمرتبه ديگر نظير همين معامله را از او ديده بودم و مختصرش اين است، اوقاتي كه جنابان آقاي نجفي و آقاي حاجي آقا نور اللّه را براي وقوع حادثه بابي‌كشي اصفهان بطهران جلب كرده بودند و بنده هم در طهران بودم ملك المتكلمين را هم علاء الدوله از فارس بيرون كرد و آمد باصفهان ولي حضرات روضه‌خوان‌هاي اصفهان كه همه بر او حسد ميبردند اجماع كرده بر ضد او شورش نمودند و نتوانستند بهتر از خودشان را ببينند بلوي كرده مانع از توقف او در اصفهان شدند، آقايان اصفهان هم با آنها
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 62
مساعدت كردند حكومت هم گويا از اين مطلب راضي بود كه فورا فرستاد و حاجي را از اصفهان حركت داد حاجي چند صباحي در مهدي‌آباد ملك خودش در نزديكي دهق «دهق در عربستان اصفهان واقعست توقف نموده و بالاخره آمد بطهران و در طهران هم‌مصلحت نديد توقف كند و چون دو سال قبل برشت رفته و در آنجا شهرت تامي تحصيل كرده و منافعي عايدش شده بود، لهذا بخيال رفتن رشت افتاد و قبل از محرم وارد رشت شد روضه خوانهاي رشتي هم از رفتن او برشت كمال نفرت را داشتند، چرا كه منافي پولتيك آنها بود كه حاجي در رشت شخص اول اهل منبر باشد، لهذا آنها هم اجتماع كردند كه اين شخص را آقايان اصفهان بعنوان ارتداد اخراج كرده‌اند، ما هم نميگذاريم در رشت بماند و عقايد مردم را فاسد كند و عرصه زندگي را بر او تنگ گرفتند، حاجي ملك مجبور شد بخانه شريعتمدار پناهنده شد ولي شريعتمدار هم در مقابل هيجان عامه نتوانست از او نگاهداري كند و بر فرض كه جان او را حفظ ميكرد مقصود حاجي ملك را كه بمنبر رفتن باشد نميتوانست انجام بدهد بنابراين تدبيري كردند كه شهرت ارتداد حاجي را باطل كنند اين بود كه شريعتمدار و حاجي هردو تلگرافي بآقاي نجفي و آقاي حاجي آقا نور اللّه مخابره كردند حاصل مضمون تلگراف آنكه:
«در باره حاجي ملك پاره‌اي نسبتها ميدهند، هرگاه در حضور مبارك چيزي معلوم شده تلگراف فرمائيد تا تكليف اعيان معلوم باشد»
و حاجي ملك خوب ميدانست كه اين دو بزرگوار با او مساعدت نخواهند كرد ولي بحكم ضرورت و اجبار قبول كرد اما همينقدر توانست كه تلگرافهاي مزبوره را بتوسط بنده مخابره نمايد و خودش هم تلگرافي باين مضمون كرد كه:
«من الآن محصور مردم رشت هستم اگر جواب تلگرافات مساعد نرسد حتما كشته خواهم شد ديگر خود دانيد و فتوت خود»
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 63
بعد از وصول اين تلگراف آيا من چه اقدامي كردم!؟ و كدام معجزه بشري اسباب استخلاص او و روسفيدي من شد؟ البته همه ميل دارند بدانند اما من نخواهم نوشت، چرا كه از اسرار مخصوصه خود من است همينقدر ميگويم كه شب 29 ذيحجه اين تلگراف بمن رسيد و شب غره محرم جواب خودم و آقايان بحاجي ملك رسيد و آقايان علاوه از اين‌كه آن شهرتها را تكليف كرده بودند شرحي هم توصيه از ملك المتكلمين بآقايان رشت مخابره كردند روز دوم ماه محرم تلگراف تشكر ملك رسيد و در آن تلگراف ميگويد:
«اين جان نالايق من از اين تاريخ ملك طلق شما است و من آنچه در اين سفر بلكه در تمام عمر تحصيل كنم متعلق بشخص شما خواهد بود»
باري بعد از انقضاء محرم و صفر بتهران آمد و قريب هزار تومان دو ماهه مداخل كرده بود و خودش و عليخان نوكرش و ميرزا سليمان همشيره‌زاده‌اش يكماه در طهران ميهمان بنده بودند و ترتيب كارش را هم درست كردم كه باصفهان برود ولي توقف در اصفهان ممكنش نشد بعد از دو سه ماه توقف مراجعت بطهران كرد و باز بنده اهتمامات فوق العاده كرده تا آقايان دار الخلافه در مجالس و مساجد خود از او دعوت كردند و طولي نكشيد كه بسمت نديم‌باشي سالار الدوله توسط نصير الملك بكردستان رفت و با ده هزار تومان مداخل برگشت و نتيجه كه از جان او به بنده عايد شد يك عدد قليان كه از رشت برسم ارمغان آورد و ديگر بكلي بنده را فراموش كرد بلي بعضي املاك در دنيا هست كه خرجشان زائد بر دخلشان است و مخصوصا سهم من از دنيا هميشه اين قسم املاك مقرر شده است چنانكه بعضي املاك مزروعي هم در كرمان دارم كه بكلي باير شده و همه ساله مبلغي بابت ماليات و سربازي و ساير متوجهات ديواني بكارگذاران حكومت تسليم مينمايم اين ملك هم نظير همان املاك شد گناه بخت من است اين گناه دريا نيست
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 64
باري مقصود از اين همه تطويل بلاطائل اين بود كه چون مواعيد حاجي ملك را امتحان كرده بودم فرمايش ايشان را رد كردم بعد از آنكه حاجي از بنده مأيوس شد بطرف روزنامه مجلس رفت و پانصد تومان داد و يك سهم شركت كرد ولي چندي نگذشت كه از اين معامله پشيمان شد چرا كه روزنامه مجلس هم با مقاصد او همراهي نكرد بلكه آقا ميرزا محمد صادق در اوائل امر خيالش منحصر باين بود كه فقط مذاكرات مجلس را بنويسد و اگر مطلب ديگري هم درج ميكرد برحسب ميل خودش بود نه ميل حاجي ملك اين بود كه حاجي ملك مجبور شد مال الشراكه خود را دريافت داشته فسخ شركت كند و بخيال ايجاد روزنامه مخصوص افتاد و بزودي بايجاد روزنامه صور اسرافيل موفق شد و بعد از اندك مدتي روزنامه مساوات را داير كرد و اين دو روزنامه فوق آنچه مقصود حاجي ملك بود از قوه بفعل آورند و باصطلاح عوام دو سه بيت بالاتر زدند و عمده مقصود ملك اين بود كه اعمال شاه را انتقاد كند تا قلوب عامه را از او برنجاند و خودش هم مواظب بود و هر ادني حادثه كه اتفاق ميافتاد نسبت آنرا بشاه ميداد روزنامه مساوات دست بالا را گرفت و بر اعمال عاريه شاه هم اعتراض كرد و حال آنكه احدي را حق آن نيست كه متعرض امور شخصيه و عادات بيتيه ديگري شود چه جاي شاه كه عقلاي عالم و قانون مشروطه او را مقدس و غير مسئول دانسته‌اند و هيچ روزنامه‌اي حق ندارد كلمه‌اي نسبت بپادشاه اعتراض كند صور اسرافيل هم تمام مندرجاتش بر ضدشاه نوشته ميشد و از ابتداي جلوس اعليحضرت شاه همه روزه وسيله‌اي براي اعتراض آقايان بدست آمد چنانكه در همان موقع جلوس ايراد كردند كه در جشن تاجگذاري «1» از وكلا دعوت
______________________________
(1) تاجگذاري محمد عليشاه در روز چهارم ذي الحجه صورت گرفت و با آنكه در اين مراسم از كليه شعرا وزراء و نمايندگان سياسي خارجي و روحانيون و اعيان و اشراف دعوت بعمل آمده بود از نمايندگان ملت خبري نبود صنيع الدوله و سعد الدوله هم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 65
نفرموده‌اند و توهين بمجلس شده و شاه بزودي اين مطلب را جبران فرمودند، يعني در جشن تعيين ولايت عهد هيئتي از وكلا را دعوت فرمودند، بعد از آن قضيه فراجه‌داغ پيش‌آمد و شهرت گرفت كه منشاء اين فتنه رحيم خان سردار «*» نصرت
______________________________
اگر حضور داشتند بعنوان طبقه اعيان شركت نموده بودند.
انعكاس مراسم تاجگذاري محمد عليشاه در مجلس شوراي ملي موجب برآشفتگي و اعتراض نمايندگان گرديد ميرزا طاهر تنكابني نماينده تهران از طبقه علما گفت سلطان سلطان ملت است بايد از طرف ملت تاج گذارند و مجلس نماينده ملت است ميرزا محمد كتابفروش نماينده طبقه اصناف ضمن گله و شكايت از بي‌اعتنائي محمد عليشاه بمجلس گفت «حالا كه اول مجلس است، اگر ميتواند مطالبه حق خودش را بكند و الا بعدها نميتواند كاري از پيش ببرد»
(*) رحيم خان چليپانلو فرزند حاج عليخان از سران عشاير شمالي آذربايجان ساكن ارس باران (قراچه‌داغ) بود كه در زمان ناصر الدين شاه رئيس دسته آذربايجاني و در زمان مظفر الدين شاه با درجه ميرپنجي رئيس دسته چليپانلو و در زمان محمد عليشاه ملقب بسردار نصرت گرديد در سال 1325 ق كه رحيم خان در تهران ميزيست بيوك خان پسرش در قراچه‌داغ دست به اغتشاشاتي زد و در تهران شهرت يافت كه منشاء اصلي اين فتنه و فساد خود رحيم خان است و اين كشت و كشتارها بدستور او صورت گرفته است تا بالاخره محمد عليشاه براي اسكات مردم راضي شد كه او را در عدليه حبس نمايند پس از اينكه بستگانش از زنداني شدن او آگاهي يافتند دست به قتل و غارت زدند تا اينكه رشيد الملك حاكم اردبيل تعدادي از اموال را از آنان پس گرفت.
رحيم خان پس از رهائي از زندان به آذربايجان رفت و شرارتهاي زيادي مرتكب گرديد پس از پيروزي آزاديخواهان رحيم خان به روسيه پناهنده شد و مجددا بايران بازگشت تا بالاخره در زمان حكومت حاج مخبر السلطنه در آذربايجان رحيم خان را به تبريز آورد و تحت الحفظ نگهداشتند و سرانجام در هفدهم رمضان سال 1329 ق بحكم انجمن ايالتي تبريز پنهاني در ارك آن شهر بضرب گلوله كشته شد.
«پروفسور ادوارد برون در كتاب تاريخ انقلاب ايران در باره اين شخص مينويسد رحيم خان يكي از راهزنان عمده است كه شاه هنگامي كه وليعهد بوده است او را براي چندين فقره تعرضات بر مردم زنداني ساخته بود.»
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 66
است و بامر پادشاه اين اقدامات را كرده است و بايد مشار اليه را بعدليه جلب نموده زنجيرش كنند. و بلوائي بسيار سخت در طهران پيش‌آمد و دو سه روز امتداد داشت كه شاه ميفرمودند «رحيم خان در طهران است و مسئول اعمال پسرش نيست و بر فرض كه راست باشد و جماعتي كشته شده باشند چه دخلي برحيم خان دارد، كه در طهران متوقف است و بايد تحقيق كرد آيا خطي از رحيم خان در دست است يا فقط تهمت است» ولي باصرار وزرا شاه راضي شدند كه رحيم خان را بدون محاكمه و استنطاق در عدليه محبوس سازند حال بايد ديد كه آيا واقعا رحيم خان مقصر بود يا نبود.

رحيم خان سردار نصرت‌

در اينكه رحيم خان از بدائت عمرش بدزدي و آدم‌كشي مشغول بوده حرفي نيست! و در اينكه بسيار آدم بدي است آنهم محل ترديد نخواهد بود، اما در خصوص قضيه قراجه‌داغ و آنچه باو و پسرهايش نسبت داده بودند بعدها معلوم شد چندان مأخذ مهمي نداشته است، بدليل آنكه بعد از آنكه مدتي در حبس ماند از خود آذربايجان انجمن ايالتي از او شفاعت كرد بلكه او را احضار نمودند بعلاوه مدلل شد كه آنهمه قتل و غساسات كه به پسرهاي او نسبت ميداده‌اند مطلقا دروغ بوده فقط مابين پسرهاي رحيم خان و بني اعمام آنها! نزاع شخصي شده و از طرفين چند نفر كشته شده‌اند و پسرهاي رحيم خان مبالغي اموال رعايا را غارت كرده. بلكه بعد از گرفتاري پدرشان بهر جا كه دستشان رسيد غارت كردند و بالاخره گرفتار رشيد الملك «1» حاكم اردبيل شدند و تمام اموال منهوبه را از آنها استرداد نمودند، چندي بعد هم مجددا با همان بني اعمام نزاع كردند و يكنفر از پسرهاي رحيم خان كشته شد، حاصل آنكه فتنه قراجه‌داغ
______________________________
(1) نقي خان
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 67
نزاع ايلي داخلي بوده مربوط بمشروطه و استبداد نبوده، بعلاوه قريب هشت ماه رحيم خان در حبس بود، بدون آنكه محاكمه و استنطاق شود و معلوم است اين هم خلاف قانون است، اگرچه طرف شمر ذي الجوشن باشد، اي كاش رحيم خان را در محبس كشته بودند و زنده نميماند كه بعد از انحطاط مجلس آنهمه شرارت و هرزگي در تبريز بكند و متعرض مال و جان و ناموس مردم بشود و دولت و ملت از حركات شنيعه او بزحمت بيافتند و تمام حوادث واقعه در تبريز از پرتو سلوك آن ملعون است باري قضيه رحيم خان را هم شاه مساعدت فرمودند.

واقعه اصفهان‌

قضيه اصفهان هم يكي از وسائلي بود كه مردم را با شاه طرف ميكرد و قبل از قضيه رحيم خان واقع شد و خلاصه‌اش آنكه مردم اصفهان در موقعيكه ظل السلطان براي عرض تهنيت جلوس بطهران آمده بود اجماع و بلوا كردند كه ما ظلل السلطانرا نميخواهم در طهران هم جماعتي از مردم اصفهان و غيره مباني بلوي و تعطيل را گذاشتند و عزل السلطانرا از حكومت اصفهان ميخواستند و در اين كار هم مجلس بدون وقفه مداخله كرد و برحسب ميل مردم عزل ظل السلطانرا تصويب نمود، با آنكه بدوا شاه معين الدوله را كه نسبتا آدم درستكاري است مأمور فرمودند كه برود باصفهان و بتظلمات مردم رسيدگي نمايد اگر واقعا ظلمي از ظل السلطان در باره آنها شده جبران آنرا از مال ظل السلطان بنمايد و اگر فقط از راه غرض موجبات بلوي را فراهم كرده‌اند آنها را ساكت كند، اما مردم اصفهان اين قرار داد را امضاء نكردند و در طهران و اصفهان تعطيل عمومي كردند تا آنكه خود ظل السلطان استعفا داد و شاه هم فورا قبول فرمود و اين فتنه هم بزودي اصلاح شد.
بعد از آن عنوان «ميسونوز» و ساير بلجيكيها در ميان آمد آنرا هم شاه فورا اصلاح فرمود و ميسونوز را معزول كرد بعد از آن حكايت آمدن اتابك بطهران
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 68
پيش‌آمد و حضرات هم در اين ماده خيلي هياهو كردند ولي دوستي آقا سيد عبد اللّه با اتابك اعظم حل اين معمي را كرد و مغرضين كاري از پيش نبردند و بلافاصله فتنه سالار الدوله پيش‌آمد و اردوي او تا نهاوند تاخت و حاجي ملك منتظر بود كه بدون هيچ مانعي تا طهران خواهد آمد بلكه اميدوار بود كه از مجلس باو همراهي شود و آقاياني كه با او معاهده داشتند مقدم او را خواهند پذيرفت و او را بسلطنت تهنيت خواهند گفت ولي برخلاف انتظار او اتابك مرحوم بزودي جلو او را مسدود كرد و اساس سلطنت موهومي او را بهم زد و طوري اسباب فراهم آورد كه در ظرف چند ساعت او را مستأصل كردند، از آن تاريخ ببعد اگرچه ملك المتكلمين مأيوس شد ولي بعد از آنكه سالار الدوله را سالما بطهران آوردند و در باغ عشرت‌آباد بعد از تحصن بمنزل اتابك متوقف كردند طوري ديگري نقشه كشيد و از دري ديگر داخل شد و خيالش اين بود كه مجلس را بر ضد شاه وادارد كه رأي بر تغيير او بدهند و آنوقت حتما وليعهد را بسلطنت بر ميداشتند و حاجي ملك ميتوانست اسبابي فراهم كند كه سالار الدوله را نايب السلطنه او قرار دهند اگرچه در اين نقشه ظل السلطان بلكه نايب السلطنه هم شامل ميشدند ولي چون رشته در دست ملك بود اميدواري داشت كه برحسب اراده خودش بهر طرف كه ميخواهد ميكشاند و واقعا هم‌رشته در دست او بود و تمام انجمن‌ها تابع ارادات او بودند و مجلس هم چنانكه گفتيم مطيع اوامر و نواهي انجمنها بود پس ميتوانيم بگوئيم در ظرف اين دو ساله قواي ملت ايران فقط در دست ملك المتكلمين بود و اگر بعضي عيوب در وجود او نبود يكي از بزرگان دنيا شمرده ميشد ولي افسوس كه طمع فوق العاده و ميل بجمع اموال در مزاج او رسوخي تمام داشت گذشته از آن در عهد خود پايدار نبود بلكه خيلي ابن الوقت و از اهل اين دوره بود هرگز نميتوانست از پول چشم بپوشد و هرگز
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 69
حاضر نميشد در باره دوستان خود استقامت ورزد، بلكه مكرر ديده شد كه براي جزئي وجهي از دوستان خود اغماض نميكرد و اينكه با مساوات و صور اسرافيل و چند نفر ناطق زيردست خود تا مدتي راه رفت جهتش همان بود كه املاك سالار الدوله بالتمام يعني آنچه در اطراف تهران داشت در تصرف او بود و مصرف عايدات آن املاك همين قسم مصارف بود و در چنين حالي باز گاهي بطرف ظل السلطان ميرفت و گاهي از شعاع السلطنه انعامي ميگرفت و شايد اگر در نقشه‌اش پيشرفتي حاصل نميشد سالار الدوله را هم فراموش ميكرد و كار را برحسب اقتضاي وقت و زيادي رشوه مقرر مينمود، اما با قطع نظر از اين دو عيب در ساير اخلاق كمال تفوق بر اهل اين عصر داشت و حقيقتا مردي صاحب عزم بود و در فراست و ذكاوت و قوت قلب و جرئت سرآمد اقران خود محسوب ميشد و در فصاحت و بلاغت و نطق شخص اول ايران بشمار ميآمد و روي هم رفته مردي لايق و كافي بود.

انجمن‌ها و تبعيد ملك‌

بعد از آنكه بآن وضع غير معهود كشته شد، طرف ترحم عموم مردم ايران و صاحب مقامي بلند و نامي ارجمند در تاريخ تمدن ايران شد و حقيقتا همه وقت بخت و اقبال با او هم‌عنان بود و از بدائت عمرش كه برحسب آنچه خودش براي بنده نقل ميكرد، هميشه خوش‌بخت بوده.
چنانچه در اوائل امر پياده بدهات ميرفته و روضه‌خواني ميكرده تا آنكه يكي از وعاظ نمره اول مملكت شد و بعد از آن داراي مقام گرديد و ذكرش تا قيامت در تواريخ عالم پايدار ماند و حال آنكه سه روز قبل از وقعه 23 جمادي الاول، نصف انجمنهاي طهران رأي داده بودند كه تبعيد او و سيد جمال و جهانگير خان مدير صور اسرافيل و سيد محمد رضا مدير مساوات براي آسايش نوعي لازم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 70
است و اگر اين حادثه پيش نيامده بود خود ملت او را باكمال حقارت و مذمت طرد و تبعيد ميكردند ولي حسن اقبال او اينطور اقتضا كرد كه بانهايت مظلوميت كشته شود و آثار تاريخي از او در دنيا بيادگار بماند و در جرائد بزرگ اروپا ولتر ايران نام برده شود.

شاه و ملك المتكلمين‌

مجملا همه روزه حاجي ملك منتظر بود كه حادثه پيش بيايد و او شاه را در آن حادثه مقصر بنمايد و اذهان مردم را از شاه منصرف كند، وزرا عظام هم باين مقصود حاجي خيلي كمك كردند، چرا كه در هر نقطه هر قسم اغتشاشي رخ ميداد و آنها از اصلاحش عاجز ميشدند، براي آنكه در مجلس اعتراف بعجز و قصور و عدم لياقت خود نكنند، وقوع آن اغتشاشات نسبت بعدم مساعدت شاه با مجلس ميدادند و اگر هم عينا نتوانستند اظهار كنند در مجلس علني بكنايه و در مجالس سريه علنا اظهار، بلكه بر صحت مدعي خود اصرار ميكردند، گذشته از وزراء عظام واقعا طبيعت هم با حاجي ملك همراه و مساعد بود، يعني همه روزه يك اتفاق ناگواري در يك سمت ايران واقع ميشد و اهل دانش ميدانند وقوع اين حوادث نتيجه تغيير مسلك چندين هزار ساله دولت بوده نه تحريك شاه، و مسلم است در مملكتي كه پنج شش هزار سال حكومت مستبده متعلقه بوده و هر پادشاهي ده درجه بالاتر از ذات الوهيت مطاعيت داشته و هر اميري و هر مجتهد، يا هر وزيري، بلكه هرحاكمي، هرمير پنجي، هر سرتيپي، بلكه هر كدخداي، محله‌اي، هر فراشي، صاحب اختيار جان و مال و تمام هستي تبعه بوده و هيچ وقت مسئول اعمال خود نبوده‌اند و هرچه ميخواسته‌اند ميكرده‌اند، لايسئلون عما يفعلون حالا صداي آزادي در چنين مملكتي زده شود و حدود تمام افراد حتي شخص پادشاه در تحت قانون معين شود، كه بقدر سرسوزني
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 71
نتواند از آن حدود معلومه تجاوز نمايد و اين مطلب را رسما بتمام مردم جاهل اعلان نمايند، البته مردم جاهل بي‌اطلاع بواسطه عدم بصيرت گرفتار سوء تعبير و تفسير شده و از حدود معلومه هم تجاوز نموده حقوق ديگران را ابطال و در اداي مطالبات مشروعه بزرگان و حاكمين اهمال مينمايند و خيال ميكنند آزادي يعني خوردن مال مردم، آزادي يعني خارج شدن از دوائر شريعت، آزادي يعني ارتكاب تمام محرمات، آزادي يعني سلب تمام قدرتهاي شرعيه و عرفيه و نسخ تمام تكاليف ملكي و ملي و تا باين مردم جاهل حالي كنند كه آزادي باين معاني نيست، بلكه آزادي عين قيود است و متابعت حدود البته طولي خواهد كشيد و ابتداء زمان لازم دارد، تا بتدريج چشم و گوش مردم باز شود و حقيقت از مجاز ممتاز گردد و كم‌كم مردم تحصيل كنند و طبقه محصلين روي كار بيايند و آنهم در كمتر از سي‌سال ممكن نخواهد شد، مگر با يك قوه قهريه كه ما از داشتن آن كمال معذرت را داريم، بلكه خيلي هم خجلت داريم كه بعد از غروب آفتاب نادري ديگر چنين قوه در ايران وجود نداشته و آخرين شعاعش در پاي قلعه شوشه يا شيشه بخاك هلاك سپرده شد، بهرحال وقوع حوادث علاج‌ناپذير اطراف و اكناف با عدم لياقت وزرا در موقع آنها با خيالات حاجي ملك منتهي مساعدت را داشت.
لازم نيست در اين موقع تمام آن حوادث را بشمارم و اقدامات جناب حاجي ملك را مفصلا بنگارم چرا كه در جلد دوم باندازه لزوم شرح داده‌ام و تكرار آن نمي‌پردازم بلي همينقدر در اين مورد لازم بود كه در ضمن جهات واقعيه انحطاط مجلس اين يك جهت را هم كه تقريبا از جهات عمده بود بشمارم و قبل از اينكه بساير جهات بپردازم لازم است يك نكته مهم را تشريح كنم كه رفع خيلي از شبهات را ضامن خواهد بود و گمان ندارم كسي ديگر بتوضيح اين نكته موفق
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 72
شده باشد، بلكه براي بسياري از مورخين اروپائي و ايراني حل اين معمي خالي از اشكال نخواهد بود و ما بملاحظه آنكه در اين كتاب متعهد شده‌ايم فلسفه تاريخي انحطاط مجلس را بنگاريم اين يك نكته را هم كه كمال ارتباط را با موضوع بحث ما دارد حل و توضيح خواهيم كرد.

نظرات اوليه شاه‌

اشاره

البته آقايان عظام كه زحمت مطالعه اين كتاب را متحمل شده‌اند در خاطر دارند كه چندين مرتبه پادشاه قسم ياد كرد كه با تمام قواي خود بمشروطيت معاونت فرمايد و چندين دستخط از او صادر شد كه كمال مساعدت او را با اساس مشروطيت مدلل ميداشت و يكمرتبه هم پشت قرآن را با خط مبارك و بامضاي خود ترسيم فرمود در روزي كه بمجلس آمد با حضور تمام وزرا و وكلا و حجج اسلاميه قسم ياد كرد كه پادشاه دولت مشروطه باشد و مدتها هم هرچه از مجلس با اخطار يا اظهار كردند، يا فورا پذيرفت و اطاعت كرد و يا آنكه بعد از يكي دو روز مذاكره و تكرار بالاخره تسليم شد، حال بايد فكر كرد و دانست كه آيا مقصود اصلي شاه چه بوده؟! آيا واقعا از اول بر ضد اين اساس بوده؟! و هرچه ميكرده در واقع خدعه و تدليس بوده و با آنكه نقشه او اينطور اقتضا داشته، كه مظلوميت خود را در انظار دول متحابه مدلل ساخته سپس در بهم زدن مجلس پرداخته باشد؟! و يا آنكه تجديد رأي براي او حاصل شده؟! كه بعد از آنكه كمال مساعدت را با مجلس اظهار فرموده از اين خيال منصرف شده و بواسطه ميل فطري خود باستبداد يا بواسطه استبداد درباريان مستبد شروع بهم زدن مجلس فرموده‌اند!؟ تمام اين نكات ممتنعه الاجتماع است، يعني ممكن نيست بتمام اين ملاحظات مدخليت داشته باشد و ما ناچاريم يكي از شقوق را اختيار نموده ما بقي را رد كنيم حالا كدام مورخ ميتواند اين معما را حل كند و اين نكته محمد عليشاه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 73
فلسفي را مطابق واقع تشريح نمايد؟!
شك نيست كه هيچ پادشاهي باختيار خود مايل نيست اختيارات او را سلب و محدود نمايند، حتي سلاطين فرنگ كه در دولت مشروطه نشو و نما يافته‌اند و گوش آنها از تحديد حدود سلطنت پر است، باز بي‌ميل نيستند كه قدري دامنه اختيارات خود را وسعت بدهند، نهايت آنكه اساس قانون در آن ممالك بقدري محكم است كه از ميل و اراده پادشاه باستبداد متزلزل نخواهد شد و اين مطلب منحصر بسلاطين نيست و لو ادني رعيت بحكم فطرت و لازمه طبيعت انسانيت هميشه طالب ترقي و مايل باستقلال است: چنانچه بزرگان گفته‌اند: در هر نفسي مضمر است آنچه فرعون باظهار آن پرداخت، كه هروقت اسباب كارشان جمع شود مافي الضمير خود را اظهار خواهند كرد و دليلش همان است كه خداوند انسانرا بالفطره ترقي طلب آفريده و اين طبيعت ترقي‌پذيري در هر فردي از افراد بني آدم راسخ و چاره ناپذير است و طي اين طريق ممكن نخواهد شد، ببسط يد و وسعت قدرت و كثرت اختيارات و البته كثرت اختيارات و وسعت قدرت مستلزم تعدي بحقوق ديگران است و اگر پادشاهي يا انساني ديگر از تعدي بر حقوق و تجاوز بحدود ديگران خودداري كند، يا حقيقتا صاحب نفس قدسيه است كه از رياضت و مجاهدت باين مقام رسيده است و يا آنكه مانع خارجي در مقابل خود دارد و دستش بريسمان قانون محكم بسته شده، شق ثالث ندارد، بلي گاهي ممكن است انسان اعم از سلطان يا رعيت بواسطه وسعت اطلاعات و غوص در حقايق امور فهميده باشد، كه ترقي انسان كه فطري و جبلي او است نه در ازدياد نفوذ ظاهري و قدرت موهومي است كه بتوسط اسباب و وسايل ايجاد و كم و زياد ميشود، بلكه ماوراي آن قدرت و نفوذ يك قدرت و نفوذ حقيقي هم هست كه از تسلط بر قلوب پيدا ميشود، نه تسلط بر ابدان و شئونات ظاهريه كه بوسيله اسباب پيدا ميشود بعد از نفي اسباب
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 74
فورا منفي ميشود اما قدرت واقعي و نفوذ در قلوب هيچ وقت نفي نميشود و اسبابش همان جلب قلوب است بحسن سلوك با طبقات كل علي حسبه و البته كسيكه باين معني پي‌برده باشد هرگز سعي نميكند كه بواسطه سوق سپاه و كثرت خدم و حشم بر تبعه خود مسلط شود، بلكه سعي ميكند كه بواسطه اشاعه عدل و داد و رفع ظلم و بيداد مالك همه قلوب تبعه خود شوند حاصل آنكه كاري ميكند كه ملت او را دوست بدارند و از صميم قلب پرستشش كنند، نه آنكه از او بترسند و از ترس عقوبت او از او اطاعت نمايند، اما چنين پادشاهي جز گاهي در ستون تواريخ جائي ديگر پيدا نشده و ميشنويم كه امپراطور حاليه ژاپن ميكادو در ميان ملت خود همين حالت را دارد، اما نديده‌ايم ما بين ديدن و شنيدن فرسنگها مسافت است و اگر بخواهيم دقت كنيم و بقول عوام باريك شويم خواهيم دانست كه اغلب اين اشتهارات مورخين و انتشارات محررين مبني بر اغراقات متعارفه است چندان حقيقتي ندارد.

عدالت انوشيروان‌

چنانكه در تمام تواريخ انوشيروان را پادشاه عادل نوشته‌اند و ميگويند زنجير عدل داشته است كه شخصا بعرايض تمام متظلمين رسيدگي ميكرده است و خانه يك نفر پيرزن را كه در وسط كاخ او واقع شده چون راغب بفروش نبوده متصرف نشده و بهمان حالت باقي‌مانده و مردم ايران و ملت عجم بوجود اين پادشاه افتخارها دارند بلكه خبري از حضرت رسالت پناهي معروف است كه افتخار فرموده‌اند باينكه در زمان سلطنت پادشاهي عادل متولد شده است
(ولدت في زمن سلطان العادل) اما در نظر محققين تمام آنچه از عدالت او شهرت دارد افسانه صرف است بلكه انوشيروان در ميان سلاطين ساساني از همه ظالم‌تر بوده و كدام ظلم از اين بالاتر كه وزيري دانشمند مثل بزرگمهر را در
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 75
محبس به بدترين وجهي هلاك كرد، اما زنجير عدل اگرچه ندانسته‌ايم چه قسم زنجيري بوده؟ آيا در تمام نقاط مملكت امتداد داشته يا فقط در پاي تخت او بوده!؟ و يا با چه اسبابي عرائض را به پيشگاه ميرسانيده‌اند؟ آيا مثل تلفون و و تلگراف بوده؟ يا از قبيل زنگ اخبار يا چيز ديگر؟! ولي اجمالا ميدانيم هرچه بوده چيز پوچي بوده است، چرا كه پادشاه وظيفه‌اش آن نيست كه اوقات شريف عزيز خود را باستماع عرائض متظلمين صرف نمايد و معلوم است در يك مملكت كه چندين هزار فرسخ طول و عرض دارد و اقلا پنجاه شصت كرور سكنه يك نفر نميتواند تمام تظلمات رسيدگي كند و بر فرض كه تمام 24 ساعت شبانه روز را صرف احقاق حقوق كند، بهزار يك تظلمات نميتواند برسد، بنابراين عقلاي عالم اساس ديگري ترتيب داده‌اند كه هيچ تظلمي باقي نماند، مگر آنكه بتحقيق در آن رسيدگي و احقاق حق شود و آن ترتيب عبارت است از تشكيل محاكم عدليه كه مركز آن در پايتخت باشد و شعب آن در تمام مملكت كشيده شده حتي آنكه در قصبات كوچك هم هست، يعني در هر نقطه كه پانصد نفر جمعيت داشته باشد ناچار يك شعبه محكمه عدليه منقسم بدو قوه قضائيه و اجرائيه در آنجا خواهد بود ولي نه مثل محاكم عدليه مملكت ما كه ايكاش از اصل نبود و معلوم است محكمه عدليه كه نه قانون در دست قضاة باشد نه مواجب مرسوم باجزاء آن بدهند بهتر از اين نخواهد شد و اجزاء ناچارند كه بسليقه خودشان حكم بدهند و مسلم است سليقه قاضي بي‌مواجب اين طور اقتضا دارد كه هريك از متداعين بيشتر تقديم بدهند حق را بطرف او تصديق نمايد چنانكه سالها است در مملكت ما بهمين اوضاع شنيعه محاكمه ميشود، حالا كاري بعدليه زمان خودمان نداريم حاصل مطلب اين است كه وظيفه پادشاه عادل اين است كه قوانين محاكمات را مرتب نموده بدست قضات عدليه بدهد و در هر محكمه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 76
يك قوه اجرائيه مقرر فرمايد، كه خود قاضي مجري نباشد و مواجب تمام اعضاء محكمه را اعم از قوه قضاء يا اجراء مرتبا ماه بماه برساند، كه محتاج بگرفتن رشوه و ابطال حقوق نباشند و محرمانه هم مفتش امين بر آنها بگمارد و هرگاه يكي از اعضاء محاكم برخلاف حقانيت حكمي داد، مطابق قانون عليحده كه در مجازات آنها نوشته شده او را مجازات كنند آنوقت پادشاه راحت بخوابد و هيچ لازم نيست زنجير عدالت بكشد، پادشاه انگليس با آنهمه مستملكات كه قريب به ثلث كره در تصرف او است اغلب اوقات در سير و سياست و تفرج و مسافرت است و ابدا بعرايض متظلمين رسيدگي نميكند و زنجير عدل انوشيرواني را در انگلستان نكشيده با وجود اين امروز عادل‌ترين تمام سلاطين روي زمين است، چرا كه ادارات دولتي او در نهايت نظم و ترتيب در تحت قوانين عادله سپرده باشخاص كافي با علم و اطلاع است و پادشاه بخوبي ميداند كه اگر بادني رعيتي از شخص خودش هم ظلمي واقع شود بدون هيچ ملاحظه او را بمحكمه احضار نموده در مقابل مدعي مينشانند و بعد از تحقيقات لازمه در باره او همان حكمي را اجرا خواهند كرد كه در باره ادني رعيت او، بنابراين چرا در نهايت آزادي بميل خودش در جاهاي خوش‌آب و هوا گردش نكند، پس معلوم شد كه كشيدن زنجير عدل ابدا دلالت بر عدالت پادشاه ندارد و بعلاوه از كجا كه اصل مطلب دروغ نباشد؟! مگر نه اين است كه كه انتشار آن از يكنفر مورخ معاصر او شده و ما هرچه تاكنون در تواريخ سير كرده‌ايم از مورخين معاصر سلاطين غير از تمجيد چيزي ديگر نديده‌ايم و مورخ معاصر انوشيروان قطعا از مجير الدوله فاضل‌تر و با انصاف‌تر نبوده، كه او هم در شماره اول از روزنامه رسمي ايران كه اين اوقات طبع كرده است مينويسد هيچ وقت ايران باين انتظام نبوده و نسبت بتلگراف مخصوص كه بحكم اعليحضرت شاهنشاهي از ميدان توپخانه بدربار اتصال دارد و هركس
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 77
هرچه بخواهد بحضور همايوني تلگرافا تظلم و اظهار نمايند مجانا از او ميپذيرند و جواب را هم صادر نموده باو ميدهند.

زنجير عدل محمد عليشاه‌

بعد از انحطاط مجلس، بدستخط همايوني اين دستگاه مجانا دايره شده آنرا زنجير عدل انوشيرواني مينويسند پنجاه سال ديگر يكنفر مورخ ميخواهد تاريخ عهد پادشاه ايران محمد علي شاه را بنويسد ناچار همين روزنامه را پيدا كرده مستند خودش قرار داده و خواهد نوشت مطابق سند صحيحي كه بدست آورده‌ام اعليحضرت محمد علي شاه هم مثل انوشيروان عادل زنجير عدالت كشيده بوده و شخصا بتمام تظلمات ملت خودش رسيدگي ميفرموده حالا ما اعتراض بر اين كار شاه نداريم چرا كه احتمال ميدهيم غرض او واقعا احقاق حق مظلومين باشد، اما افسوس كه احكامي كه در جواب عرايض متظلمين صادر ميفرمايند خطاب بصدر اعظم است كه جناب اشرف صدر اعظم رسيدگي كنيد و حتما قرار آسايش عارض را بدهيد .. حالا هرقدر پادشاه ما مايل بعدالت باشد؟! آيا ممكن استكه از اين هيئت وزراي غير مسئول بي‌قانون اميد اجراي عدالت داشته باشيم؟! انوشيروان هم حتما خودش متصدي احقاق حقوق نميشده؟! و ناچار بوزراي دربار خود رجوع ميفرموده است و شكي نيست اگر عوض خواندن اين همه عرائض تشكيل عدليه قانوني ميدادند بمراتب بهتر از اين زنجير عدالت بدرد ملت ميخورد باري مقصود تحقيق در انتشارات مورخين است.
چهار سال قبل كه امپراطور عظيم الشأن روسيه نيكلاي دوم تشكيل مجلس صلح عمومي در لاهه داد و از تمام دول بآن محل حاضر شدند از جمله ارفع الدوله از طرف دولت عليه ايران در كنگره صلح لاهه حاضر شد و بعد از انقضاء مجلس منظومه باسم منظومه صلح دائمي طبع و بچندين زبان منتشر كرد و در آنجا مبالغي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 78
تمجيد از رأفت و حسن فطرت امپراطوري ميكند و ميگويد من هرگز آدمي باين درجه صاحب رحم و مروت نديده و نشنيده بودم و ادله و شواهدي بر اين مدعي خود اقامه نموده تا بالاخره ميگويد اينكه امپراطور معظم بتشكيل مجلس صلح عمومي لاهه اقدام و موفق شده فقط براي اين است كه ابدا راضي نميشوند خوني در دنيا ريخته شود.
همان امپراطور دو سال بعد بجنگ شرق اقصي اقدام فرمود و دو كرور خون ناحق از طرفين در آن صحرا ريخته شد فقط جهانگيري امپراطوري باعث آنهمه قتل نفوس بني آدم شد، بعلاوه در اغتشاشات داخلي روسيه كه مردم فلك‌زده بهواي آزادي‌طلبي جنبشي كردند آنقدر از آنها بحكم امپراطور كشتند كه نماند خانه در مسكو و پطرسبورغ و ادسا و ورشو و ساير بلاد كه عزادار نباشند اينكه امپراطور روس.
اما اعليحضرت ميكادو كه تمام محررين دنيا او را مؤيد من عند اله و مظهر كرم و رحمت پروردگار نوشته‌اند، علاوه از آنكه اقدام بجنگ شرق اقصي كرد و چندين مليون خسارت مالي بر اهالي ژاپن وارد آورد و قريب يك كرور از ملت ژاپن در آن ميدان خون‌خوار هدف توپ و تفنگ آتش‌بار شدند و مقصود ظاهري ميكادو حفظ استقلال كره بود، بعد از آنكه روسها را از كره خارج كرد رسما كره را در تحت تصرف خود درآورد و بيچاره امپراطور كره را با تمام خانواده‌اش به بدترين عذابها از تخت سلطنت بتخته كشيد، حالا چه ميتوان گفت درباره چنين امپراطوري كه يكوقت بملت خود نعمت آزادي داده و يكوقت آزادي يك ملت را سلب مينمايد و اهل بصيرت ميدانند هم آزادي دادن و هم گرفتن هردو برحسب اقتضاي پولتيك عصر بوده، يعني يكوقتي در مملكت ژاپن مردمان صاحب نفوذ بسيار بودند و امپراطور فقط باسم سلطنت در پشت چندين حجاب مستور بود. لهذا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 79
باين عنوان هم از وراء حجاب بلكه از محبس خارج شد و هم نفوذ ديگران را بكلي ابطال نمود و هم سلطنت و دولت ژاپن را بترقيات عمده رسانيد و خود را در تمام عالم به بزرگي معروف نموده نام نيك خود را در صفحه تاريخ عالم تا قيام قيامت ثبت نمود و يكوقت پولتيك او اينطور اقتضا داشت كه روسها را از خاك كره بيرون كند تا مبادا يكوقتي بطمع جزائر ژاپن بيافتند، چنانكه امپراطور روس هم يك وقت ميخواست دول اروپا را اغفال كند كه باسم صلح عمومي از تهيه مهمات جنگي تقاعد ورزند تا خودش محرمانه قواي خود را تكميل كند و بزودي دانست كه اين حقه بخرج ژاپونيها نرفته و نه تنها از خودآرائي باز نمانده بلكه فوق العاده بتهيه وسائل محاربه پرداخته‌اند اين بود كه مجبور بجنگ شد و و و و و پس اين‌گونه اعمال را نميتوان حمل بر حسن فطرت كرد، چرا كه در پولتيك حسن فطرت مدخليت ندارد و شايد جهت آنكه انوشيروان قطعه زمين متعلقه به بيوه‌زن را تصرف نكرده در آن وقت مبني بر يك نكته پولتيكي بوده مثل اينكه فلان مملكت را ميخواسته تصرف كند و ناچار بوده كه قلوب اهالي آنرا بخود متوجه ساخته و آنها را برأفت و مرحمت و عدالت شاهانه اميدوار نمايد و الا خريدن خانه پيرزن بدادن دوسه مقابل قيمت آن ممكن بود. باري از اين قبيل مسائل در فن پولتيك بسيار است كه ما مجال نداريم يا نميدانيم همه آنها را بشماريم و اگر كسي باين مطالب آشنا باشد ميداند ما چه ميگوئيم گذشته از تمام اين مطالب عدالت شخص هرگز فايده بحال نوع ندارد و بر فرض كه راستي راستي هم غرض حق‌شناسي و عدالت‌پرستي باشد چون قائم بشخص است نه رونق ميگيرد و و نه دوام ميپذيرد، برعكس عدالت اساس و قانوني است كه هميشه قائم بالذات خواهد بود و نوع از او استفاده خواهد نمود، چنانكه در ملل متمدنه امروزي مشاهده ميشود و حاصل از اين مقدمه طولاني اين است كه كسي تصور نكند اعليحضرت شاه در اظهاراتي كه از اول در ماده حمايت مجلس ميكرده‌اند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 80
از روي حقيقت و عقيده قلبي بوده بلكه تمام برحسب اقتضاي پولتيك وقت پيش‌آمده، بلي من يك عقيده خاصي در اين مقدمه دارم كه از اظهار آن ناگزيرم و آن اين است كه اگر ملت ايران همانقدر كه شاه با آنها اظهار مساعدت ميكرد با شاه مساعدت كرده بودند، هيچ‌وقت شاه باين خيال نيافتاده بود كه مجلس را بتوپ به‌بندد و حالا از روي انصاف، ميگوئيم اگر آنهمه فحش كه بشاه دادند و نوشتند به بنده و غيره داده بودند و زورش ميرسيد فورا مجلس را بتوپ ميبست و آحاد اعضاء آنرا از دم شمشير ميگذرانيد باز خيلي بايد از اين شاه تشكر كرد كه بعد از غلبه چندان بر مردم سخت‌گيري نكرد بلكه تا حدي عفو و اغماض كرد و مسلما اگر ملت فتح كرده بود با دولت اينطور معامله مينمود و يقينا ريشه آنها را ميكند و بر بزرگ و كوچك آنها ايفا نميكرد، چنانكه در موقعي كه آقايان در باغ شاه محبوس بودند و ناصر السلطنه و حاجب الدوله و امير جنگ از آنها پذيرائي ميكردند، شبي در موقع خواب آقاي آقا سيد محمد با آقاي آقا سيد عبد اللّه محرمانه صحبت ميكرده‌اند و گمانشان اين بود كه ميزبانهايشان بخواب رفته‌اند ولي آنها عمدا خود را بخواب زده و ميشنيده‌اند كه آقاي آقا سيد محمد از آقا سيد عبد اللّه سئوال كرده بود، اگر ديروز امر بعكس ميشد و ما بر دولت غلبه ميكرديم آيا همين قسم با آنها سلوك ميكرديم و براي آنها رختخواب حاضر ميكرديم و شام و نهار مرتب ميداديم و لباس ميآورديم و آقاي آقا سيد عبد اللّه فرموده بودند، بحق خدا همه را با نهايت ذلت هلاك ميكرديم و معلوم است اينها از ما نجيب‌تر هستند و حقيقتا از انصاف نگذريم، در اين مدت مردم جاهل و وكلاي غافل خيلي در باره شاه و اعضاي خلوت او هتاكي كردند و ابدا چيزي فروگذار نكردند، وزراي مسئول را بقدري سرزنش دادند و بزخم زبان قلوب آنها را پاره‌پاره كردند كه هيچ كابينه نشد كه دو ماه امتداد پيدا كند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 81
و هرقدر وزرا سختي ميكردند و پوست كلفتي بخرج ميدادند باز بقدري فحش علني در مجامع و جرائد بآنها ميدادند كه ناچار از استعفا ميشدند و افسوس كه وكلاي ملت در اوائل امر ميتوانستند جلوگيري كنند و عمدا نكردند، تا يكوقتي كه شيرازه انتظام امور مملكت بكلي گسيخته شد و همه وزرا و عقلا از اصلاح آن ماندند و شد آنچه شد.

قشون ملي‌

اشاره

جهت ديگر كه از روز شروع، انحطاط مجلس را بصورت جبلي بتمام عالميان اعلان ميداد قصه تشكيل «گارد ناسيونال» يا قشون ملي بود و انصافا اين اقدام ملتي ها بقدري ركيك و مستهجن است كه ابدا نميتوان در سلك تحرير گنجانيد، بلكه هيچ نويسنده ماهري از عهده برنميآيد مفاسد اين امر را كماهو بنگارد، چرا كه باندازه‌اي در اين باب فضاحت و خبط كردند كه تعداد عشري از اعشار آثار وخيمه آن محتاج است، بتحرير چندين مجلد كتاب بزرگ و ما خيلي باختصار به بعضي از آثار آن اشعار ميداريم.
اولين عيب اين اقدام جاهلانه اين بود كه، مردم ايران در امورات تمدن عموما و مسئله «گارد ناسيونال» خصوصا تقليد از الفاظ متداوله در اروپا كردند، بدون آنكه معاني اصلي و مفاهيم واقعي آنها را بفهمند مثلا شنيدند، در فرنگ سيمه و انجمن هست آنها هم خواستند انجمن داشته باشند و ابدا ملتفت نشدند اجتماع جماعتي، در محلي بترتيب خاصي البته بايد از براي يك مقصد مهم معيني باشد كه قبل از وقت تمام اعضائي كه در آن مجمع سمت عضويت دارند بدانند در چه مبحث بايد حرف بزنند، اين بود كه ما نوشتيم انجمن بايد مسلك داشته باشد نه آنكه لاعن قصد، بآنجا گرد آمده يكي از آسمان بگويد ديگري از ريسمان چنانكه انجمنهاي مملكت ما همان حال را داشتند بلكه از انصاف نگذريم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 82
مجلس شوراي ملي ما هم همين قسم بود و آن مقدار كاريكه در مجلس پيشرفت كرد بواسطه زحمات كمسيونها بود و الا مجلس رسمي علني هميشه بي‌ترتيب و نظم بود باري كلمه گارد ناسيونال يا قشون ملي را هم در كتابها خواندند و خيال كردند مقصود از اين كلمه اين است كه حتما بايد ملت در مقابل دولت داراي قشون و استعداد نظامي باشد تا هروقت دولت بخواهد بر ملت غلبه كند، ملت بي‌استعداد نباشد و چنان اين خيال فاسد در كله‌هاي مردم ايران جايگير و راسخ شد كه من بدبخت هر قدر داد كشيدم و فرياد زدم، بخرج احدي نرفت يكماه متوالي مقاله اصليه نداي وطن را اختصاص بهمين يك مطلب دادم و شرح و توضيح قشون ملي را نوشتم كه بچه قسم ميگيرند؟! و در چه موقع زير اسلحه ميروند؟! و كي بكار ميافتد؟! و در واقع قشون ملي براي اين است كه اگر يكوقتي قشون دولتي در سرحد يا جاي ديگر مشغول جنگ يا مدافعه باشند براي نظام شهرها از قشون ملي يعني از كسبه و مردم بازاري كه مقداري مشق نظامي كرده‌اند بتوانند يك عده براي انتظام شهرها انتخاب نمايند و بهترين اقسام تعليم آنها هم اين است كه در جزو پروگرام مدارس يك اندازه تعليم نظامي را هم ضميمه نمايند، تا هركس بمدرسه ميرود، از فنون نظامي هم مطلع باشد تا در موقع ضرورت بتواند استعمال اسلحه بنمايد، نه آنست كه يك دسته مردم بعنوان داوطلب باسم قشون ملي جمع شوند و خود را برضد قشون دولتي مهيا كنند و حال آنكه قشون دولتي همان قشون ملي است و ابدا فرق ندارد و دولت هر قدر قشون داشته باشد براي حفظ ملت است نه برضد دولت و مخارج آنها را هم ملت از مال خودش بعنوان ماليات ميپردازد ديگرچه احتياجي دارد كه قشون مخصوص باسم قشون ملي تهيه نمايد كه همين عنوان اسباب انزجار خاطر قشون دولتي شد و صاحبمنصبان آنها اينطور بآنها حالي كردند كه اين قشوني را
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 83
كه ملت‌ها گرفته‌اند برضد شما است و براي كشتن شماها، بعلاوه قشون دولتي در ايران نه هرگز لباس درستي داشته‌اند! نه مواجب كافي!! اما قشون ملي را ميديدند لباسهاي ماهوت اعلي پوشيده‌اند و و و و البته حسد ميبردند و حق هم داشتند، حرفشان هم حساب بود كه چرا ده يك آنچه باين جوانان بي‌تجربه نازپرورده ميدهند بخود ما نميدهند، كه از گرسنگي خوردن فارغ شده و جان خودمان را نثار كنيم. تاريخ انحطاط مجلس متن 83 قشون ملي ..... ص : 81
ري خداي من گواه است كه در اين باب خيلي زحمت كشيدم و سعي كردم كه رفع اين شبهات را از ملت بكنم و نگذارم باين عمل سفيهانه شروع كنند، اما چند نفري كه از تشكيل اين اسباب سراسر التباس مبالغي فايده شخصي ميخواستند و جواناني كه انداختن تفنگ و قطار فشنگ مبلغي بر جلوه آنها افزوده بود نگذاشتند كسي بعرائض من اعتنا نمايد، بلكه ناطقين در مجامع عمومي توبيخ و سرزنشم ميكردند و بعضي از محررين بي‌مدرك و شعور در جرائد خود توهينم كردند و نسبت اشتباه بمن دادند و من راضي بودم كه من اشتباه كرده باشم و آنچه از آثار وخيمه اين اعمال كه صريحا نوشته‌ام واقع نشود، اما متأسفانه كلمه سهو و اشتباه ننوشته‌ام و همان قسم كه وعده داده بودم افراد قشون دولتي از آن تاريخ از مجلس و مجلسيان بيزار شدند و آنها را دشمن خود فرض ميكردند و مهيا بودند كه در موقع تلافي و انتقام بكشند، تا شد آنچه شد و آنها هم بآرزوي خودشان رسيدند. اينكه عنوان كلي، اما خصوصيات و جزئيات عنوان گارد ناسيونال بقراري است كه ذيلا بآنها اشاره مينمايم:

نظامنامه قشون ملي‌

اشاره

اولا اين مطلب باين مهمي از طرف مجلس مسكوت عنه ماند و در مقام برنيامدند كه قانون مخصوصي براي آن وضع نمايند و چندين مرتبه در دوره
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 84
رياست احتشام السلطنه از طرف انجمنها بمجلس اخطار و اصرار شد كه نظامنامه براي نظام ملي بنويسند و بعضي از وكلا هم اصراري در انجام اين امر داشتند ولي احتشام السلطنه كه مردي عاقل بود و از مفاسد اين مطلب بخوبي اطلاع و استحضار داشت اعتنائي باين حرفها نكرده اجازه نداد كه اين مسئله در مجلس طرح شود و در موقع عزل احتشام السلطنه همين مطلب را هم از گناهان كبيره احتشام السلطنه شمردند و معلوم است در امري كه قانون مخصوص نداشته باشد هريك از رؤساي انجمنها سليقه شخصي خودشان را صحيح و واجب العمل ميدانند چنين كاري هر قدر خوب باشد بواسطه اختلاف آراء حتما خراب خواهد شد ثانيا اختيار اين كار بدست انجمنها افتاد نه مجلس، بعبارة اخري مجلس در اين باب حكمي نداد و قراري نگذارد همينقدر ممانعت هم نكرد و انجمنها هم هركدام براي اظهار اهميت خود و اثبات مزيت خود بر سايرين يك عده از جوانان بي‌كار خود را اسلحه پوشانيدند و روزهاي معين بمشق پاواداشتند اين بود كه عده آنها بهيچوجه معلوم نشد، چرا كه در يك نقطه هرگز اجتماع نداشتند كه معلوم شود چند نفر هستند و تا چه اندازه معلومات دارند، همين مجهوليت دولت و مجلس را بشبهه انداخت. گاهي شهرت داشت صد هزار نفر هستند، گاهي كمتر ميگفتند، بلي چيزي كه پيدا بود و همه كس ميتوانست ملاحظه نمايد، اين بود كه هرگاه كسي وارد انجمني ميشد چهار پنج نفر قراول دم در و صحن انجمن ميديد كه مسلح ايستاده‌اند، يك نفر فرمانده همراه آنها است كه فورا تا يك نفر وارد ميشود نظر بر است، سلام فنگ، فرمان ميدهد، از بعد از واقعه ميدان توپخانه در مجلس و اطراف مجلس هم يكعده جوانان مسلح حاضر ميشدند ولي حاضرين در مجلس اغلب مردمان محترم و بزرگان محتشم بودند، از قبيل ظهير السلطان پسر ظهير الدوله، عين السلطنه پسر بانوي عظمي آجودان‌باشي پسر وزير نظام مصطفي خان پسر قوام الدوله و گاهي هم پسرهاي ظل السلطان ميرفتند، مجملا در تمام صد نفر بلكه متجاوز، وكلاي مجلس كسي نبود از اين جوانان مسلح بپرسد شما
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 85
براي چه اينجا ايستاده كشيك ميكشيد اگر براي حفظ مجلس از دولت است كه ايستادن اينجا لازم نيست عوض آنكه خودتان را براي مدافعه از قشون دولتي حاضر ميكنيد خوب است زحمت بكشيد قشون دولتي را با خودتان همراه كنيد، كه آنها از دولت اطاعت نكنند و بمجلس حمله نياورند و الا اگر توپ بمجلس به‌بندند از وجود شما چه فايد، حاصل ميشود؟! بلي اگر عده شما اقلا بچند هزار نفر ميرسيد و تعليم نظامي حسابي هم داشتيد و دولت هم اسلحه بشما ميداد ممكن بود بتوانيد عوض قشون دولتي شهر را محافظت كنيد و قشون دولتي بطرف سرحدات بروند، اما افسوس كه نه دولت طالب حفظ سرحدات و نظم شهر بود و نه مجلس در اين خيالات صرف وقت ميكرد و ثانيا اين قشون همه از اهل ثروت و مكنت نبودند كه از خودشان تفنگ و فشنگ داشته باشند بلكه دو ثلث يا نه عشر آنها جوانان كوچه‌گرد يعني محتاج بتفنگ و فشنگ بودند معلوم است تهيه اسلحه آنها هم بر عهده همان انجمني است كه در آنجا داوطلبانه خود را براي اين كار معرفي كرده‌اند رؤساي انجمن‌ها هم كه خودشان نداشتند يا نميدادند.

تهيه اسلحه‌

بنابراين چاره منحصر شد باينكه هر انجمني در هر محله بود از صاحب ثروتان آن محله مبلغي بگيرد براي تهيه اسلحه يا عين تفنگ و فشنگ از آنها بگيرند و بقشون ملي بدهد اين بود كه بجان مردم افتادند و كمترين تهديدات آنها بصاحبان ثروتان محله اين بود كه تو را ميكشيم و از اين ملت خارج ميدانيم چه بسا اشخاص كه در محله واقع شده بودند كه در آن محله دو سه انجمن بود و بايستي بتمام آنها تفنگ و فشنگ بدهند يا قيمت ادا نمايند علاوه از انجمنها حاجي ملك كه خود را مؤسس تمام انجمنها و رئيس مشروطه‌خواهان ميدانست از تمام
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 86
صاحب ثروتان شهر مطالبه تفنگ و فشنگ ميكرد و چون در واقعه ميدان توپخانه سيصد قبضه تفنگ از مال سالار الدوله گرفته و بقشون ملي داده بود و بعد از ختم واقعه آن تفنگها را پس گرفته در نزد خودش ضبط كرده بود اغلب همان تفنگها را عوض آنچه پول از مردم ميگرفت بخرج ميداد آنهم در صورتي كه رفقايش از پول گرفتن او مستحضر ميشدند و الا ابدا بروز نميداد و پولها را تنها ميخورد و مردم هم مخصوصا باو خيلي پول ميدادند كه مبادا آنها را مستبد معرفي نمايد و داغ باطله بآنها بزند. اين بود كه قلوب بزرگان مملكت بكلي از مجلس و و مشروطه منزجر شد و خيال ميكردند اين اعمال آثار مشروطيت است غافل از اينكه كلمه مشروطه از اولين كلمات مقدسه عالم است نهايت از جهالت ايرانيان در ايران بد تعبير كردند، باري بسياري از مردمان محترم مجبور بفرار شدند و از طهران مهاجرت كردند، چرا كه اگر بميل حاجي ملك و رؤساي انجمنها رفتار نميكردند مفتضح و رسوا ميشدند و اگر ميخواستند اطاعت نمايند از عهده برنمي آمدند و يا آنكه از شدت خست راضي نميشدند آنهمه پول بدهند، بلي.

تبعيد سعد الدوله‌

فقط يك نفر سعد الدوله در مقابل طمعهاي آنها استبداد بخرج داد و مقاومت كرد و علي الظاهر ديناري نداد و هرچه بر او لطمه زدند اعتنا نكرد، تا آنكه ناچار شد از مجلس خارج گرديد و از وكالت استعفا داد و منزوي شد، تا آنكه بمقام وزارت خارجه رسيد باز حضرات مطالبه تقديم يا رشوه از او كردند ولي سعد الدوله با نهايت سختي جواب داد و ديناري بهيچ رسم باحدي نداد تا آنكه اجزاء وزارت امور خارجه را بر او شورانيدند و بالاخره بعد از چند روز او را معزول نمودند باز هم سعد الدوله در خانه نشست و در بروي دوست و دشمن بست، اما حضرات از او نگذشتند و متصل در مقام توهين و تشييع او بودند و در

تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 87
مجامع و انجمنها از او مذمت كردند و تهمت‌ها باو بستند تا آنكه يكروز عينا نفي او را خواستند و انجمنها بامر حاجي ملك در مدرسه سپهسالار جمع شده و بلاواسطه بشاه تلگراف كردند كه حتما بايد سعد الدوله و امير بهادر را از تهران تبعيد نمايند و بيست و چهار ساعت مهلت معين كردند ولي از سوء قضا در سر بيست و چهار ساعت كه ملت منتظر بودند كه شاه استدعاي آنها را به پذيرد واقعه ميدان توپخانه پيش‌آمد و قهرا كابينه تغيير كرد يعني ناصر الملك وزير ماليه و رئيس الوزرا مغضوب پادشاه شد و او را حبس كردند و از سفارت انگليس استخلاص او را خواستند و بالاخره از ايران مهاجرت بفرنگستان كرد كه تاكنون هم بايران نيامده و با كمال آسودگي در هواهاي آزاد ممالك متمدنه كه واقعا بهشت دنيا است تنفس مينمايد و بعد از تغيير آن كابينه، نظام السلطنه كه تازه از ايالت فارس مراجعت كرده بود بجاي ناصر الملك وزير ماليه و رئيس الوزرا شد و بشرحي كه در جلد دوم ثبت شده واسطه در اصلاح دولت با ملت شد و از جمله شرايطي كه بر ذمه گرفت تبعيد سعد الدوله بود و فورا باو نوشت كه در چنين موقعي مناسب است كه جنابعالي سفري بفرنگستان نمائيد و هر مملكتي را كه انتخاب ميفرمائيد مأموريت مخصوص يعني سفارت بشما مرحمت شود اما سعد الدوله جواب نوشت كه:
«من خاشاك نيستم كه هر روز با جاروب از اين طرف بآن طرف رانده شوم و ابدا از تهران نخواهم رفت»
و فورا سوار شده بسفارت هلند پناهنده شد و چندين ماه در همانجا متحصن بود تا بعد از انحطاط مجلس و گرفتن امنيت از دولت ايران كه هميشه جان و مال او در پناه دولت هلند باشد از سفارت هلند خارج شد و تمام مردم حتي خود بنده نگارنده يقين داشتند كه سعد الدوله ديناري بحاجي ملك نداده است اما بزودي معلوم شد كه با آن همه سختي عاقبت مجبور شده كه بقول ايرانيها خر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 88
كريم را نعل كند يعني حاجي ملك از مال سعد الدوله كه خيلي عزيز و محترمش ميشمرد بالاخره مبلغي زد و برد.

سعد الدوله شكار حاج ملك‌

توضيح آنكه بعد از خروج سعد الدوله از تحصن در سفارت هلند و آمدن او به تجريش در باغ ساعديه و بودن بنده در تجريش كه اغلب با او ملاقات ميكردم يك شب در سر ميز شام مذاكره از حالات حاجي ملك در ميان آمد و هريك از حاضرين شرحي نقل كردند كه از فلان آدم چه‌قدر گرفت و از فلان وزير چگونه مداخل كرد بنده خواستم تمجيدي از سعد الدوله كرده باشم لهذا گفتم:
«حقيقتا جا دارد كه بر استقامت جنابعالي آفرين بگوئيم كه با آنهمه سختي و عروض آنهمه صدمه و بدبختي عاقبت خودداري كرديد و چيزي باو نداديد»
سعد الدوله چون چندان معتاد بدورغ گفتن نيست و حاضرين هم تمام از اجزاي شخصي او بودند بي‌ملاحظه آهي كشيد و گفت افسوس كه ظن شما بخطا رفت و منهم عاقبت شكار حاجي ملك شدم بنده اول خيال كردم مضمون ميگويد شوخي ميكند چرا كه هرگز تصور نميكردم سعد الدوله بكسي پول بدهد و مدتها با او حشر داشتم و حالات او را كماهو حقه مي‌دانستم كه جان دادن در نزد او آسان‌تر از پول دادن و كدام دليلي از اين بالاتر كه خود من مكرر در سفارت هلند و غيره با او ملاقات كردم و از راه خيرخواهي باو گفتم مصلحت شما در اين است كه وجهي به بعضي محررين جرايد و ناطقين بدهيد كه اينقدر از شما دنبال نكنند و جوابي غير از كلمه محال است از او نشنيدم لهذا با نهايت ميل در انتظار تفضيل بودم جواب داد:
مبلغي از طرف انجمن شاه‌آباد از ميرزا محمود خان باسم تفنگ خواسته و با نهايت سختي مقداري از آن مبلغ را كه بدوا خواسته بودند از او گرفتند و آن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 89
بيچاره هم باميد اينكه بدادن اين مبلغ انجمن را بحمايت من برميانگيزاند بدون اينكه از من استجازه نمايد از جمشيد قرض كرده و پرداخته (ميرزا محمود خان برادرزاده و داماد سعد الدوله است و غير از او و خانواده‌اش سعد الدوله وارث ديگر ندارد) و ايضا چند نفر از طرف «ملك» در سفارت نزد من مراوده كردند و وعده دادند كه ملك از شما حمايت خواهد كرد و حالا فهميده است كه در باره شما اشتباه كرده، لهذا بانهايت معذرت حاضر شده است كه رفع خجلت خود را نموده برائت ذمه شما را از آنهمه تهمت‌هاي شنيعه بر تمام مردم مدلل سازد كسان و بستگان سعد الدوله هم كه از آن اوضاع ناگوار نهايت دلتنگي را داشتند بلكه از بس از مردم فحش شنيده بودند خسته شده بودند، بنابراين اطراف سعد الدوله هم با آنكه شخصا براي اينكار حاضر نبود بالاخره از اصرار بستگانش مجبور شده دويست تومان نقد توسط «دبير نظام» منشي خود براي او فرستاد كه براي قشون ملي لباس بدوزد و البته در صورتيكه سعد الدوله دويست تومان داده باشد، ديگران هزار تومان دو هزار تومان پانصد تومان كمتر و بيشتر داده‌اند و مسلم است احدي برحسب ميل و رغبت خود پول نخواهد داد و هر قدر داده‌اند برحسب اجبار بوده و ناچار قلوب آنها از مجلس و مجلسيان متنفر و خاطرشان از كلمه مشروطه منزجر شده و انحطاط اين اساس را با نهايت اشتياق انتظار داشتند اينهم يكي از آثار مشئومه گارد ناسيونال يا تشكيل قشون ملي.
رابعا بعد از ترتيب قشون ملي، مجلسيان فوق العاده بر دولتيان سخت گرفتند و مسلك ميانه‌روي را بكلي ترك گفتند، چرا كه پشت آنها بقشون ملي گرم شد و با خود خيال ميكردند اگر دربار سلطنت بخواهد بر آنها حمله كند با قشون ملي حملات آنها را بخوبي دفع خواهند نمود و چيزي كه بيشتر اين اشتباه را قوت ميداد دعاوي فاسد انجمنها بود، كه هر انجمني براي آنكه تحصيل اعتبار
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 90
و افتخاري بنمايد، عده تفنگداران خود را دو مقابل آنچه بودند بمجلس و مردم معرفي ميكرد و بعلاوه بملاحظه تحصيل تفنگ و فشنگ و لباس براي سربازهاي ملي عدد آنها را مخصوصا زياد عنوان ميكردند، كه اقلا پنجاه هزار نفر جوان مسلح در موقع حاجت حاضر دارند، اين بود كه با پادشاه با نهايت خشونت رفتار ميكردند و هر ادني مطلبي را كه شاه از مجلس خواهش ميكرد، رد ميكردند و در مقابل مطالب بسيار بزرگ از شاه توقع مينمودند، بلكه بطور تحكم از او ميخواستند، و بوزرا عظام ابدا اعتنا نميكردند و در محكمه علنا بآنها بد ميگفتند و تاحدي اين شبه در اذهان آنها رسوخ داشت كه همه حاضر بودند رسما با دولت يعني با دستگاه سلطنت اعلان جنگ بدهند و هرگز تصور نميكردند دربار سلطنت بتواند در مقام تقابل با آنها خودنمائي كند، چنانكه در همان روز 23 جمادي الاول در موقعي كه قزاقها اطراف مجلس را احاطه كردند، رئيس مجلس ممتاز الدوله، آقا ميرزا محمد صادق پسر آقاي آقا سيد محمد را بگوشه‌اي كشانيده و در چنين موقعي كه جان تمام آنها در خطر بود اولين سئوالي كه از او كرده، اين بود كه آيا از استعدادات موجوده ما چه خبر داريد؟! ميرزا محمد صادق كه جواني عاقل بود، باو جواب داد كه، ابدا استعدادي نداريم مگر همين عده كه الآن در انجمن آذربايجان و انجمن مظفري و بالاي سر در مجلس هستند، رئيس بطور استهزا باو جواب داد كه قدر معين و آنچه ميتوانم بشما قول بدهم اقلا پنج هزار نفر جوان مسلح از اعضاء انجمنها تا يك ساعت ديگر در اين نقطه حاضر خواهند شد بعلاوه از عموم ملت كه هركس هر قسم اسلحه داشته باشد برداشته و خود را ميرساند و اين بيچاره رئيس هم تقصيري نداشته، فقط بواسطه خوش‌باوري خود دعاوي باطله انجمنها را باور كرده بود، چنانكه در تمام ولايات همين قسم پيش‌آمد و در هر شهري يكدسته
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 91
باسم مجاهدين يا فدائيها يا قشون ملي زير اسلحه رفته اينطوري ادعا ميكردند كه تا قطره آخر خون خود را در مقام حفظ مجلس و ابقاء مشروطيت نثار و ايثار خواهيم كرد ولي در وقت امتحان از هزار نفر آنها يك نفر حاضر نشد كه باين وعده وفا نمايد، چنانكه از هشتاد هزار نفر فدائي اصفهان و بيست هزار نفر فدائي و مجاهدين رشت و پانزده هزار مجاهدين قزوين و پنجاه هزار نفر داوطلب شيراز و و و و و ده نفر حاضر نشد بلكه همان اشخاص بيشتر در انحطاط اين اساس سعي كردند، چنانكه همان مجاهدين طهران عوض آنكه از مجلس و مشروطيت حمايت نمايند بمجرد آنكه صداي توپ بلند شد ريختند و مجلس را غارت كردند حتي آنكه آجرهاي اطراف عمارت را هر قدر ممكن بود كندند و بردند و هرقدر كاشي بدر و ديوار عمارات بهارستان نصب بود بغارت ملت رفت و هكذا ساير اثاثيه حتي آنكه چوبهاي طاقها بلكه شاخه‌هاي درختهاي آنجا را كندند و و بيغما بردند اين بود نتيجه گارد ناسيونال و ثمره قشون ملي و زياده از اين در اين مبحث حرف نميزنيم، چرا كه مايه رسوائي خودمان است و لازم هم نيست بيشتر از اين تفصيل بدهيم، چرا كه تمام مورخين و محررين آسيا، شرح اين وقايع را كماهو حقه ثبت كرده‌اند و ما هم در تاريخ خودمان بقدر مقدور ثبت و ضبط كرده‌ايم و در حقيقت غرض ما در اين موقع تاريخ‌نگاري نيست، كه ظواهر حوادث و وقايع را شرح بدهيم بلكه مقصود ذكر فلسفه تاريخي و تحرير حقايق جهات انحطاط مجلس و مشروطه است و در اين بند فقط اشاره باصول مطالب كافي است.

امور ماليه ايران‌

اشاره

جهت ديگر كه از اول شروع، انحطاط مجلس را خبر ميداد و اگر ابدا جهتي ديگر براي بهم خوردن مجلس پيدا نميشد همان يك جهت مجلس را بهم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 92
ميزد، بلكه هزار مجلس را منهدم ميكرد و حكايت فجيعه اصلاحات ماليه بود كه از آثار اقدامات غير مناسبه كمسيون ماليه شد و توضيح اين مطلب محتاج است بشرح و بسط در امور ماليه ايران و جزئيات خرابيهاي چندين ساله آن و بترتيب اعمال آن كمسيون كه مأمور تساوي و قبول جمع و خرج اين مملكت شدند و اغراضي كه بخرج دادند، و در حقيقت تيشه بريشه مجلس زدند، اما چون تمام اين مطالب را در جاهاي ديگر از اين كتاب مفصلا درج و ثبت شده است لهذا در اينموقع بتكرار آنها نميپردازم بلكه خلاصه اعمال كمسيون را بر وجه كليت مينگارم و جهت خبط و خطاي آنها را كه موجب انزجار خاطر اغلب اهالي مملكت از تمام طبقات شده است، توضيح مينمايم و من باب المقدمه چند سطري در ترتيب جمع و خرج ماليه ايران بطور اختصار لازم است، تا كساني كه درست اطلاع ندارند مسبوق شوند. وضع ماليه ايران قبل از تشكيل مجلس شورايملي فوق العاده پريشان بود «1» و ابتداي پريشاني آنرا علي التحقيق نميدانم
______________________________
(1) سازمان مالي قاجاريه لا اقل تا اواسط دوره ناصر الدين شاه خيلي ساده و محدود است بخوبي ديده ميشود كه با سقوط دولت صفوي و از بين رفتن و پراكنده شدن طبقه مجرب كاركنان دولتي آن دوره و بي‌ثباتي و طولاني وضعي ايران تا استقرار سلسله قاجاريه و جنگهاي فراوان داخلي و خارجي كه فرصتي براي تشكيل مجدد سازمانهاي وسيع و محكم اداري را ندارد سنت‌هاي ديرينه اداري و مالي ايران در زمان قاجاريه تا حدي فراموش شده است فقط از اواسط دوره ناصر الدينشاه تشكيلات ايران نظم و نسقي گرفت و ترتيب مضبوطي براي مخارج ولايات و صدور فرامين (هزينه) پديد آمد درآمد مهم اين دوره، ماليات ارضي. پيشكشهاي عادي كه در ابتداي دوره قاجاريه بگفته سرجان ملكم تا دو سوم بودجه درآمد ميرسيد پيش‌كش‌هاي اتفاقي، حقوق گمرگي، ماليات اصناف، ماليات سرانه خالصجات، معادن و ضرابخانه است صورت درآمد و مخارج هر ايالت و ولايت در دفتري بنام «كتابچه دستورالعمل» ثبت ميشد اين كتابه بمثابه
-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 93
ولي قطعا در دوره سلطنت مرحوم محمد شاه بواسطه تصرفات وزير نالايق او رفته رفته به خرابي آن افزوده شد، چرا كه شاه و وزير هردو درويش مسلك بودند و ارادتي بسلسله عرفا اظهار مينمودند و هر درويشي يا مرشدي بدر خانه آنها ميرفت، مبلغي از اصل ماليات باسم وظيفه درباره او مقرر ميكردند، در حالتي كه در مقابل آن مبلغ بر اصل ماليات اضافه نميكردند ولي بالنسبه باز چندان كسر محل نداشتند، بلكه مرحوم محمد شاه شخصا مردي باغيرت و جنگجو بود و در دوره سلطنت خود چندين مرتبه قشون‌كشي كرد و خود شخصا بمحاصره هرات رفت و هرگز محتاج بقرض نشد. تا زمان سلطنت شاه مرحوم ناصر الدين شاه رسيد در اوائل جلوس ناصر الدين شاه با آنكه فتنه سالار از يكطرف و فتنه بابيه از طرفي
______________________________
بودجه ايالت و ولايت بود گاهي براي چند ايالت و ولايت يك كتابچه تنظيم ميشد چنانچه دستورالعمل چند فصل داشت.
1- فصل عوايد 2- فصل مخارج 3- فصل فاضل 4- تخت باقي 5- فصل فرد تفاوت.
حكام ايالت و ولايت درآمدها را وصول كرده و مخارج را ميپرداختند و باقيمانده درآمدها را بخزانه ميفرستادند يا اگر مخارج ايالتي پيش از عوايد بود از خزانه كسري درآمد ارسال ميشد، جمع عوايد و مخارج كتابچه‌هاي دستورالعمل ايالات و ولايات و درآمدها و مخارج مركز بودجه كل مملكت را تشكيل ميداد از عوايد و مخارج دوره قاجاريه كمتر صورت حسابي در دست است در زمان آغا محمد خان و فتحعليشاه بين درآمدها و مخارج توازن برقرار بوده و حتي اغلب درآمدها بيش از مخارج بوده است در ايام محمد شاه هزينه‌ها بيش از درآمدها شد تا جائي كه در ابتداي صدارت امير كبير بودجه يك ميليون تومان كسر داشت و با اصلاحاتي كه امير كبير در امر ماليات‌ها و حذف مخارج و مستمري هاي زايد كرد تعادل بودجه برقرار شد در زمان ناصر الدين شاه درآمد بر مخارج فزوني يافت در زمان مظفر الدين شاه رشته امور مالي بكلي از هم گسيخت و عده‌اي از درباريان بتفريط عوايد پرداختند.
ص 1134- 35 جلد دوم ايرانشهر نشريه شماره 22 كمسيون ملي يونسكو در ايران
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 94
و فتنه اصفهان، و رفع اختلافات داخله شاهزادگان و ساير حوادث كه در آن دوره اتفاق افتاد و مخارج آمدن شاه از تبريز بطهران، كه تمام آنها محتاج بمخارج فوق العاده بود، مرحوم امير كبير ميرزا تقي خان اتابك اعظم كه يكي از اشخاص فائق الطبيعه فوق العاده عالم بود، بحسن كفايت و تدبير تمام آن مفاسد را اصلاح كرد و در آن واحد لشگر بچندين نقطه فرستاد، در حالتي كه ديناري هم قرض نكرد، اول كاري كه ميرزا تقي خان امير كرد اصلاح ماليه مملكت بود، زيرا كه ملاحظه نمود خرج بر دخل فزوني دارد لازم ديد كه قبل از همه اصلاح جمع و خرج را بنمايد و موفق باين عمل شد، يك كرور جمع را بر خرج فزوني داد، در اوايل سلطنت ناصر الدين شاه تا چند سال از بعد از اصلاح امير سالي يك كرور وارد خزانه اندورن ميشد، بعد از عدم توجه شاه و وزرا خائن رفته‌رفته خرج بر دخل فزوني گرفت و ذخيره خزانه اندرون بيغما رفت تا در وقت انفصال ژري [تنباكو] دولت محتاج بقرض گرديد و شد آنچه شد ولي بعد از زوال آفتاب اقبال ايرانيان و غروب كوكب درخشان اتابكي وضع منقلب شد و مخارج دايره سلطنتي كه اتابك مرحوم آنرا محدود كرده بود نامحدود شد و معلوم است پادشاه جوان بي‌مانع هر روز مايل بترتيب عيش تازه و محتاج بخرجي بي‌اندازه ميشد. وزراء هم بملاحظه حفظ مقام خود ابدا در مقام ممانعت شاه برنميآمدند و بالعكس هرچه او اراده ميفرمود، بطور اكمل حاضر و مهيا ميكردند و خودشان هم البته محضا للّه موش نميگرفتند و براي خودشان و بستگانشان دست و پائي مي كردند و حقوقي ميگرفتند، مخصوصا در دوره صدارت و شخص اولي مرحوم مستوفي الممالك تمام ماليه ايران بازاي مواجب و مقرري طبقات مختلفه مقرر شد و مستوفي الممالك رسم نداشت احدي را محروم كند و هركس هرچه حقوق دولتي ميخواست، بدون ملاحظه محل ميداد و فرمان صادر ميكرد، دوره رياست
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 95
و صدارت مرحوم ميرزا علي اصغر خان اتابك اعظم چندين درجه بر اين اسراف افزوده شد، چرا كه مستوفي الممالك فقط بسادات و اهل علم و اهل فقر ميداد اما اتابك مقتول بهر مطرب و رمال و دعانويس بلكه نجار و بقال و علاف و معمار مواجب و مرسوم دولتي ميداد؛ مخارج شاه هم روز بروز بواسطه كثرت ميل او بزنها زياد ميشد، تا آنكه يكوقتي كار بجائي رسيد كه زياده از دويست نفر زن عقدي و صيغه در اندرون او جمع شدند و مسلم است دويست نفر زن زيادتر از دو فوج سرباز مخارج دارند، چرا كه هركدام اقلا ده بيست نفر اجزاي شخصي داشته‌اند و از دويست الي بيست نفر اقوام و طايفه و تمام آنها مرسوم و حقوق و مهتري دولتي گذرانيدند و بتوسط خانها فرمان صادر كردند مستوفيان عظام هم وقت را غنيمت شمردند و هرچه بهر اسم كه خواستند فرمان صادر كردند و احدي از بستگان و كسان بلكه خدمتكاران خود را محروم نكردند، حتي آنكه باسامي مختلفه حقوق ديواني بردند مثلا ميرزا حسن مستوفي بچندين اسم و عنوان مواجب و مستمري در دفتر برده ميرزا حسن- حسن خان- حسن آقا ملا حسن- شيخ حسن و و و .... و بعلاوه از تمام اين تقلبات بعموم مردم اعلان دادند كه هركس مواجب و مستمري بخواهد مستوفيها حاضرند براي آنها محلي پيدا كنند مردم ايران هم بنان مفت خوردن عادت كرده‌اند و هيچ‌وقت حاضر نيستند كه بقوه بازوي خود و كسب و كار و زحمت تحصيل معاش بنمايند، بنابراين مردم هر شهري دور مستوفي آن شهر را گرفته و هي پول دادند و حقوق گذرانيدند مثلا فلان آدم دويست تومان نقد بمستوفي ميداد فرمان صد تومان مستمري ميگرفت و خود آن مستوفي ضامن بود كه محلي براي آن دويست تومان پيدا كند و ترتيب پيدا كردن محل هم اين بود كه اگر نايب مستوفي پيدا ميكردند، بدون اينكه بدولت راپورت بدهد كه لااقل ثلث آن را ضبط كنند، باندك تغييري در اسم و رسم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 96
مشتري تازه را بجاي صاحب حقوق اولي كه اينك مرده است ثبت ميكرد و هرگاه چنين محلي پيدا نميكرد در دفتر خود جزو خرج مينوشت و اگر كه محلي پيدا ميشد فورا حكمي صادر ميكرد كه مستمري فلان آدم را از كرمان باصفهان يا از شيراز بخراسان تبديل نمايند و براي آنكه خوانندگان زياد متعجب نشوند مجبوريم وضع دفاتر ماليه ايران را هم بنويسيم تا بدانند چگونه ممكن است مستوفي هر شهري در آن دفاتر تغييراتي بميل و اراده خودش بدهد.

دفاتر ماليه ايران‌

دفاتر ماليه ايران عبارت است از چندين ورقه كوچك كه هريك ورقه باندازه هشت يك ورق كاغذ متعارفي است كه آنها را پهلوي هم ميگذارند، بدون اينكه شيرازه داشته باشد يا بهم ديگر اتصال و ارتباط داشته باشد، بلكه نمره و عدد هم ندارند كه اقلا مرتب شود و هريك از آن كاغذها را منفردا فرد ميگويند و مجموع آنها را كتابچه جمع و خرج يا دفتر محاسبه فلان ولايت ميخوانند و رسم اين است كه مستوفي هر شهري جمع و خرج آن شهر را شعبه شعبه در يكي از آن دفاتر مينويسند. اما نسبت بجمع ابدا در پاي‌تخت جزو جمع صحيحي ندارند.
مثلا در كتابچه جمع كرمان همينقدر نوشته شده است مجموع ماليات كرمان سيصد و شصت هزار تومان و جزو آنرا بطور ابهام و اجمال معين ميكند، كه رفسنجان دوازده هزار تومان، سيرجان بيست هزار تومان، بم و نرماشير چهل هزار تومان، بلوچستان بيست و پنج هزار تومان، زرند بيست هزار تومان، زنجان سي هزار تومان، گرمسير ده هزار تومان، و هكذا تا برسد سيصد هزار تومان، بعد از آن مينويسد تفاوت عمل شصت هزار تومان و ابدا نميدانند هر بلوكي مشتمل بر چند قصبه و هر قصبه شامل چند مزرعه و هر مزرعه بچه اسم خوانده ميشود و اصل مالياتش چند است و تفاوت عملش چه‌قدر. بلي جزو جمع
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 97
هر شهري در خود آن شهر نزد مستوفيها و سررشته‌دارهاي محلي هست كه مطابق آن با عمل جزو معامله مينمايند و ابدا مطالبه با جمع مركز ندارد بلكه هيچ ربطي و مناسبتي با دفتر پايتخت ندارد و حكام هر محل هرگز حاضر نبوده و نيستند كه جزو جمع صحيح بدفتر كل بدهند، چرا كه ضررش بخودشان وارد ميشود، اين است كه وزير ماليه و مستوفي مركزي ابدا خبر از عايدات ولايات ندارند و لاعن شعور يك سر جمع بر آن شهر ميبندند و يك مبلغ هم باسم تفاوت عمل، كه عبارت است از آنچه حكام كم‌كم زياد كرده‌اند و هرساله هركس حاكم شده مبلغي زيادتر از مأخذ سال قبل بر عهده گرفته و باسم تفاوت عمل خوانده ميشود، وزير ماليه آن مبلغ را ضميمه اصل سر جمع نموده و از حاكم سند ميگيرد و آن حاكم هم در مقابل آن جمع خرجي ميتراشد و سند خرج خود را بدفتر ميسپارد و مفاصا حساب ميگيرد و ترتيب دفتر خرج هم تقريبا مثل دفتر جمع است، بلي فرقي كه دارد اين است كه دفتر و كتابچه خرج، بخود معين شده، اما چه تعييني كه هزار مرتبه از عدم تعيين بدتر است و نميتوان باور كرد كه از هزار قلم يك قلم آن صحيح و مطابق واقع باشد، مثلا مينويسند مواجب و مستمري شاهزاده‌گان عظام كه حواله كرمان است سر جمع چهل هزار تومان آنوقت در ذيل آن ريز ميدهد و بخود تشخيص مينمايد باين قسم: ورثه شاهزاده عبد الصمد ميرزا هزار تومان- ورثه شاهزاده فلان السلطنه دو هزار تومان و هكذا در صورتي كه معلوم نيست ابدا چنين ورثه در خارج وجود دارد يا ندارد؟! بلي همينقدر معلوم ميشود كه يكوقتي چنين شاهزاده‌اي بوده و دو هزار تومان از محل كرمان حقوق ميبرده كم‌كم مرده و از ميان رفته و مستوفيها بملاحظه آنكه محل از دست خودشان خارج نشود اسم شاهزاده را تغيير داده يك لفظ ورثه علاوه كرده اند و آن محل را براي خودشان يا كسان و بستگان خود ضبط نموده و يا آنكه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 98
بهر سبزي‌فروشي و امثال آن فروخته‌اند.
طايفه علما و سادات چند هزار تومان و در ذيل آن هم بهمين قسم يك مشت اسامي موهومه ثبت مينمايند، چه بسا اشخاصي كه در دفاتر ماليه ولايات باسامي مختلفه اداري حقوق هستند، مثلا آقا ميرزا مصطفي آشتياني «1» پسر مرحوم ميرزاي آشتياني در چند محل باسم آقاي ميرزا مصطفي- مجتهد آشتياني مستمري داشته و از چند محل باسم آقا شيخ مصطفي- حاجي ميرزا مصطفي- مصطفي خان بترتيب و هكذا حتي در توپخانه مواجب يك نفر سرهنگ را ميبرده و بالاخره در اواخر دوره ناصر الدين شاه كار ماليه ايران بجائي رسيد كه هيچ شهري اضافه محل و باصطلاح مستوفيها، باقي تحت محلي نداشت و شاه مرحوم براي پوشانيدن كسر جمع مجبور شد كه بوسايلي فوق العاده متوسل شود و چند وسيله موقتي اختيار نمود كه علي الظاهر بار خودش را بار كرد، اما در باطن بر خرابي ماليه ايران افزود، اول آنكه مساعده حواله داد يعني قرارداد يك قسط از ماليات را حكام ولايات قبل از تجديد سال از مردم مطالبه نمايند و در واقع سال نو را وصله سال كهنه كرد و چون از اين راه هم چندان تفاوتي حاصل نشد وسيله ديگر انتخاب نمود و تا چندي هم بآن وسيله گذرانيد
______________________________
(1) پسر دوم حاج ميرزا حسن مجتهد آشتياني ميباشد كه بنام افتخار العلماء نيز معروف بود. ميرزا مصطفي سواد درستي نداشت ولي چون پسر مجتهد طراز اول تهران بلكه ايران بود و با علي اصغر خان اتابك اعظم نيز خيلي مربوط و از پادوها و كار چاق‌كن‌هاي او بود. در سال 1311 ق افتخار العلماء مرتكب قتلي شد و درشگه‌چي اعتماد لشگر را بقتل رسانيد و رسوائي عجيبي بارآمد و حتي عده‌اي به شاه شكايت كردند.
افتخار العلماء در سال 1326 بمشروطه‌طلبان پيوست و بالاخره در سال 1327 عده‌اي مسلح به خانه او ريختند و بضرب نه گلوله او را كشتند. م- خ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 99

فروش القاب و مناصب‌

اشاره

يعني مناصب و القاب را در معرض فروش و حراج درآوردند و هركس هر منصبي استدعا كرد به يك مبلغ معيني باو دادند مثلا درجات نظامي از قبيل سرهنگي سرتيپي، ياوري، سلطاني، امير پنجي، امير توماني، سپه‌داري. سالاري، امير توياني، باندازه فروخته شد كه عده صاحبان مناصب دو سه مقابل افراد نظامي شد و در اوايل امر عده‌اي براي انجام اين معامله با كمال عجله حاضر شدند و متصل پول دادند و صاحب منصب خارج از فوج يعني سرهنگ و سرتيپ و امير پنجه و امير تومان افتخاري ابوابجمعي شدند، تا وقتي كه عده آنها بقدري زياد شد كه ديگر كسي پيرامون اين معامله نرفت، بلكه از بس هر بي‌سر و پائي صاحب‌منصب شد، ديگر شأن و شرفي براي اين مناصب باقي نماند حتي زرگر و معمار و كلاه‌دوز و نجار هم بي‌نصيب از منصب نماندند بعد از اينكه اين متاع بكلي فاسد شد و از رونق افتاد شروع بفروش القاب افتخاري كردند و باختلاف لغات قيمتي براي صحه فرامين بعنوان تقديمي معين گرديد و از هرماده چندين لفظ مشتق شد كه صاحب قاموس و «منتهي الارب» هم از تعداد آنها عاجز شدند، مثلا ماده نصرت، از حيث اشتقاق لفظي و مضاف اليه قريب پانصد لقب شد، كه براي نمونه به بعضي از آنها اشاره مينمائيم:
نصرة الدوله- نصرة السلطنه- نصرة الملك- نصرة السلطان- نصرة خاقان- نصرة .... بهمين قسم ناصر الدوله- ناصر السلطنه- ناصر الملك- ناصر الممالك- ناصر خاقان- ناصر نظام- ناصر لشگر- ناصر حضور- ناصر دفتر- ناصر الوزراء صيغه فعيل او را هم مهمل نگذاشتند و بر همين قياس نصير الدوله- نصير السلطنه- نصير الملك- نصير السلطان- نصير نظام- نصير دفتر- نصير خلوت- نصير حضور نصير الممالك- نصير لشگر- نصير خاقان و و و و تمام فرامين دولتي صادر شد،
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 100
بعد كه از ثلاثي مجرد او فارغ شدند او را بباب افتعال بردند و از او هم چندين قسم لغت مشتق شد. منتصر الدوله الي آخر انتصار الدوله الي آخر و همچنين لغت امانت از امين الدوله گرفته الي امين دواب لقب صادر شد بعد هم مؤتمن الدوله مؤتمن الملك. مؤتمن السلطنه الي مؤتمن دربار باضافات مختلفه استعمال شد، لغت اعانت هم تقريبا مثل امانت معين الدوله الي آخر ولي تفاوتي كه دارد در مزيد فيه است نه در ثلاثي مجرد و نميدانم بچه ملاحظه اين لغت از باب افتعال قهر كرده و بباب استفعال پناه برده كه مستعين الدوله و مستعان السلطنه و امثال آنها استعمال شد و بعد از آنكه تمام كتاب قاموس را كشتند و پدر مشتقات را درآوردند، شروع بجوامد نمودند و رفته‌رفته قيد تركيب لفظي را هم زدند و عربي را با فارسي و فارسي را با عربي تركيب نمودند، مثل هژبر السلطنه و بهادر الدوله بهادر جنگ. بهادر لشگر. اسد الملك. ضرغام الدوله. سيف الدوله.
كوكب السلطنه، اختر الدوله، نجم الدوله، نجم حضور، كوكب الدوله، شمس الملك، شمس السلطنه، شمس الممالك، قمر الدوله، قمر السلطنه، و امثال آنها و چون ديدند از فلكيات هم بارشان بار نشد و طرفي بر نبستند، شروع بتشريح بدن انسان نمودند و هر عضوي را بچندين مضاف‌اليه استعمال نمودند- عين الدوله- عين الملك- عين السلطنه الي آخر عضد الدوله- عضد السلطنه الي آخر ساعد الدوله ساعد السلطنه- ساعد الملك الي آخر- لسان الدوله- لسان السلطنه- لسان الملك الي آخر اينكه ما از القاب نوشتيم تقريبا يكي از هزار و كمي از بسيار مواد مشتقه و جامده بود كه من باب نمونه نوشتم و الا اگر ميخواستم تمام مصادر و اعلام و مشتقات را با اقسام اضافات آنها بنگارم اقلا صد هزار كلمه ميشد كه تمام آنها فعلا از القاب متداوله و امتيازات معقوله در اين مملكت است، مثل ماده عصمت كه ثلاثي مجرد و باب افتعال آن‌كه اعتصام باشد و حساب كه بدو باب از ثلاثي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 101
مزيد فيه مسافرت نموده كه يكي مفاعله است و ديگري افتعال محاسب و احتساب و جلال كه بباب افعال رفته و هم بباب تفعيل و هكذا در جوامد از قبيل سراج و مفتاح و مصباح و مشكواة و نور و ذكاء و ريحان و هوا و صفا و شمشير و شير نيزه و تير و و و و و و و كه حقيقتا تعداد آنها محتاج است بچندين مجلد كتاب بسيار ضخيم و خارج از استطاعت ما است ولي از اين رهگذر دولت عليه را چندان گشايشي حاصل نشد چرا كه راه تقلب در آن باز و دست متقلبين دراز شد، اولا بسياري از اين القاب را مجانا استدعا كردند و بشفاعت خانها و وزراء بمختصر تعارفي گذرانيدند. ثانيا رندان بناكردند بفرمان ساختن و چون فرمان لقب محتاج به ثبت و ضبط نبود هركس هم ميتواند صحه همايوني را بعد از دو سه روز مشق كردن بسازد و بعلاوه بعد از صحه فرمان، لقب فقط محتاج است بمهر صدر اعظم و اتابك مقتول روزي هزار فرمان لقب هم اگر بحضورش ميبردند، مهر ميكردند بدون اينكه خودش بخواند بلكه عادت او اين بود كه مهرش را ميانداخت نزد منشي‌هاي حضورش كه اينگونه كاغذها را بضميمه جواب عرائض مراسلات ولايات كه بسليقه خودشان نوشته بودند مهر كنند و منشي‌ها هم ميدانستند. اتابك در باب مهر كردن فرمان لقب نه اعتنائي دارد و نه هرگز اعتنائي كه چيزي مطالبه كند، اين بود كه هرچه فرمان لقب بآنها ميدادند بدون ترديد مهر ميكردند و مختصر تقديمي كه صاحب آن لقب، يا واسطه در صدور فرمان ميداد قناعت ميكردند و آنها هم فرامين را بعد از آنكه بمهر اتابك ميرسيد ميگرفتند كه ببرند بصحه همايوني برسانند و صحه همايوني هم بدون تقديم ممكن نبود، لهذا شروع كردند بساختن صحه و كسانيكه فرامين معموله ايران را ديده‌اند ميدانند ما چه ميگوئيم و چگونه ممكن است صحه را بسازند، چرا كه غير از يك خط كج و معوج كشيدن خرجي ديگر ندارد نه ثبت مخصوصي براي صحه پادشاهي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 102
هست نه علامت خاصي و بعد از صحه ديگر غير از مهر پادشاهي معطلي ندارد و مهر پادشاه هم در نزد شخص مخصوص است كه رسومي معين دارد، كه در الفاب بمختصر مبلغي امر قطع ميشود.
اما در باب حقوق و مواجب و يا خالصجات فروش از قرار توماني يك قران و پانزده شاهي رسوم مهر كردن فرامين را مهردار ميكرد و در سال مبلغي بابت اجاره اجاره مهر سلطنتي بدولت ميپردازد.

جعل القاب‌

مجملا ثالثا آنكه چون القاب رواجي گرفت و زياد شد و طالبين القاب ديدند حدودي مخصوص در اين كار نيست لهذا خواستند كه بدون تحمل مخارج فرمان سياسي صاحب لقب شوند لهذا وسائلي مخصوص اختراع نمودند كه آنها را بمقصود ميرسانيد، مثلا از كرمان فلان آخوند نكره عريضه‌اي بصدر اعظم مينوشت و در آخر كاغذ امضا ميكرد سلطان العلماء ديگري مهري هم در دو قران تمام ميكرد و سر پاكت را با آن مهر كه بميل خودش كنده بود مهر مينمود و پاكت را به پستخانه ميداد، بعد از سه چهار هفته جوابي از صدراعظم ميرسيد كه عنوانش را نوشته بود: جناب سلطان العلماي كرمان ملاحظه نمائيد، همين پاكت سلطان العلماء بودن آن آخوند را مدلل ميساخت، وسيله ديگر آنكه اشخاصي كه در طهران آشنائي داشتند خواهش ميكردند كه سفارشي از صدراعظم خطاب بحاكم درباره صادر نمايد و آن شخص هم از يكي از منشيان صدارت، خواهش ميكرد كه سفارش‌نامه باين مضمون در باره مجد العلما يا امين الاسلام يا معين الشريعه يزد يا كرمان يا شيراز و و و بحاكم آنها صادر كن او هم در نهايت سادگي مينوشت كه:
«جناب مستطاب اجل اكرم فلان الملك يا سركار اشرف ارفع والا شاهزاده فلان الدوله، جناب مستطاب آقاي امين الشريعه از بستگان مخصوص اينجانب و رعايت احوال او را همه وقت لازم ميدانم، لهذا از حضرت والا با جناب
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 103
اجل خواهش دارم كه در مقاصد مشروعه كمال بذل جهة را مراعات فرمايند مزيد امتنان اينجانب است»
اين پاكت را واسطه نزد شخص لقب‌خواه ميفرستاد و او هم عوض آنكه مستقيما بحضور حكومت ببرد در نزد خودش نگاه داشته و بتمام آشنايان خود نشان ميداد و آن لقب را بر خود مسلم ميپنداشته و شايد زياده از پنجاه لقب بهمين وسيله خود بنده براي دوستانم صادر كرده باشم كه يادگار آنها در كرمان امين الشريعه معين الشريعه؛ امين الاسلام. نظام الشريعه، قوام الاسلام، مؤيد الاسلام، شريعتمدار و غيره موجود و حاضر هستند.

افتضاح القاب‌

وسيله چهارم آنكه كار لقب باين افتضاحات منجر شد و احدي در مقام تحقيق و تفتيش برنيامد كه مصدر و مأخذ القاب را تحقيق نمايد و مردم دانستند كه امر لقب در دولت مثل امر مستحبات در شريعت است كه مورد مسامحه و عدم اعتنا و مسئوليت واقع شده، لهذا بدون آنكه بيكي از اين وسائل متوسل شوند متوسل بدكان حكاكي گشتند و هر لقبي را كه خودشان براي خود انتخاب مينمودند به چهار پنج قران ميخريدند، يعني دستورالعمل ميدادند كه مهري باين عنوان براي آنها حكاكي نمايد و بعد از آنكه مهر حاضر ميشد او را در مراسلات و قبوض و بروات خود بكار ميبردند و همان استعمال مهر كفايت ميكرد و بهمين جهات كار لقب در ايران بجائي رسيد كه تقريبا يك عشر از مردم ايران رجالا، نسائا، صغيرا و كبيرا صاحب القاب شدند و بسياري از القاب مكرر شد سواي چند لقب بزرگ كه از قديم بوده از قبيل ظل السلطان، نايب السلطنه، امين الدوله، فرمانفرما نظام السلطنه، نظام الملك و امثال آنها ما بقي در هر شهري بعينه مثل پاي تخت بتكرار رواج گرفت و نه تنها القاب دولتي در شهرها مكرر شد بلكه القابي كه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 104
مضاف‌اليه آنها اسلام و شريعت و علما و واعظين و تجار و اطبا و حكما و امثال آنها بودند مثل امين العلما، امين الشريعه، امين الاسلام، امين التجار، معاون الشريعه، معاون التجار، معاون الواعظين، معاون الاطباء تمام اينها در هر شهري يكدسته پيدا شد كه ربطي بشهرهاي ديگر نداشت بلي فقط در پايتخت ملاحظه از تعدد و تكرار نشد بعبارت اخري در هر شهري معاون التجار و امين الشريعه و امين الاسلام و ناظم الاطبا و جلال الواعظين و معتمد العلماء و معين السادات و ناظم الاياله و معاون الوزراء، منتصر الممالك، شجاع نظام، دبير لشگر، مجلل- السلطان و اسعد الممالك. قوام حضور ملك التجار ملك الشعرا تاج الشعرا و هزارها امثال آنها فقط يك نفر بيشتر در هر شهري نيست، اما در طهران در هر محله اقلا ده نفر داراي يك لقب هستند، چنانكه خود بنده در شهر طهران هفت نفر بديع السلطان ميشناسم و شش نفر مصدق الممالك و چهار نفر رفيع السلطان و پنج نفر سالار امجد و پنج نفر امين التجار و سه نفر بديع الملك چهار نفر علاء الممالك دو نفر جلال السلطان چهار نفر جلال الممالك هشت نفر منتصر الممالك سه نفر منتصر الدوله و دوازده نفر اديب الحكما هفت نفر اديب السلطنه شش نفر معتمد الحكما نه نفر معاون الشريعه پانزده نفر امين الشريعه بيست نفر سلطان العلماء چهار نفر سلطان الواعظين و شش نفر بحر العلوم سه نفر صدر المعالي هشت نفر صدر الاشراف، و هكذا تمام ذوي الالقاب را بنده كاملا ميشناسم و در دفتر مشتركين نداي وطن اسامي آنها براي تميز القاب مفصلا ثبت است و چه بسا تلگرافات مراسلات ولايات را اشتباها بغير صاحب اصلي او ميدهند، چنانكه مكرر پاكتهاي بنده را بمجد الاسلام محرر امام جمعه، يا مجد الاسلام اروميه يا مجد الاسلام قزويني، داده‌اند و يا مال آنها را نزد بنده آورده‌اند و معلوم است چه مفاسد ناگوار مترتب بر اين تعدد و تكرار ميشود و احدي در مقام رفع اين آثار
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 105
ناهنجار برنيامده و روز بروز هم زيادتر ميشود و حال آنكه علاجش خيلي آسان است و خيلي مواد مشتقه هست كه هنوز دست‌نخورده و ممكن است از آن خيلي القابي تازه ترتيب بدهند و واقعا جاي حيرت است كه آقايان از آن ضيغ بكلي [ضيق] فراموش كرده‌اند مثلا ناصر الدوله اسم مفعول آنرا هم بي‌كار نگذاشته اند و منصور الدوله، منصور السلطنه منصور نظام منصور الملك و و و و مكرر داريم اما فاتح الدوله اسم مفعول ابدا ندارد و مفتوح السلطنه و مفتوح السلطان هيچ نداريم برعكس منشور السلطنه منشور الملك منشور السلطان داريم اما اسم فاعلش را بكلي فراموش نموده‌اند و ناشر الدوله و ناشر السلطنه ناشر الملك ابدا استعمال نكرده‌اند قوام الملك قوام الدوله قوام السلطنه قوام حضور قوام الممالك قوام العلما قوام الاطبا قوام الواعظين قوام الاسلام و غيره من الاقيام داريم قويم الدوله قويم السلطنه قويم الممالك هم داريم اما اسم فاعلش را متروك گذاشته‌اند و قائم الدوله قائم السلطنه و امثال او هنوز استعمال نشده چنانكه اغلب لغات افعال تفضيلي باضافات مختلفه استعمال كرده‌اند مثل اكرم الدوله افخم الدوله افخم الملك اعظم السلطنه اعظم السلطان ارفع الملك اسعد السلطان امجد الدوله امجد نظام امجد العلماء امجد الشريعه اشرف السلطنه اشجع الملك اشرف الملك افضل السلطان افضل الملك احسن السلطان احسن الملك احسن الدوله و غيره و غيره اما از بعضي ديگر هنوز افضل تفضيل استعمال ننموده‌اند مثل افتح الدوله افهم السلطان انصر الدوله اقوم السلطنه سردار اقوم سالار اقدم احمل السلطان اكمل الدوله احمد السلطنه اكبر الممالك و و و و و حال آنكه در معني تفاوتي با ساير لغات ندارند بعلاوه در القاب ملاحظه معني تركيب ابدا نميشود، و الا اشرف السلطان و اعظم السلطنه و مشار السلطنه بكسي لقب نميدادند، چرا كه نميتوان باور كرد كسي اشرف از سلطان و اعظم از سلطنت و ارفع از دولت باشد و بسياري از القاب بكلي معني ندارد، مثل
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 106
مشير الدوله و مشار الدوله كه مقصود صاحب لقب اين است كه طرف مشورت دولت باشد و حال آنكه مشير و مشار از باب افعال است كه مصدرش اشاره و اشاره‌كننده دولت يا اشاره‌شونده ابدا معني ندارد باز مشاور الدوله بآن معني زيادتر مناسب است و مستشار الدوله و مستشار الملك برحسب معني لغوي مطلقا مناسبتي با اراده صاحب القاب ندارد، چرا كه معني ظاهري لغوي آنها اين است طلب اشاره‌كننده دولت و مستشير طلب اشاره‌شونده و نميداند كدام اشاره را از دولت مطالبه كرده‌اند، در حالتي كه خودشان قابل هيچ قسم اشاره حسيه نيستند و همان معني را كه منشور الدوله دارد، مشير الدوله هم ميتواند داشته باشد. بلكه پراكنده‌كننده دولت مناسبتش زيادتر است تا پراكنده شده دولت و هكذا مطاع الدوله در مقام تجليل بهتر است از مطيع الدوله و اطاعت‌كننده از دوست آنقدرها امتياز ندارد چرا كه هر فردي از ملت بايد مطيع دولت باشد اما مطاع دوست البته خيلي اهميت دارد و نگارنده يكوقتي كه فراغتي و دماغي داشتم در جمع‌آوري لغات مشتقه و كلمات جامده كه قابل اخذ القاب باشد قريب هشتاد هزار كلمه پيدا كرده و ثبت نمودم و خيال داشتم اعلاني منتشر كنم كه هركس لقبي تازه و دست‌نخورده مي خواهد بيايد تا من باو بنمايانم و از هر لقبي يك تومان حق الزحمه بمن بدهد، اما چون مردم ايران را خيلي متقلب ميشناختم ترسيدم كه بيايند و القاب را بعنوان امتحان و اختيار ملاحظه كنند و بمن بگويند هيچ كدام را نپسنديدم و فورا از حفظ كرده بروند از حكاك‌باشي فرمان آنرا به پنج قران صادر كنند چنانكه يكي از دوستان من لقبي تازه خواست و شرط كرد كه اگر پسندش شود ده تومان به بنده بدهد و من كلمه مجاهد را باو نشان دادم و علي الظاهر اظهار كراهت از اين كلمه نمود ولي بعد از يك هفته رقعه از او ديدم كه مهرش مجاهد السلطنه بود بعد از دو ماه قريب دويست لقب از اين كلمه انتزاع و منتشر گرديد مجملا خيلي معذرت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 107
ميخواهم كه اين مبحث را كه خيلي مضحك بود طول دادم ولي اگر ملاحظه اختصار كتاب را نداشتم اقلا پنجاه هزار بيت در اين مقام مي‌نگاشتم تا خوانندگان پايه حماقت و درجه جهالت ايرانيان را بخوبي بشناسند، كه اين ملت جاهل تا چه درجه؟؟؟ و مقيد بعالم الفاظ هستند و دل خودشان را بچه مزخرفاتي خوش كرده‌اند و شايد يكوقتي موفق شوم كه قاموسي در فهرست القاب متداوله در اين مملكت ترتيب بدهم تا يادگار حماقت مردم اين زمان و مايه عبرت آيندگان گردد و عجالتا باختصار بگويم و برميگردم باصل مقصود كه عمده باعث و ايجاد عالم القاب ابتدا تا تحصيل منافع براي دولت بود كه شايد كسر بودجه را جبران كند، چنانكه شنيدم شاه مرحوم خزينه‌اي در اندرون تشكيل داده و هر قدر تقديمي براي اعضاي فرامين مناصب و القاب جرح ميشد در آن خزينه ميگذاشتند و اسم آن خزينه را «خزينة الحمقا» گذاشتند ولي بزودي معلوم شد كه از اين ممر چندان دخلي عايد دولت نميشود و جهتش را هم اشاره كرديم.
بلي بايد انصاف داد با آنكه در دوره ناصر الدين شاه بازار حراج القاب افتتاح شد اما مثل دوره مرحوم مظفر الدين شاه رواج نگرفت چرا كه ناصر الدين شاه هر قدر در دادن القاب مختلفه لفظيه مسامحه ميگرد اما در حفظ درجات نظامي كمال ملاحظه را داشت اما در دوره مرحوم مظفر الدين شاه درجات نظامي هم ضميمه ساير القاب افتخاري شد مثلا ناصر الدين شاه در پنجاه سال سلطنت لقب يا مقام سرداري را به پنج شش نفر زيادتر نداد. اما در دوره مظفر الدين شاه عدد سردار به چند هزار رسيد و در اين اواخر بقدري زياد شد كه ديگر كسي ميل ندارد سردار خوانده شود و سردارهاي محترم استدعاي تغيير منصب و لقب نمودند و بعضي از آنها امير نويان شدند و آنها كه آن اندازه مكنت نداشتند كه از عهده
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 108
اين معامله برآيند ناچار در مقام فرار از لفظ سردار لفظ امير را پناه خود قرار دادند امير اعظم امير افخم امير مكرم امير معظم امير اسعد امير امجد امير اشرف امير مجلل امير اكمل امير اقوم و امثال آنها و عما قريب آنقدر امير پيدا شود كه قاموس و و نهايه ابن اثير هم از عهده مضاف اليه آنها برنيايد، چنانكه نسبت بسالار و سردار و وزير و مشير همين قسم شده است و زهي سعادت ما كه در عصري واقع شده‌ايم كه عده امركننده و فرمانده بمراتب زيادتر از امرشونده و فرمانبر است.

فروش خالصجات‌

اشاره

الحاصل بعد از آنكه ناصر الدين شاه مرحوم دانست كه از اين راه هم كه كسر بودجه اصلاح نميشود متوسل بوسيله ديگر شد و اعلان فروش خالصجات را دادند، خالصجات دولتي در ايران عبارت است از املاكي كه دولت تدريجا بعناوين مختلفه از حكام و غير هم ضبط كرده است، مثلا صدري اصفهاني يا پسرش امين الدوله يكوقتي مغضوب دولت شدند، حسب الامر دارائي آنها كه عبارت از همان املاك باشد ضبط دولت شده و فلان حاكم مبلغي از ماليات فلان شهر را خورده و از عهده اداي آن برنيامده دولت هم املاك او را ضبط نموده و بسياري از خالصجات املاك موقوفه سلاطين صفويه است كه تدريجا آباد كرده و بر يكي از مشاهده مشرفه مساجد و مدارس وقف نموده بودند، كه در زمان نادر شاه بتصرف كارگذاران دولت درآمد و باسم خالصجات دولتي ثبت دفاتر دولتي شده و هكذا اشخاصي را كه نادر شاه افشار با آقا محمد خان قاجار مطرود در كارگاه خود نموده بودند قهرا املاك آنها را ضبط ميفرمودند، چنانكه اغلب خالصجات كرمان ملك مرحوم خاندانقلي بيك جد اعلي اين بنده بوده كه چون نادر شاه سوء ظني از او حاصل كرد او را هواخواه خانواده صفويه پنداشت حكم بقتل او داد و تمام املاك او را
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 109
كه زياده از سيصد پارچه ملك مزروعي در حوالي زرند و رفسنجان و حومه قريه شهر بوده و اغلب آنها از مستحدثات خود آنمرحوم بوده است در تصرف گماشتگان نادر شاه افشار درآمد و يك اندازه از آنها هم مخصوصا املاكي كه در حوالي تهران است از مستحدثات مرحوم حاجي ميرزا آقاسي بوده كه از پول دولت آماده نموده چنانكه شاعر معاصر او در هجوش ميگويد و بنظر بنده اين هجو عين مدح است و اي كاش ساير وزرا هم مال دولت را مثل او صرف ميكردند و نه اين است كه نگارنده را ارادتي بحاجي باشد و بخواهم مدافعه‌اي از او كرده باشم بلكه مثالب او را چهار مقابل مناقب او ميدانم ولي اين دو كار او را كه شاعر بر او عيب شمرده و اعتراض كرده لايق تمجيد ميشناسم نه قابل تقبيح و حالا رباعي شاعر را مينگارم تا هركس هرچه ميخواهد از او استنباط كند.
نگذاشت براي شاه حاجي درمي‌شد خرج قنات و توپ هر بيش و كمي
نه گشته دوست را از آن آب نمي‌نه خايه خصم را از آن توپ غمي از تحقيق در معني شعر و حسن و قبح اين دو عمل كه باو نسبت داده‌اند صرف‌نظر ميكنيم و بوجه خوانندگان واميگذاريم، همينقدر ميگوئيم هيچ وقت دولت ايران در اين مقام نبوده كه از منال ديواني قناتي حفر كند، يا مزرعه احداث نمايد. يا ملكي و قريه و قصبه خريداري فرمايد، مگر مرحوم حاجي ميرزا آقاسي كه چندي باين خيال بود و نه اين است كه ساير وزراء عظام ايجاد قنوات نميكرده‌اند و مزارع متعدده‌آباد ننموده باشند بلكه فرق آنها با حاجي اين است كه حاجي براي دولت‌آباد ميكرد اما آنها براي خودشان چنانكه مرحوم مستوفي الممالك زياده از صد قناعت حفر كرد و مزارع عاليه در اطراف طهران ايجاد نمود اما براي خودش و ربطي بدولت ندارد و اينكه ما ميگوئيم دولت ايران در اين خيال نبوده غرضمان بعد از انقراض صفويه است، چرا كه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 110
سلاطين صفويه نهايت اهتمام را باين كار داشته‌اند و اغلب خالصجات و دهات و باغات در حوالي اصفهان از مستحدثات صفويه است و گويا در جلد اول از اين كتاب شرحي در باب عمارات و ابنيه صفوي در اصفهان نگاشته شده باشد و ديگر مجال تكرار ندارم سلاطين قاجاريه هم مخصوصا مرحوم ناصر الدين شاه خيلي اصرار در ايجاد ابنيه دولتي داشت ولي اغلب همان باغ و محل تفرج ييلاقي و قشلاقي سلطنتي بوده نه مزرعه كه فايده‌اش عام باشد و در دوره سلطنت ناصر الدين شاه باغ‌هاي بسيار بزرگ و ابنيه عاليه در طهران و اطراف آن ساخته شد باغ شاه، باغ عشرت‌آباد، باغ و عمارات نياوران كه بصاحب قرانيه معروف است عمارات عاليه و باغ بزرگ دوشان تپه عمارات و باغهاي جاجرود و غيرها در خارج از شهرها و عمارات عاليه در داخله ارك سلطنتي و ميدان بزرگ مشق و ميدان توپخانه و خيابان‌هاي عاليه و توسعه شهر بوضع مدرن جديد و تعمير بسياري از مشاهد مشرفه تمام از آثار آنمرحوم است مجملا مقصود وضع خالصجات ايران است كه مأخذ آنها از ابتدا اغلب همين بوده كه نگاشتيم.
اما نتيجه و عايدي آنها بدولت از اين قرار بود كه نسبت بهر شهري خالصجات را تخمينا جمعي بسته و مثل ماليات ديواني بر حاكم آن شهر جمع مي‌بسته‌اند حاكم هم خالصه هر بلوكي را بر جمع آن بلوك جمع بسته و علاوه از جمع ديواني كه دولت از او سند گرفته مبلغي براي خودش باسم تفاوت عمل بر آنها اضافه نموده و يكي از طرق تقلبات يا راه مداخل حكام همين مسئله خالصجات بوده كه همه ساله بازي درآورده و نسبت به بعضي با همه ادعاي قروض آفت مينموده‌اند و سندي بمهر بعضي از كدخدايان محل ترتيب داده باولياء دولت ميفرستاد كه فلان مزرعه امسال محصول درستي نداشته و قنات او را رود خراب كرده و ايالت جليله مجبور شده كه مبالغي كلي مصرف تعمير قنات آنجا بنمايد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 111
و و و و و بالاخره از جمع اصلي آنجاها مبالغي كسر ميكردند و باسم مخارج فوق العاده با دولت حساب ميكردند و حالت كليه خالصجات واقعه در اطراف طهران كه با آنكه در تحت مراقبت دولت بوده و هميشه ممكن بود كه دولت شخصي امين مأمور حفظ آنجاها بنمايد ولي عادة معمول اين است كه خالصجات طهران را بيك نفر از امناي درباري اجاره ميداده‌اند و اسم آن شخص را وزير خالصجات ميگذاشتند و آن شخص هم مثل ساير حكام و مأمورين در آخر سال بازي در ميآورد و مبالغي از جمع آنها را باسم آفت و كسر عمل يا ارزان شدن قيمت گندم و جو و يا نيامدن باران در عقرب و قوس و امثال اين از دولت تخفيف تحصيل ميكرد، و مختصرا خالصجات دولتي چندان نتيجه براي دولت نداشت نه اينكه واقعا بفهمند آيا فلان خالصه در فلان سنه چقدر عايدي داشته و آيا حقيقتا گرفتار آفت خاص يا عام شده يا وزير خالصجات دروغ ميگويد بلي منتهي قيد آنها اين بود كه بدوا هركس ميخواسته وزير يا مستأجر خالصجات مركزي يا جاي ديگر بشود بدوا مبلغي تقديم بدهد، تا فرمان آنرا صادر كرده باو بدهند و در آخر سال هم كه مدعي كسر عمل و غبن فاحش و بروز آفت عام يا خاص ميشده، باز مبلغي محرمانه از او بگيرند. و ده دوازده مقابل آنچه از او باسم تقديم گرفته‌اند باو تخفيف ميداده‌اند، پس خالصجات دولتي هميشه اسباب زحمت و خسارت دولت بوده نه مزيد ثروت بعد از تمهيد اين مقدمه ميگوئيم ما از اين خيال دولت كه در باب فروش خالصجات بود كمال تمجيد را داريم، چرا كه هم فايده مالي علي النقد براي دولت داشت و هم از شر حساب‌سازي مستأجرين آسوده ميشد هم قهرا املاك خالصجات آباد ميشد، چرا كه بعد از تجزيه هر ملكي بدست يكنفر ميافتاد و او قهرا براي تحصيل انتفاع شخص خود آن ملك را آباد نگاه ميداشت پس هم بر ثروت مملكت افزوده ميشد و هم اشخاص از افراد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 112
ملت صاحب ثروت ميشدند و هم بر ثروت عمومي افزوده ميشد يعني عايدي مملكت مضاف ميشد و بهمين ملاحظات دولت عثماني و دولت روس خالصجات دولتي را فروختند و در واقع دولت ايران هم از آنها سرمشق گرفت ولي افسوس كه در اين باب هم مثل ساير كارها بتقليد فوري قناعت كردند و از فهم علت و جهت محروم ماندند، لهذا كاريكه براي ديگران اسباب جلب منافع عمومي شد براي دولت ايران توليد ضرر فاحش و اشكالات بيشمار گرديد.

تقسيم اراضي بين رعايا

توضيح آنكه در هرجا كه موفق بفروش يا تقسيم خالصجات شدند و برحسب اقتضاي پولتيك وقت و مملكت‌داري و حفظ منافع آن خالصجات را ميان رعايا و زارعين تقسيم نمودند بعبارة اخري اراضي خالصه را بمردمان زراعت‌پيشه واگذار كردند و بهريك نفر آدم يا يك خانواده باندازه كه از عهده زراعت و آبادي آن برميآمد زمين داده‌اند و قيمتي بر آن معين نموده و اداي آن قيمت را در ظرف چند سال مقرر داشته‌اند كه آن رعيت بتواند بتدريج از منافع خود آن زمين بكارگذاران دولت عليه داده و هرگاه آن رعيت اسباب زراعت نداشته بانك دولتي مبالغي هم مساعده بفرع بسيار كم باو داده و آنرا هم ضميمه اصل قيمت نموده كه سال بسال در وجه دولت بپردازد و در اين صورت هم اراضي كاملا آباد شده و منافع كلي از آنها عايد شده و هم رعاياي دولت صاحب ثروت كلي شده‌اند و هم عايدات مملكتي زيادتر شده و بر ثروت عمومي دولت افزوده گشته، مثلا اگر عايدات مملكتي منافع زراعتي دولت در سال گذشته دويست كرور بوده بعد از تقسيم املاك و اراضي ميان افراد رعايا از حسن توجه آنها حتما سيصد كرور رسيده، چرا كه بديهي است رعيت در وقتي توجه هم بكشت و زرع مينمايد كه آن كشت و زرع را ملك طلق خودش بداند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 113
نه اينكه براي ديگري جان بكند و وقتي آن زمين را ملك خودش ميداند كه دولت رسما آن قدري از زمين را كه در تحت زراعت او است باو واگذار نمايد، و آن رعيت يقين كند كه هرقدر در آن زمين خدمت كند نتيجه‌اش بشخص خودش و اهل و عيال او عايد ميشود نه بارباب ظالم بي‌رحم كه مثل اربابان ايراني، گمان كرده‌اند بلكه يقين دارند كه خداوند وجود تمام دهاتي‌ها را براي استراحت آنها آفريده. بعلاوه از وجود خود زراعت كنندگان زن و بچه و تمام بستگان آنها حتما بايد وقف خدمت آقايان اربابان باشد، اگر احيانا زني خوشگل يا دختري وجيهه يا اسبي تندرو و و و داشته باشند، بمجرد آنكه ارباب ديد و ميل بآن كرد حتما بر صاحب بيچاره‌اش حرام و بر آقاي ارباب حلال، بلكه واجب ميشود و هركس در خاك ايران مالك يك قطعه زراعت باشد بدون چون و چرا مالك جان و مال و ناموس تمام آن اشخاص است كه در آن زراعت ميكنند و اين حكم در تمام ايران مجري و ثابت است ابدا تخلف از او روا نيست، بلي در بعضي از نقاط ايران شدت و ضعف دارد.

خريد و فروش رعايا

چنانكه در تمام خاك كرمان اطاعت بلكه عبوديت رعايا نسبت باربايان زيادتر از ساير جاها است و در بلوچستان و كرمان رسما رعايا و عمله كه متعلق بحفر قنات كه «مقني» ناميده ميشوند و ساير اجزائيكه مدخليتي در امر زراعت دارند خودشان و زن و بچه و بستگان و اموالشان روي ملك خريد و فروش ميشوند يعني مثل گوسفند آنها را ميشمارند و در موقع معامله ملك ضميمه قيمت اصل ملك قرار ميدهند و در ساير جاهاي ايران با آنكه علي الظاهر اين قسم نيست و رعايا را بقيمت ميفروشند ولي در باطن حكم آنها حكم غلام و نوكر است نسبت بمالك
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 114
كه همه قسم تصرفي در جان و مال و اهل و عيال آنها بخوبي ميكند و از احدي واهمه ندارند، بقدري اين مطلب در ممالك ايران متداول است كه احدي را مجال اعتراض بر اعمال و تصرفات آنها نسبت به هستي رعايا نبوده و نخواهند بود حق آنكه ارباب ولو هرقدر فعله باشد ميتواند رعيت خود را بچوب ببندد يا گوش او را ببرد و يا خانه‌اش را ضبط نمايد و يا عيال و اطفال او را بفروشد يا استخدام نمايد و بالاخره هر اربابي بالذات خداوندكار رعيت است و شايد بهمين مناسبت هم اسم مالك را رعايا ارباب گذاشته‌اند، كه جمع رب است و رب در لغت بمعني پرورنده و يا پروردگار است و ارباب يعني پروردگارها و نكته اينكه بيك نفر صيغه جمع خطاب كرده‌اند ناچار از براي رعايت احترام بوده، چنانكه بيك نفر در مورد احترام هميشه بصيغه جمع خطاب مينمايند و انتم در عربي و شما در فارسي اطلاق ميشود و البته هر مزدوري نسبت بمزددهنده، و رعيتي نسبت بصاحب ملك و هر بنده نسبت بمولي خود بايد هميشه رعايت ادب را منظور داشته باشد، اما عقيده بنده اين است كه اطلاق صيغه جمع بر مفرد در اين مورد نه تنها بملاحظه احترام است بلكه چون هرصاحب ملكي در باره زارع و رعيت خودش سمت الوهيت دارد و علاوه از سمت الوهيت توقعات او از رعيت بيچاره بقدر پنج شش مقابل توقعات خداوند است از بندگان لهذا در مقام اطلاق خداوند را رب خوانده‌اند و مالك چند جريب زمين را ارباب و حقيقتا هرگز تكاليف دينيه كه خداوند بر بندگان خود تحميل فرموده است بقدر ثلث توقعات مالكين بي‌انصاف نيست كه از رعايا و زارعين خود انتظار دارند و هيچ قدرتي بالاتر از قدرت ارباب نسبت برعيت يافت نميشود مگر قدرت مأمورين ديوان كه چندين برابر قدرت ارباب است.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 115

وضع رعايا در ايران‌

هرچند بسط در اين مقال تقريبا خارج از وظيفه اين كتاب است ولي چون باين مقام رسيده‌ايم براي اثبات مطالب مهمه خود ناچاريم كه يك مثال تاريخي ايراد نمائيم تا هركسي اين روزنامه را ميخواند كه آنچه درباره مظلوميت رعايا نگاشته‌ام بداند مبني بر اغراق نبوده است و اين طايفه بقدري در ايران خار و ذليل هستند كه تمام طبقات حتي كسبه بآنها اذيت و استهزا مينمايند و حال آنكه حيات عمراني تمام طبقات بدست رعايا و تمام مأكولات و مشروبات و تمام مواد منسوجه حاصل دست‌رنج اين بيچارگان است و بايستي تمام طبقات نهايت رعايت و محبت را در باره آنها داشته باشند و هميشه آنها را تشويق كنند كه دلشان گرم شده بهتر و بيشتر بكار كشت و زرع بپردازند باري حالا آن حكايتي را كه من باب مثال و نمونه مينگاريم و سند روايت كه در نزد بنده كمال اعتبار را دارد درج مي‌نمايم.
وزير اكرم ميرزا صالح «1» خان پسر حاجي كلانتر تبريزي كه شهرت نجابت
______________________________
(1) حاج ميرزا علينقي باغ بيشه‌اي كلانتر تبريزي سه پسر داشت بنام‌هاي ميرزا ابراهيم خان مشرف الدوله كه در دوره اول مجلس شوراي ملي بنمايندگي انتخاب گرديد و ديگري ميرزا اسحق خان معزز الدوله و سومي ميرزا صالح خان كه در زمان سلطنت ناصر الدين شاه به معتمد ديوان ملقب گشت و در زمان مظفر الدين شاه و ولايتعهدي محمد عليشاه بوزير اكرم و مدتي بيگلربيگي تبريز بود در سال 1324 ق حاكم گيلان بود و سپس حاكم تهران گشت ولي قبل از توپ مجلس شوراي ملي محمد عليشاه او را از حكومت معزول و بجاي او ابو الفتح ميرزا مؤيد الدوله فرزند حسام السلطنه را بحكومت تهران منصوب نمود،
وزير اكرم از اين تاريخ از كار دولتي دست كشيد و بمشروطه‌خواهان پيوست و در هنگام توپ بستن مجلس شورايملي بهمراه افراد آذربايجاني در مقابل سربازان دولتي جنگيد تا اينكه پس از غلبه قواي دولتي خانه او نيز بغارت رفت دو دوره مشروطيت پس از فوت حاج غلامرضا خان شاهسون آصف الدوله ملقب به آصف الدوله شد و مدت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 116
خانواده‌اش در تمام ايران منتشر است و فعلا بجرم مشروطه‌خواهي و تهمت اينكه دو روز 23 جمادي در واقعه توپ بستن بمجلس از خانه‌اش تفنگ انداخته‌اند و دو نفر قزاق كشته‌اند بعد از آنكه خانه‌اش را بكلي غارت كردند و سر در خانه كه ملك بانوي عظمي بود بتوپ بستند، مغضوب دربار شده و ناچار بخانه سپهسالار پناهنده گشته و در آنجا متحصن است براي خود بنده نقل ميكرد كه:
«در تاريخي كه مشار اليه حكومت قزوين داشت در حدود سه هزار و و سيصد و بيست و دو، بسته امانتي از كارگزاران پست در راه قزوين مفقود شده و آن بسته متعلق بوده است بيكي از تبعه خارجه و از طهران بر حكومت سخت گرفته و مطالبه امانت مفقوده را نموده‌اند وزير اكرم هم بقدر مقدور تفحص كرده و نيافته و ناچار در اينموقع كه مال مفقوده از تبعه خارجه بوده حتما حاكم محل بايد از عهده غرامت برآيد و او هم غرامت را پرداخته و از خيال پيدا شدن آن مال منصرف بوده، يك وقتي باو راپورت داده‌اند كه در فلان قريه چنين بسته‌اي پيدا شده وزير اكرم امير اصلانخان رئيس قزاقهاي مقيم و ساخلو قزوين را مأمور مينمايد كه برود در آن محل و آن بسته را پيدا كرده بياورد. مأمور مزبور هم‌سوار شده ميرود، شب بواسطه شدت سردي هوا ناچار ميشود كه در يكي از دهات بين راه بماند و صبح بطرف مقصد برود و حسب الرسم و المعمول مأمور ديواني در هر نقطه كه بخواهد بماند اهل ده مجبورند كه از او پذيرائي كنند و آذوقه براي خودش و علوفه براي مال سواريش حاضر نمايند و اطاق و بالاپوش مناسب براي
______________________________
زماني نيز حاكم شهرهاي قزوين. گيلان. زنجان. طهران بود در موقع حملات ميرزا كوچك خان جنگلي دو سه بار آصف الدوله براي رفع آنان جنگ كرد ولي شكست خورد و نتيجه‌اي نگرفت م- خ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 117
او حاضر كنند، بنابراين مأمور مزبور بخانه كدخداي آن ده نازل شده خود كدخدا حاضر نبوده كسان كدخدا فورا چراغ حاضر كرده مال او را بطويله و خودش را باطاقي گرم راهنمائي كرده‌اند و گويا اطاق آن خانه منحصر بيك اطاق بوده، كه عيال صاحب‌خانه هم در همان اطاق زير كرسي خوابيده بوده و چون براي تشريفات مأمور برنخواسته بر او معلوم شده كه اين زن ناخوش و از صداي طفل كوچكي كه در پهلوي او بوده واضح شده كه اين زن تازه زائيده و فعلا در بستر بيماري است. باري سركار مأمور در گوشه‌اي از آن اطاق در پهلوي بخاري نشسته و چاي و شام صرف نموده مهياي خواب شده و در كنار همان كرسي خوابگاهي برايش ترتيب داده بيرون رفتند، بعد از آنكه در خوابگاه استقرار يافته و خيال داشته كه چشم بهم بگذارد ملتفت ميشود كه زن مريضه با نهايت ضعف و انكسار برخاسته و آهسته‌آهسته خود را بخوابگاه مأمور ميكشاند و در جلو او خود را بزمين انداخته ميخوابد در حالتيكه پشت خود را بطرف مأمور مينمايد، شخص مأمور از اين حركت متعجب ميشود و اين اعمال را حمل بر جنون ضعيفه مينمايد و خيال ميكند آنها را كه در بيرون، در اطاق ديگري هستند صدا كند و فورا برميخيزد كه بطرف در برود. ضعيفه دست ميكند دامان او را گرفته و زار و زار گريه و التماس مينمايد بطوريكه دل چون سنگ مأمور ديوان بر حال او ميسوزد و متأثر ميشود و همچو حدس ميزند كه اين دردي. مطلبي؛ تظلمي دارد كه باو پناه آورده؛ لهذا قدري ضعيفه را تسليت ميدهد و اظهار مهرباني ميكند و از او ميپرسد چرا گريه ميكني؟
مگرچه شده؟ ضعيفه تا مدتي از شدت ترس ميلرزيده و متصل اشگ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 118
ميباريده و زبانش را ياراي تكلم نبوده و بالاخره بعد از آنكه مأمور فوق العاده با او اظهار مهرباني مينمايد؛ جرئت حرف زدن پيدا كرده و اولين كلمه‌اش اين بوده كه سركار مأمور و اللّه با اللّه تا اللّه ناخوشم و چند روز است زائيده‌ام و از آنطرف ممكن نميشود امشب براي رضاي خدا از تقصير من بگذريد و مرا تصدق سر عيال و اطفال خودتان آزاد فرمائيد؛ مأمور از اين كلمات چيزي نميفهمد و مجددا بر جنون او يقين ميكند و اراده ميكند كه برخواسته اهل خانه را صدا كند: ضعيفه بگمانش كه ميخواهد برخيزد و قداره يا تازيانه و يا چوب خود را برداشته و او را تنبيه كند؛ مجددا بدامان او آويخته و مثل ابر بهاري اشگ ميريزد؛ مجملا تا مدتي هي مأمور از او ميپرسد و او بكلمات بريده بريده جواب ميدهد و مأمور اظهار عدم ادراك و اطلاع مينمايد يكوقتي ضعيفه استنباط ميكند كه مأمور ابدا در خيال اذيت او نيست و واقعا مطالب او را نميفهمد، آنوقت قدري جرئت پيدا كرده مطلب را علنا باو گفته و از گريه مأمور در موقع استماع بكلي مطمئن شده كه اين مأمور غير از سايرين است و بآن درجه وحشي‌گري نرسيده».
وزير اكرم اين حكايت خيلي مختصر را تقريبا در ظرف دو ساعت براي نگارنده نقل كرد؛ چرا كه در هر جمله‌اي كه ادا مي‌كرد گريه راه گلويش را ميگرفت و نميتوانست تكلم كند، تا آنكه قدري گريه ميكرد و جمله ديگر ميگفت و بنده هم بقدر دو ساعت اين چند سطر را نوشتم؛ ولي از خوانندگان استدعا دارم توضيح از من نخواهند؛ كه بوجدان انسانيت قسم است نمي‌توانم و و نخواهم نوشت و از اينكه مطلب را كاملا تحرير كنم استعفا دارم؛ هركس هرچه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 119
فهميد غنيمت بداند كه ديگر توضيح نخواهم داد.
از نقل اين حكايت حالت رعاياي ايران در تحت اقتدار مأمورين ديوان اولا و تسلط اربابان ثانيا بخوبي معلوم ميشود و من بچشم خودم بسياري از قضايا ديده‌ام كه خيلي باين قضيه نزديك است ولي مجال و حال تحرير آنها را ندارم و اين همه بدبختي كه نصيب ملت ايران شده است فقط از همين راه مي دانم كه نسبت بزيردستان عموما و طبقه فلاحان خصوصا از هيچگونه ظلم و تعدي خودداري ندارند و في الواقع طبيعت مردم ايران را مرحوم قائم مقام خوب بيان و تشريح فرموده است:
ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسكين‌عاجز و مسكين هرچه ظالم و بدخواه البته ملتي كه اخلاقش اين و عاداتش چنين باشد هرگز روي نيك‌بختي نخواهند ديد.
(قضاي آسمان است و ديگرگون نخواهد شد) اين است كه بحكم مكافات هميشه در اين مملكت حكمراناني پيدا مي‌شوند كه لا علم لهم و لارحم يفعلون ما يريدون و يحكمون ما يشاء اون تا كي اواده ازلي بر نجات آنها تعلق پذيرد و بترتيب طبيعي اول وسيله براي تهذيب اخلاق و تربيت عمومي برانگيزند سپس بنشر عدالت و اجراي مساوات حقيقيه يعني آزادي و آسايش را بآنها بفهماند و الا تا ما مردم ايران باين اخلاق زشت و عادات وحشيه كه يادگار پنج‌هزار سال قبل از اين است و امروز در مركز افريقا هم تغيير كرده است باقي باشيم چه مشروطه چه استبداد براي ما غير از نكبت و ذلت قسمتي ديگر تقدير نشده و نخواهد و چنانكه صريح قرآن است هرآنچه معصيت است منسوب بخودمان است فبما كسبت ايدينا و اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ تعالي اللّه عما يقول الظالمون اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا و عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعد ذلك.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 120

نحوه فروش خالصجات‌

باري كلام در فروش خالصجات بود اصل عمل بعقيده ما بسيار مستحسن ولي فروش بصاحبان قدرت و ثروت بسيار مستحجن بود و چون شاه مرحوم ديد كه از داشتن خالصجات چندان منتفع نمي‌شود فكر كرد كه آنها را بفروشد و همان عايدي كه در دفتر باسم هر ملكي نوشته‌اند بعنوان ماليات بر آن ملك تحميل كند و علي الحساب هم مبلغي باسم تقديم صدور فرمان از خريدار بگيرند، تا هم مبلغي، نقدا عايد پادشاه شود و هم املاك را خريداران قهراآباد مي‌نمايند و هم ماليات آنها همه ساله بدون هيچ كسر و نقصان بخزينه عايد مي‌شود، اين بود اصل ملاحظه شاه كه باين كار اقدام فرمود و علي الظاهر فكر كرده بود ولي در واقع امر در چند جا خبط و خطا يا سهو و اشتباه كردند.
اول در تعيين مشتري كه چنانكه اشاره كرديم بايستي املاك خالصه را فقط برعايا و زارعين هركدام برحسب استعدادشان بفروشند و لازم نيست يكقطعه ملك شش دانگي را بيك نفر بفروشند، بلكه ترتيب اين بود كه هردهي را بهمان اشخاصي كه آن ده را زراعت مينمايند واگذار فرمايند تا هم رعايا صاحب ثروت شوند و هم هميشه نرخ غله ارزان بماند، چرا كه رعيت بواسطه نداشتن سرمايه مجبور است حاصل خود را بهر قيمت كه ميخرند بفروشد تا از عهده اداي مال ديواني برآيد، اما مردمان صاحب شوكت و ثروت بواسطه داشتن سرمايه محتاج بفروش اجناس عايدي از ملك نيستند و قهرا ميل دارند گران بفروشند، اين است كه اجناس خود را احتكار مي‌نمايند تا گران بفروشند و بهمين دليل از تاريخ فروش خالصه تا هذة السنه در تمام ايران قيمت غله گران شد و مردم بيچاره نان ارزان نخوردند و معلوم است ساير اجناس هم بمتابعت غله گران خواهد شد لهذا بر فقر مردم ايران چندين درجه افزوده گرديد.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 121
دوم در بستن قيمت كه ابتدائا قرار دادند مطابق ماليات ابواب جمعي هر دهي از قرار توماني، يك تومان بابت تقديم شاه بدهند و چون مدتي گذشت و اغلب خالصجات را مردم خريدند، آنوقت ملتفت شدند كه خبط كرده‌اند و بر قيمت افزودند و حال آنكه اگر از قرار توماني پنج تومان هم اعلان ميدادند، البته مردم ميخريدند و باز هم در صورتي كه توماني يك تومان بيشتر بشاه عايد نشد، اقلا توماني چهار بلكه پنج تومان از كيسه خريدارها خارج شد، نهايت حكام ولايات گرفتند و مستوفي و وزير دفتر و غيره بردند و خوردند، مثلا حكام ابتدائا مبلغي بصيغه تقديم ميگرفتند تا اجازه خريد يك دهي را ميدادند و بعد از آنكه آن اجازه را بطهران ميفرستادند و فرمان برطبق آن صادر ميشد و برميگشت آنوقت هم مبلغي ميگرفتند تا فرمانرا اجرا دارند و ملك را تصرف خريدار بدهند، اين بود كه حكام ولايات دو مقابل شاه فايده از اينكار تحصيل كردند اما مستوفيها رسما از قرار توماني دو ريال ميگرفتند ولي باسم تعارف و رشوه و و و و اقلا توماني يك تومان ميگرفتند وزير دفتر هم اسما از قرار توماني سه هزار ميگرفت كه فرمانفرما را حاشيه كند ولي با تعارف عزب دفتران و تعارف آنها كه پشت فرمان را خطوط كج و معوج چليپا ميكشيدند، اقلا توماني يك تومان ميگرفتند، مخارج صحه همايوني هم توماني يك تومان ميشد يعني اشخاصي ميگرفتند كه فرامين را بحضور ميبردند و بصحه همايوني ميرسانيدند و ممكن بود كه پادشاه طوري مطلب را مرتب فرمايد كه تمام اين وجوه بخودش عايد شود، نه اينكه ديگران فايده ببرند و پادشاه بدنامي.
خبط سوم آنها اين بود كه اغلب جنسهاي جمعي املاك خالصجات را كه رسما بايستي جنس معيني بدهند با تعارف و تقديم مختصري رد كردند و از اين راه مبلغ كلي در بودجه دولت كسر و نقصان پيدا شد، چرا كه جيره سرباز و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 122
مستمري ارباب وظائف را بايستي دولت جنس معيني بدهد و اغلب اجناس عايدي دولت از قرار خرواري دو تومان الي سه تومان مقرر شد، بنابراين دولت در هريك خروار جنس هفت هشت تومان متضرر شد چرا كه جنس خودش را بدو تومان فروخته بود و جنس بدهي را ناچار بود كه خرواري ده تومان بخرد و بدهد و ذكر باقي مفاسدي كه بر فروش خالصجات مترتب شد و فراميني متضاده ناسخ و منسوخ و فروش املاك متصرفي مردم، كه يكوقتي در كتابچه نادري باسم خالصه ضبط شده بود واقعا فتنه و عداوت ميان ملت با دربار و مابين خود مردم مربوط باين كتاب نيست شايد مورخين ديگر در دفتر خود ضبط و ثبت كرده باشند.
ملخص مطالب از اين همه درازنفسي، اثبات خرابي امور ماليه ايران بود كه هميشه دولت ايران را بزحمت ميانداخت و فروش مناصب، حراج القاب، فروش خالصجات، تمام براي پركردن محل كسر بودجه بود، ولي تمام اين تدابير موقتي بود. نه اساسي و در مقابل اشتهاي نامحدود و درباريان بقدر لقمة الصباح هم فايده نمي‌بخشيد، بلكه روز بروز بر خرابي آن افزوده شد و ماليه مملكت كه بمنزله قلب هيكل تمدن است گرفتار امراض مهلك مزمن گرديد و في الحقيقه يك جهت بسيار عمده كه ملت را بتغيير اسلوب دولت و سلطنت را بقبول مشروطيت ناچار كرد همان خرابي امور ماليه شد كه چون ديگر راه اصلاحي براي دولت باقي نمانده بود كه بفروشند، بعد از دو سه فقره قرض كه فراموش كردم آن را هم بنويسم ديگر هيچ دولتي حاضر نبود بدولت ايران قرض بدهد و فقر دولت باندازه شده بود كه كار آبدارخانه مرحوم مظفر الدين شاه در اوقات بلواي مشروطه بكلي لنگ مانده بود بلكه تمام دواير سلطنتي بواسطه نبودن پول معوق و گرفتار پريشاني شده بود لهذا دولت راضي شد كه مستدعيات ملت را بپذيرد، بدو ملاحظه، يكي آنكه احتمال ميدادند بعد از
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 123
انعقاد مجلس و ترتيب مشروطيت ناچار وكلاي ملت اجازه ميدهند كه قرض ديگر اضافه شود يا از راهي ديگر حوائج فعليه و تدريجيه دولت را روا خواهند كرد و هرچند در اين مبحث خيلي خوانندگان را معطل كرديم ولي ناچاريم كه چند كلمه هم از استقراض بنويسيم تا تاريخ ما ناقص نماند.

تمول ناصر الدين شاه‌

ناصر الدين شاه مرحوم با اين همه مخارج شخصي، علنا محتاج بقرض رسمي از خارجه نشد، بلكه عادت آن مرحوم اين بود كه هميشه خود را متمول بخرج داخله و خارجه بدهد. چنانكه عقيده تمام وزرا، بلكه تمام افراد ملت ايران و بسياري از اتباع خارجه اين بود كه ناصر الدين شاه همه ساله يك كرور جمع بر خرج دارد، كه آن يك كرور را در خزينه ميگذارد و اين عقيده بقدري راسخ بود كه بسياري از محررين اروپا بر او اعتراض ميكردند كه چرا اين همه پول نقد را در يكجا حبس كرده و حال آنكه ممكن است آنها را بكار بياندازند و اقلا ده يك يعني صد دوازده از اينها فايده بردارند و مملكت را هم با اين همه پول‌آباد كنند، يعني خط آهن احداث كنند بانك دولتي تشكيل بدهند و با شراكت تجار متمول داخله، كارخانجات لازمه از اروپا بايران جلب نمايند در معادن طلا و نقره و مس و آهن و سرب و فيروزه و ذغال‌سنگ كار بكنند و بالاخره تمام آنچه باتباع خارجه امتياز داده‌اند، خود دولت با شركت با صاحب ثروتان ميتواند انجام بدهد و هم دولت فايده كلي برميدارد و هم ملت او صاحب ثروت ميشوند و فقرا و مردم بيكار بكار ميافتند و مملكت هم آباد و غني ميشود و كم‌كم رفع احتياجات ملت ايران از ملل اروپا خواهد شد و بيچاره‌ها حق داشتند چرا كه با پنجاه كرور پول نقد كه دولت بدهد اقلا دويست كرور هم ملت بعد از تحصيل امنيت بر او اضافه ميكنند و با دويست و پنجاه كرور ممكن است ايران
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 124
را رشگ فرانسه و انگليس و طهران و اصفهان را آبادتر از لندن و پاريس بنمايند ايرانيها هم تقريبا در اين ماده ساكت نبودند و روزنامه اختر مكرر مينوشت كه «پادشاه ايران ظلم ميكند كه پولها را مثل خاكستر در حبس و انبار بي‌اثر و ثمر ميگذارد» اما بعد از فوت او معلوم شد كه تمام آن شهرتها دروغ بوده و خزينه پادشاه مثل جيب و دست بنده و كله بسياري از هم‌وطنان خشك و خالي بوده است، چنانكه عما قريب توضيح خواهد شد.

انحصار تنباكو و تشكيلات كمپاني رژي‌

اشاره

باري ناصر الدين شاه بهر قسم بود اداره دولت را پنچر ننمود و آنچه مخارج فوق العاده كه در خانه خود داشت كه تقريبا، يكي دو فوج زن هميشه در اندرون خود نگاه ميداشت و مسافرتهاي متواليه او بفرنگستان و غيره و غيره و دادن آنهمه حقوق و مستمري و وظيفه و مقرري و تمام طبقات كه در عهد صدارت اتابك مقتول اتفاق افتاد باز هرگز اظهار افلاس نكرد و از اتباع خارجه يا دول خارجه ديناري قرض نگرفت، تا آنكه قضيه رژي پيش‌آمد و امتياز «1» انحصار
______________________________
(1) امتيازنامه انحصار دخانيات صورت فرمان امتياز تنباكو و توتون و تحويل خريد و فروش و ساختن در داخل يا خارج كل تتن و تنباكوئي كه در ممالك محروسه بعمل آورده ميشود تا انقضاي مدت پنجاه سال از تاريخ امضاء اين انحصارنامه به (ماژور تالبوت) و بشركاء خودشان مشروط بشرايط ذيل مرحمت و واگذار فرموديم:
فصل 1- صاحبان اين امتيازنامه همه ساله مبلغ پانزده هزار ليره انگليسي بخزانه عامره اعلي كارسازي خواهند نمود اعم از اينكه از اين كار نفع ببرند يا ضرر اين پول هر ساله در پنج ماه از سال گذشته پرداخته ميشود.
فصل 2- فقط محض تتن از تنباكو و تتني كه در ممالك محروسه بعمل آورده ميشود صاحبان اين امتياز ثبت از زارعي كه ميخواهد عمل زراعت اين امتياز را بكند
ناصر الدين شاه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 125
دخانيات را برحسب استدعاي دولت انگليس معروف به رژي دادند و خود شاه مبلغي نقد گرفت و صدر اعظم و نايب السلطنه و ساير وزرا هركدام مبلغي نقدا گرفتند، كمپاني مزبور هم اداره بسيار مفصلي و عالي در مركز و ادارات مفصله در تمام بلاد ايران تشكيل داد و بقدر يك وزارتخانه بلكه باندازه دولت ايران اجزاء و اتباع و مستخدمين اجير كرد و براي هريك از آنها مطابق شغلشان لباس اختراع نمود، مثلا لباس منشي غير از لباس دفتردار بود و تمام اين لباسها از قماشهاي بسيار اعلي از قبيل ماهوت انگليسي و فاستوني خيلي ممتاز و رئيس هر مركزي را هم يكي از بزرگان محترم و مردمان محترم انتخاب نموده بودند. چنانكه رئيس اداره مركزي كرمان معين التجار معروف كرمان با ماهي سيصد تومان
______________________________
نگاه خواهند داشت و دولت عليه بحكام مختلفه حكم اكيدي خواهند فرمود كه زارعين تنباكو و تتن را مجبور بدادن ثبت نمايند و اذن و اجازه‌نامچه از براي فروش و معامله و غيره تتن و تنباكو و سيگارت و انفيه و غيره حق خالص صاحبان اين امتياز است و احدي جز صاحبان اين امتيازنامه حق صدور اجازه نامه‌جات مزبوره ندارند و نخواهند داشت.
اصناف تتن و تنباكوفروش كه مشغول اين حرفتند در كسب و معاملات داخله خود برقرار خواهند بود مشروطه بداشتن اجازه‌نامه كه دارنده امتياز خواهد داد.
فصل 3- بعد از وضع جميع مخارج متعلق باين عمل و تقسيم صدي پنج سرمايه خودشان بين صاحبان اين امتياز يك ربع منافع باقيمانده سال بسال تسليم خزانه عامره اعلي خواهند نمود دولت ايران حق وارسي بدفاتر هرساله آنها خواهد داشت.
فصل 4- جميع اسباب كارخانه و ملزومات اينكار كه صاحبان اين امتياز داخل ممالك محروسه مي‌آورند از جميع عوارضات گمركي و غيره آزاد خواهد بود.
فصل 5- حمل‌ونقل تتن و تنباكو در ممالك محروسه بلااجازه صاحبان اين امتياز ممنوعست مگر آنچه كه مسافرين براي استعمال يوميه خودشان همراه داشته باشند.
فصل 6- صاحبان اين امتياز بايد جميع تتن و تنباكوئي كه در ممالك محروسه بعمل آورده ميشود ابتياع و در عوض آن نقد كارسازي نمايند تا آن درجه كه قال استعمال
-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 126
مواجب مقرر شده بود، بعلاوه يكنفر مدير با ماهي دويست تومان مواجب و هيجده نفر مدير براي بلوك كرمان و هركدام را ماهي صد تومان مواجب ميدادند و براي مركز كرمان ده نفر منشي و دفتردار و محاسب و براي تمام بلوك كرمان در هريك بلوك يكنفر منشي و يكنفر دفتردار از قرار ماهي پنجاه تومان مواجب و براي مركز بيست نفر فراش و براي بلوك در هر نقطه سه نفر كارگذار قريب هشتاد نفر و براي هركدام ده تومان مواجب و قس علي هذا بعلاوه كرايه انبارهاي تجارتي و مراكز اداره و غيرها بعلاوه از تمام اين مخارج مبالغي در ماه بدلالها ميدادند كه براي آنها تنباكو خريداري نمايند و مبالغي كلي هم. بصاحبان املاك و رعايا بعنوان مساعده دادند، تنباكو براي آنها زراعت نمايند و مبالغي خيلي
______________________________
باشد بايد تمام تنباكو و غيرها كه فعلا موجودست ابتياع نماينده قيمت كه بايد بعمل آورند. يا مالك داده شود دوستانه بين عمل آورند يا مالك و صاحبان اين امتياز قرار خواهد شد ولي در صورت عدم رضايت طرفين بحكميت مرضي الطرفين رجوع خواهد شد و و حكم قطعي مجري خواهد شد.
فصل 7- دولت عليه متقبل ميشود كه بهيچوجه علاوه و اضافه بر ماليات و عوارضات و رسوم گمرك حاليه دوباره تتن و تنباكو و سيگار و سيگارت و انفيه تا انقضاي مدت پنجاه سال از تاريخ امضاي اين امتيازنامه ننمايند همچنين دارنده امتياز و شركاي او متعهدند كه تمام رسوماتي كه بالفعل از تنباكو عايد دولت عليه ايران ميشود كما كان عايد گردد.
فصل 8- هركس يا كساني كه بخواهند از اين فصل‌گريزي اختيار نمايند مورد سياست و مجازات دولت خواهند شد و هركس يا كساني كه در پيش آنها حقيقتا تنباكو و تتن و غيره بجهت فروش اين معامله نيز پيدا بشود نيز بجريمه و سياست سخت دولت گرفتار خواهد شد، دولت عليه حمايت و تقويت صريح هرچه تمام‌تر خود را در باره جميع عمال صاحبان اين امتياز مرعي خواهد نمود و صاحبان اين امتياز تعهد مينمايند كه بهيچوجه از حقوق خود موافق اين امتيازنامه تجاوز ننمايند.-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 127
عمده هم حسب الضروره بتمام تنباكوفروشها دادند و هرجا هركس هرقدر تنباكو داشت كمپاني رژي مجبور شد كه آن تنباكو را بهر قيمت كه صاحبش ميگويد خريداري كند، تا براساس انحصارش لطمه وارد نشود يعني فروش تنباكو در داخله و حمل آن بخارجه منحصر به رژي باشد، اشخاصي كه تنباكو داشتند اعم از رعايا و ملاكين يا تجار و تنباكوفروشها كه براي تجارت تنباكو خريداري كرده بودند چون مشتري را مستعد معامله و مجبور از مبايعه ديدند هر قدر كه دلشان خواست نرخ تنباكوي خود را معين كردند، كمپاني هم بدون هيچ عذر و ترديد فورا وجه نقد داد و خريداري كرد كه مبادا غير از خودش ديگري تنباكو داشته باشد و بفروشد، گذشته از تمام اين مصارف كمپاني مجبور شد كه تمام تنباكوفروشها را بميل و اراده خودش اجير بنمايد و تا بتواند نظمي صحيح در
______________________________
فصل 9- صاحبان اين امتياز مختار خواهند بود تمام حقوق يا امتيازات و يا تعهدات و غيره خود را بهركس يا كساني كه ميل دارند منتقل نمايند ولي قبل از وقت باولياي دولت اطلاع خواهند داد.
فصل 10- عمل‌آورنده يا مالك تتن و تنباكو هروقت تتن و تنباكوي خود را حاصل نمود خود بنزديكترين وكيل صاحبان اين امتياز اطلاع بدهد كه حاصل ايشان بچه تعداد است تا اينكه صاحبان اين امتياز بتوانند تعهدات مقرره فوق را در فصل ششم بموقع اجراء گذارند و آن را بزودي ابتياع نمايند.
فصل 11- صاحبان اين امتياز حق نخواهند داشت اراضي ابتياع نمايند مگر باندازه لزوم اجراي اين امتيازنامه بجهت انبار مورد لزوم آن.
فصل 12- زارعين برطبق تفصيل مشروطات كه از جانب صاحبان اين امتياز بهمراهي دولت مقرر ميشود و محق ميباشند كه باندازه (في) براي حاصل خود پيشكي بآنها داده شود.
فصل 13- اگر از تاريخ امضاء اين امتيازنامه تا انقضاء مدت يكسال كمپاني اجزاي آن تشكيل نشود اين امتيازنامه از درجه اعتبار ساقط و باطل خواهد شد مگر-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 128
فروش توتون و تنباكو بدهد، بنابراين هرتوتون‌فروش و تنباكوفروشي اولا هرقدر توتون و تنباكو داشتند، بقيمت گزاف بكمپاني فروختند و ثانيا از طرف كمپاني اجير شدند كه براي كمپاني تنباكو و توتون بفروشند و مواجب معين بگيرند و جمع و خرج و نفع و ضرر هرچه و هرقدر، راجع بخود كمپاني باشد و كمپاني هم تنباكو و توتون را مثل چاي، در گيروانكه مخصوص مقرر داشت و بهريك از اقسام آن قيمتي معين كرد.
مثلا يك گيروانكه تنباكوي حكان پنج‌هزار و بنايي سه قران و ضداق چهار قران و تنباكوي شهري مثل تنباكوي اطراف، يزد، كاشان، اصفهان مثل مجد آباد. حسين‌آباد، كلانتري، كروكند، سده، برزان، آفاران و تنباكوي چهار فرسخ صيفي و غيره نسبت بهر شهري دو قران و مختصرا اقسام تنباكو و توتون را برحسب مرغوبيت و مطلوبيت معين نموده و بهر كدام قيمتي مخصوص قرار داده بودند و راه اشتباه و تقلب را بكلي بسته بودند كه ممكن نبود تنباكوي «كروكند» را بعوض حكان بفروشند و تنباكوي كاشان را عوض ضداق مصرف نمايند و معلوم است تمام اين مطالب
______________________________
اينكه جنگ يا امثال آن‌كه مانع تشكيل كمپاني باشد واقع شود.
فصل 14- در صورت وقوع اختلاف مابين دولت عليه ايران و صاحبان امتياز آن اختلاف رجوع بحكميت مرضي الطرفين خواهد شد و در صورت عدم امكان رضايت طرفين حكم اختلاف را رجوع بحكميت قطعي حكمي بتعيين يكي از نمايندگان دولت اتازوني يا آلمان يا اطريش مقيم تهران خواهد شد.
فصل 15- اين امتيازنامه بدو نسخه مابين دولت عليه ايران (ماژور تالبوت) بامضاي اعليحضرت همايون شاهنشاهي و ثبت وزارت امور خارجه مبادله شد. و مضمون فارسي آن محل اعتنا خواهد شد.
تاريخ مطابق (28) رجب 1308
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 129
محتاج است ببذل اموال خطيره و صرف نفوذ كثيره و ميتوان گفت اين كمپاني در ظرف چهار پنج ماه زياده از پنج شش كرور تومان پول در ايران صرف و خرج كردند و واقعا در آن ايام بازار ايرانرا رواجي بي‌اندازه و معاملات آنرا روحي خ تازه پيدا شد ولي افسوس كه دولت مستعجل بود و عمر اين كمپاني كوتاه شد و بوضع خيلي غريب حيرت‌انگيزي و ابتدا اهالي تبريز «1» بناي مخالفت گذاشتند بعد در طهران «2»
______________________________
(1) تلگرافي است كه از مظفر الدين ميرزا وليعهد در هنگامه بلواي رژي از تبريز به ناصر الدين شاه مخابره نموده است
مركز سلطنت‌آباد نمره 31- از تبريز- تصدق خاكپاي جواهرآساي اقدس همايونت شوم. دستخط مبارك خطاب بامير نظام كه مبني بر تغيير خاطر مبارك از جسارت اهالي تبريز بر اجتماع بي‌شعورانه آنها و مشتمل بر ايراد و اعتراض خاطر مبارك بر امير نظام و قاطبه علماء و غيره بود زيارت شد و در حقيقت آيه غضبي بود كه بر اين غلام بدبخت بي‌گناه نازل شد. مرگ خود را از خدا ميخواهد و بر بدبختي خود گريه ميكنم كه اين غلام و اجزاي حكومت آذربايجان خواب و آرام را بر خود حرام كرده بهزار جان كندن و هزار نوع اهتمام نگذاشتيم كه آن فتنه بزرگ كه در مغز مردم جا گرفته بود بظهور برسد و اميدوار بود كه مقبول خاكپاي مبارك بشود و حال كه اين طور دستخط غضب‌آميز بندگان اقدس شرف صدور يافته اين چاكر خود را بدبخت ترين مردم روي زمين ميداند و در حالتي كه متحير مانده و نميدانم چه غرض نمايم همين قدر جسارت مينمايم كه از يك طرف «امير نظام» دست و دلش سرد و در معافي خودش اصرار دارد و از طرف ديگر امين حضور را كه بودنش در اين موقع ضرورت كلي دارد احضار فرموده‌ايد و اين دو فقره باعث وهن كلي است و اين بنده زياده بر اين جسارت نميتواند كرد غلام جان نثار مظفر الدين بتاريخ 7 صفر سنه 1309
(2) امروز كه روز شنبه بود صبح بسيار زود مخبر الدوله را برداشته رفتيم منزل نايب السلطنه: آقا اندرون بود فرستاديم آمدند بيرون، اولا در اطاق خلوت كه غير از
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 130
______________________________
دنباله پاورقي
خانه‌زاد و مخبر الدوله و خود آقا كسي نبود قريب يكساعت و نيم بناكردم بخود آقا نصيحت و دلالت كردن و او را از وخامت مآل و سوء عاقبت اينكار آگاه كردن، تا اينكه خودش هم ملزم شد و نايب محمود را احضار كرده فرستاد فراشهائي كه در قهوه خانه‌ها و بازارها بجهت منع از كشيدن قليان گذاشته بودند و بردارند و گفت، حقيقت اين است اينكار را براي اين كردم كه ترسيدم مفسده‌ئي برپا شود و حقيقتا عيوبات اينكار را باين درجه نميدانستم و غيره و غيره، خلاصه بعد وزرا آمدند شرحي هم براي آنها خطبه خوانده نصايح نمودم، با وجود همه اين تفصيلات بنمك مبارك بمحض ورود علما آقا و هم ساير وزرا سكوت محض شدند و اين خانه‌زاد متكلم وحده شد: خلاصه تا يكساعت بغروب مانده آنچه از پير و استاد داشت زد و ابدا ثمري نبخشيد و منتهاي حرف آنها اين شد كه از ماها هيچ كاري ساخته نيست شما برويد «جناب ميرزا» را در سامره راضي كنيم، گفتند وضع طوري است كه حالا ما برويم بمردم بگوئيد قليان بكشيد اول ماها را تكه‌تكه خواهند كرد، بعد اين غلام سخت ايستاده گفتم اين استفتاء كه بميان مردم انداخته و نسبت آن را بجناب ميرزا ميدهيد اصلش كو و كجا است؟ اصلش را بدهيد تا ما بدانيم گفتند بشما دخلي ندارد، ديدند بدگيري افتاده‌اند سواد تلگرافي كه جناب ميرزا چهار ماه قبل در شهرستانك بحضور مبارك كرده وزير تمام امتيازات زده و آن عبارات خنك نامربوط را نوشته بود و بتوسط آقاي نايب السلطنه بعرض خاكپاي مبارك رسيد، بيرون آورده بنا كردند بلند بلند بخواندن و عربده كردن كه با اين حكم جناب ميرزا تمام امتيازات حرام است، حالا شماها آمده اصلاح قرارنامه تنباكو را از ما ميخواهيد كه شرعي بكنيد؛ همه اين امتيازات بانگ و غيره باطل است و فورا «ميرزا حسن آشتياني رو كرد بآقاي «نايب السلطنه» كه، آقا، اين تلگراف بتوسط شما يا خير؟ آقا جواب داد بلي الآن در جعبه من حاضر است، رو كرد بخانه‌زاد كه بسيار خوب استفتاء دروغ است، اين تلگراف هم دروغ است؟ خانه‌زاد گفتم راست و دروغش را نميدانم اما اين‌قدر ميدانم كه ربطي باين مجلس ندارد؛ تلگرافي كه كسي به كسي بكند يا كاغذي بنويسد حكم و حجت نيست وانگهي اين تلگراف را ميرزا بحضور
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 131
______________________________
دنباله پاورقي
همايون نوشته است، بشما ننوشته است كه برداريد بخوانيد و صورت آنرا از ديروز تا بحال سواد كرده دست بدست در اين شهر بگردانيد، آنها هم چيزها گفتند، غلام هم جوابهاي لازم را داده و حقيقتا از جان خود گذشته گفتم هرچه ميشود بشود، بعد ديدم حالا مجلس برهم ميخورد هيچ كاري هم نشده است و آقايان با اين حالت از ترس و واهمه بيرون آمده از اين مجلس بيرون رفته هزار مزخرفات خواهند گفت و بشهرستانها خواهند داد كه رفتيم و وزرا را مالانديم پشت دين را راست كرديم. چنين و چنان كرديم، و خيلي بد خواهد شد. بعد گفتم آقايان حالا كه آخر مجلس است لازم است اين نكته را بشما ها بگويم، هفت كرور موهوم كه سهل است اگر هفتاد كرور پول نقد هم بياوريد حاضر كنيد محال است اين امتياز را بهم بزنند و ابدا بهم نخواهد خورد و امضاي يك پادشاه قادر مستقل تا قيامت بقوت خودش باقي است، شما هم كه نمي‌توانيد بزور پس بگيريد نگاه ميدارند هروقت مصلحتشان اقتضا كرد اجرا ميدارند، خسارت گذشته را ميگيرند و آن وقت معلوم خواهد شد كه شماها بدين و دولت اسلام خدمت كرده‌ايد يا خيانت كرده‌ايد؟ قبله عالم محض كمال دين‌داري و مرحمت شماها را فرمودند حاضر شده بنشينيد اصلاحي در اين ماده فسادي كه در مملكت اسلام پيدا شده است بكنيد، حالا شماها نميكنيد و تمام را لجاجت مي‌كنيد واضح است كه لعنت و بدنامي و ننگ اينكار براي شماها خواهد ماند نه براي دولت، اگر چاره‌ئي بنظرتان ميرسد بكنيد و الا اين عربده‌ها و حرفها فايده ندارد، شماها هم دولت را باين شدت كه عاجز تصور كرده‌ايد، پادشاه اسلام رئيس مسلمانان است هر حكمي بكند لازم الاجري است، شماها را براي كمك اينجا نياورده‌اند بلكه براي مشورت و مصلحت آورده‌اند كه اگر چيزي بعقلتان ميرسد بگوئيد، خلاصه كم‌كم آقايان را باين حرفها قدري آرام كرده از هاي و هوي انداخته بعد گفتم عيب و ضرر شرعي اين قرارنامه را منحصر بيك كلمه نموده و متفق الرأي شده آن را بگوئيد شايد بتوانيم چاره‌ئي بكنيم. گفتند آن يك كلمه عمل «انحصار» است كه مبناي قرارنامه بر آن است تمام فصول قرارنامه راجع بكلمه «انحصار» است آنكه برداشته شد ديگر فصول و شروطي باقي نمي‌ماند كه اصلاح شود.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 132
______________________________
دنباله پاورقي
اين غلام بعد از آنكه مكرر از آنها قول گرفتم كه تمام حرف در اين يك كلمه است و همه اقرار كردند، آنوقت گفتم، كه اگر قول ميدهيد و شرط ميكنيد و مرا وكيل مطلق ميكنيد كه اين كلمه را بردارم يعني انحصار در داخله موقوف شود ولي انحصار خارجه حق كمپاني باشد و كمپاني هم مثل ساير تجار حق خريد و فروش داشته باشد يعني هركس دلش ميخواهد باو بفروشد نميخواهد نفروشد، بهركس دلش ميخواهد بفروشد هركس ميخواهد از او بخرد، نميخواهد از ديگران بخرد، و در عوض اين ضرري كه از برداشتن انحصار داخله ميكشند دولت از روي حساب و قاعده بهر يكمن يا يك كيسه تنباكو مبلغي وارد آورده جمع ميكنند در گمركخانه و باو ميدهد، هم دولت ضرر نكند هم كمپاني ضرر نكند و لفظ «موقوف شد» و «بهم خورد» هم در ميان نباشد كه دولت انگليس مجبور بايستادگي و حمايت باشد هم شما نرويد خانه‌تان را بفروشيد و براي موقوف كردن امتياز پول بياوريد، هم لفظ جبر و فلان و فلان از ميان برداشته شود، شأن و احترام امضاي «شاهنشاه» هم در جاي خود محفوظ و محترم بماند اگر قول ميدهيد من باقبال شاهنشاه ميروم عقب اينكار و بياري خدا و تقويت اعليحضرت همايون اگر توانستم بهمين‌طور قرار كار را ميدهم، كه يكمرتبه همه‌شان گفتند چطور؟
چطور؟ دو مرتبه مطلب را توضيح و خرفهم نمود تا اينكه يكي‌يكي بناي رضايت را گذاشته بعد از قدري غمزه و عشوه گفتند بسيار خوب، گفتم كافي نيست بايد قول بدهيد قول دادند، گفتم قول شما كافي نيست بايد از طرف تمام علماي ولايات قول بدهيد، قول دادند و قرار دادند كه رضا كردن تمام علما بعهده آنها، و در حقيقت بعد از آنكه انشاء اللّه انشاء اللّه باقبال قبله عالم اينكار اينطور ختم شود مطلبي نمي‌ماند كه كسي حرفي داشته باشد و هيچكس در خواب نميديد كه كار اينطور بشود، خلاصه بعد از اتمام حجت و قول گرفتن از حضرات آنها را روانه نموده و آنوقت تاجرها را كه قبل از وقت حاضر كرده بيرون اطاق بودند داخل نموده شرح مبسوطي براي آنها خطبه خواندم كه شرحش را بايد حضورا عرض كنم، بآنها مدلل كردم كه تمام ضرر و خسارت اين فساد بآنها خواهد خورد، بعد از آنكه اقرار كردند تفصيل را براي آنها نقل كرده گفتم اگر اين‌طور تمام شود راضي هستيد؟ همه‌شان راضي و اظهار شكرگذاري
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 133
______________________________
كردند، مخصوصا اخراج انحصار تنباكو را مكررا شرط كردم آنها هم مكررا قبول كردند، بعد آنها را هم روانه ساخته فورا سوار شده بخانه آمدم وزير مختار انگليس هم فورا رسيد از نيمساعت بغروب مانده تا سه ساعت از شب گذشته مسلسل حرف زده هزار مقدمه بيان كرده و صد هزار دليل آورده تا باو لزوم عمل را فهماندم گفتم، شما بدانيد ديگر از براي ما وسيله در اجراي اين عمل نمانده است غير از جنگ با داخله و رعيت خودمان، كه آن هم بصد هزار دليل امكان ندارد، و باز گفتم بدانيد كه اگر اين كار اينطور نگذرد جان و آبروي من در معرض خطر است ديگر قدرت ايستادگي ندارم و ميترسم مجبور بشوم كه استعفا كنم و اگر استعفاي مرا قبول نكنند خودم خودم را تلف كنم؛ و به «لرد ساليسبوري» تلگراف كنيد كه اگر نميتوانيد كمپاني را باين قرار راضي و مجبور كنيد پس از من چشم بپوشيد، ديگر قبله عالم ميدانيد كه در مدت سه ساعت و نيم چقدر بايد حرف زده باشم و چقدر مباحثه و مجادله كرده باشم كه كار باينجا برسد و اين حرفها كه عرض شد گفته شود، بالاخره همراهي كرده قول داد كه عبارت آخري اين غلام را هم در تلگراف «لرد ساليسبوري» بنويسيد، با اين تفصيل اميدوارم كه انشاء اللّه بخواست خداوند و باقبال شاهنشاه عمل تمام شود و وجود مسعود همايون بدون يكدينار ضرر مالي و آبروئي از اين مخمصه خلاص شود و از منت هاي بيجاي سركار «ظل السلطان» و آقاي «نايب السلطنه» و اين و آن خلاص و از تهديدات و آنتريكها و اسباب چيني‌هاي روسها هم آسوده شوند و عوض خنده‌هائي كه آنها خيال داشتند بما بكنند ما بآنها بخنديم، ولي نميدانم بعد از تمام شدن عمل هم فداكاري و جان‌نثاري و عشق و ارادت قلبي اين غلام بر وجود مبارك ثابت خواهد شد يا باز محل تأمل بوده هر روز با اسباب‌چيني آقاي نايب السلطنه و سايرين بايد وجود مبارك نسبت به اين غلام و اجزايم متغير بوده علي الاتصال در حالت تزلزل و خفت نوكري و زندگاني نمائيم و آيا بعد از انجام اين كار متوقع اين است كه ترحم و تصدق فرموده اين غلام را كه از همه قوا افتاده است مرخص فرمايند خود را بگوشه‌ئي نشانده بدعاگرئي وجود مبارك اين چند روز عمر را ختم نمايد و از شر مردم آسوده باشد يا خير؟ زياده حد و قدرت جسارت ندارد- الامر الاقدس الاعلي مطاع مطاع مطاع-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 134
بلواي عامي احداث شد بعد در اصفهان «1» آغاز شورشي گذاشتند بعد از آن در تمام نقاط ايران ساز مخالفت زدند و در كليه خاك ايران، بجاي بيات ترك و اصفهان نغمه پرشور مخالف خوانده شد و حقيقتا اين مطلب از غرائب امور اتفاقيه دنيا است كه هنوز اسرار آن بر هيچ مورخي مكشوف نشده و ميتوانم
______________________________
گزارشي است كه «امين السلطان» در پاسخ دستور شاه (سند شماره هفت) نوشته و كوشش‌هاي خود را براي موقوف ماندن انحصار داخلي شرح داده نكات بسيار مهمي را حاوي است.
(1) تلگرافي است از «ظل السلطان»، تحريكات علما را در اصفهان بر ضد قرارداد رژي بشاه گزارش داده است
از اصفهان- قربان خاكپاي جواهرآساي مباركت شوم- اگرچه مفصلا همراه چاپارپست راپورت روز پنجشنبه و جمعه «آقاي نجفي» و برادرش «شيخ محمد علي» و «ملا باقر فشاركي» را عرض كرده‌ام و ليكن بواسطه اعلاناتيكه در كوچه‌ها چسبانيده‌اند و هرجا كه فرنگي را مي‌بينند داد و فرياد مي‌كنند، لاعلاج ديدم بتوسط تلگراف عرض كنم، در اين دو روزه در ميدان مصلي كه در تخت فولاد است اجماعي كرده‌اند كه در منبر رفته بر ضد دولت در باب تنباكو و بانك و غيره مطالب بگويند، آن جمعيت چون خارج و نزديك جلفا بود، غلام بسيار متوحش شد كه اسباب اغتشاش كلي نشود، «ركن الملك» و «كريمخان ميرپنجه» را با سوار فرستاد و آن جمعيت را پراكنده كرد و مشايخ را مانع از رفتن آنجا شد، ولي اين غلام نميدانست در منبر و مسجد خانه‌شان چه ميگويند و در مجلس درس چه مذاكره مي‌نمايند؟ در اين سه جا كشيدن قليان را حرام و كشت و زرع تنباكو را حرام اندر حرام و حامي فرنگي را «كافر و واجب القتل» و نوكر و بستگان آنها را «نجس العين» اعلان كرده‌اند زياده بر آنچه تصور بشود اظهار فضولي و جرأت كرده‌اند و كلمات ناشايسته بزبان آورده‌اند، بخصوص «شيخ محمد علي» و برادر «آقاي نجفي»، و اين غلام هم در همه‌جا بيش از قوه خود جلوگيري از آنها كرده همه اعلانات را كند و چند نفر هم از اشخاصي را كه دنبال فرنگي ها فرياد كرده بودند بچنگ آورده تنبيه كرد، با حالت ناخوش كه در بستر افتاده‌ام بيش از قوه خودم و استعداديكه دولت بمن داده است و حدي كه مشخص كرده است جنبيده‌ام،
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 135
بگويم معما لاينحل است كه هنوز هم احدي موفق بر حل آن نشده امتيازات بدول خارج
توضيح آنكه عادت مردم ايران. هميشه اطاعت صرف از دولت بوده و هرچه دولت اراده ميفرموده، تمام ملت ايران كوركورانه بدون اينكه خود را مكلف بفهم جهت و مقصد و كشف نتيجه نفع يا ضرر بدانند، چشم بسته ميپذيرفته‌اند و تا امروز ديده نشده است، كه ايراني در مقام اقدامات دولت حركتي مخالف كند يا كلمه كاشف از عدم اطاعت و تمكين بگويد چنانكه در عهد سلطنت قاجاريه مكرر كارهاي بزرگ اتفاق افتاد و نصف مملكت ايران بتصرف روس داده شد و هرات از تصرف ايران خارج گرديد، بسياري از بنادر و جزاير خليج فارس بضميمه نصف بلوچستان بعنوان حق جوار تقديم انگليس گرديد و چه بسيار امتيازات‌خانه برانداز، بدولتين مجاورتين داده شد، هزار مرتبه ضرر آنها زيادتر از امتياز انحصار دخانيات بوده، از قبيل امتياز طبع پول كاغذي معروف باسكناس كه به بانگ انگليس داده شده و في الواقع از همان تاريخ ثروت ايران بباد
______________________________
نفس كسي بخلاف قانون بيرون نيامده است، ارزاني و فراواني هم در كمال خوبي است و لكن اين مشايخ سفيه كه بنمك مبارك و بجيقه مبارك كه عقل ذيعقول از حركات آنها مات مي‌ماند كه بچه پشتگرمي و بچه اطمينان اين حركات از آنها ناشي ميشود و خود را مثل شب‌پره بشعله سخط و غضب دولت ميزنند، باين جزئي حركات غلام آرام نمي گيرند، گمان غلام اين است كه اگر آنها از طرف شخص همايوني نصيحت يا مؤاخذه سخت و بازخواست نبينند آرام نگيرند و رفته‌رفته اسباب زحمت بزرگي فراهم ميآورند اگرچه اين غلام ناخوش است، افتاده و گرفتار پادرد و همه‌جور مرض است اما براي نثار جان در راه ولينعمت و انجام فرمايشات همايوني بهرچه حكم بفرمايند اطاعت مي كنم و انجام ميدهم و جان خود غلام در آن راه تصدق شود اسباب افتخار بازماندگان است- غلام بيمقدار «مسعود قاجار» مهر تلگرافخانه 19 ربيع الثاني 1309
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 136
رفته و هرچه طلا در اين مملكت از تاراج اعراب باقي‌مانده بود، يا از ممالك ديگر، مثل هندوستان بهمراه نادر شاه و قشون ايران آمده بود، با كمال ميل و رغبت تقديم ملت نجيب نوع‌پرست بريطانياي عظمي گرديده. بعلاوه ثروت هر ايراني بواسطه تنزل نرخ نقره و نبودن سكه طلا براي مبادله با مسكوكات ملل مجاوره نصف شد و همه‌ساله هم مبالغي از اين راه خسارت بر افراد ملت وارد ميآمد، تا عاقبت حال اين بانك با اين مردم فلك‌زده بدبخت فقير چه شد و لا سيما در اين اواخر كه نميدانم در قمار شب يا خمار صبح يا اشاره چشم فتان مخمور دلبري ترسايا زيارت جمال دل‌آرام مسكوك طلا بانك انگليس از قيد داشتن سرمايه معين در مقابل آنهمه كاغذپاره‌ها كه هر مثقالي از آنها بقيمت هزار مثقال طلا بايرانيان بيچاره فروخته است بكلي آزاد شده، باري حالا كاري ببانك انگليس موسوم «بشاهنشاهي» يا بانك روس موسوم «باستقراضي» نداريم و ضرر رواج پول كاغذي را آن هم بدون سرمايه بلكه بدون مفتش و سانسور نديده ميانگاريم، مقصود امتيازات خارجه است در داخله كه آنهم يكي از آنها است چنانكه اجازه و امتياز حفر اراضي و استخراج آثار عتيقه ملت فرانسه براي مملكت خودش كمتر از رواج پول كاغذي نيست و آنچه ميسو دمركان و مستر دلافوار از اراضي شوش و شوشتر برده‌اند، حتما از تمام طلاهاي ايران گران‌تر و مرغوب‌تر بوده است، گذشته از آن دادن امتياز ساختن راهها، بدو رقيب بدون مدت و شرط، البته غريب‌تر از آن يكي است و بخشيدن تمام خاك تركمان‌نشين و آن صحراهاي وسيعه مثل اترك و اتك و خاك مرو و سرخس و دشت گرگان و دهستان و دشت گرگان و دهستان و گنبد قاموس تا پشت دروازه خراسان بضميمه يك مليون تبعه كاركن شجاع بدولت بهيمه روس حتما از امتياز دخانيات ضررش بيشتر و خطرش هزار هزار برابر بوده و در هيچ‌يك از اين امتيازات يا بعبارة
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 137
اخري مملكت بخشي احدي از ايرانيان نفس نكشيد، بلكه اگر هم برحسب حكايت يكي از اتباع خارجه براي يكي از ايرانيان يكي از هزار مفاسد اين امتيازات را ميشمرده، كلمه‌اي غير از اين نمي‌شنيد بابا جان ما را كجا ميبريد صلاح مملكت خويش خسروان دانند ماها رعيتيم و تكليف ماها اطاعت پادشاه و عبوديت خدا است چه فرمان يزدان چه فرمان شاه مجملا چنين ملتي يكمرتبه در مقابل استبداد ناصر الدين شاه، با آنهمه قدرت و شوكت كه علي الظاهر در آن تاريخ مالك بود آنطور جنبشي بكند، كه پادشاه را مجبور نمايد كه فرمان امتياز را با آنكه طرف دولت بزرگ دنيا و اولين سلطنت اروپا بوده فسخ و ابطال فرمايد، البته در چنين مطلب مهمي اسراري مكنونه هست و عجب‌تر آنكه همان قسم كه قبل از بلواي دخانيات هرگز ملت مداخله بامور دولت نكرده بوده، بعد از قضيه دخانيات هم با آنكه دانشمندان اروپا حدس‌ها ميزدند كه دائما ملت بعد از اين مراقب اعمال دولت خواهند بود و در هر موردي بلوي خواهند كرد و آن جنبش را فاتحه بيداري ايرانيان قصور كرده بودند و انتظار انقلاب داشتند ولي ابدا در هيچ امري، اقدامي از طرف ملت بر ضد دولت مشاهده نشد، حتي در مورد استقراض از خارجه كه در واقع فروش مملكت بود بچهل كرور تومان و همه ايرانيان هم اين نكته را ملتفت بودند كه اين قرض بالاخره بگردن افراد ملت خواهد بود و در واقع هريك نفر ايراني را دولت بيك تومان فروخته يا لااقل رهن گذاشته ولي مطلقا كسي در مقام اعتراض برنيامد و حال آنكه ضرر استقراض بمراتب بيشتر از امتياز انحصار دخانيات است، هيچ شاهدي حاضرتر از قصه انحطاط مشروطيت ندارم كه بعد از آنكه تمام مردم جان و مال در راه مشروطه ميدادند همينكه صداي توپ بلند شد، همه مستبد شدند و صريحا مينوشتند مشروطه نميخواهيم، مگر ملت آذربايجان كه گويا خون
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 138
آنها غير از خون ساير ايرانيان است و شرح اين قضيه عما قريب نگاشته خواهد شد و در اينجا همين اشاره كافي است. پس بايد تفحص كرد و جهت اين جنبش غير معمول را پيدا كرد و قبل از آنكه در مقام تفحص برآئيم، يك مقدمه مهمه مينگارم يعني در اصل آن امتياز مختصر نظر مياندازم كه آيا واقعا اسباب اضمحلال ايران شد، يا آنكه اين كلمه را براي هيجان خاطر عامه اختراع كرده بودند

امتياز تنباكو

اشاره

بحكم عقل و شهادت تجربه امتياز دادن باتباع خارجه مطلقا مضر و خارج از حدود اقتصاد و منافي پولتيك مملكت‌داري است؛ خواه در امور جزئيه؛ خواه در امور كليه، خواه باتباع دول معظمه قويه خواه باتباع دول ضعيفه، حتي آنكه از مرحوم معتمد الدوله حاجي فرهاد ميرزا نقل ميكنند كه مكرر ميگفته است «امتياز جاروب‌كش خانه هم باتباع خارجه و دادن در حكم خراب كردن خانه است» و تمام عقلاي عالم هم اين نكته را تصديق دارند و مطلب بحدي واضح و مسلم است كه محتاج بنقل ادله و ذكر شواهد نيست، حتي آنكه شرح كمپاني هند شرقي را هم لازم نميدانم ضميمه نمايم، كه چگونه بواسطه تحصيل پاره امتيازات جزئيه، يك مملكت بزرگ را صاحب شدند، كه هنوز هم در تصرف آنها است، و هكذا در مصر و مراكش و غيرها كه اساس تصرفات سياسي كه بمراتب آسان‌تر از تصرفات مملكت‌گيري است، در عصر تمدن جديد بر تحصيل امتيازات و ازدياد نفوذ است نه بر لشگركشي و تحمل مخارج فوق العاده و فداكاري، چه از تحصيل امتيازات هم مقصود سياسي حاصل ميشود هم منافع مادي و مداخل مشروع تحصيل خواهد شد ولي معلوم است تمام امتيازات بيك تيره و بيك منهج نيست بعضي سريع الاثرتر از بعضي ديگر هستند، مثلا از بعضي امتيازات ممكن است اتباع داخله هم فايده موقتي صوري ببرند مثل امتياز كشيدن خط آهن. يا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 139
استخراج معادن، البته تا مدتي مزدوران داخله بكار ميافتند و براي سايرين هم اسباب آسايش فراهم ميشود، اما بعضي از امتيازات از همان روز اول شروع مضر بحال مملكت و مخل آسايش افراد ملت است مثل امتياز طبع اوراق بعوض مسكوك طلا و نقره و امثال او، اما امتياز انحصار دخانيات از قبيل شق اول است، نه ثاني، چرا كه كمپاني صاحب امتياز بملاحظه توسعه تجارت خود، در حمل تنباكو توتون بممالك خارجه عموما و مملكت عثماني خصوصا ناچار بود كه زراعت تنباكو و توتون را در ايران زياد كند و مسلم است ازدياد و رواج يك شعبه از زراعت باعث ازدياد ثروت عمومي ملت و انتفاع ملك و رعيت ميشد، بعلاوه چنانكه نگاشتيم جماعتي از مردم بيكار قهرا مشغول كار ميشدند و تحصيل معاش مينمودند بلي فقط دو ضرر يا خبط بر آن كمپاني متصور ميشد، يكي خيلي عاميانه كه جز در ميان مردمان بي‌علم و اطلاع جائي ديگر مذاكره نشده است و آن اين است كه دولت انگليس بواسطه آن كمپاني ميخواهد ايران را مثل هندوستان تصرف نمايد ما نميگوئيم، دولت انگليس بكلي از اين تهمت مبري است ولي ميگوئيم اگر دولت انگليس مانعي مثل روس نداشت و پولتيك او اقتضاي تصاحب ايران را ميكرد هزار وسيله نزديكتر و بهتر از آن امتياز حاضر و موجود داشت و گذشته از وسائل سياسيه هروقت اراده ميكرد كه ايران را ضميمه مستملكات خود قرار بدهد با چهار فوج سرباز هندي و بلوچ كه از طرف بلوچستان بفرستد و سه چهار فوج از ملت افغان كه از طرف سيستان داخل ايران نمايد و سه چهار فروند جهاز جنگي او كه از درياي فارس در بوشهر و عباسي و محمره [خرمشهر] از روي آب آتش‌افشاني كنند، در فاصله بيست و چهار روز تمام ايران غير از بنادر خزر و سرحد آذربايجان را بحيطه تصرف خود درميآورد و در آن دو نقطه هم نه اينكه از طرف دولت ايران حركتي امكان داشته باشد، بلكه چون رقيب
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 140
او در آن حدود صاحب قدرت است و ميتواند قوه بحري خود را از طرفي و قواي براي خود را از طرفي ديگر باستقبال بفرستد، لهذا شايد اسباب زحمت و اشكال براي انگلستان فراهم گردد و الا دولت عليه ايران به تير اول كشته خواهد شد و اينكه دولت ايران را هنوز در ظاهر مستقل ميخوانند و يكي از دول آسيا ميشمارند نه از حيث قواي دولتي خود ايران است، بلكه پولتيك دول اروپا و وضع و محاذات مملكت ايران در آسيا طوري واقع شده كه به همين حالت ضعف و انكسار امروزي باز ممكن است سالها بلكه قرنها اسما مستقل بماند و اينكه بعضي از سياسي دانهاي ايران ميگويند ترس و احتياط دولت انگليس و روس در باب تصرف ايران فقط از ايلات ايران است از جمله مطالب بسيار مضحكه است و گويا هنوز خبر از حالت ايلات ايران ندارند كه اولا تمام رؤساي ايلات ايران رسما دست تبعيت بيكي از اين دو دولت داده‌اند از قبيل بختياري قشقائي شاهسون و غيره و غيره ثانيا استعداد ايلات فقط اين است كه در طرق و شوارع ايران بدزدي مشغول شوند و جلو پنجاه نفر قاطرچي بي‌اسلحه، يا شتردار، يا زوار و عابرين سبيل. از كسبه بازار را به‌بندند، نه اينكه در جلو يك فوج بلكه يكدسته سرباز مشق كرده نظامي با اسلحه جديد الاختراع و توپهاي معروفه را بگيرند، بعلاوه امسال تمام قواي داخله ايلات ايران بمعرض امتحان آمد، يعني بعد از آنكه دولت اساس مشروطيت را منهدم فرمود ناچار شد كه براي ازدياد قواي خود از ايلات بزرگ ايران كمك بطلبد و استمداد نمايد و همه قسم همراهي با آنها كرده و در واقع متوسل بآنها شدند، با اين حالت پانصد الي هفتصد نفر از بختياري، و صد نفر از سنجاب و پنجاه نفر از كوران و دويست نفر از شاهسون و صد نفر از كلهر توانستند، در پاي تخت حاضر نمايند، آنهم اغلب بدون اسلحه،
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 141
آنهم سوارچريك، نه سواره‌نظام تربيت شده جنگ‌آزموده و نه آنكه جمعيت ايلات اينقدر كم باشد بلكه بايلات ايران مدتها است مشغول زراعت شده‌اند و آنها كه زراعت ندارند، ناچار از شباني و گوسفندچراني هستند و آنها كه گوسفند و شتر هم ندارند كسب آنها منحصر است براه‌زني و معلوم است، اين گونه اشخاص هرگز نميتوانند جلو جهازات جنگي انگليس يا قزاق سواره روس يا سواره نظام ژاپن را بگيرند و بر فرض هم كه بتوانند بچه دلخوشي بگيرند و بكدام جهت در راه اين دولت پوسيده از هم در رفته جان‌بازي نمايند راستي گويا هنوز بر بسياري از اتباع داخله و خارجه اين مطلب مشتبه مانده باشد كه خيال ميكنند ملت ايران راضي باين دولت و اين سلطنت هستند لهذا خوب است ما جرئت كنيم و اين پرده غفلت را يكمرتبه پاره كنيم و مقراض ما عبارت است از يك جمله و منطبقين يك قضيه فرضيه.
خير الكلام قل و دل و هي هذه.
پس دولت انگليس مقيد نبود كه از راه امتياز انحصار دخانيات ايران را تصرف نمايد و ثابت شد كه اين يك مطلب كه در آن تاريخ مشهور شد حرف عاميانه بوده و قابل اعتماد و اعتبار نيست.
مطلب ديگر كه ممكن بود از اين امتياز خسارتي بملت ايران وارد شود اين بود كه شايد قيمت تنباكو توتون در ايران گران شود.
اين مطلب را نمي‌توانيم انكار نمائيم و البته كمپاني بر قيمت معموله قبل از انحصار ميافزوده ولي بايد منافع آن را با مضار آن مقايسه و موازنه نمائيم تا معلوم شود كدام يك از دو كفه ميزان سنگين‌تر است.
فرض ميكنيم قيمت تنباكو توتون دو مقابل يا سه مقابل آنچه بود بشود آيا اين جزئي خسارت شخص مقابلي نميكند، با آن همه منافع عمومي نوعي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 142
كه از ترويج زراعت تنباكو توتون در ايران بمالكين املاك عايد شود، مگر آنكه ما هم مثل ساير افراد ملت ايران بگوئيم بفلان آدم نفع ميرسد چه دخلي بمن دارد من چرا روزي يك شاهي ضرر كنم كه فلان آدم از زراعت تنباكو هزار تومان فايده برد. عقيده تمام ملت ايران همين است، چرا كه هنوز حقيقت نوع‌پرستي و روح حيات اجتماعي بر آنها معمول است و غير از خودپرستي چيز ديگر در عالم نفهميده و ندانسته‌اند و تمام بزبان حال و قال ميگويند (انا و لا غيري)
مجملا قطع نظر از ازدياد ثروت عمومي هر عاقلي ميداند كه استعمال تنباكو و توتون جزء ضروريات معاش انساني نيست و هر آدمي ميتواند خود را از اين مخارج بيهوده كه غير از سل و ضيق النفس و ضعف قلب و ضربان قلب و ورم ريه و خرابي دندان و سياهي صورت و كوتاهي عمر نتيجه ديگر ندارد آسوده نمايد و فرضا گران باشد و نتواند مطلقا ترك كند اقلا ميتواند از سم نكوتين كمتر ميل نمايد مثلا حضرت سپه‌سالار اعظم كه سالي شش هزار تومان مخارج كشيدن قليان دارند و روزي دويست قليان ميل ميفرمايند ممكن است بعد از گران شدن تنباكو دويست قليان را بيك صد قليان تنزل بدهند و بدون اينكه متحمل ضرر مالي بشوند مبلغي هم بر صحت مزاج خود بيافزايند، تا برسد بآن كسيكه روزي ده سيگار ميكشد و صد دينار بر او تمام ميشود وقتي كه قيمت توتون مضاعف شد بدون اينكه متحمل ضرر مالي بشود ميتواند بجاي ده سيگار پنج سيگار استعمال نمايد، آن هم از راهي ديگر اصلاح ميشود و آن اين است كه امروزه در تمام ايران چند قسم تنباكو معروف و متداول است «حكان» در اصفهان «ضداق» در طهران زيراب و ساچون در كرمان حاجي‌آبادي و كلانتري در يزد طبسي در خراسان كاشي در قم و هكذا و اغلب در همان نقاط از تنباكوهاي مزروعي داخلي بعوض آنها ميفروشند مثلا در اصفهان تنباكوي كرو كند را بجاي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 143
حكان كيسه ميكنند و همان خطوط را كه در شيراز روي پوست و كيسه تنباكوي حكان مينويسند تقليد نموده و عينا همان كيسه‌هاي تقلبي را بجاي تنباكوي حكان بمردم اصفهان ميفروشند و در ازاي يكمن چهار قران يكمن بيست و چهار قران پول ميگيرند واقعا از هوش مردم اصفهان خيلي غريب است. كه همه شنيده و ميدانند كه حكان يك مزرعه بيش نيست و نهايت دو هزار كيسه تنباكو از آنجا عايد ميشود و حال آنكه اقلا پنجاه هزار كيسه در اصفهان باسم حكان معامله ميشود كه اغلب يا تنباكوي دور شهري اصفهان است و يا تنباكوهاي مختلفه فارس كه باين اسم باصفهان ميفرستند و در كاشان و ساير جاها هم همين قسم تقلبات معمول است ولي كمپاني ملتزم بود كه هر تنباكوئي را در مركز گيروانكه بسازد و باسم خودش بفروسد پس اگر بنده بجاي يكمن دو تومان چهار تومان با تنباكوي حكان ميدادم اقلا مطمئن بودم كه واقعا تنباكوي حكان خريده و كشيده‌ام
پس معلوم شد، كه اين هردو ايرادي كه بر وجود امتياز رژي در نزد مردم ايران معروف شده بود واهي و بي‌مأخذ است، چنانكه همان امتياز در عثماني باقي مانده و نه مملكت عثماني بتصرف انگليس آمده و نه آنقدرها تفاوتي در قيمت تنباكو حاصل شده است، بعد از تهيه اين مقدمه شروع ميكنم بآنچه در معني اسباب اين شورش و هيجان شد، چه ظاهر اين مطلب را همه ديدند كه ابتدا در آذربايجان مرحوم حاجي ميرزا جواد آقاي مجتهد، بعد از آنكه نتوانست امتياز كمپاني را بهم بزند حكم بحرمت استعمال تنباكو و توتون نمود در طهران هم مرحوم حاجي ميرزا حسن آشتياني همين حكم را فرمود و ساير علماي آن عصر هم تبعيت كردند، سواي امام جمعه مرحوم و آقاي آقا سيد عبد اله كه گويا تقديماتي از كمپاني گرفتند و بحمايت او و دولت برخاستند، در اصفهان هم آقايان دو دسته شدند آقايان مسجد شاهي يعني آقاي نجفي و مرحوم ثقة الاسلام و اتباع آنها حكم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 144
بحرمت كردند و آقايان چهار سوقي‌ها، مرحوم آخوند فشاركي و مرحوم آميرزا محمد هاشم حكم بحليت فرمودند و بهمين واسطه ميان دو طايفه نزاع سختي در گرفت و يكديگر را تكفير كردند و بواسطه اختلاف كلمه كاري پيشرفت نكرد و يكدفعه صورت حكمي از مرحوم حاجي ميرزا حسن شيرازي كه در آن ايام مرجع تقليد تمام ايرانيان بوده و او را آية اللّه ميخوانند منتشر شد و اصل صورت اين است كه ذيلا درج ميشود.
(اليوم استعمال تنباكو و توتون باي نحو كان در حكم محاربه با امام زمان است)
بعد از انتشار اين حكم اعم از اينكه واقعيت داشت يا جعلي بود يكدفعه تمام مردم در تمام ولايات بلوي كردند و قليانها را بزمين ميزدند و ميشكستند و احدي جرئت نميكرد قليان يا سيگار و يا چپق استعمال نمايد، بعلاوه از اينكه دو ثلث مردم ايران واقعا قليان و سيگار كشيدن را ترك كردند، حتي آقايان مخالف هم بعد از انتشار اين حكم مجبور بتمكين و اطاعت شدند و احدي را قدرت اظهار مخالفت باقي نماند، حتي زنهاي محترمه شاه در اندرون در حضور او قليانهاي خود را زمين زده و شكستند، در مجلس دربار و منزل وزرا هم ابدا ممكن نبود قليان يا سيگار حاضر نمايند نه وزير جرئت ميكرد قليان بخواهد و نه پيشخدمت و قهوه‌چي تمكين از آوردن ميكردند، اين بود كه شاه مرحوم مجبور شد فرمان فسخ امتياز رژي را امضاء فرمودند و صورت آن را بتمام ولايات تلگرافا اعلام نمايد.
اما جهات واقعيه آنقدر جهات مختلفه گفته شده و ميشود كه مورخ نميتواند بيكي از آنها اعتماد نمايد و چون نگارنده در آن تاريخ در كرمان مشغول تحصيل بوده چندان مربوط باين عوالم نبودم كه در مقام تحقيق برآيم لهذا از آنچه گفته گفته شده و شنيده‌ام بعضي را كه با السنه معقول‌تر و بيشتر قابل اعتماد است مينگارم.
امين السلطنه بازو در بازوي قنسول روس
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 145
عقيده بسياري از درباريها اين بود كه خود شاه مرحوم بعد از آنكه اجازه فرمود و كمپاني هم مشغول كار شد بواسطه تجملات زيادي كه آن كمپاني بر خود بسته بود، رفته‌رفته يا از حسد يا از ترس اينكه مبادا نفوذ دولت در انظار مردم كم شود پشيمان شد و خودش تحريك كرد آقايان را كه بر ضد اين امر قيام نمايند ولي اين مطلب چندان با براهين عقليه و شواهد حسيه سازش ندارد، چه بعد از آنكه امتياز رژي بهم خورد تا مدتها شاه مرحوم بر ضد آن آقايان كار ميكرد و مدتها اوراقي باسم روزنامه غيبي در نكوهش آنها منتشر ميشد كه معلوم بود از دستگاه سلطنت خارج؛ ميشود بعلاوه فسخ فرمان رژي براي شاه پنج شش كرور تومان تمام شد و مثل ناصر الدين شاه پادشاه ممسكي هرگز حاضر نميشود پنج شش كرور تومان ضرر را متحمل گردد.
بعضي ديگر ميگويند رقابت نايب السلطنه با صدر اعظم موجب اين انقلابات شد، چرا كه واسطه در اتمام امور آقاي صدر اعظم بوده نايب السلطنه بر ضد او اين اسباب چيني‌ها را كرده اين حرف هم بنظر دقت درست نيست، چرا كه اولا خود نايب السلطنه مبالغي تقديمات از كمپاني گرفته بود و ثانيا نايب السلطنه را بخوبي ميشناسم و عدم لياقت او را در اينگونه موارد كاملا امتحان كرده‌ام بلي نايب السلطنه اگر در امري مخالف شود منتهي وسيله او رمل‌ورزي و سحر است و بقوت دعا و جادو كار ميكند نه باين وسائل باز جهت سيم بيشتر در ذهن رسوخ مينمايد و آن اين است كه گفته‌اند ظل السلطان از عداوتي كه با صدر اعظم و نايب- السلطنه داشت و تازه شاه بتحريك آنها ادارات او را پس گرفته بود و اين كار را هم بدون مشورت و استحضار او كرده بودند، لهذا او اسباب‌چيني كرد و اگر اين كمپاني از ملتي ديگر بود ما فورا اين حرف را باور ميكرديم چرا كه ظل- السلطان در دسيسه كاري و اسباب‌چيني كردن يدي طولي داشت ولي در ماده ملت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 146
انگليس او را فدائي محض شناخته، لهذا در قبول آن تأمل دارم ولي اين نكته را هم انكار نميتوانم كرد كه ظل السلطان ميتوانست جلو آقايان اصفهان را به بندد و مانع از اقدامات آنها برضد كمپاني بشود و ابدا اقدامي نكرد بديهي است كه بعضي اقدامات غير مفيده نمود كه بر هيجان مردم افزود از قبيل چوب زدن بحاجي محمد حسن تاجر كه تنباكوهاي خود را آتش زد و سوخت و به كمپاني نفروخت برخي ديگر ظواهر امر را صحت دانسته و چون مدير فتنه و مؤسس بلوي حاجي ملك التجار طهران بود فقط او را منشاء شناخته و ميگويند چون رواج امر كمپاني در ايران مضر بحالت تجارت تجار ايراني بود لهذا ملك التجار بدستياري ساير تجار پايتخت و ساير بلاد در اضمحلال او سعي نمودند اين قول هم بسيار ضعيف است چرا كه ملك التجار طهران نه بخودي خود چنين جسارتي داشته و نه كسي بود كه صد دينار از جيب خودش مخارج نمايد. و حال آنكه در امر ابطال كمپاني دخانيات مبالغ كلي مخارج شد و بعد از آنكه جهت اخيره را نگاشتم معلوم خواهد شد كه حاجي ملك چرا از زيادتر از ديگران سنگ به سينه ميزده و از كجا اطمينان داشته كه علنا با شاه مرحوم مخالفت كرده!؟

كمپاني رژي فداي رقابت روس و انگليس شد

عقيده عامه سياسيون اين است كه ابطال امر كمپاني مزبور فقط بواسطه رقابت روسها بوده با انگليسها و چون اين امتياز را شاه مرحوم در لندن، در سفر اخير اجازه فرموده و روسها مطلع نشدند، كه قبل از شروع جلوگيري كنند يكوقت ملتفت شدند كه تير از شصت و كار از دست رفته و كمپاني بسرعت هرچه تمام‌تر در ايران پيشرفت ميكند و علاوه از نفوذ تجارتي نفوذ پولتيكي هم تحصيل نموده و انتظار كافه مردم بآن متوجه است و در هر شهري حتي در مركز ادارات
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 147
آنها، محترم و مصون از تعرض حكومت داخلي است و شايد يك ثلث از مردم ايران يكوقتي باسم معاونين و حاميان تجارت داخل در حوزه تبعيت و مشمول حمايت انگليس شوند و رفته‌رفته اسم روسها را هم مردم فراموش نمايند و زحمات چندين ساله آنها بهدر رود، اين بود كه جدا بر ضد آن كمپاني اقدام كردند و مبالغ كليه كه باختلاف از يك كرور تومان الي سي صد هزار تومان گفته‌اند در سر اين كار خرج كرده‌اند و ملك التجار كه از قديم خود را بآنها بسته بود براي انجام مقاصد آنها اقدام باين امر نمود و در واقع پشتش بحمايت روسها گرم بود و اول كسيكه در طهران از حكم شرع اطاعت كرد و استعمال تنباكو و توتون را موقوف نمود سفارت روس بود كه بمجرد انتشار حكم حرمت آنچه قليان در قهوه‌خانه سفارت بود تمام را شكستند و بتمام اجزاء سفارت حتي قراولهاي دم در سفارش كردند كه سيگار و چپق نكشند و يكي دو نفر كه گاهي سيگار كشيده بودند از سفارت چوب مفصلي خوردند و اخراج شدند و همان قوه بود كه جلو عيظ و غضب شاه را بست و مانع شد از اينكه در جلو اقدامات مردم اظهار شدت و سختي نمايد و مسلما اگر آنها مانع نشده بودند هرگز شاه مرحوم با آن استبداد ذاتي و عادي. بميل مردم تمكين نميكرد گرچه ده هزار نفر هم در ميانه كشته شوند و بهمين دليل بعد از آن در هيچ امري ملت برخلاف دولت حركت نكرد چرا كه محرك نداشتند و از اينجا معلوم ميشود كه مشروطه‌خواهي ايرانيان هم بموجب اشاره و تعليمات دولت انگليس بوده و چون انگليسها بملاحظه معاهده ساكت شدند، نه تنها گلوله توپ مجلس را بهم شكست بلكه از آنهمه مشروطه‌خواه صدائي بلند نشد و اگر صدائي دادند و نفسي كشيدند بر ضد مشروطيت بود و چنانكه نگاشته شده همان اشخاصي كه در مجامع و منابر قتل شاه را ميخواستند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 148
و بمشروطيت قناعت نداشتند و ميگفتند حتما بايد آنچه در فرانسه واقع شده در در ايران هم واقع شود بعد از واقعه 23 همانها نوشته تمام ميكردند كه ما مشروطه نميخواهيم و مشروطه براي ملت ايران سم قاتل است.
باري از اينكه در اين جمله معترضه قدري بسط دادم معذرت ميخواهم و متوسل بقول روضه‌خوانها ميشويم كه (الكلام يجر الكلام) حالا برميگرديم باصل مقصود و رشته از دست رفته را بدست آورده و ميگوئيم:
نخستين قرض كه بگردن دولت ايران ماند همانا قرضه رژي است كه بعد از آنكه فرمان پادشاهي بر فسخ امتياز او صادر شد مقرر گرديد تمام خسارات او از جمله عجايب عالم است و اي كاش بدست ما ميآمد تا عينا در اين كتاب درج كنيم اول تقديمات شاه و وزرا و شاهزادگان نوشته بودند و معلوم ميشد كه آنكه از همه كمتر فايده برده خود شاه بوده است، بعد از آن تقديمات بساير رجال دربار و مواجب اجزاء تا آن تاريخ و لباسهاي آنها و اجاره محلها و ادارات و انبارها براي ضبط تنباكو كرايه و مخارج مدير و رئيس و دفتردار و ساير اعضائيكه از لندن آورده بودند، يا از مركز باطراف فرستاده بودند، و قيمت آنچه تنباكوي موجودي در تمام ايران بوده و خريده‌اند و قيمت كاغذ و پاكت كه بآدرس كمپاني طبع شده و آنچه در تمام شهرهاي ايران بحكام و محترمين رشوه داده‌اند و و و تمام آنها را از روزيكه داده بودند تا تاريخي كه پول آنها را پس بدهند، با فرع حساب كرده و از دولت مطالبه كردند، دولت ايران يعني ناصر الدين شاه مرحوم بدون اينكه در مقام تحقيق برآيد كه آيا تمام آنها صحيح است يا نيست تمام را ناچار برعهده گرفت.

اولين قرضه از بانك شاهي‌

چون چنين پولي نداشتند ناچار از بانك شاهنشاهي قرض كردند و بكمپاني
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 149
مزبور تسليم نمودند، اين بود اولين قرض دولت كه در دوره ناصر الدين شاه از خارجه استقراض شد، بعد از آن هم گاهي ناصر الدين شاه قرض ميكرد اما هرگز از صد هزار تومان متجاوز نميشد و خيلي زود ميپرداخت وارثي كه از او براي وليعهدش يا مملكتش باقي‌ماند از هرجهت همان قرضه بانگ بود، با هفتصد هزار تومان قروض متفرقه، از تجار داخله و خارجه و مبلغي هم حقوق ارباب حقوق مخصوصا اهل نظام باقي‌مانده بود كه مطالبه ميكردند و بنابر عادتي كه آن مرحوم داشت نصف ماليات را هم كه تازه شروع شده بود گرفته و بمصرف رسانيده بود، مرحوم مظفر الدين شاه در هيجدهم ذي قعده 1313 در تبريز بتخت سلطنت نشست و در اواخر همان ماه در حالتي كه سواي مبالغ كثير قرض چيزي ديگر نداشت با پولتيكي كه صدر اعظم برايش تهيه كرده بود روانه طهران شد «1» و هزارها نوكرهاي قديمي خود را با هزار وعده و نويد همراه آورد و
______________________________
(1) مظفر الدين شاه در تبريز نشسته و در آمدن پايتخت امروز و فردا ميكند و صدر اعظم امين السلطان مشغول حل و عقد امور است و گزارش تمام كارها را تماما با تحسين از طرف شاه پذيرفته ميشود روز بروز بعرض ميرساند. عامه خيلي انتظار ورود مظفر الدين شاه را دارند و همه تصور ميكنند اين مرد چهل ساله كه بيست سال است در حاشيه مشق سلطنت كرده است همينكه وارد شود و بر تخت بنشيند ايران را بهشت برين خواهد كرد. خيلي ها هم بودند كه فكر ميكردند ناصر الدين شاه پادشاه پرخرجي بود و هشتاد زن و حرمخانه مفصل او مجال بمصارف عام المنفعه نميداد در اين اواخر بواسطه بالا رفتن سال به كارها رسيدگي كم ميكرد و خيلي وزرا بخصوص صدر اعظم را باختيار خود واگذاشته بود البته شاه نو از همه اين معايب مبراست و خيلي هم جوان نيست كه ني تجربه‌گي او مايه زحمت ملت بشود ولي خواص كه باخلاق مظفر الدين شاه آشنا بودند باين بيانات پوزخندي زده صريحا نميگفتند در هرحال شاه از تبريز حركت نميكرد اين تواني و تراضي براي چه بود آن روزها كسي نميدانست ولي بعدها كه باخلاق خرافات پسند-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 150
هريك از آنها هم جماعتي از كسان و بستگان خود را آوردند و همه آنها را از تجار تبريز سه ماهه و شش ماهه مخارج راه خود را قرض گرفتند و يقين داشتند بورود طهران پول مثل باران بهاري بر سر آنها خواهد باريد و هريك در نزد خود خيالها ميكردند و عماراتي ميساختند و املاكي تهيه مينمودند و كمترين مقامي كه براي خود انتخاب مينمودند سپه‌سالاري و صدارت بود، و في الحقيقه هم چند نفر هم دستخط صدارت قبل از وقت گرفته بودند مثل حكيم الملك و عين الدوله و ناظم الدوله و غيره و غيره.
مجملا قافله گرسنگان در اواخر شهر ذيحجه 1313 وارد طهران شدند و لدي الورود بطرف خزينه عامره شتاب كردند كه جيب و بغل خود را پركنند ولي بدبختانه در خزينه عامره ابدا ديناري مسكوك نبود و در خزينه اندرون هم كمتر از سيصد هزار تومان مسكوك طلا بود و از تقسيم آن هم بار آنها بار نميشد، پس ناچار شده بطرف اطاق موزه دويدند.
دنباله پاورقي
______________________________
اين شاه برخوردند معلوم شد اعليحضرت همايون شاهنشاهي بمناسبت نحوست عدد سيزده نميخواهد در سال 1313 كه 13 دو آتشه است بر تخت سلطنت جلوس كرده باشد و اين همه تأني براي آنست كه ماه محرم 1314 نزديك ميشود و عذري براي تأخير تاجگزاري پيش بيايد بهمين نظر زودتر از 24 ذي حجه 1313 وارد پايتخت نشد و در ربيع الاول تاجگذاري كرد.
امين السلطان ميدانست كه بايد دل اطرافيان شاه را بدست آورد بنابراين از كارداران تركها و هركس كه از فارسها كه طرف علاقه شاه واقع ميشد مضايقه نميكرد ولي تركها كه ميخواستند زودتر همه كاره و داراي همه چيز شوند با كمال بيحوصلگي باميد موقع مناسب‌تر روز مي‌شمردند.
ص 9 و 10 «شرح زندگاني من تأليف عبد اله مستوفي»
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 151

رسيدگي بدفاتر ماليه و پول‌خانه‌

شرح اوضاع آن عصر از غارت موزه، از وظيفه اين تاريخ خارج است و ما همين قدر بمناسبت مقام مقدمات استقراض را مينگاريم و كاري بكار حوادث جزئيه آن ايام نداريم، لهذا از اطاق موزه بيرون ميرويم و بدفتر ماليه وارد ميشويم كه برحسب حكم شاه مرحوم مقرر شد، در دفتر جمع و خرج ايران رسيدگي شود و مخارج زيادي هرچه هست قلم بگيرند. كه شايد محلي براي اشخاص تازه وارد پيدا كنند و مدتي در دفتر ماليه دقت و تفحص نمودند و في الحقيقه محلهاي عمده هم پيدا كردند مثلا، قريب يك كرور مواجب خانمهاي اندرون شاه مرحوم را يا از اصل زدند يا جزئي باقي گذاشتند، مواجب شاهزادگان بزرگ مثل ظل السلطان و نايب السلطنه و غيره را نصف و ثلث كردند و بالاخره قريب دو كرور محل پيدا كردند، كه تمام آنها را نوكرهاي شاه فرمان صادر كردند، و بردند و بعد از چندماه باز محل خالي پيدا شد و شاه مرحوم بر ميرزا علي اصغر خان امين السلطان سخت گرفت كه حتما يا مبالغي كلي استقراض نمايد و يا آنكه از حقوق مردم متفرقه كسر نموده محل مواجب به نوكرهاي شاه بدهد و مبلغي هم نقدا حاضر نمايد، تا پول خانه!! به بعضي از آنها كه هنوز خانه ملكي ندارند داده شود، صدراعظم انجام اين هردو فقره را در قوه و استطاعت خود نديد و بدفع الوقت گذرانيد، درباريها هم كمتر او را مانع از خوشبختي خود ميدانستند، در عزل او يك دل و يك جهت شدند، از آن طرف فرمانفرما هم كه يكي از اشخاص لايق ايران، بلكه از اعجوبه‌هاي زمان است و بواسطه سارلاناني ذاتي و لياقت فطري خود بمقامات عاليه رسيده و خواهد رسيد و در موقع قتل ناصر الدين شاه فرمانفرماي ايالت كرمان بود و بلافاصله بطهران آمد و بواسطه رسوخيكه در مزاج شاه مرحوم و نفوذي كه در دربار آن مرحوم داشت، كه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 152
اغلب از آنها ظاهرا و تمام آنها معنا و ماده در تبريز نوكر او محسوب ميشدند، اميدوار بود كه بمجرد ورود بمقام سپه‌سالاري ميرسد و صدراعظم با او نساخت و او را مجبور از قبول حكومت خيلي ساده طهران ساخت، فرمانفرما تا مدتي با خود صدراعظم مذاكره ميكرد بلكه با نهايت عجز و التماس منصب وزارت جنگ را از او درخواست مينمود و بقاي او را در مسند صدارت باين شرط ضمانت ميفرمود ولي صدراعظم يا از شدت غرور، يا از روي جهالت و عدم بصيرت استدعاي او را نپذيرفت و صريحا رد كرد و بالاخره فرمان‌فرما مأيوس شد و بدون اينكه منافقانه برضد او قيام كند التيماتوم داد، كه ديگر طاقت تحمل ندارد و اگر اين مرتبه هم صدر اعظم استدعاي او را رد كند، حتما در مقام عداوت و خصومت با او برميآيد و در عزل او اقدام ميكند و شب آخر از خانه صدر اعظم بيرون رفت در حاليكه صريحا باجزاي صدر اعظم گفت كه «من از فردا صبح در نهايت شدت در عزل صدر اعظم سعي خواهم كرد» و همين قسم هم شد و طولي نكشيد كه بواسطه اسباب‌چيني‌هاي فرمانفرما و شدت طمع درباريان صدر اعظم با آن همه خدماتي كه بشاه كرده بود، معزول شد و بلافاصله روانه قم گرديد و مدتي مديد كه قريب بدوسال باشد در گوشه قم منزوي شد و اگرچه فرمانفرما براي عزل او وسائل بسيار برانگيخته بود از جمله احداث فتنه داخلي در طهران مابين مرحومين امام جمعه و ميرزاي آشتياني در سر موقوفات خان مروي واداشته و امتداد آن فتنه تاحدي كه خاطر شاه بكلي افسرده شده بود و واداشتن شاه بر اينكه در شب ميلاد خود، سيصد عدد اشرفي براي تشريفات عيد مولود خود از امين المملك برادر اتابك وزير خزينه و صاحب اختيار ماليه بخواهد. كه فردا در موقع سلام آن اشرفيها را بدست مبارك بعمله و اجزاء خلوت مرحمت فرمايد و جواب دادن امين الملك كه چنين وجهي موجود نيست و بلافاصله آمدن فرمانفرما
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 153
و عوض سيصد اشرفي سه هزار اشرفي تقديم كردن و امثال اينها كه باعث انزجار خاطر شاه ساده‌لوح، پاك‌فطرت، از صدر اعظم ميشد ولي اصل مطلب همان بود كه اشاره كرديم، يعني درباريان تازه وارد ميخواستند مثل نوكرهاي سي چهل پنجاه ساله ناصر الدين شاه صاحب پارك و عمارت عالي و املاك و مستغلات بسيار و مواجب بي‌شمار شوند و صبر هم نميكردند بلكه آنچه را كه نوكرهاي شاه مرحوم در ظرف سي چهل سال تحصيل كرده بودند، شاه هم كمال ميل بلكه منتهي آرزو را داشت كه، مقاصد تمام آنها را انجام فرمايد و وضع ماليه ايران هم‌چنين اقتضائي نداشت، بلكه بقدر اشتهاي نامحدود يك نفر حكيم الملك «1» كه ظاهرا طبيب مخصوص شاه و باطنا فرمانده مطاع پادشاه، يا معشوق متبوع او بود، نميشد چه جاي ديگران بنابراين امر، آنها محدود بود ميان دو مطلب، يا آنكه تمام حقوق ارباب حقوق را قطع كنند و محل حقوق مقطوعه را بنوكرهاي شاه بدهند و يا آنكه مبلغي از خارجه قرض كنند و فورا
______________________________
(1) ميرزا محمود خان پسر ميرزا علينقي حكيم‌باشي اصفهاني الاصل كه مدتها ساكن بروجرد بود مدتي نزد دكتر تولوزان مشغول بكار شد و علم طب آموخت در سال 1303 هجري قمري در جزء اطباي وليعهد (مظفر الدين ميرزا) درآمد و در سال 1304 ملقب به مشير الحكماء شد.
مخبر السلطنه در كتاب خاطرات و خطرات خود مي‌نويسد: «مظفر الدين شاه به پيشكاري عين الدوله وارد شد پس از ورود كار به امين السلطان قرار گرفت حكيم الملك. سيد بحريني بصير السلطنه. امير بهادر در مزاج شاه نفوذ دارند حكيم الملك را حافظ مزاج خود ميداند امير بهادر را حافظ جان خود، سيد بحريني را مستجاب الدعوه. بصير السلطنه طرف صحبت ...»
حكيم الملك موردنظر انگليسها بود و حتي قرار بود كه بمقام صدراعظمي نايل آيد كه روسها پيش‌دستي كرده و امين السلطان را بدين مقام منصوب نمودند.
حكيم الملك در سال 1321 ق به حكومت گيلان منصوب و دو ماه بعد بطور ناگهاني درگذشت.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 154
تسليم نوكرهاي شاه شود، در باب مطلب اول صدر اعظم اظهار عجز ميكرد كه ممكن نيست حقوق و مواجب طبقه نظام را قطع كنند و ساير طبقات هم يا اهل علم هستند، يا سادات و اهل فقر، كه گذران آنها منحصر است بهمين مستمري و وظيفه كه از دولت ميگيرند و اگر بخواهد دست بتركيب حقوق آنها بزند مفاسد بسيار بزرگ احداث خواهد شد، بعلاوه ناله و نفرين آنها بنياد سلطنت را برميكند.
اما استقراض هم باعث اغتشاش و بهم خوردن مملكت و ننگ ذاتي خواهد شد.

حكومت فرمانفرما

مجملا صدراعظم معزول شد و فرمانفرما در ظاهر سپه‌سالار و در باطن همه كاره شد و چشم شاه و دربار باو روشن بود، كه فكر يك مبلغ هنگفتي خواهد كرد، اما فرمانفرما ابدا حاضر نشد كه گرفتار لكه تاريخي و ننگ ابدي استقراض از خارجه شود و تمام را بدفع الوقت گذرانيد.
فرمانفرما خيال سلطنت داشت و مكرر ميگفت هركاري كه از آن مشكل‌تر نباشد راهي دارد هرگاه شخص از راهش داخل شد بمقصود ميرسد و تصور كرده بود كه براه كار وارد شده زيرا كه قلب شاه را بخود جلب نموده و تمام اعضاي دربار را با خود متحد ساخته و در اندرون شاه هم رسوخ كامل حاصل نموده، توضيح آنكه خواهرش حضرت عليا خانم محترم اندرون بود و بوجود شاه تسلط و نفوذ مخصوص داشت و حكيم الملك كه مشوق شاه بود گمان كرده بود كه بواسطه دادن دوازده هزار تومان يكدفعه باو فوق طمع او را گرفته و او را عبد عبيد نموده و مخبر الدوله را كه وزير تلگرافخانه بود وزير داخله نموده و باين جهت نهايت ممنون كرده و با خود متحد ساخته و هكذا ساير درباريان را علي‌قدر مراتبهم هريك را بيك وسيله با خود دوست و متحد ساخته است غافل از اينكه در تمام اين مراتب اشتباه نموده است اولا خواهرش از او رضايت باطني ندارد چنانچه در عزل او
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 155
همراهي نمود ثانيا حكيم الملك بماهي دوازده هزار تومان قانع نيست تا چه رسد بيك دوازده هزار تومان ثالثا مخبر الدوله از اسم وزير داخله كه ابدا اسم ندارد ملول است نه ممنون و همچنين ساير درباريان با آن طمع وافر احسان‌هاي او را قابل اعتناء نميدانند بلكه ملالت دارند كه چرا همه روزه صورت تكرار حاصل نميكند اين اشتباه فرمانفرما را واداشت باينكه يك روز تمام دربار را جمع نمود و با كمال اطميناني كه داشت نطقي كرد كه:
«حضرات وقتي كه نظر باصلاحات مملكتي ميكنم مي‌بينم هيچ مانعي ندارد چيزي سبب اخلال نميشود مگر تصرفات شخص شاه، من اعتقادم اينست كه اختيارات را از شخص شاه بگيريم و خودمان بصلاح و صوابديد يكديگر كار بكنيم تا مملكت صورت اصلاح پذيرد. حكيم الملك كه مدتي بود مترصد اين بود كه بهانه و مستمسكي براي عزل او بدست بياورد ديد خوب عنواني پيدا شد:
اولا جواب داد كه:
«ابدا تصرفات ذات ملوكانه سبب اختلال نظم مملكت نميشود و چنين شاهي هرگز باين عقل و كياست و علم و درايت نداشته‌ايم و جهت ندارد كه اختيارات را از او سلب كنيم مگر خداي نخواسته ديوانه است!!»
و مجلس را هم برهم زد مخبر الدوله را بخلوت طلبيد و گفت ديدي اين ولد الزنا چه گفت و چه خيال دارد؟ مخبر الدوله تصدين نمود حكيم الملك گفت حالا آنچه مقتضي دولتخواهي است بجاي بياوريد مخبر الدوله هم كه وجودش مستعد بود رفت خدمت شاه برسد خلوت بود گفت بشاه عرض كنيد عرض لازمي دارم و چون مزاجم ناخوش است و اميد ندارم بتوانم يك مجلس ديگر شرفياب شوم و مي‌ترسم عمرم وفا نكند و اين عرض مهم ناگفته ماند استدعا دارم پنج دقيقه وقت بدهيد شرفياب شده عرض خود را نموده مرخص شوم.
وقتي كه پيغام او بشاه رسيد او را بار داده خلوت نمود، مخبر الدوله عرض كرد:
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 156
«اولا بواسطه ضعف پيري و علت مزاج نه اميد بزندگي و حيات خود دارم نه قوه نوكري و كاركردن و از خدمت استعفا دادم و براي اصلاح مزاج ناچارم در خانه بنشينم ثانيا از اين نمك بحرام فرمانفرما غفلت نفرمائيد كه خيالات بد در سر دارد و امروز در مجلس وزراء او را مطلبي تراويد كه خيالاتش واضح شد ديگر حال ايستادن ندارم و مرخص ميشوم باقي مطالب را از سايرين تحقيق بفرمائيد»
گفت و رفت. خيال شاه مغشوش شد از حكيم الملك تحقيق نمود بدتر از آنچه مخبر الدوله عرض كرده بود گفت و سايرين را بشهادت طلبيد همه متفق القول تصديق نمودند اين بود كه شاه در خيال عزل و انتقال فرمانفرما افتاد او را خواست و فرمود:
الآن برويد تلگراف كنيد امير نظام بيايد و او را صدر اعظم بكنيم فرمانفرما دانست كه مطلب از چه قرار است فورا بحكم شاه ناچار رفت تلگرافخانه و بامير نظام تلگراف كرد و حسب الامر او را بطهران احضارنمود امير نظام هم پيرمرد و عليل جواب داد كه:
«اگر مرا براي خدمت ميخواهند بواسطه پيري و علت مزاج كار نميتوانم كرد و هرگاه منصوبا و مغزولا بايد بيايم حاضرم»
فرمانفرما جواب را توقيف نمود و در ثاني درباريها را جمع نمود و بآنها گفت:
«شما خيال كرديد پدر مرا بسوزانيد پدر خودتان را سوزانديد اين همان امير نظام است كه در تبريز اعتناي سك بهيچكدام شما در موقع بيكاري نميكرد معلوم است حالا كه صدر اعظم بشود چه خواهد كرد شما ممنون باشيد از اينكه عذر آورده و ديگر احضار او را تعقيب ننمايند.

صدارت امين الدوله‌

اشاره

صدارت را در باره امين الدوله كه وجودي است سالم و با همه بطور حسن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 157
سلوك رفتار خواهد نمود رأي بدهيد:
درباريها پذيرفتند پس از آن تلگراف امير نظام را از نظر شاه گذرانيد، شاه گفت چه بايد كرد؟! همه متفق القول گفتند، امروز شايسته اين مقام امين الدوله است و امين الدوله هم در اين وقت پيشكار محمد علي ميرزاي وليعهد در تبريز بود و از اين مقام بسيار ملالت داشت و از اخلاق وليهد در عذاب بود تا حسب الامر او را احضار نمودند فوزي عظيم دانسته فورا بچاپاري حركت نمود و در تهران اول وزير اعظم شد و در روزي كه وزير اعظم گرديد بفرمانفرما نيز يك قمه مرصع دادند و او را خاطر جمع نمودند و پس از چند روز فرمانفرما معزول شد و امين الدوله صدر اعظم شد خواستند فرمانفرما را با احترام از تهران روانه نمايند كه ديگر فساد نكند با اينكه حكومت كرمان با او بود و نايب الحكومه در كرمان داشت گفتند حكومت هرجا را كه بخواهي ميدهيم كه بروي، او حكومت فارس را خواست و آنوقت حكومت فارس با ناظم الدوله بود. حكومت فارس را به فرمانفرما دادند از رفتن طفره داشت و رفت در شاهزاده عبد العظيم بعنوان نقل مكان ماند و مشغول فساد شد آخر ناچار امين الدوله رفت و او را از شاهزاده عبد العظيم حركت داده و با خودش تا كاريزك برد.
فرمانفرما از امين الدوله گله كرد كه من باعث صدارت شما شدم و شما باعث عزل من امين الدوله جواب داد، كه من باعث عزل شما نشدم ليكن در موقعي كه شاه خواست شما را عزل كند چون از مقدمات خبر داشتم ديدم فايده ندارد سكوت نمودم.
خلاصه فرمانفرما رفت و چندي در قم اقامت نموده مشغول كار شد از جمله تدابير اين بود كه تمام مالش را بشاه در نزد آقا شيخ حسن كه از علماء قم بود مصالحه نمود و مصالحه‌نامه را براي شاه فرستاد و شاه قبول ننموده مصالحه‌نامه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 158
را پس فرستاد و تأكيد در حركت او نمود و شيخ حسن فسخ مصالحه‌نامه را نوشت فرمانفرما در شيراز بود كه ثانيا ميرزا علي اصغر خان از قم احضار شده صدراعظم شد فرمانفرما ترسيد و ناچار بطور فرار مرخصي گرفت و از راه بوشهر بعتبات رفته در آنجا اقامت ورزيد.

حكومت امين الدوله‌

ناچار مرحوم امين الدوله را اولا وزير داخله بعد وزير اعظم بعد صدراعظم كردند و همه قسم همراهي با او نمودند كه شايد تن باستقراض منحوس در دهد امين الدوله هم علي الظاهر شروع بمقدمات استقراض نمود و با دولت انگليس و فرانسه مشغول مذاكرات شد ولي طوري مطلب را عنوان نمود كه اسباب يأس درباريان شد.
توضيح آنكه عنوان مرحوم امين الدوله اين بود كه مبلغ سي كرور از دولت انگليس يا فرانسه استقراض نمايد و گمرك ايران را در مقابل آن قرض محل تأديه معين كند، كه عايدات گمرك مرتبا در ازاي اصل و فرع آن طلب بطور استهلاك ضبط شود و با آن سي كرور بترتيب ذيل عمل شود.
ده كرور آنرا بقروض متفرقه دولت كه از عهد ناصر الدين شاه بابت طلب رژي و غيره باقي‌مانده و قروض متفرقه مظفر الدين شاه كه از بانكها يا تجار كرده است عايد دارند.
ده كرور ديگر آنرا تشكيل كمپاني براي احداث خط آهن در تمام نقاط ايران منظور دارند و عموم متمولين مملكت را دعوت بشركت نمايند و البته بعد از آنكه دولت ده كرور سرمايه در آن شركت داشته مردم ديگر هم مطمئن شده لااقل چهل كرور هم با دولت شركت خواهند كرد و با پنجاه كرور در ظرف ده سال تمام خطوط و معابر ايران را ميتوان آهن كشيد.
و ده كرور ديگر را دولت براي استخراج معادن و بستن سدهاي لازم از «نوز» آفريننده جنجالهاي بزرگ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 159
قبيل سد اهواز و بند كارون و آوردن كارخانجات معين نمايد تجار داخله هم باطمينان سرمايه دولت حاضر ميشوند كه چهل پنجاه كرور بر آن اضافه نمايند و در ظرف ده سال از منافع و عايدات همان اقدامات مفيده هم فرع و اصل وجوه استقراضي پرداخته ميشود و هم عايدات دولت از بابت سهم شركت و حقوقي كه رسما از منافع آنها ميگيرد، چندين مقابل ماليات امروزي ميشود و هرچند مرحوم مظفر الدين شاه بدوا معتقد باين حرفها نبود ولي مرحوم امين الدوله بزودي صحت دعاوي خود را بر او مدلل داشت و هم براي اطمينان خاطر شاه، كه بداند ممكن است از داخله ايران مبالغ خطيره منافع دولتي حاصل نمود و هم براي اطمينان دولتي كه ميخواهد از او قرض كند دست باداره گمرك زد و او را قانوني و منظم و باصطلاح رفورمه كرد و براي انجام اين مقصد مسيو نوز را با چند نفر ديگر از مملكت بلژيك مستخدم و از وضع و اسلوب گمرك استحضار كامل داشتند اجير نموده و بسمت مستشاري در اداره گمرك گذاشت.

استخدام ميسو نوز و رفورم گمركات‌

مخفي نماند كه تا آن تاريخ اداره گمرك ايران مثل ساير كارهاي دولتي بطور مقاطعه و اجاره اداره ميشد، مثلا تمام گمركات ايران را بيك نفر وزير در سيصد هزار تومان اجاره ميدادند او هم بهر شهري يا بندري قيمتي از آن مبلغ را جمع و بيك نفر اجاره ميداد آن مستأجر هم بمركز اجاره خود ميرفت و از هر قسم مال التجاره بدون تعيين هرچه از او پيش ميرفت ميگرفت و گمرك گرفتن منحصر بسرحدات نبود در هرشهري ميگرفتند، مثلا يك صندوق قند كه از بوشهر وارد ميشد و بعزم طهران حمل شده بود، يكمرتبه در بوشهر گمرك از آن ميگرفتند يكمرتبه هم در شيراز بعد در اصفهان بعد در كاشان تا وارد طهران ميشد در خود طهران رئيس مركزي مطالبه ميكرد و هكذا صندوق قندي كه از بحر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 160
خزر وارد انزلي ميكند اول در انزلي معاينه شده و گمركي ميپرداخت بعد در رشت بعد در قزوين بعد در طهران اگر حمل طهران ميشد و اگر بايستي باصفهان برود در قم و كاشان و اصفهان هم حقوق گمركي بر او تعلق ميگرفت و علاوه از حقوق گمركي مال التجاره صادره و وارده در داخله ايران هم اگر جنسي اعم از مال التجاره و غيره از شهري بشهري ديگر مثلا از كرمان بيزد يا از يزد باصفهان حمل ميشد حقوق گمركي بر او تعلق ميگرفت و حتما ميگرفتند و گذشته از حقوق گمركي در هر شهري و هر معبري مخصوصا در ورود بهر دروازه از هر جنسي ولو مأكولات و ارزاق و فواكه حتي خربزه و هندوانه و هيزم كه از دهات قريبه بآن شهر حمل ميكردند دروازه‌بان باسم حكومت و گمرك بعنوان راهداري و دروازه‌باني لا علي اليقين مبلغي ميگرفت، مثلا از چوب و هيزم باري ده شاهي از ذغال باري سي‌شاهي، از گندم و جو و آرد باري يكقران، از كاه باري يك عباسي، از خربزه و هندوانه باري ده شاهي، از انار و انگور و سيب باري يك قران و هكذا كه معلوم نيست واضع اين تعرفه كه بوده، كه در هر شهري باختلاف گرفته ميشد و مسلم است تمام اين وجوه متفرقه ضميمه قيمت اجناس ميشد و ضررش بعموم ملت ميرسد، در حالتي كه صديك آنها هم بجيب دولت عايد نميشد، مجملا ميسو نوز تعرفه‌اي متناسب الجهات براي صادرات و واردات مملكتي معين كرد، كه مطابق آن تعرفه فقط در سرحدات از اجناس وارده و مال التجاره صادره مبلغي متفاوت الميزان گرفته شود و تمام گمرك يا راهداري يا دروازه باني داخله را موقوف كرد، مثلا آنچه مال التجاره در داخله ايران از شهري بشهري يا از قريه و قصبه بشهري يا دهي حمل ميشد، مطلقا از معاينه اجزاء گمرك و حقوق گمركي معاف باشد، ولي مال التجاره كه از ايران بخارجه ميرود در سرحدات، موقع خروج از خاك ايران مبلغي معين گمرك بدهد و هكذا هر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 161
قسم مال التجاره كه از ممالك خارجه داخل خاك ايران ميشود در سرحد در موقع دخول باولين نقطه از خاك ايران مبلغي معين گمرك بپردازد، بعد از آن بهر نقطه از نقاط ايران حمل شود بدون هيچ مانعي و تحميلي حمل‌ونقل تواند شد، مثلا صندوق قند روسي را در انزلي گمرك ميگرفتند و مرخص ميكردند آن صندوق از ده شهر عبور ميكرد تا بكرمان ميرسيد، در هيچ‌يك از آن شهرها ديناري بهيچ اسم و رسم از آن صندوق مطالبه نميشد و هكذا صندوق چاي كه از بندر عباس خط جواز از گمرك داشت تا آخرين نقطه از خاك آذربايجان با كمال آزادي عبور ميكرد و كسي متعرض او نميشد، اما اساس حقوق گمركي كه در آن تعرفه معين شده است مبني بر يك قاعده مسلمه‌ايست كه در تمام ممالك متمدنه اساس وضع گمرك بر آن اصول گذاشته شده و آن اساس مبتني بر دو ملاحظه است ملاحظه اول هر جنسي كه عام البلوي و محل احتياج تمام افراد ملت است حقوق گمركي آن را كم قرار ميدهند تا بر فقراي مملگت چندان لطمه وارد نشود و هرچيزي كه طرف احتياج عامه افراد ملت نيست و جزو ضروريات معاشيه مملكت شمرده نميشود و در واقع جزو فصول عيشي است و فقط اهل ثروت بآن چيز محتاج هستند گمرك آن را زياد ميكنند مثلا نسبت مال التجاره كه از ممالك روسيه بايران وارد ميشود قند روسي كه محل كافه مردم ايران است از اينجهت گمرك اين مال التجاره بسيار مختصر است اما ودكاي روسي طرف احتياج ملت ايران نيست لهذا گمرك آن را زيادتر ميكردند و هكذا نسبت بمنسوجات آنچه پارچه‌هاي ريسماني خشن وارد شود كه خريدار آنها مردمان فقير مملكت هستند گمركش بسيار كم و مناسب است ولي نسبت بپارچه‌هاي لطيف ابريشمين گمرك زياد منظور ميدارند.
ملاحظه دوم نسبت بورود و خروج هر جنسي، اگر مخل بآسايش عمومي است
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 162
گمرك آن را زياد مقرر ميدارند تا كمتر حمل شود مثلا حمل گندم و برنج و گوسفند از داخله بخارجه ممكن است اسباب گراني اين اجناس در داخله شود لهذا بر آنها گمركي گزاف تحميل مينمايند كه حمل آنها بخارجه صرفه نداشته باشد اما خشگه‌بار از قبيل پسته و بادام و مويز و زردآلو خشك و امثال آنها كه چندان طرف احتياج اهل مملكت نيست و مصلحت هم در فروش آنها بخارجه است گمركي بسيار كم مقرر ميدارند و حاصل اين هردو ملاحظه يك مطلب است كه مشتمل بر دو شعبه ميشود و آن مطلب ملاحظه آسايش عمومي افراد ملت و ثروت نوعي مملكت است مثلا رواج كنياك در ايران غير از خسارت فوق العاده بر بزرگان مملكت نتيجه ديگر ندارد چرا كه در خود ممالك داخله همه قسم مشروب اعلي يافت ميشود بنابراين لازم است كه بر صندوق كنياك صدي هفتاد و پنج گمرك بگذارند كه در واقع مانع از دخول يا شيوع آن مال التجاره بايران بشود و منافاتي هم با اصول معاهدات تجارتي بين‌المللي نداشته باشد.
انصافا تعرفه گمرك ميسو نوز هم مبني بر همين اصول بود، باضافه ملاحظه از تجارت روس كه از حق نميتوان گذشت خيلي كمك بتجارت روسها كرده و بسبت بمال التجاره وارده و صادره كه طرف با روس بود اسباب تسهيل فراهم آورد اما در مورد مال التجاره وارده و صادره كه طرف آن انگليس‌ها بودند سخت‌گيري كرد و حالا بچه ملاحظه اين كار را كرد آيا مبالغ كليه از روسها رشوه گرفته بود، يا آنكه ميل دولت ايران را بروسها ميدانست يا فهميده بود كه وجوه استقراضي را عاقبت روسها خواهند داد و يا مطلبي ديگر در كار بود، مربوط باين كتاب نيست و بالاخره ميزان تعرفه گمركات از صد پنج الي صد بيست و پنج بلكه در بعضي اجناس نادر الحمل الي صد سي مقرر گرديد و سيصد هزار تومان اجاره گمرك خرج در رفته يعني بعد از وضع تمام مخارج
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 163
لازمه و پرداختن شهريه تمام اعضا و اجزاء تقريبا شش كرور رسيد، بعلاوه چون اداره گمرك رفورمه و قانوني شد، قابليت آن‌را پيدا كرد كه يكي از دول اروپا باعتبار آن اداره مبلغي بايران قرض بدهد و مرحوم امين الدوله بشاه حالي كرد كه در صورتيكه ممكن است سيصد هزار تومان مال الاجاره گمرك بشش كرور تومان برسد، البته بيست كرور ماليات ايران هم در صورت انتظام و رفورمه شدن ممكن است بدويست كرور بالغ گردد، شاه هم بحرفهاي امين الدوله اعتماد تمام پيدا كرده بود و در مورد او تفويض محض شده بود بعلاوه مظفر الدين شاه مرحوم طبعا مايل باصلاحات عصريه بود و دلش ميخواست مملكت ايران هم مثل ساير ممالك عالم متمدن و منتظم شود نهايت آنكه از شدت ضعف نفس از نوكرهاي شخصي خود ميترسيد و جرئت نمي‌كرد بي‌پرده بگويد آنچه را كه در ضمير خود مكنون دارد و راضي نميشد يك نفر از آنها را برنجاند، اگرچه دنيا و مافيها بر باد برود باري در ابتداي انتشار اين تعرفه حكام ولايات كه ميديدند، مبلغي كلي كه باسم راه‌داري و رسوم ترياك و پنبه و ذغال و غيره ميگرفتند، لذا بواسطه تعرفه جديد از دستشان ميرود بتجار حالي كردند كه اين تعرفه ضرر فاحشي بر تجارت شماها خواهد داشت و آن بيچاره‌هاي احمق هم نفهميده قدري داد و فرياد كردند ولي بزودي فهميدند كه رواج اين تعرفه مخصوصا بر تجار نافع است و اسباب آسايش آنها از گمرك‌چيان شهرها خواهد شد بلي فقط مبلغي معين در سرحد مي‌دهند و آن را هم چون معلوم و مشخص است ميتوانند ضميمه قيمت مال التجاره نمايند، نه اينكه در هر شهري آنها يك تومان بدهند و ده تومان حساب كنند.

اصلاحات امين الدوله‌

خلاصه مرحوم امين الدوله مصمم شد كه جمع و خرج ايران را تعديل نمايد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 164
و شايد تعديل صحيح هم ميكرد اما هرچه امين الدوله بيشتر بخيال اصلاحات ميافتاد درباريها بيشتر از او ميرنجيدند و مسلم است خيال آنها آزادي مال دولت بوده لا غير و هرگز مايل بآسايش ملت و قدرت دولت نبوده‌اند، چه اگر اساس امور دولت صحيح و قانوني ميشد چگونه يك نفر حكيم‌باشي عامي ناشي در چهار سال مالك چهل كرور ثروت ميشد يا يك نفر پيش‌خدمت. پارك هفتصد و پنجاه هزار توماني ميساخت، يا صاحب جمع و بعبارة اخري رئيس قاطرچيها، مالك بيست كرور پول نقد در بانك انگليس ميشد و امير آخور از تفاوت قيمت كاه و جو صاحب دوازده كرور ملك ميگرديد و از قديم گفته‌اند دزد با محتسب ميانه ندارد. پس درباريها تمام بر ضد امين الدوله اقدام كردند و هركدام هم كه بطرف او رفتند بزودي برگشتند.
مثلا فلان ترك چند روزي با او راه ميرفت و سپس دستخطي از شاه صادر ميكرد كه فلان مبلغ با آن شخص مواجب مرحمت شود يا فلان حكومت يا فلان منصب باو واگذار گردد امين الدوله آن دستخط را ميبوسيد و زيارت ميكرد ولي جواب ميگفت حالا دولت محل اينگونه مخارج را ندارد و ما در كار اصلاح ماليه و تسويه بودجه هستيم، بعد از آنكه ترتيبات لازمه داده شد فكري هم براي شما خواهيم كرد آن شخص هم البته منتظر چنين جوابي نبوده و قهرا ميرنجيد و بدشمنان امين الدوله پيوسته و دشمنان امين الدوله عبارتند از تمام اجزاي دربار، چرا كه هيچكدام از او راضي نبودند و تمام آقايان علماي طهران و ساير بلاد ايران، چرا كه جلو تصرفات آنها را مطلقا مسدود كرده بود و نميگذاشت كما في السابق در كليه امور مملكت مداخله نمايند و گذشته از اينكه ابدا توسط آنها را در امور دولتي نميپذيرفت، پاره‌اي توهينات هم نسبت بآنها وارد آورد حالت حكام بلاد هم معلوم است كه هميشه تابع مركز و پيرو شخص اول هستند و چون بناي صدر اعظم را بر بي‌اعتنائي بعلما دانستند آنها هم نسبت بعلماي بلاد ميزا حسن رشيديه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 165
كمال توهين را وارد آوردند، چنانكه خود بنده در آن تاريخ در اصفهان بودم و وضع آخوندها از زمان صفويه باين طرف هميشه اينطور بوده كه علماي محترم شهر در تمام امور آزادانه و قلدرانه مداخله نمايند، حاكم هم هركس باشد مجبور از اطاعت است، تجار هم قوه اجرائيه علما هستند و در هر امر سختي حكومت با آن همه فراش و قزاق و سرباز از عهده برنيايد، بحكم يك نفر مجتهد ده نفر طلبه با نهايت سهولت آن امر را فيصل ميدهند و گويا در جلد اول نوشته‌ايم كه آقايان اصفهان از اموال و متروكات ثلث ميگيرند و امام جمعه از تمام اموات محلات حق هشت يك گرفتن دارد حتي از بلوكات هم ميگيرد و ساير آقايان هركدام در قلم‌رو رياست خود اين حق را دارند ولي در زمان صدارت امين الدوله حكومت اصفهان يا برحسب ميل باطني امين الدوله و يا واقعا مطابق تعليمات جلو آقايان را بكلي بست و براي تنبيه آنها چند نفر از طلاب متشخص را نفي بلد نمود از جمله در باره خود بنده كه در آن تاريخ «خواجه تاشان» و رئيس طلاب مدرسه صدر بودم حكم اخراجم از اصفهان صادر شد ولي بنده شيخ العراقين مرحوم را بشفاعت برانگيختم و بشرط سپردن تعهد كه ابدا بكاري مداخله ننمايم و فقط بتحصيل بپردازم از جمله اخراجيها خارج شدم، حاصل آنكه تمام اهل علم ايران دشمن امين الدوله بودند، گذشته از اين جهت كه ذكر كردم جهتي ديگر هم براي عداوت آقايان علما با امين الدوله پيدا شد كه كافه علما و طلاب بر ضد او برخواستند و آن اين است كه:

مدارس جديد و مدرسه رشديه‌

امين الدوله كه مردي دانشمند بود ميدانست كه ترقي مملكت بدون توسعه معارف امري محال است، پس اولين اقدام او در توسعه معارف بود و شروع كرد بتأسيس مكاتب و مدارس باسلوب جديد و خودش
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 166
مدرسه‌اي باسم مدرسه رشديه داير نمود و حاجي ميرزا حسن معروف برشديه را كه در تبريز ملاقات نموده بود و ميدانست كه مشار اليه اصول تعليمات ابتدائي را در قفقاز آموخته از تبريز احضار نمود و مخارج او و كسانش را از كيسه فتوت خود ادا فرمود و بعد از آنكه حاجي بطهران آمد عمارت بسيار عالي براي محل مدرسه تشكيل داد و اساس مدرسه را بسليقه حاجي مرتب و اثاثيه و لوازم آن را كاملا فراهم فرمود و شاگردها را علاوه از آنكه مجانا پذيرفتند، كتاب و لوازم درس و تحرير بلكه نهار از مدرسه ميدادند، طبيعت مردم ايران را هم مكرر معرفي كرده‌ايم كه در كليه امور ساز آنها بر تقليد بزرگان است در اين باب هم فورا تقليد كردند و شروع كردند بافتتاح مكاتب و ترويج اصول تعليمات بطرز جديد و مرحوم امين الدوله بملاحظه حفظ و بقاي اين اساس، موفق شد بر تشكيل انجمني باسم انجمن معارف و چند نفر از وزراي دانشمند را بضميمه بعضي از معارف‌پرستان مثل حاجي ميرزا يحيي دولت‌آبادي اصفهاني و امثال او را در آن انجمن عضويت داد روزنامه هم بهمين اسم (انجمن معارف) بمديريت مفتاح الملك طبع و نشر گرديد و از كافه مسلمانان روي زمين استمداد و استعانت نمودند وطن پرستان ايراني و ساير معارف‌پرستان دنيا در هر نقطه شروع كردند بدادن وجوه اعانه و بحكم امين الدوله مأمورين ايران در هرنقطه متصدي فراهم آوردن اعانه شدند و در ظرف يكسال قريب پنجاه هزار تومان از مصر و اسلامبول و هندوستان و قفقاز و ساير بلاد خارجه و تمام بلاد داخله وجوه بانجمن معارف رسيد و از همان وجوه مدرسه شرف و افتتاحيه و عليه مجانا داير شد و برحسب استدعاي امين الدوله شاه مرحوم هم سالي شش هزار تومان برعهده گرفت كه ماه بماه براي محل مدارس مرحمت و اين كار بسرعتي محير العقول در طهران پيشرفت كرد، تا امين الدوله مصدر كار بود قريب سي باب مدرسه داير شد و خود امين الدوله
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 167
علي التحقيق زياده از سي هزار تومان مخارج مدرسه رشديه را بشخصه ادا فرمود ولي بعد از انفصال او علي الرسم صدراعظم كه از قم آمد اعتنائي بعالم معارف نكرد بلكه در باطن اينكار را هم مثل ساير آثار مرحوم امين الدوله منهدم نمود، نهايت آنكه چون ميل عامه و شاه را ببقاي آنها ديد علي الظاهر دست به تركيب مدارس نزد ولي بهيچ‌وجه همراهي هم نميكرد، اعضاي انجمن معارف هم رندانه مبالغي از وجوه اعانه را بردند و خوردند، مجملا شرح انجمن معارف و تفصيل انعقاد و وصول وجوه اعانه و خوردن آقايان اعضاء دو ثلث از آنها را محتاج است بتدوين يك مجلد كتاب ضخيم و چون مربوط بتاريخ ما نيست ميگذاريم و ميگذريم، همينقدر غرض و نتيجه را توضيح مينمايم كه اين اقدام امين الدوله مزيد بر خصومت كافه اهل علم ايران شد چرا كه اينطور شهرت كرد كه امين الدوله ميخواهد اصول تعليمات قديمه را بكلي ابطال نمايد و تمام موقوفاتي كه صرف مدارس قديمه و تحصيل فقه و اصول ميشود بمصرف تحصيل زبان انگليسي و فرانسه برساند و مؤيد اين خيال باطل آنها امتحانات شش ماهه و يكساله مدرسه رشديه و شرف و افتتاحيه شد كه همه حاضر شدند و ديدند طفلي هفت ساله كه يكسال در اين مدارس تحصيل كرده بمراتب از اطفال هفتاد و هشتاد ساله كه در مدارس قديمه اسما تحصيل كرده‌اند و مبالغي شهريه از مال موقوفه خورده‌اند زيادتر چيز ميداند مثلا طلاب هفتاد ساله ابدا از هندسه و حساب اطلاعي ندارند اما اين اطفال خردسال در ظرف يكسال در نهايت خوبي اعمال اصليه حساب و مقالات هندسه را امتحان دادند و مقداري عربي و فرانسه هم در كمال خوبي خوانده و ياد گرفته‌اند، زبان فارسي را با املاء و انشاء صحيح ميخوانند و مينويسند، اصول عقايد را بضميمه مسائل فرعيه راجع بعبادات واجبه را از حفظ ميخوانند، معلوم است طلاب هفتاد هشتاد ساله كه غير از چند سطر محفوظات ناقصه از اصل برائت و استصحاب و تعادل و تراجيح و امثال آنها كه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 168
ابدا مربوط بعالم معاش نيست چيزي ديگر نميدانند و حساب مخارج يوميه خود را نميتوانند ضبط كنند، بلكه هنوز اعداد و ارقام را بطور معمول در مملكت ياد نگرفته‌اند، هرگز نميتوانند اين بچه‌ها را با اين همه اطلاعات مفيده لازمه براي معاش ملاحظه كنند پس بناچار بر امين الدوله نفرين و لعن ميكردند و او را دشمن دين و مبدع در اسلام دانسته و مروج كفر خواندند.
مخفي نماند كه ما منكر لزوم علوم شرعيه و عقليه نيستيم، بلكه آنها را علي الكفايه واجب ميدانيم ولي ميگوئيم در هر شهري پنجاه نفر محصل فقه و اصول كفايت ميكند كه ضبط مقام فقاهت و اصلاح مرافعات كنند و مرجع تقليد عامه بشوند و ساير مردم ميتوانند از آنها تقليد كنند، چنانكه در هر دوره طلوع نيز رسالت و اعصار آتيه عالم اسلام هم همين قسم بوده در شهري چند نفر بوده‌اند كه از منبع علوم الهيه حياتي حلال و حرام را اخذ كرده بسايرين تعليم ميداده‌اند و نه مباحث الفاظ درس خوانده‌اند و نه از برائت استصحاب و تخير و احتياط چيزي شنيده بودند و تمام آنها هم مسلمان و صحيح العقيده و طيب العمل بوده‌اند و در اين دوره هم كه بقول اصوليين باب علم مسدود است و فهم اخبار بدون وسائل علميه ممكن نيست، باز لازم نيست تمام افراد ملت مشغول تحصيل آن علوم شوند و امور معاشيه خود را معوق بگذارند، بلكه بعقيده بنده علمي را كه شريعت طاهره اصرار در تعليم و تعلم آن فرموده همان علوم معاشيه است و براي اثبات اين مدعي اوليه حيه وسيعه و علقيه و عقايد و تقليد از اهم ولي از وظيفه تاريخ‌نگاري ما خارج است و كدام دليل از اين بالاتر كه معاد هميشه فرع معاش است:
من لا معاش له لا معادله كسي كه نان ندارد چگونه ميتواند فرق مابين شك سدي و شك طاري بگذارد، بعلاوه اگر تمام مردم اولاد خود را بتحصيل علوم شرعيه مجبور نمايند علوم معاشيه بكلي مختل ميماند، پس كه براي آنها نجاري
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 169
و حجاري و بنائي و خياطي و خراطي خواهد كرد، باز اگر مردمان با ثروت اولاد خود را بتحصيل علوم شرعيه واميداشتند كه محتاج بنان مفت خوردن نباشند و بعد از آنكه بدرجه اجتهاد رسيدند محضا للّه يا افتخارا تدريس ميكرد يا چندان عيبي نداشت و مستلزم آنهمه مفاسد مادي و معنوي نميشد، اما چون رسم مملكت ما اين است كه اولا فقرا و رعايا و اغلب دهاتي‌ها از ترس ضابط ده يا كدخدا يكي يا دو نفر از پسرهاي خود را بمدرسه ميفرستند كه تحصيل فقاهت كنند و معاش آنها را هم اغلب حواله بر موقوفه مدرسه مينمايند، يا بخواندن نماز وحشت و فروختن صوم و صلوات استيجاري اگر آن شخص مقدس و متدين باشد و الا بدادن شهادت ناحق و ارتكاب اعمال رذيله از قبيل وكالت و شرخري‌

موقوفات ايران‌

نه اين است كه در ايران موقوفه كم باشد و كفاف معاش علوم دينيه را ندهد، بلكه بقدر ثلث تمام مزروعات ايران علي التخمين و نصف آنها علي التحقيق وقف بر مدارس خصوصا و كليه وجوه بريه عموما از ازمنه قديمه باقي‌مانده، اما رسم نيست منافع موقوفات را بمصارف مقرره واقف برسانند و هرگاه توليت معين داشته باشد خود متولي ميخورد آنهم اگر صاحب قدرت است دو ثلث را ميخورد و يك ثلث را بآقايان محل حق السكوت ميدهد و اگر متولي صاحب قدرت نباشد دو ثلث را متولي حتما حق السكوت آقايان را ميدهد و يك ثلث را ميخورد و اگر متولي بتعيين واقف نداشته باشد، يا برحسب تعيين واقف توليت آن با مجتهد محلي باشد. تمام را خود آن ميخورد و يكي از شئون مجتهدي تصرف در اوقاف و اموال ايتام است كه از شير مادر حلال‌تر ميدانند، اين است كه بعضي از طلاب مجبور ميشوند از ممر غيرمشروع تحصيل معاش بنمايند و خيلي كم اتفاق ميافتد موقوفه مدرسه بمصارف مقرره برسد، مثلا در تمام ايران فقط مدرسه مروي در طهران و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 170
مدرسه «سپه‌سالار» مرحوم هنوز داير است و شهريه حسابي بقدر ماهي پنج شش تومان بهريك نفر طلبه كه در آنجا سكونت دارد ميرسانند آن هم بواسطه همين شهريه اشخاص بوسائلي و وسائط بسيار خود را داخل در آن مدرسه كرده و تا آخر عمر خود در آنجا ميمانند و هيچكس نيست از آن طلاب هشتاد ساله بپرسد كه شما كه زياد از سي چهل سال در اين مدرسه مانده‌ايد و شهريه گرفته‌ايد آيا چه تحصيلي كرده‌ايد و براي چه وقت خيال داريد فارغ التحصيل شويد و از مدرسه خارج گرديد تا يكدسته ديگر بجاي شما بيايند و واقعا مسئله جزئي و عيب بزرگ اين مملكت، همين يك نكته است و تا اين نكته اصلاح نشود امكان ندارد مملكت ايران داخل در ممالك متمدنه شود، يعني تا وضع آقايان ايران اين قسم است كه خود را مالك اموال مردم ميدانند و تا طلبه هستند بآن قسم كه اشاره شد تحصيل معاش مينمايند و همين‌كه مجتهد يا قاضي يا پيش‌نماز شدند بجان مردم بيچاره ميافتند و هرچه مال وقف و يتيم و صغير و ثلث سهم امام هست مال ملاهاي متدين است و هرچه رشوه بابت حكم ناحق و سازش باحكام جور و حقوق ديواني و ضبط اموال ضعفا مختص ملاهاي بي‌دين است و اصل مطلب اين است كه چون براي قضات مثل ساير ممالك حقوق معينه نيست كه ماه بماه از دولت يا موقوفات يا بيت المال بآنها بدهند، لهذا هم عدد آنها خيلي زياد است و هم اشتياق آنها عميق و نامحدود يك نفر ملا از نجف يا اصفهان بمركز و شهر خودش برگردد در حالتي كه پيراهن و زيرجامه‌اش منحصر بفرد است و بعد از چندسال داراي مبالغي ثروت ميشود كه باختلاف زرنگي خودشان بدون استحقاق شرعي و عرفي از ممرهاي نامشروع تحصيل مينمايند، مثلا تمام مردم ايران مكنت مرحوم ملا علي را كه يك نفر برزگرزاده بوده شنيده‌اند ثروت حاجي آقا محسن عراقي از كرورها تجاوز كرد و آقاي نجفي و برادرها و پسرهاي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 171
او بعد از فوت پدرشان مرحوم حاجي شيخ محمد باقر سواي چهارده هزار تومان قرض و يك مزرعه شاه‌آباد كه از طرف دولت بتول ابدي خانواده شيخ بود، چيزي ديگر بارث نبردند و از آن روز تاكنون كه قريب بيست و پنج سال است اين خانواده الآن داراي پنجاه كرور ثروت هستند و تمام آنها هم خود را از هر اهل عصر و سليمان الزمان ميدانند و مريدها آقايان خود را نايب امام و آيت اللّه في العالمين و حجة اللّه في الانام ميخوانند و خيلي كم اتفاق ميافتد ملائي مرجع امور شهري باشد و ثروت فوق العاده تحصيل نكند، ثروت مرحوم حاجي ميرزا حسن آشتياني و مخارج آقاي آقا سيد عبد اله كه باندازه يك وزارتخانه مخارج يوميه خودش و اولادش و اجزايش بود و سفره نامحدود شيخ فضل اللّه كه لقمة الصباح و عصرانه و شب‌چره شخص خود شيخ اقلا در ماهي شصت تومان است چه جاي مخارج شام و نهارش كه از وزارتخانه رنگين‌تر و بهتر است، البته تمام اينها ممر صحيح ندارد و بعنوان تقديم بلاعوض كسي باو نميدهد، بلكه بطور حتم كسانيكه محتاج باو هستند و پول باو ميدهند هرگز از روي رضاي قلب نميدهند و تا ناچار نشوند اسكناس بي‌صدا را زير جانماز آقا نميگذارند. (مخفي نماند كه ميان طبقه روحانيين هم مثل ساير طبقات مردمان متدين واقعي كه واقعا قابل نيابت امام عليه السّلام هستند بسيار است ولي همه اينطور نيستند)

مسافرت آقايان به حضرت عبد العظيم‌

مختصر از مفصل آنكه تا در مملكتي نان مفت خوردن رواج باشد بلكه جزو شئونات شمرده شود محال است آن مملكت‌آباد و ملت آن متمدن و آزاد شوند و همين نكته منظور نظر مرحوم امين الدوله بود كه دست آخوند ها را از امور ماليه قطع نمود و مدارس جديد ايجاد فرمود، آخوندها هم مطلب را فهميدند و در نهايت سختي برضد او قيام و اقدام نمودند و جناب حاج شيخ
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 172
فضل اله در آن دوره با مرحوم ميرزاي آشتياني كه در اواخر عمرش شخص اول طهران و مرجع تمام ايران بود و ديگران علنا با امين الدوله مخالفت كردند و تا مدتي بشاه از او شكايت نوشتند و عزل او را استدعا كردند و چون ديدند شاه اعتنائي بعرايض آنها نميفرمايند، اجازه مسافرت بعتبات خواستند شاه مرحوم هم حسب التصويب امين الدوله نه تنها اجازه داد بلكه اصرار در حركت و التماس دعاها فرمود كه شاه را از دعاي خير فراموش ننمايند.
آقايان كه باين صراحت اجازه حركت يافتند خواستند شهر را بشورانند تا مردم جلوگيري كنند و مانع از حركت آنها بشوند لهذا فرستادند رؤساي محلات و كدخدايان و ريش‌سفيدان اصناف را خواستند و با آنها مواضعه نمودند كه در وقت حركت آقايان يكمرتبه مردم تمام بازارها را به‌بندند و داد و فرياد بكشند كه ما آقايان خودمان را ميخواهيم و هرگز نميگذاريم آنها از طهران خارج شوند، آقايان هم بگويند شرط بتوقف ما در طهران عزل امين الدوله است آن وقت شاه مجبور ميشود كه او را عزل فرمايد و اين نقشه علي الظاهر بسيار خوب و مؤثر بود ولي دو چيز باعث عدم پيشرفت اين نقشه شد، يكي حسن تدبير امين الدوله ديگري بيزاري عامه مردم از اين آقايان و بتنگ آمدن اغلب از ظلم و تعدي آنها از راه ديانت. اين بود كه وقتيكه كجاوه‌هاي آقايان را بستند و خالي دور شهر گردانيدند كه ببرند در حضرت عبد العظيم و آقايان از آنجا در آنها نشسته بعتبات بروند يك نفر نگفت چرا ميروند؟! و با آنكه امين الدوله ميدانست كه مردم طهران از رفتن آنها خوشحال ميشوند نه دلتنگ ولي احتياطا برؤساي اصناف اعلان داد كه اگر يك دكان بسته شود حتما آن دكان بتاراج سرباز و سوار خواهد رفت، مردم هم اين حكم را بهانه قرار داده از جاي خود حركت نكردند، آقايان هم كه وضع را اين‌طور ديدند رفتند بحضرت عبد العظيم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 173
و عوض آنكه بطرف عتبات بروند چند روزي ماندند تا آنكه برحسب اتفاق آقا زاده مرحوم ميرزاي شيرازي از مشهد مقدس مراجعت ميكرد، آقايان فورا يكي دو فرسخ باستقبال او رفتند و اينطور بخرج دادند كه مقصود آنها از خروج از شهر فقط استقبال و پذيرائي از آقازاده بوده خيال ديگري نداشتند و مسلم است هرگز راضي نيستند كه طهران را گذاشته بنجف بروند و از اين همه عيش و عشرت و آجيلي كه در طهران ميخورند صرف‌نظر نموده عوض سينه مرغ بوقلمون نان فچيل و آب فرات ميل كنند.
باري آقازاده را بشهر آوردند و منتظر بودند كه او از آنها حمايت خواهد كرد و حضورا از شاه عزل امين الدوله را خواهد خواست ولي برخلاف انتظار آنها جناب آقا سيد محمد مجتهد كه از هواخواهان امين الدوله بود آقازاده را بمنزل امين الدوله برد آقازاده هم خوب ميدانست مقاصد او را شيخ فضل اللّه و حاج ميرزا حسن هرگز نميتوانند برآورند و اگر نسيم خيري بوزد فقط از طرف شاه و صدراعظم است لهذا فورا مثل آهني كه بطرف آهن‌ربا مجذوب مي شود بطرف آنها رفت و بعد از دوسه مجلس ملاقات و ديدوبازديد و اطلاع بر ضماير امين الدوله نه تنها خيالات او را تمجيد كرد بلكه مخالفين او را صريحا تكذيب نمود و با آنها مذاكره از اصلاح و تسليم فرمود آنها هم چون چاره ديگر نداشتند علي الظاهر پذيرفتند كه وسيله براي توقف در طهران داشته باشند و در معني اسباب‌چيني بر عزل او بكنند اما امين الدوله با آنكه مسلك و خيال آنها را بخوبي ميدانست از آنجا كه بصحت اعمال خويش مطمئن بود اعتنائي نفرمود و مختصر ملاقاتي با يكديگر كردند و نتيجه عداوت و خصومت آقايان وقتي ظاهر شد كه عمله خلوت و اجزاي دربار هم بواسطه محدود شدن قدرت و مداخل خودشان سخت از امين الدوله رنجيدند و بطرف آقايان رفتند و با آنها همدست شدند و بيچاره
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 174
شاه ساده‌لوح را سخت ترسانيدند كه بواسطه اصرار تو در بقاي امين الدوله مردم حاضر شده‌اند شخص تو را بكشند و آنقدر در خلوت از اين تهديدات بشاه كردند واقعا وحشت كرد و ترسيد تا روزيكه اراده كرد برود «بكن» و چند شبانه‌روز در كن بماند، تمام عمله خلوت كه از پيش باهم مواضعه داشتند گريه‌كنان بحضور شاه آمدند و اصرار در ممانعت شاه از حركت نمودند، شاه جهت از آنها سئوال كردند، حضرات با نهايت حزن و گريه و زاري جواب دادند كه جماعتي بر قتل شاه متفق شده‌اند و اگر حركت كنيد حتما كشته خواهيد شد شاه باور نكرد و قرار شد بفرستد و تحقيق كند لهذا فرستاد نزد ميرزاي آشتياني و بعضي ديگر از آقايان شهر كه اگر من بخواهم از شهر تا كن بروم خطري برايم تصور ميشود يا خير؟!! آنها هم كه اين نقشه اين كار را با درباري‌ها با هم كشيده بودند؛ جواب دادند ابدا مصلحت نيست كه شاه حركت فرمايند و مخاطرات بي‌شمار او را بنظر است.
عزل امين الدوله اينجا ديگر شاه طاقت نياورد و براي عزل امين الدوله حاضر شد ولي باز خودداري ميكرد، اما درباريها همه روزه اصرار ميكردند و خود را جان نثار شاه معرفي مينمودند و ضمنا سفير مخصوص بطرف قم فرستادند و با صدراعظم معزول منزوي مذاكرات در ميان آوردند و سفير آنها هم شخص مجرب كارآزموده بود كه آنچه ميل درباريها بود از طرف اتابك مقتول انجام داد و معاهده گرفت و هرچند سفارت او از اسرار مكنونه دربار است ولي نگارنده از شخص خودش كه نهايت وثوق را باو دارم شنيده‌ام و ضرر ندارد اسم او را بنويسم سفير درباريها بقم شيخ مهدي قمي ملقب بشيخ الممالك است كه از اشخاص تربيت شده مملكت ما است و مدتها در خدمت مرحوم ناصر الدوله در كرمان بود و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 175
در عصر مشروطيت مجله باسم مجله الاستبداد مينوشت و علي الظاهر خود را مستبد جلوه ميداد ولي ريشه مستبدين را آتش ميزد و در آن تاريخ جزو اجزاي ناظم الدوله و سعيد السلطنه بود و در وقت مأموريت او بقم حاجي ناصر السلطنه پانصد تومان هم تقديم باو براي اتابك فرستاد و وعده عزل امين الدوله و احضار او را چهل و پنج روز ديگر بعد از آن تاريخ مقرر داشتند او هم رفت بقم و بنا بسابقه كه با اتابك داشت او را ملاقات نمود و اداي رسالت كرد و وعد و ميعاد مزبور را هم داد صدراعظم در باطن خيلي خوشحال شده ولي در ظاهر خودداري كرد بلكه اظهار عدم اعتماد باين ميعاد و قرارداد كرده از شيخ الممالك ضامن و سند و وثيقه مطالبه ميكند شيخ ميگويد بقدري باين قرارداد اطمينان و اعتماد دارم كه خودم را بعنوان وثيقه بحضرت اشرف ميسپارم و بهمين ملاحظه در قم ماند و همه روزه بخدمت صدارت ميرفت، تا بعد از يكماه كم‌كم آثار بي‌ميلي شاه بامين الدوله ظاهر شد و بعضي مراسلات بلكه معاهدات هم از طهران باو رسيد و بر اميدواري او افزود و عجب‌تر آنكه قبل از وصول ميعاد يعني يك روز قبل از طلوع آفتاب روز پانزدهم محرم كه موقع و ميعاد درباريها با صدراعظم بود امين الدوله معزول شد و ترتيب عزلش هم بسيار نانجيبانه واقع شد چرا كه شاه مرحوم با آن همه خوش‌باوري و ساده‌لوحي كه داشت و علي الظاهر غرائض درباريها را باور كرده بود كه واقعا براي امين الدوله جان خود را بخطر انداخته است و حتما مردم او را بجرم اينكه امين الدوله را بر آنها مسلط كرده است خواهند كشت ولي باز در متن واقع فهميده بود كه وجود امين الدوله در مسند صدارت اسباب احياي مملكت است و هريك روزيكه بيشتر در آن مسند بماند خدمتي بعالم تمدن مملكت از او صادر خواهد شد، اين بود كه با وعده صريحي كه به درباريها داده بود باز همه روزه عذري ميتراشيد و عزل او را بتأخير ميانداخت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 176
تا آنكه يكروز حاجب الدوله امير بهادر و بعضي ديگر بحضور شاه آمده اصرار زيادي مخلوط بگريه و عرض فدويت در صدور دستخط عزل امين الدوله كردند شاه فرمود:
«بسيار خوب ما او را عزل ميكنيم ولي بايد فكر كرد چه كسي را بعد از او مصدر كار قرار بدهيم»
در اينجا آراء درباريها مختلف شد، بعضي اصرار كردند كه صدراعظم سابق را از قم بخواهند و اين مرتبه مقيد شده كه هر قدر شاه پول بخواهد قرض كند اگرچه هزار كرور باشد، از اين مژده في الواقع شاه مسرور شد و چشمش برق زد ولي بعد از دو سه دقيقه فكر متذكر شد كه هيجده ماه قبل برحسب اصرار همين اشخاص بدون هيچ گناهي صدراعظم را كه باعث استحكام اساس سلطنت او شده بود عزل كرده و حالا ديگر خجالت ميكشد در چشم او نگاه بكند، اگرچه ده هزار كرور هم قرض كند و عوض يك سفر ده سفر شاه را بفرنگستان ببرد، راستي فراموش كردم بنويسم گناه امين الدوله در نزد درباريها منحصر بعدم استقراض نبود بلكه گناه بزرگ ديگري هم داشت و آن گناه بزرگ كه خود شاه را هم دلتنگ كرده بود، اين است كه از ابتداي جلوس ميل مبارك شاه اين بود كه بفرنگستان مسافرت فرمايد و در ممالك آزاد خوشيها بگذراند و واقعا شاه مرحوم آزادي‌طلب بود و هيچ‌وقت حاضر نميشد نيم ساعت وقت عيش خود را صرف تسخير هرات يا كليه افغانستان فرمايد و سخت‌ترين اوقات او موافق بود كه صدراعظم يا ساير وزرا يا بعضي سفرا براي سهام دولتي شرفياب ميشدند و شاه مجبور ميشد كه هيبت رسمي بر خود به‌بندد و خنده و و موقوف فرمايد عمله خلوت هم مجبور مي‌شدند يا متفرق شوند و يا مثل نوكرهاي معقول حسابي دست بسينه بايستند و اين‌گونه مجالس آنقدر براي شاه مرحوم مهماني به افتخار مظفر الدينشاه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 177
ناگوار بود كه يكسال از عمر خود را مي‌داد كه از شر نيم ساعت مجلس رسمي آسوده باشد و هميشه آدم مخصوصي در باغ و خلوت كه محل جلوس شاه بود قراولي ميكرد، تا امين الدوله در دوره صدارتش و يا صدراعظم ميرزا علي اصغر خان در دو دوره صدارتش بفرم شرف‌يابي بطرف گلستان روانه ميشوند فورا قراول مخصوص سفير بلندي ميزد و آنكه در ابتداي پله عمارت كشيك ميكشيد بحاضرين حضور خبر مي‌داد آنوقت تمام درباريها فرار ميكردند و در اطاق‌ها پنهان ميشدند خود شاه هم سروصورت و لباس خود را در مقابل آنها اصلاح ميكرد و روي صندلي جلوس ميفرمود و اگر چنانچه احيانا مطالب معروضه وزير بسيار بود و طول ميكشيد و تقريبا زيادتر از نيم ساعت ميشد، فورا يكي از عمله خلوت از دور ساعت خود را نشان مي‌داد آنوقت يا حكم بآوردن نهار ميفرمودند اگر موقع نهار بود و الا غفلتا ناله كشيده خود را مريض و مبتلاي بدل درد جلوه ميدادند، صدراعظم يا سفير يا هركس كه مزاحم عيش شاه بوده با نهايت افسردگي مرخصي ميگرفته و ميرفته و بمجرد رفتن او يعني هنوز از يك عمارت پائين نرفته كه پرده ميافتاد و تياترها بازيهاي هرزگي شروع شد و كمتر كار آنها اين بود كه يكديگر را در حوض بيندازند يا تخم مرغ .... استعمال كنند يا ... بازيهائي كه اختراعات آن عهد بوده اجرا سازند

پذيرائي پادشاه اطريش از مظفر الدين شاه‌

يكي از سفرا نقل ميكرد كه در موقع مسافرت اعليحضرت شاهنشاهي باروپا اياميكه در وين پاي تخت اطريش و مجارستان شرف نزول ارزاني فرموده بودند پادشاه و امپراطور عظيم الشأن اطريش و مجارستان فرانسوارژوزف كه در واقع پدر تمام سلاطين دنيا است و امروز كه ما مشغول تحرير اين كتاب هستيم شصت سال تمام است كه بر اريكه سلطنت و جهان‌باني تكيه فرموده و سن شريفش هم بايد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 178
حالا ديگر در حدود نود باشد، باري اين پادشاه كه با تمام سلاطين اروپا يا اغلب آنها قرابت سببي يا نسبي دارد مقدم شاه ايران را علاوه از آنكه رسما پذيرفته و مجالس رسمي و ضيافتهاي دولتي از حد معمول منعقد فرموده، براي آنكه بر اين مهمان عزيز خيلي خوش بگذرد حكم فرمود كه خانواده سلطنت اطريش ميان خودشان يك مهماني دوره ترتيب بدهند و البته مهماني در منزل شاهزادگان بدون تقيه مشتمل بر هر قسم اسباب عيش و عشرت خواهد بود و اگرچه اين قرارداد براي خانواده سلطنت و اشخاصيكه حتما بايستي يك شبانه روز شاه ايران را با تمام وزرا و ملتزمين ركاب و رجال عمده دربار اطريش و ارباب مناصب و اهل طرب و و و و ساير طبقات دعوت كنند و انواع و اقسام اطعمه و اشربه و تياترها و سازها و آوازها فراهم آورند خيلي گران تمام ميشد و شايد هر مجلس صد هزار تومان بپول ايران مصارف لازمه داشتند، شاهزادگان بزرگ و بزرگان خانواده سلطنت بدون هيچ ملاحظه و توقع هيچ قسم عوض بر عهده گرفتند و معلوم است وظيفه پادشاه ايران اين است كه فوق العاده از اين ميهماني از ميزبانان اظهار تشكر و امتنان فرمايد، تا در مقابل آنهمه خسارت مالي كه متحمل شده‌اند رضايت خاطر ميهمان عزيز محترم را داشته باشند ولي برعكس معمول چون شاه مرحوم جز با عمله خلوت خودش نميتوانست با ديگران جوشش نمايد، بزودي از اين ميهماني خسته شد و گويا در مجلس سيم و يا چهارم در وسط مجلس يك مرتبه به پشت افتاد و ناله كرد ميزبان و حاضرين با نهايت وحشت و اضطراب اطراف او را گرفتند و اطباي مخصوص خانواده سلطنت را اخبار و احضار نمودند ولي عمله خلوت كه حاضر بودند فورا شاه را بدوش گرفته از مجلس بدر بردند و بحاضرين اطلاع دادند كه خطري براي وجود مبارك شاه نيست و اين مرض حالت حمله‌ايست كه، هروقت شاه در ميان جمعيت بنشيند و زياد طولاني با
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 179
آنها حشر نمايد گرفتار اين حمله ميشود و معالجه‌اش را هم خودشان بخوبي مي دانند و لازم نيست طبيب بياورند و از آن مجلس بيرون رفتند در حالتيكه خاطر هاي شاد حاضرين را فوق العاده پريشان و محزون كردند و همينكه بمنزل برگشتند شاه بحال آمده فورا ناصر خاقان را كه الآن مختار السلطنه است با ديگران صدا زدند و فرمودند تخته بياورند و مشغول بازي شدند و تا مدتي تمجيد از اين تدبير ميفرمودند كه از شر اين مجلس رسمي مفصل آسوده شده‌اند و بملاحظه عدم اقتضاي مزاج شاه آن مجلس موقوف شد.

عزل امين الدوله‌

باري مقصود اين است كه شاه مرحوم كمال ميل را داشت كه با عمله و اجزاي شخصي خودش مأنوش باشد حتي شبها هم باندرون تشريف نميبردند و با زنها هم چندان سازشي نداشتند، بنابراين استرضاي خاطر آنها را بر همه چيز مقدم مي داشتند، اين بود كه برحسب اصرار آنها دستخط عزل امين الدوله را مرقوم فرمودند و حاجب الدوله مصطفي خان قاجار كه حالا امير معظم هست آن دستخط را گرفت كه بامين الدوله برساند، شاه فرمودند چون حالا امين الدوله در دربار است، مناسب نيست دستخط را باو ارائه بدهند بلكه صبر كنند تا وقتيكه بخانه‌اش برگردد و در اين باب خيلي التماس فرمودند و حاجب الدوله عهد كرد كه در دربار دستخط را باو نشان ندهد، بنابراين در موقعيكه نهار امين الدوله را چيده بودند يكي از ارادل دربار آمد نزد امين الدوله و با كمال بي‌شرمي باو گفت چرا بمنزل نميرويد امين الدوله بقرينه صداي او و طرز بي‌احترامي كه از صحبت او معلوم ميشد مطلب را درك كرد و با نهايت ملايمت و ادب كه طبيعي او بود جواب داد نهار حاضر است بفرمائيد ميخوريم و ميرويم آن بي‌حيا جواب داد، نهار امروز حق فقر است شما برويد خانه نهار بخوريد امين الدوله ديگر معارضه نكرد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 180
فورا برخاسته نهار نخورده بطرف منزل خود برگشت، هنوز وارد اطاق خودش نشده بود كه حاجب الدوله با دستخط وارد شد و مهر صدارت را از او گرفت و رفت، معين الملك پسر امين الدوله در اطاق ديگر بود و ابدا مطلع نشد و نهار خورد طرف عصر كه ميخواست بمنزل بيايد مطلب را كه در تمام شهر منتشر شده بود شنيد، بعد از عزل امين الدوله درباريها دو فرقه شدند، فرقه اصرار در احضار اتابك داشتند و از طرف او مطمئن بودند كه بلافاصله قرض خواهد كرد، فرقه ديگر ميگفتند بهتر اين است كارها را ميان خودمان تقسيم كنيم و ابدا شخص اول قرار ندهيم، نظام السلطنه مرحوم از اين فرقه بود و اعتقاد بآمدن اتابك نداشت و

[صدارت اتابك]

اشاره

بهر تقدير درباريها از شاه عهد گرفته بودند كه بدون استحضار و استصواب آنها احدي را بوزارت داخله معين نفرمايد ولي بعد از دو سه روز شخص شاه بصرافت طبع بخيال امين الملك برادر كوچك اتابك افتاد و يك روز بي‌مقدمه باحضار او فرستاد امين الملك از اين احضار بي‌موقع بوحشت افتاد و چنان ترسيد كه بعضي از اطبا فوت او را نسبت بهمان ترس فوق العاده داده‌اند، باري امين الملك شرفياب شد و عوض آنچه انتظار داشت كمال مرحمت و عنايت ديد و حضورا دستخط وزارت داخله را باو مرحمت فرمودند و اگرچه درباريها رنجيدند كه شاه بدون اجازه و مشورت با آنها وزير داخله معين فرموده است ولي عمده درباريها كه حامي اتابك بودند راضي و خوشنود شدند ولي اين مطلب را مقدمه احضار اتابك دانستند و فورا باتابك در قم راپورت دادند اما اتابك با آنكه كمال محبت را نسبت باين برادر داشت از اين خبر بكلي مأيوس شد و يقين كرد كه امين الملك را صدراعظم خواهند كرد و ديگر باو كاري نخواهند داد (الملك عقيم) و فورا عريضه بتوسط امين الملك عرض كرد و اجازه رفتن بآب گرم محلات را خواست جواب شاه را امين الملك تلگرافا خبر داد و از اين ابلاغ قدري اميدوار شد چرا كه جواب اين بود.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 181
«حالا مناسب نيست حركت كنند، ما خودمان هم بهمين خيال هستيم و همينكه حركت كرديم او را اجازه ميدهيم كه ملتزم ركاب باشد»
باري چندي بهمين حالت بين خوف و رجا ماند اما امين الملك شب و روز براي آوردن او زحمت ميكشيد و مخالفين را متقاعد و همراه مينمود، حتي آنكه نظام السلطنه وزير ماليه را هم ساكت كرده و بتوسط معين التجار بوشهري كه با نظام السلطنه ارتباط مخصوص قديمي داشت و بصدراعظم هم اظهار محبت مينمود ميان اين دو نفر التيام داده شد و معين التجار بقم رفت و از طرف نظام السلطنه با با صدراعظم معاهداتي نمود و نظام السلطنه هم داخل در فرقه معاهدين اتابك شد ولي بايد اقرار كنيم كه اتابك مقتول ابدا پاي بست معاهدات خود نشد و با هيچ يك از درباريها مطابق قرار داد راه نرفت.

استقراض از روسيه‌

بلي معاهده عمومي را بزودي انجام داد و مقصود اصلي درباريها هم همان بود بعبارة اخري بمجرد آنكه اتابك بطهران آمد و بر مسند صدارت تكيه كرد دنباله مذاكرات امين الدوله مرحوم را با دولت انگليس امتداد داد و چون ديد استقراضي كه امين الدوله نقشه كشيده بود غير از استقراضي است كه دولت و دربار طالب هستند يعني اختلاف در مصارف استقراض است كه امين الدوله خيالاتي ديگر در باب آنها داشت اما درباريها پول نقد ميخواهند برادروار تقسيم نمايند نه در خيال بستن سد اهواز هستند نه در قيد احداث خط آهن اين بود كه رشته مذاكرات را با انگليس و فرانسه قطع كرد و محرمانه بتوسط برادر روحاني و شريك و هم خيال خود ارفع الدوله كه آنوقت وزير مختار ايران در روسيه بود با دولت روس مذاكره نمود ارفع الدوله هم با نهايت طراري اولياء دولت روس را بقبول واداشت و هرقسم شرطي كه روسها كردند پذيرفت و حقيقتا شروط اين
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 182
استقراض بقدري سخت و سنگين است كه اگر دولت ايران مجانا هم چهل كرور ميخواست فقط در اذاي قبول آن شروط فورا روسها ميدادند و در خصوص دلالي ارفع الدوله و تقديم خود اتابك از طرف دولت روس اقوال مختلفه گفته شده ولي قدر يقين اين است كه يك ميليون منات كه يك كرور تومان باشد بضميمه لقب پرنسي تسليم ارفع الدوله شد، اما نسبت بخود صدراعظم درست معلوم نشد و هرچه باو دادند محرمانه داده شد بلي روزي هزار تومان از اداره گمرك از ميسو نوز كه استقرار او از شروط استقراض بود كه نوعا يكنفر اروپائي در وزارت مركزي گمرك باشد و در هر سرحد هم يكنفر اروپائي رياست داشته باشد، در وزارت گمرك بقانون ادارات منظمه اروپا رفورمه باشد و محل اصل و فرع وجوه استقراضيه همان اداره گمرك باشد و اتابك همين ميسو نوز را كه امين- الدوله مرحوم او را از بلجيك اجير نموده بود برياست بلكه وزارت پذيرفت و محرمانه روزي هزار تومان بنابر آنچه در تمام ايران شهرت داشت از ميسو نوز ميگرفت، حالا ما در مقام شرح شروط استقراض «1» نيستيم و مداخلهاي ميسو نوز را هم درست نميدانم و در جلد دوم پاره توضيحات در باره او از اقدامات يگانه
______________________________
(1) شرايط استقراض مابين امضاءكنندگان ذيل جناب آقاي ميرزا رضا خان ارفع الدوله آجودان مخصوص و مأمور فوق العاده و وزير مختار اعليحضرت پادشاه ايران از يكطرف و بانك استقراضي از طرف ديگر مواد ذيل منعقد گرديده است:
فصل اول- بر طبق فرمان اعليحضرت پادشاه ايران مورخه 4 جمادي الاول 1317 مطابق 30 اوت 1899 مسيحي دولت امپراطوري ايران بانتشار يك استقراض مملكتي كه جمع حساب آن اسما معادل 22 مليون و نيم ميشود اقدام خواهد نمود.
اين استقراض با تنزيل 5% از اصل اسمي آن بوده و باسم استقراض 1900 موسوم خواهد بود اين مبلغ در مدت 75 سال تأديه خواهد شد.-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 183
وزير غيرتمند سعد الدوله در مجلس مذاكره شد و ما هم نگاشته‌ايم، در اينجا همين قدر ميگوئيم عاقبت درباريها بمراد دل خودشان رسيدند و چهل كرور تومان ميان آنها تقسيم شد بلي از اين چهل كرور فقط قروض اوليه كه بابت خسارات رژي بانك انگليس و وجوه متفرقه كه تجار داخله و خارجه طلب داشتند و قريب هشت كرور ميشد ادا كردند، قريب يك كرور از آن را هم بابت حقوق معوقه ارباب حقوق دادند و سه كرور را هم براي مخارج مسافرت شاه مرحوم بفرنگستان ذخيره كردند و ما بقي علنا در ميان چند نفر درباري باسامي مختلفه تسليم شد و حكيم الملك باسم بنائي چون وزير ابنيه بود زيادتر از ديگران برد سيد بحريني هم چهارده هزار تومان بابت قيمت خانه گرفت مجملا با آنكه قبل از گرفتن پول بملاحظه اسكات مردم اعلاني در روزنامه رسمي دولتي منتشر كردند و تمام آنچه مرحوم امين الدوله نسبت بوجوه استقراضي خيال كرده بود عينا در آن اعلان درج كردند و وعده دادند و علي الظاهر هم مهندسي از اروپا براي بستن سد اهواز اجير كردند و مدتي هم مذاكره اين مطلب در دواير دولتي دنباله پاورقي
______________________________
فصل دويم- بانك استقراضي ايران بموجب امضاي اين قرارداد متعهد ميشود كه يك جمع حساب اسمي معادل 22 مليون و نيم منات را قبول نمايد.
فصل سيم- براي كليه جمع حساب استقراض 1900 دولت ايران از قرار تنزيل 5% طلا دولت عليه ايران يك تعهدنامه عمومي بروسي و ايراني كه داراي امضاي قانوني ايراني‌ها باشد تهيه خواهد نمود تعهدنامه مذكوره باداره بانك استقراضي ايران در سن پطرز بورغ تسليم ميشود كه آن را تا موقع استهلاك كامل اين استقراض نزد بانك مملكتي روسيه امانت خواهد گذارد.
فصل چهارم- تمام عايدات كل گمركات دولت عليه ايران باستثناء گمركات فارس و بنادر خليج فارس ايران در ضمانت خواهند بود.
عايدات گمركات عبارت هستند از عايدات موجوده و همچنين از عايدات گمركاتي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 184
بود اما بهيچ‌يك از آن مواعيد وفا نكردند و بعد از تحويل گرفتن پول فورا بتدارك سفر فرنگ پرداختند و بزودي اسباب مسافرت مهيا شده روانه شدند.

مسافرت شاه بفرنگ‌

در اين سفر كه سفر اول شاه مرحوم بفرنگ بود جمعيت زيادي از عمله خلوت باسم وزارت و غيرها همراه بردند و مخارج اين سفر شاه فوق العاده زياد شد و چون موقع افتتاح اكبوزيسيون فرانسه در پاريس 1910 ميلادي بود و دولت ايران هم علي الرسم عمارتي در آن بازار باز نموده و اغلب سلاطين روي زمين با تجملات بسيار بتماشاي آن بازار آمده بودند و اجناس مرغوب و صنايع مطلوب از تمام ممالك عالم بآن بازار آورده بودند شاه ايران هم جيب‌هايش پر از منات طلاي روس بود و متصل خريد ميفرمود و يا بايرانياني كه از هند و مصر و ساير بلاد داخله و خارجه براي تماشاي بازار و زيارت شاه آمده بودند بذل ميفرمود دنباله پاورقي
______________________________
كه براي مدت يكسال ماليه اجاره داده شد و عايدات گمركاتي كه توسط دولت اداره ميشود. واضح است كه اين استقراض بالنسبه بتمام ساير ديون در خصوص عايدات جزئي يا كلي از گمركات فوق الذكر دولت امپراطوري ايران «كه ميتوانند مفيد ببعضي قرارداد هاي سابق و حاليه يا آتيه بوده باشند» سمت اولويت مطلقه را خواهد داشت.
فصل پنجم- كليه عايدات گمركات فوق الذكر (فصل چهارم) دولت امپراطوري ايران در تهران ببانك استقراضي ايران پرداخته خواهد شد و از اين عايدات قسط ششماهه در مدتي كه قبلا تعيين شده و 75 سال خواهد بود موضوع ميگردد و آن عبارت است از 23 ر 2563 درصد از اصل اسمي بعلاوه يك چهارم درصد بابت حق كمسيون قسط مذكور كه هر قسطي 578144 منات ميشود و موقع پرداخت اين از اول ژويه 1900 خواهدبود.
فصل ششم- چنانچه عايدات مذكوره كه ببانك استقراضي ايران پرداخته ميشود جمع حساب آن در سال از مبلغ يك مليون و صد و پنجاه و ششهزار و دويست و هشتاد-

مظفر الدينشاه در سفر فرنك‌

تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 185
خانم‌هاي پاريسي و ساير خانم‌هاي اروپا كه براي خودنمائي و حسن‌فروشي ببازار عمومي آمده بودند، از بذل شاه ايران بي‌بهره نماندند، اتابك هم مثل ريگ پول طلا خرج ميكرد سايرين هم بقدريكه ميتوانستند با خانمها معاشقه و مغازله كردند و پول دادند و حقيقتا اسم حاتم را از صفحه تاريخ محو نمودند و مسافرت اين پادشاه بفرانسه تقريبا مثل مسافرت دوك دبو كينكهام برو در عهد لوي سيزدهم كه بملاحظه عشق او بملكه آن اتريش علاوه از پول جواهر بر مردم دربار فرانسه نثار ميكرد. باري جزئيات و حوادث آن سفر را جرايد خارجه كاملا و جرايد فارسي كه آن عصر آزاد بود و يادگار عصر صدارت مرحوم امين الدوله مانده بود مفصلا نگاشته‌اند و از حوصله اين كتاب خارج است (مرحوم امين الدوله همان قدر كه در باب افتتاح مكتب سعي كرد در نشر جرايد هم سعي فرمود و روزنامه تربيت را يوميه از كيسه فتوت خود اداره فرمود و ساير جرائد را هم آزاد كرد و اجازه ورود بايران داد حبل المتين ثريا و پرورش و حكمت در كلكته و مصر بطبع دنباله پاورقي
______________________________
و هشت منات تجاوز نمايد بقيه آن باختيار خزانه دولت امپراطوري ايران گذارده خواهد شد و چنانچه وجوهي را كه دولت امپراطوري ايران بپردازد معادل تعداد مبلغ مذكور نباشد و موعد قسطي هم بگذرد بموجب همين قرارداد دولت امپراطوري ايران با بانك استقراضي موافقت نموده ببانك مذكور حق تفتيش واقعي در موضوع اخذ عايدات گمركات مذكوره (فصل چهارم) براي تحقيق جمع حساب عايدات خواهد داد اين تفتيش و تحقيق در صورتي كه اقساط شش ماهه توسط عايدات مذكوره كاملا پرداخته شده باشد بموقع اجرا گذارده نخواهد شد.
فصل هشتم- در صورتي كه با وجود تفتيش فوق در فصل ششم مذاكرات بانك تاخير جديدي در پرداخت اقساط ششماهه حاصل شود بانك استقراضي ايران حق خواهد داشت كه بحساب دولت امپراطوري ايران بتأسيس اداره مستقيمي براي تمام گمركات دولت عليه ايران باستثناي گمركات فارس و بنادر خليج ايران كه در تحت اداره خزانه دولت امپراطوري ايران باقي خواهند ماند اقدام نمايد.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 186
ميرسيد و بايران ميآمد و تا مدتي هم مرتبا ميرسيد بعد از مراجعت از فرنگ اتابك ورود آنها را قدغن فرمود و تا روزي كه او در مسند صدارت بود هيچ روزنامه بايران وارد نميشد)
آنچه مربوط بكتاب ما است اين است كه مصارف وجوه استقراضي را بطور اجمال بنگاريم لهذا ميگوئيم سفر اول اروپا قهرا توليد سفر ثاني كرد، يعني دولت انگليس يا بواسطه كدورتي كه در امر استقراض از دولت ايران حاصل كرده بودند و يا بواسطه آنكه در فوت ملكه ويكتوريا عزادار بودند شاه ايران را نپذيرفتند و شاه ايران مجبور شد. بدون آنكه بانگلستان برود بايران برگردد و بعد از مراجعت بايران طولي نكشيد كه ثانيا هواي مسافرت فرنگ بسر شاه افتاد و بقدري مشتاق مسافرت فرنگ شد كه شبها گريه ميكرد و درباريها را را واسطه قرار ميداد كه نزد اتابك شفاعت كنند تا او را راضي كنند كه شاه را بفرنگستان ببرد
دنباله پاورقي
______________________________
تأسيس اين اداره بشروط بشروط ذيل خواهد بود.
الف- انتخاب اعضاء با بانك استقراضي ايران خواهد بود ولي مخصوصا اداره مذكور بايستي از اعضائي كه اتباع دولت عليه ايران بوده باشند تشكيل باشد به استثناي 25 نفر از رؤسا كه براي انتخاب آنها بانك مذكور اختيارات تامه خواهد داشت.
ب- بانك مذكور مقيد است كه تعرفه‌هاي قانوني را مجري داشته و حقوق گمركي موجوده را دريافت دارد بدون رضايت امپراطوري ايران بحقوق مذكور اضافه ننمايد.
ث- دولت امپراطوري ايران حق تفتيش اين اداره را براي خود محفوظ ميدارد.
د- مخارج اخذ عايدات وارده و همچنين دو قسط شش‌ماهه از عايدات مذكوره موضوع گرديده بقيه چنانچه چيزي باقي بماند باختيار دولت امپراطوري ايران گذارده خواهد شد.
مظفر الدين شاه و نيكلاي دوم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 187

مسافرت دوم باروپا

اتابك هم ميدانست كه اگر در اين كار مسامحه كند رقم عزل خود را امضا نموده، لهذا فورا مهياي مسافرت شد و پولهاي استقراضي هم تمام‌شده بود ولي حساب جاري (كنت كوران) با بانگ استقراض داشتند، لهذا چند كرور ديگر گرفته و بار سفر فرنگستان را بستند و عمده مقصود از اين مسافرت رفتن بانگلستان بود كه رسميت داشت اما در ساير ممالك اروپا من غير رسم وارد شدند و توقع پذيرائي از دول مجاور نكردند، ملتزمين ركاب همايوني در اين سفر كمتر از سفر اول بودند و چون پول زيادي همراه نداشتند اعلان دادند كه هركس از عمله خلوت ميل باين مسافرت دارد بايد از كيسه خودش خرج كند و انتشار اين اعلان فقط براي اين بود كه جمعيت كم شود و الا معلوم است كساني را كه شاه و دنباله پاورقي
______________________________
فصل هشتم- در صورتيكه عايدات گمرك حاصله از اداره بانك (فصل 7) براي پرداخت كامل يك قسط ششماه غير مكفي بوده باشد دولت امپراطوري ايران تهيه يك ضمانت‌نامه منظمي خواهد نمود. تعيين نوع اين ضمانت‌نامه منظمي بموافقت مخصوصي بين دولت امپراطور ايران و بانك استقراضي ايران خواهد بود.
فصل نهم- حاصل خالص استقراض 1900 دولت ايران از قرار تنزيل 5% طلا بطريق ذيل باختيار دولت عليه ايران گذارده خواهد شد.
الف- مبلغي معادل 1555390 منات و 53 كپك يا 1563000 قران بعلاوه منافع معينه و همچنين براتهائي كه وجه آن قبلا دريافت شده توسط بانك استقراضي ايران براي پرداخت حاضر خواهد بود.
ب- بانك استقراضي ايران قبلا اعلانات مقرره را نموده تمام استقراض يا قرضي كه دولت امپراطوري ايران از بازار انگليس و يا توسط بانك شاهنشاهي ايران نموده است بخصوص قرض 1892 انگليس از قرار تنزيل 6% اصلا و فرعا خواهد پرداخت مبلغ لازم براي پرداخت‌هاي مذكوره بحساب ليره استرلينك از قرار نرخ معوضه لندن به بورس
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 188
اتابك اجازه همراهي داده بودند تمام مصارف آنها را بر عهده داشتند، باري اين سفر هم بپايان رسيد و مسافرين بطهران برگشتند و چند ماهي هم بآرامي گذشت و در استقلال اتابك رخنه پيدا نشد و هركس را كه طرف سوء ظن او بود از دربار اخراج حتي نمود حكيم الملك را كه شاه مرحوم او را ميپرستيد و تصور نميكرد كه ساعتي بي‌او بتواند زندگاني نمايد، بهزار وسيله و تدبير بحكومت رشت فرستاد و طولي نكشيد كه از عمارت حكومت رشت تا طبقه هشتم جهنم رفت، اما فوت او با آن وضع غريب كه غفلتا در نيم ساعت فاصله با يك نفر ديگر از خواص او اتفاق افتاد شاه را پريشان كرد و حقيقتا افسرده نمود و در ميان مردم هم شهرت گرفت كه اتابك او را كشته و كم‌كم شاه از ماندن در ايران خسته شد و بخيال مسافرت فرنگستان افتاد و چون در اين مدت همه قسم مساعدت با اتابك كرده بود و هركس را كه او اشاره كرد نفي بلد نمود يا چوب زد و بسياري از وزرا و امرا را برحسب اشاره و ميل اتابك بخاك مذلت نشانيد و مثل قوام الدوله وزير دنباله پاورقي
______________________________
سن پطرزبورغ از حاصل خالص استقراض 1900 دولت ايران از قرار تنزيل 5% طلا كسر نقصان خواهد گرديد.
ث- بقيه مبلغ خالص استقراض مذكور بطريق ذيل باختيار دولت امپراطوري ايران گذارده خواهد شد.
1- در سن پطرز بورغ بوسيله تمسكات اعتباري يا شمش‌هاي نقره كه بحساب دولت امپراطوري ايران و بمنافع دولت مذكوره با اهتمامات بانك كه حق السعي خريد خود را منظور خواهد داشت خريداري شده است.
2- در تهران نيز بوسيله تمسكات اعتباري يا شمش‌هاي نقره مخارج ارسال شمش هاي نقره بدولت امپراطوري ايران تعلق خواهد يافت.
3- در انتقال (تحويل) به لندن و پاريس و برلن و يا شهرهاي ديگر روسيه غير از سن پطرز بورغ بانك استقراضي ايران حق السعي خود را برداشته بنرخ روز تسليم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 189
را بآن فضاحت حبس نمود و مبالغي از او گرفته بعراقش فرستاد و موقر السلطنه داماد شاه را بچوب بسته و جماعتي ديگر را نفي و تبعيد كرد و بخيال خودش راه را صاف نموده بود، اما جلو ميل شاه را نمي‌توانست مسدود نمايد و همينكه شاه اظهار ميل بفرنگ مينمود اتابك مبهوت ماند كه اين مرتبه ديگر بكدام تدبير پول تحصيل نمايد، چه ميدانست دولت روس هم حاضر نميشود بعد از هفتاد كرور پول بي‌محل وجهي ديگر قرض بدهد و چون در جزو شروط استقراض اول قيد شده بود كه دولت ايران تا اين قرض را نپردازد حق ندارد از هيچ دولتي قرض كند پس محل قرض منحصر است بروس و روسها هم در آن اوقات گرفتار محاربه با ژاپن بودند و ممكن نبود بتوانند وجهي بايران قرض بدهند و بر فرض كه حاضر ميشدند محلي مثل گمرك و چون چنين محلي نداشتند ناچار بودند كه يا ماليه ايران را رهن استقراض جديد بگذارند و يا اردبيل و آستارا و غيره را برحسب ميل و تعيين روسها بآنها واگذار نمايند و تمام اين ترتيبات دنباله پاورقي
______________________________
خواهد بود. اداي بقيه مبلغ استقراضي بچهار دفعه كه هريك با ديگري يكماه فاصله داشته باشد تحويل و پرداخته خواهدشد كه قسط اول آن بمبلغ 1875000 منات و بلافاصله بعد از امضاي اين قرارداد پرداخته شده و سه قسط ساير بمنافع مساوي خواهند بود.
فصل دهم- براي بقيه حساب مذكوره در فصل نهم كه بايستي پرداخته بانك استقراضي ايران يك حساب جاري مخصوص از قرار تنزيل 4% در سال براي دولت امپراطوري ايران باز خواهد نمود.
فصل يازدهم- بانك استقراضي ايران متعهد ميشود باينكه از بانك شاهنشاهي ايران در پرداخت اصل رسمي كه جمع و حساب اصلي آن معادل 140000 ميشود در همان تاريخ كه دولت امپراطوري ايران براي بانك مزبوره تعيين كرده است سبقت جويد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 190
موجب خسارت كلي و بدنامي بسيار ميشد، پس بناكرد بمسامحه و دفع الوقت كردن و وعده داد كه از داخله ايران از توبه جمع و خرج وجهي فراهم كند كه كفاف مسافرت شاه را بفرنگستان بدهد شاه مرحوم همه روزه اصرار در مسافرت ميكرد گاهي حكم بتعجيل ميفرمود گاهي گريه و التماس مينمود گاهي عمله خلوت را بشفاعت برميانگيخت درباريها هم كه ديگر از اتابك مأيوس شده بودند بلكه رفته‌رفته از تسلط تام و اقتدار تمام او وحشت داشتند و ميدانستند ديگر آبي از او گرم نميشود و حاضر نخواهد شد قرض ديگر بكند و جيب و بغل آنها را پر كند لهذا از او منحرف شده برضد او كار ميكردند عين الدوله هم در تبريز در موقع وليعهدي شاه دستخط صدارت گرفته بود و هر قدر اتابك سعي كرده كه او را از طهران خارج كند موفق نشد چرا كه عين الدوله در ظاهر كمال تملق را باو ميگفت و در باطن برضد او قيام مينمود. مجملا بعد از آنكه مدتي شاه از اتابك خواهش كرد كه اسباب سفر فرنگستان را فراهم نمايد و او مسامحه كرد عين الدوله محرمانه دنباله پاورقي
______________________________
(فصل نهم) و همچنين متعهد پرداخت تمام ساير استقراضات و قروضي كه توسط بانك شاهنشاهي ايران دولت امپراطوري ايران نموده است خواهد بود.
بانك استقراضي ايران مبالغ معينه كه براي اداي استقراض و قروض فوق الذكر تخصيص داده شده الي تاريخي كه توسط امپراطوري ايران براي پرداخت آنها معين خواهد شد نزد خود آنها ادا ميشود (متعلق است به استقراض 1892 انگليس) بهمان طرز و تدريجي كه مأخوذ ميشود باختيار دولت عليه ايران گذارده خواهد شد.
فصل دوازدهم- بانك استقراضي ايران براي اينكه شايد بتملك وجوهي كه به دولت امپراطوري ايران مساعده داده شد و موفق شود بموجب همين قرارداد حق انتشار يك قرضه ايران را با اصول ذيل براي خود برقرار ميدارد،
الف- استقراض دولت عليه ايران بضمانت دولت امپراطوري روسيه خواهد بود.
ب- جمع حساب اسمي استقراض ضمانتي و نرخ منافع آن توسط بانك استقراضي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 191
بشاه عرض كرد اگر شش‌ماه وزارت داخله و صدارت را بمن منصب كنند هم جمع و خرج ايران را تصويه ميكنم و هم شما را بفرنگستان ميبرم شاه مجددا تا مدتي با اتابك مذاكره كرد و بالاخره از او مأيوس شد لهذا در مقام عزل او برآمد، اتفاقا آن ايام حادثه ديگر پيش‌آمد كه شاه را مجبور بر عزل اتابك نمود و آن بلواي بابي‌كشي در اصفهان و بسياري از بلاد ايران است و در واقع يكي از حوادث عظيمه و وقايع ضميمه دوره سلطنت مرحوم مظفر الدين شاه همين قصه است و توضيح آن در اين مختصر نميگنجد ولي حسب الضروره بمناسبت مقام ناچاريم بطور اجمال و اختصار خلاصه آن واقعه‌ها بضممه فلسفه تاريخي و جهات واقعه آن قصه پرغصه را بنگاريم.
تاريخ ظهور بابيه را در ايران از ابتداي طلوع ميرزا علي محمد باب در شيراز در سنه هزار و دويست و شصت هجري و مسافرت او باصفهان و گرفتاري و جنس او تا هنگامي كه در تبريز كشته شد و حوادث واقعه بعد از او و جنگهاي متواليه دنباله پاورقي
______________________________
ايران تعيين خواهند شد بطوري كه مبالغ خالص استقراض از بقيه كه ادا نشده است تجاوز ننمايد و استقراض ضمانتي مذكوره بايستي در مدتي كه قبلا معين شده است كاملا براي استهلاك پرداخته شود.
ب- اسنادي كه نوشته خواهند شد بمنات بوده و به پول خارجي مساوي با وجوهي كه در استقراضات دولت امپراطوري روسيه قبول شده است معين خواهد شد.
د- تمام اسناد استقراض مذكوره بطور هميشگي از تحميل كليه مالياتهاي ايران كه حاليه برقرار هستند و يا اينكه بعدها برقرار خواهند شد معاف ميباشند و همچنين از كليه مأخوذاتي كه از طرف دولت امپراطوري ايران باشد معاف خواهد بود
تمام ساير امور راجع بانتشار و اسناد و اداره استقراض و غيره بميل بانك استقراضي ايران مرتب خواهند شد.
ف- بانك استقراضي ايران تمام مخارجي كه از انتشار و اداره استقراض دولت عليه ايران بضمانت دولت روسيه حاصل ميشود بعهده خواهد گرفت و انتشار احتمالي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 192
رؤساي مذهب او مثل ملا حسن بشروئيه و حاجي ملا محمد علي زنجاني و آقا سيد سد يحيي كشفي در زنجان و داراب و غيره تا اضمحلال آنها و قيام ميرزا حسنعلي بها و ميرزا يحيي ازل و تبعيد آنها بممالك عثماني و استقرار آنها در جزيرء مكه و قبرس و برانگيختن مريدان خود را بر قتل ناصر الدين شاه و تير انداختن بطرف او و حكم شاه بقتل عام اين طايفه و ساير سوانح اين طايفه اغلب مورخين نوشته اند و علاوه از تاريخ عامه مثل ناسخ التواريخ و غيره كتابهاي مخصوصيه هم از دنباله پاورقي
______________________________
اين استقراض هيچ مطابقي با تعهداتي كه دولت امپراطوري ايران بموجب اين قرارداد در خصوص استقراض 1900 كه دولت ايران نموده است نخواهد كرد.
فصل سيزدهم- دولت امپراطوري ايران حق تأديه استقراض 1900 قبل از اتمام مدت استهلاك آن از ابتداي تاريخ غره ژانويه 1910 در صورتي كه شش ماه قبل بانك استقراضي ايران را مستحضر نمايد خواهد داشت.
در اين موقع بانك استقراضي ايران ميتواند بقيه مبلغ احتمالي استقراضي دولت عليه ايران بضمانت دولت امپراطوري روسيه را رد نموده و يا اينكه بعهده خود در جريان باقي گذارد و بشرط اينكه بعهده امپراطوري ايران مخارجي تعلق نيايد.
فصل چهاردهم- مادامي كه استقراض 1900 پرداخت نشده است دولت امپراطوري ايران بهيچ استقراض خارجي بدون اينكه قبلا موافقتي با دولت امپراطوري روسيه حاصل نمايد مبادرت نخواهد نمود.
فصل پانزدهم- كليه اختلافات حاصله كه در موقع اجراي اين قرارداد پيش ميآيد و بواسطه توافقي كه بين دولتين امپراطوري روسيه و ايران حاصل خواهد شد حل و ميگردد.
فصل شانزدهم- اين قرارداد در دو نسخه نوشته شده است كه يكي از آنها براي دولت امپراطوري ايران و ديگري براي بانك استقراضي ايران تهيه شده است و اين نسخه‌هاي قرارداد از هرگونه حقوق و تمبر روسيه و ايران معاف خواهد بود.
غره ژانويه 1900 مطابق 28 شعبان 1317 ه ق
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 193
مصنفين ايراني و اروپائي در اين ماده تأليف و طبع و نشر شده و آنچه طرف احتياج ما است در اين مقام فقط حادثه اخيره است كه بدوا در اصفهان اتفاق افتاد و به يزد و قزوين و ساير بلاد سرايت نمود و نتيجه‌اش انفصال اتابك و نصب عين الدوله شد لهذا از نقطه مقصود شروع ميكنم.
از روزيكه مرحوم مظفر الدين شاه بتخت سلطنت ايران جلوس نمود نظر بفطرت ساده او اغلب مذاهب متفرقه در ايران آزاد و اگرچه عنوان آزادي مذاهب رسما از طرف دولت اعلان نشد ولي چون شخص پادشاه مايل بخونريزي نبود قهرا هرطايفه از تبعه ايران در نهايت امنيت و اطمينان باظهار عقايد ميپرداختند و ملاهاي بلاد هم برحسب رسم سابق خود چند مرتبه در مقام كشتن بابي و شيخي برآمدند ولي كمند سخت ديدند لهذا ناچار از كف نفس شدند
توضيح آنكه اغلب از آقايان علماي بلاد ايران، براي كسب شهرت و تكميل رياست و اظهار قدرت در اجراي حدود شرعيه. از قبيل حد شارب و زاني و قتل نفس بابيها و ساير فرق كه آنها را كافر ميدانند، اصراري فوق‌العاده دارند و اين مطلب را از لوازم و آثار اجتهاد و حيات خاصه نايب امام ميشمارند و هريك از مجتهدين كه باجراي حدود موفق شود در مركز خودش حتما شخص اول و مطاع كل و مرجع عامه خواهد بود و مردم هم عموما چنين ملائي را پرستش خواهند كرد، مثلا مرحوم حاجي سيد محمد باقر شفتي رشتي كه در اواخر عهد سلطنت فتحعلي شاه در اصفهان مرجع عامه اهالي ايران بود، فقط جهت اشتهارش در ايران و افتخارش بر ديگران اين بوده كه در قتل نفوس كه شرعا محكوم بقتل بوده‌اند فوق العاده اهتمام ميفرموده، چنانكه هنوز قبرستاني كه در نزديكي خانه او واقع است و محل دفن اجساد مقتولين ايشان است، در اصفهان موجود و موسوم به قبله دعا است و از قرار ثبت صحيحي كه در خانواده او باقي است قريب هشتاد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 194
نفر بدست مبارك آقا از قيد زندگاني رسته‌اند و رياست و مطاعيت او بجائي رسيد كه خانه‌اش ملجاء و پناه امثال شاهزاده سيف الدوله و عبد اللّه خان امين الدوله شد و از پولهائيكه امين الدوله در محضر مبارك آقا سپرده بود مسجدي بسيار عالي در محله بيدآباد اصفهان بنا فرمودند كه هنوز هم معروف است بمسجد سيد و معروف است كه وقتي كه امين الدوله مطالبه پولهاي خود را كرد جواب شنيد كه صرف بناي مسجد شده است عرض كرد من اين وجوه را ذخيره ايام نكبت و بدبختي و خانه‌نشيني خود كرده بودم و امروز محتاج شده‌ام در جواب او فرمودند ايام بدبختي تو بعد از مرگ است و من آن پولها را ذخيره آخرت تو كرده‌ام و قصه خرقه مرواريددوزي گرانبهاي سيف الدوله كه در محضر مبارك امانت سپرده بود و امثال آن حكايات كه در اصفهان مشهور است مربوط بكتاب ما نيست.
مرحوم حاجي محمد ابراهيم مجتهد كلباسي كه معاصر مرحوم سيد و از فحول علماي شيعه بود با آن همه مقامات علم و زهد بهمين ملاحظه زير دست سيد واقع شده بود چرا كه حاجي فتوايش بر اين بود كه در غيبت امام عليه السّلام اجراي حدود حرام است و قائل بولايت عامه و نيابت مطلقه مجتهدين از امام نبود و جمهوري از فقهاء عظام بهمين عقيده بوده‌اند و فقط براي مجتهدين اقدام در تقريرات را جايز شمرده‌اند ولي فرزند مرحوم حاجي آقا محمد مهدي كه داماد مرحوم سيد بوده است برحسب مصلحت وقت از مسلك پدر اعراض نموده مسلك پدرزن را را پذيرفته و در اجراي حدود اصراري داشت.
يكوقتي شخصي را كه شرب خمر كرده بود نزد او آوردند و او حكم باجراي حد شرب فرمود و هشتاد تازيانه بر شخص شارب زدند بعد آقا محمد ربيع نوكر محرم خود را فرستاد كه برود در ميان محلات شهر و آنچه مردم نسبت باين كار آقا در ميان خودشان مذاكره ميكنند استماع نموده خبر بياورد و مقصود آقا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 195
اين بود كه اگر مردم از اين عمل او تمجيد ميكنند او را پيروي كند و هر روز حد بزند و اگر بد ميگويند صرف‌نظر فرمايد. تا مردم از او راضي باشند فرستاده آقا برگشت و راست يا دروغ گفت عموم مردم مداحي و تمجيد مينمايند، بلكه خداي را شكر و ستايش ميكنند كه حضرت حجت الاسلام بجاي مرحوم حجت الاسلام (يعني مرحوم حاجي سيد محمد باقر كه در اصفهان حجت الاسلام علي الاطلاق او است) نشسته‌اند و حد خدا را جاري فرموده‌اند، آقاي بزرگوار از شنيدن اين كلام بوجد آمده در حضور تمام حاضرين فرمودند انشاء اللّه تعالي آدم هم خواهم كشت، يعني حد قتل هم جاري خواهم كرد، تا بهمان مقام حجت الاسلامي برسم و از غرايب اتفاقات آنكه مرحوم حاجي سيد اسد اللّه پسر بزرگ همان حاجي سيد محمد باقر با آنكه سالها در اصفهان بجاي پدر رياست داشت و مرجع عامه مسلمين بود ابدا حد نزد بلكه يك سيلي هم بروي كسي نزد حتي آنكه روزي از مسجد بخانه ميرفت جماعتي را ديد كه يك‌نفر را گرفته كشان‌كشان بحضور او ميآورند، همينكه بحضور او رسيدند عرض كردند اين شخص شرب خمر نموده است و مستحق حد شرعي شده. آقاي معظم با نهايت تغير بمردم فرمودند او را رها كنيد مردم اطاعت كردند همينكه آن شخص رها شد با نهايت ملايمت از او سئوال كردند آيا تو خداي نكرده بدون عذر شرعي شراب خورده، آن شخص كه از ترس تازيانه و اثر مشت و لگدهائي كه از مؤمنين خورده كاملا بهوش آمده بود مطلب را درك نموده بود جواب داد، من هرگز شراب نخورده‌ام. آقاي بزرگوار فرمودند الحمد اللّه رب العالمين معلوم است شخص مسلمان چنين كاري نخواهد كرد، بسيار خوب مرخص برو بمنزلت مقدسين دويدند بحضور آقا و عرض كردند بحق خدا قسم دروغ ميگويد و شراب خورده فرمودند اولا پيغمبر فرموده است (كذب سمعك و بصرك و صدق اخاك المؤمن و ان .... الي آخر) حاصل
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 196
معني اين خبر آنكه پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است چشم و گوش خودت را تكذيب كن و برادر مسلمان خود را تصديق كن يعني اگر بچشم خود ديدي و بگوش شنيدي ولي آن شخص مسلمان منكر شد و گفت من چنين حرفي نزده‌ام و چنين كاري نكرده‌ام تكليف تو اين است كه او را تصديق كني و چشم و گوش خود را تكذيب نمائي و با آنكه بالاتر از حس چيزي نيست و بزرگترين حواس انسان هم چشم و گوش است كه مي‌بيند و مي‌شنود باز نبايد بآنها اعتماد كرد بلكه بايد آنچه مسلمان ميگويد باور نمود، اگرچه برخلاف حس هم باشد، مثلا اگر بچشم خودت ديدي كه مسلماني شراب ميخورد و بگوش خودت شنيدي كه مسلماني كفر ميگويد ولي در موقع استنطاق و تحقيق همينكه از او پرسيدي منكر شد و گفت من شراب نخورده‌ام و كفر نگفته‌ام تكليف تو اين است كه حرف او را تصديق كني و اعتنائي بدو حواس خود نكني، يعني چشم و گوش خود ننمائي و خيال كني كه احتمال دارد چشم من خطا در ديدن و گوش من اشتباه در شنيدن بكند اما هرگز ممكن نيست مسلمان دروغ بگويد، اينكه نسبت بغير آن، در ذيل همين خبر ميفرمايد اگر پنجاه نفر در نزد تو شهادت دادند و قسم هم خوردند كه فلاني فلان كار را كرده است و او منكر شد و گفت نكرده‌ام، تو بايد تمام آن پنجاه قسم را رد كني و اعتنا بآنها ننمائي و حرف خود مدعي عليه را تصديق كني و مخفي نماند كه اين قاعده نسبت بحدود اللّه است نه در باره حق الناس و الا در مورد حقوق شهادت دو نفر عادل كفايت ميكند كه برخلاف آنچه مدعي عليه ميگويد حكم و رفتار شود و از اين خبر پايه ملاحظه خدا و رسول درباره اعمال شخصه مردم بخوبي معلوم ميشود، كه تا آخرين درجه اهتمام داشته‌اند كه اعمال شخصيه محفوظ و مخفي بماند و احدي نتواند بر احدي اعتراض كند، كه چرا فلان عمل غير مشروع بجا آوردي مگر آنكه آن اعمال مضر بحقوق ديگري باشد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 197
مثلا اگر بنده ده تومان از كسي قرض كنم و منكر شوم بمجرد آنكه دو نفر عادل شهادت دادند ثابت ميشود و حاكم شرع ميتواند بلكه ناچار است كه آن ده تومان را از من گرفته بصاحب طلب بپردازد و اگر هم من شخصه در نزد او اقرار كنم باز حكم باشتغال ذمه خواهد بود و هكذا اگر بچشم خودش ديده باشد كه زيد ده تومان بمن داده است و ميتواند هم شهادت دو نفر و هم با حس بصر ديده و شنيده حكم باشتغال ذمه من نسبت بزيد فرموده و ده تومان را جبرا از من گرفته بزيد برساند اما نسبت بحقوق اللّه از قبيل شرب خمر و امثال او اگر بچشم خودش هم به بيند و جماعتي هم شهادت دهند تكليف حاكم شرع اين است كه عمل را حمل بر صحت كند و متمسك باصاله الصحه ميشود مثلا اول بگويد كه اين مشروب آب است نه شراب و اگر واقعا هم بر او معلوم شد كه حتما اين مشروب شراب است اينطور خيال نكند كه شايد آشامنده بخيال آب باشد، يا شايد مريض باشد و برحسب تجويز طبيب براي حفظ جان خود مجبور بشرب آن شده و امثال اين احتمالات كه تا هفتاد محل شرعي را بايد تفحص نمايد و باز حق ندارد سئوال كند و اين مسئله هم محل اختلاف است كه آيا مجتهد در حقوق اللّه مي تواند بعلم خود رفتار كند، يا آنكه مثل حقوق الناس حتما بايد برحسب ميزان معمول شريعت طاهره باشد. (انما اقضي بينكم بالنيات و الايمان) و حق همين است كه از مضمون اين حديث معلوم ميشود مگر آنكه واقعا ميل بعضي مجتهدين باجراي حدود و اهراق دما و ايذاء مسلمين و هتك احترام مؤمنين باشد و الا بچه مستند شرعي و بكدام دليل شبانه جماعتي از طلاب يا اجزاي آقايان علماي اعلام با نردبان از روي بام بخانه‌هاي مردم ميروند و از حال خلوت آنها تفتيش بعمل ميآورند و غفلتا بخانه‌هاي مردم از راه غير متعارف از بامها داخل ميشوند و آنها را گرفتار نموده بحضور حاكم شرع ميبرند و حد ميزنند و امثال اين حركات
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 198
كه در اغلب ولايات ايران بخصوص شهر اصفهان رواج كاملي دارد.
مجملا حضرت آقا بآن شخص فرمودند برو مقدسين دويدند و بآقا اصرار كردند كه مقرر فرمائيد دهان اين شخص را بو كنند تا بخوبي مكشوف شود كه اين شخص شراب خورده است، حضرت آقا در جواب فرمودند چگونه من حكم بيقين و تحقيق كنم و حال آنكه در شريعت اسلام اين هردو ممنوع است و بر احدي جايز نيست كه در اعمال مسلماني تفتيش و تجسس نمايد، يكي از ميان آنها كه معروف بزهد و تقوي و تقدس و تدين بود پيش‌آمد و عرض كرد من قسم ميخورم كه اين شخص شرب خمر كرده است و فورا بصيغه و اللّه قسم ياد كرد، آقاي بزرگوار فرمودند اولا شهادت تو مجروح است چرا كه بدون اينكه كسي از تو مطالبه شهادت كند، اداي شهادت كردي، ثانيا قسم خوردن تو خلاف شرع است چرا كه قسم بر منكر است نه بر مدعي يا شاهد چنانكه قاعده مسلم فقه است، باري شخص متهم را در نهايت آسايش بمنزل خودش فرستادند ولي مابين اعمال صحيحه شرعيه اين حجت الاسلام كه واقعا پاي بست احكام خدا بوده تا اعمال پدر مرحومش مسافت بين كره زمين با كره مريخ تفاوت است و انسان مبهوت مي‌ماند كه كدام يك را درست بداند.

رقابت دو برادر

حالت مرحوم حاجي سيد اسد اللّه رضوان اللّه عليه را نوشتيم كه چه قسم بوده ولي برادرزاده‌هاي او كه الآن در اصفهان صاحب محراب و مسند هستند، برخلاف سليقه او رفتار ميكنند و متصل در مقام اجراء حدود هستند و مخصوصا در ايام توقف بنده در اصفهان هر دو برادر آقا حسن و آقا محمد با يكديگر در اينكار رقابت بخرج ميدادند و شخصي از محله بيدآباد معروف بحسين ترياكي مورد رقابت آنها واقع شده بود چه ابتدائا آقا حسن او را كشف نموده بود كه هروقت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 199
سركار آقا مايل ميشد كه براي تحصيل اعتبار اجراي حدي بنمايد، محرمانه پنج تومان بحسين ترياكي ميدادند و مشار اليه دو سه گيلاسي عرق ميخورد و اطراف خانه آقا ميگشت و بدمستي ميكرد، اجزاي آقا او را گرفتار نموده بحضور مي بردند و علي الرسم شب او را حبس ميكردند و فردا صبح در تمام محله خبر ميدادند كه امروز در محضر آقا اجراي حد شرعي ميشود مردم ولگرد بيكار هم اجتماع مينمودند و سركار آقا در صدر مجلس مينشست و اول قدري نصيحت بشارب ميفرمودند، بعد اجزاء او را برهنه نموده هشتاد تازيانه باو ميزدند آنوقت شخص آقا قدري از ترس عذاب آخرت گريه ميكردند و آيات غضب و عذاب قرائت ميفرمودند حاضرين هم رقت مينمودند بعد محدود عليه را توبه ميدادند و مردم هم با او همراهي كرده برحسب تلقين آقازاده صيغه توبه با نهايت غلظت قرائت ميشد آنوقت مردم متفرق ميشدند و حسين ترياكي هم بمنزلش ميرفت برادر كوچكتر بر برادر بزرگتر حسد ميبرد كه چرا او نميتواند چنين حوزه تشكيل دهد، لهذا در مقام برآمد و حسين ترياكي را احضار نمود و خواست در همان مبلغ قرار عمل را با او بدهد، اما حسين ترياكي بخوبي ميدانست كه ثروت آقازاده كوچكتر بواسطه عيالش زيادتر از آقازاده بزرگتر است بعلاوه ميل او هم بحد زدن بيشتر است لهذا در كمال سختي ايستادگي كرده تا آنكه مبلغ را بده تومان رسانيد و بدون آنكه برادر بزرگتر مستحضر شود قرار ختم عمل را بشب جمعه دادند كه بالنسبه بساير شبها جمعيت مردم در مسجد بيشتر است و صبح جمعه هم آدم بي‌كار براي تماشا زيادتر از ساير ايام هفته پيدا ميشود و حسين مزبور علي الرسم شراب وافري خورد و عربده هم كشيد و گرفتار گرديد آقا حسن معمولا شبهاي جمعه را مثل ساير علما و زهاد اصفهان به تخته فولاد ميرفت كه شب را بيتوته كند و دعاي كميل بخواند لهذا از اين واقعه مستحضر نشد صبح كه بشهر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 200
آمده بطرف خانه ميرفت ازدحام غريبي در كوچه و معبر ديد از سبب واقعه پرسيد جواب شنيد كه يك نفر شرب خمر كرده و گرفتار شده مشار اليه با نهايت عجله خود را رسانيد كه بعادت معهوده حد شرعي را با آداب مرقومه جاري سازد همينكه وارد ديوانخانه شد صداي تازيانه را شنيد اول فوق العاده مضطرب شد بلكه بر جاي خود خشگيد ولي بعد از لحظه صداي ناله حسين را شنيد و دانست كه برادر كوچك راه كار را پيدا كرده ديگر طاقت نياورده و خود را باندرون رسانيده بر بدبختي خودش گريه ميكرد و بعدها هرچه خواست حسين را در پنج تومان راضي كند ممكن نشد و صريحا جواب داد از ده تومان يك پول كمتر باشد قبول نخواهم كرد اما از انصاف نگذريم در اين سنوات اخيره پسر همان حاجي سيد اسد اللّه از نجف اشرف باصفهان آمده و با آنكه اسمش مطابق است با اسم جدش مرحوم حاجي سيد محمد باقر آقا رشتي بعينه مثل مرحوم پدرش است خداوند توفيقش بدهد كه عالمي بي‌غرض است.
مرحوم حاجي شيخ محمد باقر «1» در اوائل امرش خيلي اصرار داشت كه
______________________________
(1) محمد باقر: حاج سيد محمد باقر شفتي معروف به حجت الاسلام كه به عنوان سيد شفتي سيد رشتي و سيد بيدآبادي شهرت يافته پسر سيد محمد تقي موسوي شفتي گيلاني است.
درسال 1180 قمري در شفت گيلان متولد شده و بعد يكي از اعاظم ملاها و روحانيون شيعه اماميه از حيث علم- ثروت- قدرت و نفوذ كلمه گرديد.
نامبرده پس از تحصيل مقدمات در سن بيست سالگي براي تكميل معلومات خود از شفت به عتبات عاليات (بين النهرين) مسافرت كرده و دوره درس خارج جمعي از علماي طراز اول از قبيل سيد محمد مهدي بحر العلوم بروجردي و غيره را ديده و از اكثر بزرگان علماي عتبات از قبيل سيد مهدي بحر العلوم- سيد علي صاحب شرح كبير و سيد محسن كاظميني اجازه اجتهاد گرفت. مدت اقامت وي در عراق (نجف- كربلا و كاظمين) روي هم رفته هشت سال طول كشيد در بازگشت به ايران در قم مجلس درس ميرزا ابو القاسم قمي (1130- 1231 هجري قمري) شفتي الاصل صاحب كتاب معروف قوانين-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 201
حد بزند و كمتر روزي بود كه حدي نزند ولي بواسطه يك واقعه فجيعه بكلي از اين خيال منصرف شد.
توضيح آنكه ميرزا حسن ورزنه يكي از حكماي الهيه داراي معلومات عقليه در مدرسه چهارباغ اصفهان ساكن بود و جماعتي از اهل ذوق و صفا از طبقه شعرا و حكما با او مراوده داشتند از جمله مرحوم ميرزا ابو الحسن جلوه در سلك دنباله پاورقي
______________________________
را درك كرد و پس از شش ماه كه در درس ميرزاي قمي حاضر شد ميرزا اجازه اجتهاد مفصلي براي او نوشت.
حجت الاسلام در سال 1217 در سن 37 سالگي از قم باصفهان آمد و در اين شهر رحل اقامت افكند و آنجا را مسكن دائمي خود تا آخر عمر قرار داد.
در اوائل ورود باصفهان مانند ايام اقامتش در عراق (بين النهرين) و قم فوق العاده در نهايت فقر و مسكنت زندگاني ميكرده لكن بعدا چند چيز سبب پيشرفت كار و شهرتش گرديد.
1- آلت موسيقي كه در دست شخصي بوده از او گرفته و در ملاء عام آن را خورد ميكند و علنا مشغول به نهي از منكر ميشود.
2- سيد محمد معروف به مجاهد در مدتي كه در اصفهان بوده و همچنين حاج محمد ابراهيم كرباسي در ترويج او در ميان مردم صميمانه خيلي كوشش نمودند و بعدها كارش به جائي رسيد كه خودش مرجع تقليد مسلم- اول متمول و متنفذ در ايران گرديد بهمه كار اشتغال داشت و در ضمن رسيدگي بامورات شرعي و تأليف كتاب به جمع مال و زياد و تجارت و بذل و بخشش و اجراي حدود و ترويج احكام مشغول بود و باين شكل بيش از چهل سال زندگي پر سر و صدائي را در آن شهر گذراند.
بعد مال و منال او بجائي ميرسد كه به حساب در نمي‌آمده يكي از كارهاي سيد بيع شرط گرفتن املاك مردم بود و در عمل بيع شرط هم به محض اينكه موعد سر ميرسيد موارد بيع را بتصرف خود ميگرفت يا بوجه نقد مبدل ميساخت و اين كار كه چندين سال به طول انجاميد سيد را صاحب آلاف و الوف كرد مثلا مالياتي كه در حدود يكصد و اندي سال قبل از بابت املاك خود در سال پس از ملاحظات مأمورين دولت از او
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 202
آنها منسلك بود بعضي از فضلاي فضول مدرسه كه هميشه صباي محبت در گردش است و نسيم فرح‌بخش آزادي بر تمام جان اين دانشمندان در وزش. خان را يا جهان را عادت ديرينه اين است كه با آزادگان دايم بكين است باري دست نااهلي سنگ تفرقه در ميان جماعت اهل دل انداخت و صهباي روح‌فزاي آنان را چون دل بي‌كينه آنها درهم شكست غفلتا جماعتي از طلاب علوم دينيه بر سر آنها تاخته و غلغله وحشت و فرياد بيعت در ميان آنها انداختند ميرزاي حكيم فورا خود را از ايوان مشرف بباغ فتح‌آباد بزير انداخته و فرار نمود ديگران هم هريك از دايره جمع بجائي رفتند ولي توجه واردين فقط بخود ميرزاي حكيم بوده و اعتنائي بديگران نكردند لهذا او را گرفتار نموده و بهمان رسم متداول كه طلاب مست و مقصر شرعي را ميبردند و فراشهاي ديوان مقصر عرفي را عمامه از سرش برداشتند و جيب و بغلش را خالي كردند با سر و پاي برهنه چندين نفر باو آويخته هريك از يك گوشه بدن يا لباس او را چسبيده بخانه حضرت حجت الاسلام بردند شيخ دنباله پاورقي
______________________________
سالي هفتاد هزار تومان بدولت ماليات مي‌داده و عدد آباديها و خانه‌ها و ميزان نقدينه او را هيچكس جز خود او نميدانسته و گفته شده است كه ثروت هيچيك از علماي اماميه تا آن زمان بقدر او نبوده و در باب تمول و ثروت او روايات مختلف و افسانه هاي عجيب و غريب بر سر زبان مردم هم عصر او جاري بوده است.
از جمله دارائي مرحوم سيد كتابخانه معتبر او را نام ميبرند بهمان اندازه كه او به جمع مال علاقمند بود به تحصيل كتب نفيس و زياد نيز زياد عشق و علاقه مي ورزيد و در خريد و جمع كتب از هيچگونه خرجي خودداري نداشت و كتابخانه او در آن عصر در داشتن نسخه‌هاي عزيز و قيمتي بي‌نظير بشمار ميرفت و خود او مدعي بود كه هيچ كتابي نيست كه او از آن نسخه‌اي نداشته باشد و در آن عصر بيش از پنجاه هزار تومان ارزش داشته و پس از وفات او حاج سيد اسد اللّه يكي از فرزندانش فقط به تملك كتابخانه پدر قناعت ورزيد و ساير ماترك را براي ورثه ديگر گذاشت.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 203
مرحوم اگرچه از وضع آوردن حكيم دانشمند فوق العاده متأثر شد ولي چاره نداشت و رسما بر مسند قضاوت نشسته مدعي كه يك نفر از اهل مدرسه بود پيش‌آمد و فتواي خود را تقرير كرد كه اين شخص با جماعتي ديگر مشغول شرب خمر بودند و ما آنها را در حين اشتغال با عمل نامشروع گرفتار كرديم و بر طبق دعواي خود شهودي اقامه نمود و جماعتي از طلاب شهادت دادند و هرچند مدعي عليه، حق جرح شهود يا القاء بشبهه و ادعاي مرض و ضرورت شرعيه ديگر بود؛ اما عظم نفس حكيم امتناع از اقامه برهان و جواب بهتان نمود و بالمره ساكت ايستاد و كلمه نگفت شيخ مرحوم مكرور از او پرسيد كه آيا آنچه اين اشخاص ميگويند صحيح است يا آنكه ناصحيح؟ و ميتواني در جواب آنها برائت ذمه خود را ثابت نمائي، باز هم حكيم بالمره سكوت كرد رضا به قضا داده و بالكل تسلم شد و دنباله پاورقي
______________________________
حاج سيد اسد اللّه (متوفي 1290 ق) فرزند اكبر- ارشد- اتقي- اعلم و اكمل حاج سيد محمد باقر بوده است.
سيد شفتي اقامه حدود را در غيبت امام واجب ميدانسته و ميگفته است كه حكم من در اين قبيل مسائل بعينه حكم حضرت صاحب الزمان است عدد كساني كه سيد ايشان را در دوره سلطه خود در اصفهان بتازيانه حد زده از حساب بيرون است و شماره كساني را كه او بدست خويش به عنوان اقامه حدود كشته تا يكصد و بيست نفر نوشته‌اند و سه تن از علماي مشهور را تكفير نمود.
وفات سيد در سال 1260 هجري قمري بسن 80 سالگي در اصفهان اتفاق افتاد و در مسجدي كه بهزينه شخصي خود ساخته بود دفن گرديد، در ذيل كتاب تذكره القبور گزي صفحه 150 در اين باب چنين ذكر شد. «بطوريكه معروف است مرحوم سيد مسجد را از پولهاي امين الدوله ساخته است» خصوصيات اخلاقي اين مرد فوق العاده متناقض و عجيب و غريب بوده و كمتر كسي است كه اين جور داراي صفات متناقضه بوده باشد از آن جمله مال‌دوست و حريص و جاهد در جمع مال و 120 نفر را بدست
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 204
منتظر حكم تقدير بود، تا آنكه سكوت او را موجب رضا و كاشف از اعتراف او دانستند و حكم شد مشار اليه را حد بزنند. در اين موقع حكيم آغاز سخن نموده و مختصرا شيخ مرحوم خطاب كرد حالا كه ناچار ميخواهيد بمن حد بزنيد پس خوب است جناب حاجي ملا محمد حكم كنند تا اقلا حد شرعي خورده باشم (حاجي ملا محمد يكي از فضلاي اصفهان بود كه در جزو اعضاي مجلس شيخ محسوب و مردي صاحب سواد بوده است (و اين كنايه بدتر از هزار فحش بود كه بمرحوم شيخ گفت:)

حد زدن حكيم‌

باري حكيم را برهنه كردند و بتازيانه بستند و بعضي از مقدسين بشمردن مشغول شدند، حكيم هم بدون اينكه كلمه تكلم يا تظلم نمايد متحمل گرديد تا آنكه عدد تازيانه بانتها رسيد، حكيم را رها كردند ولي مشار اليه اظهار كرد كه عوض هشتاد تازيانه هشتاد و يك تازيانه بمن زده‌اند، مقدسين هم كه مشغول شماره بودند بالاجماع تصديق نمودند شيخ مرحوم فوق العاده خجل شده بحكيم اظهار كرد اينك من حاضرم و شانه خود را برهنه مينمايم و تازيانه را بدست شما ميدهم كه يك تازيانه زيادتر تقاص كنيد، حكيم در جواب شيخ با نهايت طمأنينه و وقار اظهار كرد:
دنباله پاورقي
______________________________
خود گردن زده است.
مي‌گويند معمولش بر اين بوده كه اشخاص را گردن ميزده و خود برگشته بر سر آنان نماز مي‌گذارده و گاهي هم در حين نماز غش مي‌كرده است؟ علاقمند به جمع آوري كتاب مخصوصا نسخ عزيز و نادر و بي‌نظير جاه‌طلب- داشتن شهرت مقام و دستگاه مفصل- طالب جاه و جلال- داراي جبروت و خودنمائي با استغناي طبع نيز بوده است.
از كتاب «شرح حال رجال ايران» تأليف بامداد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 205
«بلي حاضرم كه يك تازيانه بشما بزنم اما بهمان وضعي كه خورده‌ام يعني شما را ببرم در محافل مردم و از آنجا با سر بي‌عمامه با نهايت افتضاح و همان قسم كه مرا آورده‌اند تا اينجا آنوقت يك تازيانه بشما بزنم.
شيخ جواب فرمود! آن اعمال جزو حديث شرعي نيست.
حكيم جواب داد: پس چرا بسر من آرودند؟
شيخ جواب داد: منكه نگفته بودم اين قسم با شما سلوك كنند.
حكيم گفت اگر شما نگفته بوديد و راضي باعمال شنيعه آنها نبوديد، پس چرا از آنها مؤاخذه نفرموديد و حال آنكه آنها مرتكب چندين خلاف شرع شدند و خودشان هم در حضور شما اعتراف كردند، كه غفلتا بدون اذن من كه صاحب منزل بوده‌ام بمنزل من هجوم آورده‌اند و در اطاق موقوفه را شكسته و ما را باين فضاحت تا اينجا آورده‌اند اگر من شراب خورده باشم فقط يك گناه كرده‌ام اما اين آقايان زياده از هشت معصيت كبيره را مرتكب شده‌اند و بكدام دليل شرعي شما يك گناه مرا مجازات داديد اما از هشت معصيت آنها كه هريك موجب تعذير شرعي است اغماض فرموديد؟ پس معلوم شود خود شما آنها را مأمور كرده‌ايد كه بمنزل من بيايند و آبروي مرا بباد فنا بدهند و حال آنكه خودت ميدانستي كه من مردي مسلمان و صاحب مقامات علميه و داراي علوم نقليه و عقليه هستم و البته ميدانستي كه اعمال چون من عالمي را نبايد بظاهر حمل كرد، صاحب شريعت كه هفتاد محل شرعي براي اعمال عوام مقرر فرموده است نسبت باعمال دانشمندان مملكت اقلا نصف آنها را ملاحظه و مراعات فرموده است و اينكه بدوا جواب تو را نگفتم براي آن بود كه شدت ميل تو را باجراي حد ميدانستم و خبر دارم كه با طلاب قرارداد كرده‌اي كه هر شارب الخمري را كه بحضور تو در حالت مستي بياورند مبلغي بآنها انعام بدهي تا آنكه رياست ظاهري
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 206
تو از اجراء صدور شرعيه و ايذاء مردم تكميل شود بنابراين در آنوقت من هرچه ميگفتم بگوش تو فرو نميرفت و چنان شيفته و فريفته حد زدن شده بودي كه فراموش كرده بودي كه بمثل من مردي حكيم و عالم تكليف نشستن بكني يا آنكه عبا و عمامه مرا از اين لشگر شيطان گرفته بمن بدهي، كه با سر و پاي برهنه در حضور تو ايستاده نباشم و حال آنكه خودت اعتراف كردي كه سلب عمامه و ردا جهت حد شرعي نيست پس تو كه خود را قاضي عدل و مقتداي مردم ميخواني در ظرف دو ساعت مرتكب چندين گناه بزرگ شده كه عما قريب در محضر عدل الهي تمام آنها را بر تو الزام و اثبات خواهم كرد»
مجملا حكيم معظم چنان نطقي كرد كه تمام حاضرين حتي خود مرحوم شيخ را بگريه انداخت و بعد از آنكه حالت مردم را اينطور ديد اظهار داشت (حالت مردم ايران نوعا اين است كه از اذيت كردن بديگران و تماشاي آنچه صدمه از ظالمين بمظلومين ميرسد ابتدائا اظهار كمال بشاشت مينمايند و اين مردم از حيوانات كمتر و وحشي‌تر هستند چرا كه از ملاحظه مصائب وارده بر ابناء صنفي خود تفريح ميكنند و لذت ميبرند ولي بعد از اتمام عمل اظهار تأسف ميكنند و متأثر و متألم ميشوند بنابراين قانون طبيعي عمومي كه در مردم وحشي جاهل ايران هست همانقدر كه اول مايل بتماشاي استخفاف حكيم و اجراء حد بريدن ضعيف او بودند و با نهايت ميل تماشا بلكه تفريح از تازيانه خوردن او مينمودند همان اندازه هم بعد از ديدن جريان خون از پشت و پهلوي حكيم متأثر و گريان شدند و در موقعي كه حكيم نطق ميكرد و مطابق قوانين شرعيه بر شيخ حداد اعتراض مينمود، تمام حاضرين تحسين بفلك ميرسانيدند و بر شيخ نفرين ميكردند و او را گناهكار ميشمردند شيخ مرحوم خواست اين فتنه را بخواباند لهذا اعتراف بخطاي خود نموده و برخاست و عبا و عمامه خود را تقديم حكيم نمود اما
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 207
حكيم ابدا اعتنا نكرده نپذيرفت و با كمال وقر و متانت از اطاق بيرون رفت و هرقدر مردم خواستند عبا و عمامه باو تقديم كنند قبول نكرد و گفت:
اگر شريعت اسلام در ميان شماها رواجي داشت عبا و عمامه خود مرا از اول نمي‌برديد حالا كه برده‌ايد من با همين حالت بمنزل خودم ميروم در حالتي كه يقين دارم طلاب علوم دينيه كه تمام معتمدين شيخ هستند تمام اسباب و اثاثيه اطاق مرا غارت كرده‌اند و ابدا كسي از آنها مؤاخذه نخواهد نمود كه چرا برده‌ايد و منهم توقعي از اين علماي اعلام ندارم چرا كه ميدانم آنچه آنها ميگويند فقط براي تحصيل اشتهار و تكميل اعتبار است نه براي ترويج احكام دين حضرت خاتم النبيين صلّي اللّه عليه و آله و سلّم»
مجملا شيخ مرحوم كه حقيقتا ملائي متدين و مردي صاحب شرم و حيا بود از اين واقعه بقدري متأثر شد كه صريحا بطلاب و اجزاي خودش اخطار بلكه حكم كرد كه ديگر مست نگيرند و شارب الخمر نياورند و متعرض احدي نشوند، كه او براي اجراي حد شرعي حاضر نخواهد شد، بعلاوه «ميرزا حسن ورزنه» هم قصيده در هجو مرحوم شيخ انشاء كرده و اعتبارات آن مرحوم را متزلزل نموده و اگرچه ما تمام آن قصيده را از حفظ داريم ولي نظر باحترام شيخ مرحوم كه حقيقتا فقيهي عديم النظير بود از درج آن اشعار اغماض مينمائيم
بلي بعد از آن فقره كه نوشتيم فقط حدي كه مرحوم شيخ جاري كرد حكم قتل دو نفر سيد موسوم بميرزا حسن و ميرزا حسين بود كه بعنوان بابي بودن حكم بوجوب قتل آنها فرمود و خلاصه آن قضيه از اين قرار است:

قتل ميرزا حسن و ميرزا حسين‌

در زمان امام جمعگي مرحوم آقا سيد محمد حسين برادر مرحوم آقا ميرزا سيد محمد امام جمعه معروف اصفهان كه يكي از مردمان بزرگ بوده اين دو
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 208
نفر بهمين اسامي كه نوشتيم پيش‌كار و طرف حساب و مرجع امور او بودند و چون در آن تاريخ خود نگارنده در اصفهان نبوده نميتوانم حقيقت مطلب را استكشاف نمود بنگارم و آنچه ميان مردم ميگويند اين است كه مشاراليها مبالغ كلاني از امام طلب‌كار شده بودند و سختي در مطالبه ميكرده‌اند، آقاي امام هم نمي خواسته آن مبلغ را بدهد، لهذا در مقام اضمحلال آنها برآمده و جمعي را برانگيخته كه در حضور شيخ مرحوم مدعي بابي بودن آنها شوند و شهادت بدهند بعضي ديگر ميگويند ميرزا سليمان نايب الصدر برادرزاده آقاي امام در مقام عناد با آنها بوده بعضي نسبت اين اسباب‌چيني را بخود حضرت والا ظل السلطان ميدهند، كه چون با آنها وصلت داشته طمع باموال آنها نموده بعضي هم ميگويند حقيقتا آن دو نفر بابي بوده‌اند و احتمال دارد تمام اين اسباب مدخليت داشته، بهرحال شهود كثيره زياد از هشتاد نفر بر كفران دو نفر شهادت دادند و مطلب را باعلي درجه ثبوت رسانيدند و حكم قتل آنها را از محضر مرحوم شيخ صادر شد و آن هردو را كشتند، يعني حكومت اصفهان حكم شرعي را اجرا نمود و اين آخرين حدي بود كه بحكم شيخ مرحوم جاري شد و از قرائن ميفهمم كه شيخ چندان مايل باين كار نبوده و خيلي هم طفره زده و مدتي هم مماطله كرد حتي آنكه بعد از ثبوت شرعي هم چندي در دادن حكم مسامحه ميفرمود، اما فرزند اكبر او آقاي نجفي از همان روزيكه مرجع امور شرعيه شد كمال ميل باجراي حدود داشت و گذشته از حد شرب خمر كه هفته‌اي يكي دو تا كه طلاب موظف پيدا ميكردند و آقا اجرا مينمودند ميل مفرطي هم باجراء حكم قتل داشتند و چون در اين عصر اجراي اين حكم بيشتر نسبت بطايفه بابيه قابل وقوع است. لهذا سعي آقا و اتباع آقا در پيدا كردن بابي زيادتر از ساير عناوين است و مكرر اشخاص محكوم القتل بدست آقا گرفتار شده‌اند و بجزاي خود رسيده‌اند و كسي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 209
در اينكار مزاحم خيال آقاي معظم نبوده و نشده مگر در ايام صدارت مرحوم امين الدوله كه كليه اختيارات علما محدود شد و دست و پاي آقاي نجفي هم قهرا بسته گرديد.

قتل بابيه‌

اشاره

اما بعد از انتشار خبر عزل و انفصال مرحوم امين الدوله كه روزي بنده را احضار فرمودند همينكه شرفياب شدم معلوم شد دو سه نفر ديگر هم از رؤساي طلاب را خواسته‌اند و همه حاضر شده‌اند حضرت آقا با ما چند نفر سر جنبانان كه مدتي خانه‌نشين شده بوديم خلوت كردند و اينطور اظهار فرمودند كه:
«خود شما ميدانيد در دوره صدارت اين خبيث چقدر بر علماء اسلام توهين وارد شده و عظم آنها از انظار عوام كم شده حالا كه باطن شريعت شر او را از سر اهل اسلام كم فرموده لازم است بعضي اقدامات بكنيم كه دو مرتبه عوام متوجه بما شوند و خواص بترسند»
ما همه گفتيم هرقسم رأي مبارك حضرت حجت الاسلام قرار بگيرد ماها مطيع هستيم، آقا فرمودند بلي بايد چند نفر را مست پيدا كرد و حد زد و يكي دو نفر را هم كشت بنده با نهايت وحشت و حيرت عرض كردم آدم بكشيم؟!! فرمودند خير، بابي پيدا ميكنيم و آنها را ميكشيم و براي انجام اين مقصود مقرر فرمودند كه ماها بطلاب ابواب جمعي خودمان حكم كنيم تا شبها در اطراف محلات اصفهان مخصوصا در چهار باغ كهنه كه معبر جلفا است و محل سكني ارامنه و شراب فروشان است و اطراف محله جوباره كه متعلق است بيهوديها بيشتر مراقبت كنند تا هركس آنجاها ميرود و شراب ميخورد گرفتار نموده بمنزل آقا بياورند و براي حق الزحمه گرفتن هريك نفر مست پنج تومان مقاطعه شد و براي انجام همين مقصود هرچه مدرسه خرابه در اطراف محلات بود بحكم آقا تعمير شد و در هريك
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 210
از آنها جماعتي از طلاب را سكني دادند و اغلب براي طلاب شهريه مقرر فرمودند، طلاب هم انصافا كوتاهي نميكردند، و علاوه از گرفتن مست در كوچه و بازار از هرخانه كه صداي ساز و آواز بلند ميشد از بام خانه بآنجاها هجوم ميكردند و اگر بساطي براي عيش چيده شده بود مبدل بمجلس ماتم ميشد، تا كار بجائي رسيد كه از هيچ‌خانه صداي دايره و ساز شنيده نميشد، يك نفر مطرب در اصفهان باقي نماند و تمام آنها بطرف شيراز و طهران مهاجرت كردند حتي آنكه صداي تنبك كه در ورزش‌خانه‌ها براي تعليم ميزنند موقوف شد و كهنه‌سوارها راضي شدند كه بجاي تنبك پيت نفتي استعمال كنند و پذيرفته نشد دو سه مرتبه هم هيئت فضلا بخانه‌هاي يهود ريختند و هرچه خم و شيشه ديدند درهم شكستند و در تمام ميخانه‌ها را بستند، بعد از آنكه ديگر هرچه تفحص كردند نه عربده مستي شنيدند نه صداي‌سازي حمله بر فواحش شهر بردند و هرجا خانه از آنها سراغ داشتند درش را گل گرفتند و صاحبش را حد زدند و يا از خانه بيرون كردند، از اين كار هم فارغ شدند حمله بر بابيها بردند در شهر اصفهان و نجف‌آباد پنج فرسخي اصفهان كه مركز بابيه است هرجا بابي سراغ داشتند بزحمت انداختند، مردم هم موقع را غنيمت دانسته هركس با هركس غرض داشت يا بدهي بكسي داشت فورا راپورت ميداد كه اين شخص بابي است.

شيخ الرئيس در اصفهان‌

در همين ايام شاهزاده حاج شيخ الرئيس كه بجرم هواخواهي شاهزاده شعاع السلطنه از شيراز تبعيد شده و بطهران ميرفت وارد اصفهان شد، پولتيك حضرت والا اينطور اقتضا كرد كه بملاحظه خوش آمد مردم شيراز و طايفه قوامي از شيخ پذيرائي نشود، بنابراين خود حضرت والا هم بعنوان شكار از شهر خارج شدند و بآقايان هم سپردند كه ديدن از شيخ نكنند و چون شيخ از
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 211
بين راه بشاهزاده مؤيد السلطنه رئيس تلگرافخانه اصفهان تلگراف كرده بود كه منزلي برايش تهيه كند او هم در مقابل تهيه منزل برآمد و حضرت والا هم بمشار اليه قدغن كردند كه زودتر شيخ را از اصفهان حركت بدهد و نگذارد كه زياد بماند باري شيخ وارد شد برخلاف آنچه انتظار داشت وضع اصفهان را غير مطبوع يافت و دانست كه پولتيك حكومت او را در اين شهر سرگردان داشته است. لهذا مصمم شد كه خودداري كند و بر سماجت و لجاجت بيافزايد و اگر هم خيال توقف از اول نداشت بعد از مشاهده اين اوضاع مصمم شد كه مدتي متوقف باشد و چون مطمئن بود كه منبر او جالب انظار و مصدر اشتهار خواهد شد، لهذا فورا در همان خانه كه خانه داشت مقدمات روضه‌خواني را فراهم نمود، جماعتي هم او را معاونت كردند و چادر بزرگي برپا داشتند و شيخ بمنبر رفت و بعد از يكي دو مجلس بقدري منبر او را مردم پسنديدند كه خاص و عام دور او اجتماع نمودند نمودند و تا حدي كه خانه او جا داشت مشحون بوجود مستمعين ميشد، آقايان اصفهان مخصوصا آقاي نجفي بملاحظه حمايت پولتيك حكومت كه هميشه آنرا مقدس ميدانسته و بهمين جهت از شيخ ديدن نكرده بلكه مردم را هم نهي از مراوده با او فرموده بودند، از اين معني برآشفتند و خواستند خدمت خود را نسبت بولي نعمت حقيقي با كمال و اتمام برسانند، لهذا زمزمه در شهر انداختند كه شيخ بابي است و هركس دور او برود از لشگر ابليس و هواخواهان طايفه ظالمه خواهد بود، اين انتشار با آنكه خيلي هولناك بود نتوانست مقاومت با حسن بيان شيخ بنمايد و كسي را منصرف از رفتن بمنزل او ننمود بلكه بمقتضي «الانسان حريص علي منع» رغبت مردم را زيادتر نمود بعلاوه فايده ديگري هم بحال شيخ بخشيد و بابيه اصفهان اين حرف را باور كرده دور شيخ را پروانه‌وار گرفتند و اين مطلب خاطر مبارك آقاي نجفي را متغير ساخت و رخنه‌هاي بسيار بزرگ در
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 212
اساس مطاعيت مطلقه او نسبت باهالي اصفهان انداخت و دانست آنطوريكه خيال كرده بوده نيست و هنوز در مردم اصفهان رمقي باقي‌مانده كه از اوامر مقدسه آقا سركشي توانند كرد، يكمرتبه مصمم شد كه مخالفين را بانواع عقوبت مجازات فرمايد تا عبرت ديگران شود، بعلاوه همينكه شيخ از فرمايشات آقا در باره خود مستحضر شد عنان بيان را بطرف او بيانگيخت و بقدري كنايتا و صراحتا از او مذمت كرد كه هركس شنيد قلبا از آقا متنفر شد و تمام اين مطالب را باشاخ و برگ بحضور آقا عرض مينمودند و بر تغير و تشدد او ميافزودند و چون نسبت بخود شيخ نميتوانست صدمه وارد آورد چرا كه در تحت سلطنت و مقهور قدرت او نبود. لهذا تمام انتقام را باشخاص اختصاص داد كه از شيخ اعانت و در ماندن او معاونت نموده‌اند، اين بود كه بعد از رفتن شيخ بطهران در مقام مجازات حاميان و مريدان او برآمد و كمر بر قتل آنها بسته و منتظر فرصت نشست گوئي آسمان هم با خيالات او علي الرسم همراهي كرد و جواني از بزرگان اين طايفه ميرزا عزيز اللّه خان پسر ميرزا ورقاي معروف كه بجرم بابي‌گري در محبس كشته شده بود باصفهان آمد، اين جوان علاوه از صباحت منظر داراي اخلاق فائقه و صاحب بشاشت بشره و مختصرا بقول عوام‌گيرنده يعني صاحب قوه جاذبه بود كه هركس بطرف او ميرفت و چند كلمه با او حرف ميزد بالمره مجذوب نظر و بيان او ميشد رؤساي بابيه هم مقدم او را در كمال احترام پذيرفتند و هرشب و روز براي پذيرائي او مجلس ضيافت شادماني در خانه يكي از آنان منعقد ميشد و تمام افراد بابيه شامل آن مجالس ميشدند بعلاوه از اجتماع خود آن طايفه بعضي از فضلاي اصفهان را هم گاهي دعوت ميكردند كه با آن ميهمان عزيز ايشان صحبت و مباحثه كنند و در هر مجلس عكاس مخصوص آن طايفه حاضر ميشد و عكس آن هيئت را در حالتي كه بعضي از فضلاي اصفهان را هم گاهي دعوت ميكردند كه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 213
با آن ميهمان عزيز ايشان صحبت و مباحثه كنند و در هر مجلس عكاس مخصوص آن طايفه حاضر ميشد و عكس آن هيئت را در حالتي كه بعضي تصوير عباس افندي را در دست گرفته بعضي تابلو (اللّه ابهي) را در بغل گرفته‌اند برميداشت و بهريك از حاضرين يك قطعه تقديم ميكرد.
مجملا اگرچه مدت توقف ميرزا عزيز اللّه خان در اصفهان زيادتر از يك هفته نشد ولي در آن مدت قليله كانه ايام عيد و جشن و سرور فرقه بهائيه بود و مبلغها مخارج ضيافت او كردند و منافقين كه در هر طايفه و هرمجمع حاضرند تمام وقايع را بعرض حضرت آيت اللّه برسانند و بسيار خوب موقعي بدست آقا آمد كه انتقام خود را از اين طايفه بگيرد، چه حاضرين در مجالس ضيافت عزيز اللّه خان اغلب همان اشخاصي بودند كه نسبت به شيخ الرئيس اظهار ارادت كرده بودند و در اين موقع آقاي معظم خوب توانست تمام آنها را در يك مجلس با اسناد گرفتار نموده همه را مجازات كند ولي چند مطلب او را از اين اراده ممانعت كرد يكي آنكه وارد موقوم منشي و مترجم اول وزير بانك روس بوده و البته بستگي بروسها داشته و اگر در نبودن او متعرض آنها ميشد روسها حمايت مي كردند و تير آقا بسنگ ميآمد و از ميدان آنها شكست ميخورد، دوم آنكه جماعتي از اجزاء حكومت در آن مجالس عضويت بلكه رياست داشتند كه نه آقا را بر آنها تسلطي بود و نه پولتيك آقا اقتضاي مزاحمت آنها را مينمود و با همه آنها كارهاي زياد داشت مثل ميرزا اسد اللّه خان وزير ماليه اصفهان كه اقلا سالي ده هزار تومان از او بآقا فايده ميرسيد، مثلا فرع مالياتي هرگز نميداد و اصل ماليات را هم قبض ميخريد و هرچه جنس بدهي بديوان داشت تسعير ميكرد و هرچه جنس مستمري ميخريد جنس معيني ميگرفت و امثال آنها را تمام ميرزا اسد اللّه خان مساعدت ميكرد و اگر گاهي خيال عدم مساعدت مينمود فقط بيك
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 214
كلمه رام ميشد و آن كلمه اين است كه آقا ميزدند (بعضي حرفها در باره شما شنيده‌ام انشاء الله دروغ است) حساب ميرزا اسد اللّه خان ابله ضعيف النفس بهمين يك كلمه پاك ميشد و فورا اسنادي كه منظور نظر آقا بود مهر ميكرد ديگري ميرزا محمد خان لشگرنويس اصفهان كه از پهلوي او هم مبالغي در سال فايده ميبرد، از جمله از دهات خودش سرباز نميداد و سرباز دهات آقا را بر دهات رعايا سرشكن و تحميل ميكردند و هروقت در ده آقا سربازي پيدا ميشد كه اسباب زحمت رعاياي آقا را فراهم ميكرد. فورا اخراج او را ميخواست و امثال آنها، سوم آنكه حمله بر يك طايفه كه زيادتر از ششصد نفر هستند منافي پولتيك حكومت بود و اگرچه حكومت صرفا مطيع آقا بود اما باهم مواضعه داشتند كه هرگز اقدامي منافي امنيت شهر و مخل انتظام عمومي ننمايند، تا مبادا براساس استقلال حكومت او لطمه وارد آيد اين بود كه حضرت آقا دست نگه داشت تا ميرزا عزيز اللّه خان بطهران برگشت و منتظر بهانه ديگر نشست، از قضا بلافاصله ميرزا حسن معروف باديب العلماء از طهران بعزم اصفهان و شيراز حركت نموده وارد اصفهان شد اين شخص يكي از عمايد بابيه است و تقريبا سمت پيشوائي نسبت بآنها دارد ورود او باصفهان حضرات بابيه را بهيجان آورد و دور او را هم گرفتند و منزل او را در خانه حاجي ميرزا نصر الله ملك المتكلمين كه خودش در آن تاريخ در فارس شيراز بود مقرر داشتند و مقارن ايامي كه مشار اليه در اصفهان بود همه روزه راپورت‌نويسان آقا در مقام تحقيق از حال و افعال بابيه بودند و يك روز مطلع شدند كه يك نفر از آنها ميرزا علي محمد نام چند جلد فرائد كه ازكتب معتبره بلكه اول كتاب استدلالي بهائيه است بشخص صحافي داده كه جلد نمايد اجزاء آقا فورا رفتند و كتابها را از صحاف كه او هم بابي بود گرفتند و در مقام كرفتار كردن ميرزا علي محمد برآمدند و مشار اليه را در كوچه دروازه‌نو ديدند و تعاقبش كردند او هم فرارا خود را بخانه آقا محمد جواد صراف رسانيد و آقا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 215
محمد جواد و رفيقش ميرزا علي خان از او حمايت كردند و گماشتگان آقا را عقب نشانيدند و اين دو نفر كساني هستند كه براي حاج شيخ الرئيس خانه معين كرده و لوازم مجلس روضه‌خواني او را فراهم نموده بودند و زيادتر از ديگران طرف بغض و غرض آقا بودند.

گرفتاري آقا محمد جواد

باري گماشتگان آقا رفتند و تفصيل را بعرض آقا رسانيدند و امر مبارك صادر شد كه جماعتي از طلاب بخانه آقا محمد جواد و ميرزا علي خان رفته هردو را با ميرزا علي محمد بياورند.
اتفاقا وقتي بآنجا رسيدند كه ميرزا علي خان مطمئن شده بمنزل خودش رفته بود و هيئت مأمورين اول بخانه آقا محمد جواد داخل شده و مشار اليه را از پهلوي زن و بچه‌اش با سر و پاي برهنه كشيده بطرف مسجد شاه بردند مردم ولگرد بيكار اصفهان هم اطراف او را گرفته بناي هرزگي گذاشتند و اغلب آب دهان بسروصورت او ميانداختند و در جلو او تصنيف ميخواندند و بر او و بابيه لعنت ميكردند، مختصرا با يك اسلوب بسيار نامرغوبي كه كمتر نظير آن ديده و شنيده شده مشار اليه را از وسط بازار بزرگ شهر عبور دادند اما ميرزا علي خان همينكه اجتماع طلاب را ديد و مقصد آنها را فهميد فورا يك قبضه تفنگ پنج‌تير برداشته بالاي بام خانه رفت و فرياد كشيد هركس پيش بيايد خونش گردن خودش است و براي ترسانيدن آنها يكي دو تير هم بهوا خالي كرد حضرات فهميدند كه اين كافر بسيار قسي القلب است و احتمال دارد مسلمانان را بكشد لهذا از او و ميهمانش صرف‌نظر كرده بهمان يك نفر اسير قناعت كردند و هرچه خيال داشتند بسر آن سه نفر بياورند بسر همان يك نفر آوردند و در ضمني كه او را ميبردند خبر بحكومت رسيد فورا محرمانه آدم فرستادند نزد آقا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 216
كه مبادا فتوي بكشتن آقا محمد جواد بدهد كه اسباب فتنه خواهد شد، لهذا وقتي كه آقا محمد جواد را بحضور رسانيدند فرمودند از قراريكه بر من ثابت شده اين شخص عادت بشرب خمر دارد بايد حد شارب جاري گردد فورا او را لخت كردند و علي الرسم بدوش كشيدند و شروع بتازيانه زدن شد، زننده تازيانه از قضا همان حاجي حيدر علي بود كه روز قبل از آنها كتك خورده بود لهذا چنان تازيانه را بضرب و قوت تمام بر بدن او فرود مي‌آورد كه از جايش خون مثل فواره ميجوشيد و حقيقتا هشتاد تازيانه بر او زدند كه اگر بر بدن خر زده بودند از هم ميپاشيد و نميدانم بكدام جهت اين مضروب نمرد و هنوز هم زنده است، بعد از انقضاي حد كه محدود عليه بيهوش افتاده بود نعش او را به پسرش واگذاشتند و احدي باور نميكرد كه اين شخص پوست كلفت از زير آن تازيانه‌ها جاني بيرون ببرد و او را بدوش حمال حمل كرده بمنزلش رسانيدند و همان شب تمام بابيه در منزل اديب اجتماع نمودند كه چاره براي خود فكر كنند، چه ميدانستند تمام آنها بتدريج گرفتار همين عقوبت خواهند شد و مذاكرات مجلس آنها را درست اطلاع ندارم همين قدر ميدانم اغلب آراء آنها بر اين قرار گرفت كه بيكي از قنسولخانه‌هاي روس يا انگليس پناه برده متحصن شوند تا بحمايت آنها از شر تازيانه آقا راحت شوند و فردا صبح بعضي را مأمور كردند كه باين هردو قونسولخانه بروند و استمزاج كنند كه آيا بآنها پناه خواهند داد يا نه؟

پناه بابيه به سفارت‌

از جواب قنسول انگليس استحضار ندارم ولي از قونسولخانه روس جواب مساعد شنيدند و در آن تاريخ گنيازدابيزا قنسول روس اصفهان كه مردي موقر و مجرب بود موقتا به بطرز پورغ رفته بود و بجاي او موسيو باردنفسكي كه اينك مترجم اول سفارت در طهران است سمت نيابت داشت و منشي اول قونسولگري
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 217
ميرزا اسد الله خان پسر مرحوم ميرزا مهدي خان نائيني منشي اول سفارت روس بود و اين جوان خيلي بلندپرواز و بي‌ملاحظه و تندخو و مغرور بود و هميشه مايل بود كه مصدر كارهاي بزرگ باشد و مداخلي عمده و قابل و اشتهاري كامل حاصل نمايد و با ظل السلطان هم از ابتداء ورود آغاز مخالفت كرده و با دشمنان او يعني بانوي عظمي و پسرهايش علنا مراوده ميكرد و بهمين ملاحظه با آقاي نجفي هم نرد مخالفت ميباخت و همينكه بابيه بتوسط او اظهار مطلب كردند بدون فكر آنها را دعوت بقونسولخانه نموده نه تنها حفظ آنها را قبول كرد بلكه آزادي آنها را رسما بر عهده گرفت كه بتوسط قونسولخانه و ضمانت دولت روس از دولت ايران بگيرد بابيه هم باور كردند و اجماعا بقونسولخانه رفتند جماعتي هم از نجف‌آباد پنج فرسخي اصفهان بآنها ملحق شدند و علانيتا اظهار بابيگري و صريحا مطالبه آزادي كردند، روز اقدامات قونسولخانه را درست نميدانم ولي همين قدر چيزي كه حسا فهميدم اين بود كه بعد از ده دوازده روز توقف آنها در قونسولخانه و انعقاد مجالس متعدده در مجلس حكومت با حضور جناب امام جمعه و آقاي نجفي بالاخره اينطور مقرر شد كه جنابان امام جمعه و آقاي نجفي نوشته‌اي مشتمل بر امنيت طايفه بابيه از حيث جان و مال بنويسند و حكومت هم آن را امضاء نمايد و آن نوشته را بقونسولخانه بسپارند و قونسولخانه اصل آن را ضبط نموده سوادي بهريك از متحصنين بدهند و آنها از آنجا بيرون بيايند و آنچه حدس ميزنم گويا كارگذاران دولت روس كاملا در اين امر مداخله و تصرف را جايز ندانستند كه باين اختصار ختم شد.
مجملا در روز موعود طرف عصر بابيه با همراهي قزاق و غلام قونسولخانه از تحصن خارج شدند از آنطرف جماعتي از الواط و اراذل سده (همايونشهر)
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 218
اطراف قونسولخانه را گرفته مهياي حمله بر بابيه بودند و هر قدر از آنها كه عصر خارج شدند تقريبا بسلامت بخانه‌هاي خود رسيدند اما آنها كه بملاحظه اينكه شناخته نشوند اول شب خارج شدند هنوز يك كوچه راه نرفته بودند كه بدست جماعت مسلمانان گرفتار شدند غلام و قزاق روس هم فقط تا اول كوچه با آنها همراهي كرده آنها را رها ميكرد و آنشب نزديك بود فتنه بزرك دولتي پولتيكي حادث شود و دولت ايران را بمخاطره عظيمي بياندازد ولي خداوند حفظ فرمود و شرحش اين است كه چون استخلاص خبر بابيه بمسامع مردم رسيد، بطرف قونسالخانه اجتماع كردند كه هرچه بابي در آنجا هست بكشند مسيو باردنفسكي در آنوقت براي تفرج بخارج شهر رفته بود ميرزا اسد اللّه خان هم در خانه خودش در نزديكي قونسولخانه بود وقتي باردنفسكي از تفرج برگشت مقارن غروب اجتماع مردم دور قونسولخانه را ديد و فريادهاي آنها را شنيد فورا بطرف دار الحكومه رفته مطلب را بحضرت والا اظهار كرد و امنيت قنسولخانه را فورا مطالبه كرد حضرت والا هم فرستادند آقاي نجفي را احضار كردند و باو حكم فرمودند كه الآن برو مردم را از دور قونسولخانه متفرق كن كه مبادا يك فتنه بزرگي احداث شود، جناب آقاي نجفي فورا رفتند در قونسولخانه روي سكو ايستاده مردم را مخاطب فرمودند و شرحي در وخامت عاقبت اين حركات وحشيانه اظهار فرمودند بالاخره گفتند: «تكليف شرعي شما اين است كه الآن از اينجا متفرق شويد تا كفار بهانه بدست نياورند و بر مسلمانان حمله و غلبه نكنند» مردم هم علي الظاهر متفرق شدند ولي دسته دسته در كوچه‌هاي اطراف قونسولخانه كمين كردند از آن طرف حضرت والا فرزند خود شاهزاده بهرام ميرزا سردار را با چند نفر سوار براي محافظت مسيو باردنفسكي با او همراه كردند و مشار اليه را بقونسولخانه رسانيدند لدي الورود او هم بابيه باقي‌مانده را مرخص كرد كه بمنازل
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 219
خود بروند و آن بيچاره‌هاي بدبخت اجل برگشته از قونسولخانه خارج شده هركدام بطرفي رفتند، بعضي از آنها در ميان مردم افتاده با عابرين ديگر مخلوط شده جاني بدر بردند بعضي ديگر گرفتار اشرار شدند و هر دسته يك نفر را گرفته با سلام و صلوات بطرف خانه مجتهد محله ميكشيدند و در عرض راه بقدري بآنها اذيت كردند كه با نهايت سختي كشته شدند و درست معلوم نشد كه در آنشب چند نفر كشته شدند از پانزده نفر الي پنج نفر كشته شد و قدر يقين همان پنج شش نفر است كه باسم و رسم معروف بودند و شناخته شدند آقا محمد جواد و ميرزا علي خان را كه مؤسس اين فتنه بودند حكومت بباغ چهل‌ستون برده يكي دو روز نگاهداشته مبلغي از آنها گرفته آنها را بطرف طهران روانه نمود سايرين هم ديگر نتوانستند در اصفهان بمانند هركدام در يك گوشه مخفي شده با لباسي مبدل و وضعهاي بسيار هولناك باطراف فرار كردند و اين فتنه چند روزي بآرامي گذشت ولي شبها آدمهاي امام جمعه در خانه مردم ميرفتند و آنها را تهديد ميكردند كه شما را جزو بابيه بحضور آقا صورت داده‌اند و مأمور گرفتار كردن و بردن شما هستيم و آن بيچاره‌ها از ترس جان و حفظ مقام خود هرقدر ممكنشان ميشد نقد و قبض ميدادند تا از اتهام بابي بودن مستخلص شوند آقايان مجتهدين هر محله هم نسبت باشخاصي كه طرف شبهه بودند يا غرض با آنها داشتند همين قسم سلوك ميكردند رفته‌رفته اشرار هر محله هم دست از آستين درآورده شبها سر راه بر عابرين ميگرفتند و ميگفتند تو هم در قونسولخانه بوده و آقاي محله تو را احضار كرده و بالاخره به تقديم ساعت و وجه نقد و عبا و اسباب جيب امر ختم ميشد مردم هم موقع را غنيمت شمرده با هركس طرف غرض يا معامله بودند همين معاملات را ميكردند.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 220

بابي‌كشي حاجي ميرزا ابو القاسم زنجاني‌

از جمله حاجي ميرزا ابو القاسم زنجاني كه در كوچه خياطها منزل داشت و يكي از پيش‌نمازهاي اصفهان بود و نسبت بدو نفر همسايه خود حاجي حسين و حاجي هادي معروف به خياط كه از تجار معتبر اصفهان بودند مبالغي مقروض بود و اين هر دو نفر هم از سابق متهم به بابي‌گري بودند باين معني كه آنها مراوده زيادي با حاجي ميرزا هادي دولت‌آبادي داشتند كه بهمين تهمت از اصفهان اخراجش كرده بودند و من نميتوانم شهادت بدهم كه آيا آنها بابي بوده‌اند يا نبوده‌اند و واقع امر را خدا ميداند ولي ميدانم كه دنبال كردن حاجي ميرزا ابو القاسم از آنها براي درد دين نبوده بلكه بواسطه قرض بود كه بآنها داشت و ابتدائا فرستاد و قبض‌هاي خود را از آنها مطالبه كرد كه مجانا تقديم كنند آنها هم امتناع كردند و چون آنها بقونسولخانه نرفته بودند از خودشان مطمئن بودند كه كسي نميتواند مزاحم آنها شود، باين معني كه اگر آنها واقعا بابي بودند از پيروان حاجي ميرزا هادي يعني ازلي بوده‌اند و با آنها كه بقونسولخانه رفتند، يعني بهائيه ضديت داشتند باري بعد از آنكه حاجي ميرزا ابو القاسم از آنها مأيوس شد و دانست كه آنها قبوض را رد نخواهند كرد شبانه فرستاد آنها را گرفتار كرده و اجزاء آقا از ميان زن و بچه با نهايت ذلت كشيدند و بخانه آقاي نجفي بردند و خود حاجي ميرزا ابو القاسم بخانه آقا نجفي رفته و جماعتي از طلاب مدرسه نيم آورد كه در همان محله است و بعضي از اهل محله را همراه خود برد و بآقا نجفي اظهار كرد كه اين هر دو نفر بابي هستند و خواهش كرد كه آنها را حبس و توقيف نمايند، تا فردا شهود حاضر شده شهادت خود را ادا نمايند آقا نجفي نميدانم بچه ملاحظه از قبول اين تكليف امتناع نمود و صريحا گفت:
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 221
«اگر اين دو نفر بابي نباشند توقيف آنها جايز نيست و اگر بابي هستند القاء آنها حرام است و چون هنوز شرعا ثابت نشده است تكليف شرعي اقتضا ندارد كه آنها را حبس كنم و بهتر اين است آنها را به منازل خودشان بفرستيم تا بعد از ثبوت، آنچه تكليف شرعي باشد درباره آنها معمول ميداريم»
و آنها را مرخص كرد، سيد از ترس آنكه مبادا شكارش از دست برود فورا برخاسته باجزاء خودش حكم كرد تا آنها را گرفته در خانه خودش حبس كردند و علي الطلوع جماعتي را براي اداي شهادت حاضر كردند و يكي از آن شهود برادر همان حاجي ميرزا ابو القاسم، ميرزا علي محمد نام كه دو سه سال بود از نجف برگشته و محل اعتناي احدي نشد و با نهايت فقر و پريشاني زندگاني ميكرد و اين سيد بقدري نانجيب بود كه نسبت باشخاصي كه بيشتر باو رعايت ميكردند زيادتر اذيت مي كرد و همين دو نفر در موقع ورود او مبالغي مخارج او كرده بودند و قريب يك سال هم همسايه من بود و بيشتر گذران او را بنده متحمل ميشدم و آن‌قدر بمن اذيت كرد كه مرا مجبور بفرار از اصفهان كرد، بلكه اسباب نفي بلد برايم فراهم آورد باري آن سيد محترم شهادت غرائي داد و باجداد طاهرينش قسم است كه بعد از چند روز كه فهميد حاجي ميرزا ابو القاسم پولها را تنها خورده و او را فريب داده صريحا منكر شهادت خودش ميشد و مكرر بمن اظهار ميكرد كه من شهادت حسيه نداشتم.
باري شرح جزئيات اين واقعه بقدري جگرخراش است كه قلم ما را ياراي تحرير آن نيست همينقدر ميگويم زن و بچه آنها را راه ندادند كه آخرين وداعي با آن دو آجل رسيده بنمايند، حتي آب و نان هم در خانه مجتهد بآنها نرسانيدند و بالاخره چند نفر شهادت دادند كه ما شنيده‌ايم كه اينها بابي هستند، در اين ضمن نوشته از آقا منير پسر آقا جمال بروجردي از اعاظم بابيه كه هنوز هم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 222
زنده است و همين آقا منير حكم بكفر و وجوب قتل پدرش كرده و مادرش را بدون طلاق عروس كرد و قرار خودش ولدالزنا است رسيد، صريحا نوشته بود بر من ثابت است كه اين دو نفر بابي و واجب‌القتل هستند حاجي ميرزا ابو القاسم هم از ديدن اين نوشته كه خودش استدعا كرده بود، قدرتي پيدا كرد او هم گفت بر من هم ثابت است يكمرتبه رجاله كه براي تماشا حاضر شده بودند، ريختند بطرف اطاق محبس و اين دو نفر را كشان‌كشان بيرون آوردند، اول سيد حسن آدم حاجي ميرزا ابو القاسم بهر كدام زخم كاردي زد بعد هم مردم هركدام با كارد و چاقو زخمي بآنها زده تا از خانه بيرونشان آوردند و ببازار رسانيدند مردم بازار براي تحصيل ثواب اطراف آنها را گرفتند هركس هر قسم آلتي داشت بر آنها بكار برد، حتي شخصي سنك‌تراش تيشه بر فرق آنها زد و بالاخره بقدر يك ساعت اين دو نفر را زنده نگاه داشتند و بانواع عقوبتها آنها را كشتند و بعد از آنكه راحت شدند ريسمان بپاي آنها بسته در اطراف شهر گردانيدند و يك نفر ايراني نه اصفهاني آلت رجوليت آنها را بريده براي عيالشان برد، ديگري چشم آنها را از حدقه بيرون آورد و بالاخره يك نفر اصفهاني مبلغي پول داده نفت خريده بر بدن آنها ريخته و آنها را آتش زدند.
البته خوانندگان اين كتاب تعجب خواهند كرد از اينكه چرا ما جزئيات اين قضيه را كه از قضاياي تاريخي دنيا است و دلالت بر وحشي‌گري اراذل اصفهان دارد نگاشته و بكليات اكتفا كردم، با آنكه در آنموقع حاضر و ناظر بوده‌ام و بايستي تمام وقايع آن ايام را ثبت كنم ولي غفلت دارند از اينكه نقل وقايع جزئيه آن ايام يك نوع خيانتي است بدولت و ملت و اين تاريخ علاوه از آنكه بنظر متمدنين دنيا ميرسد تا قيام قيامت باقي ميماند و اگر تمام آن حوادث را بنويسم نه تنها ملت خود را منفرر ساير ملل عالم كرده‌ام بلكه طبقات بعد و اخلاف
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 223
همان مردم كه مرتكب اين اعمال رذيله شنيعه شده‌اند علاوه از آنكه از اعمال اسلاف و پدران خود خجالت ميكشد آنها را لعن و نفرين خواهند كرد واقعا چگونه باور كند كه در رقبة الاسلام ايران و مركز اسلام دو نفر انسانرا مثله كنند و حال آنكه حضرت امير المؤمنين ميفرمايد «اياكم و المثله و لو بالكلب العقور» يا جنازه مرده را آتش بزنند و حال آنكه پيغمبر ميفرمايد «لا يعذب بالنار الارب النار» يا دو نفر را بقتل جبر بكشند.
حالا از امور مذهبيه گذشتيم چگونه قلم ما ميتواند بنويسد در شهريكه مثل ظل السلطان حاكم مقتدري دارد علنا اينگونه حركات زشت ظاهر شود، كه ملت ايران را تا قيامت در انجمن بين‌الملل سرافكنده و خجل و معروف بسبعيت و وحشي‌گري بنمايد، بلكه هيچ سبع و درنده هم نسبت بجنس خودش اينطور رفتار نخواهد كرد، چنانكه حضرت سجاد سلام اللّه عليه ميفرمايد:
نعيب زماننا و العيب فيناو ما لزماننا عيب سوانا
فان الذئب يترك لحم ذئب‌و باكل بعضا بعضا عيانا يعني:
«ما زمان و ايام و روزگار خودمان را متهم ميكنيم و آنها را مصدر عيب خودمان ميشناسيم و حال آنكه هرچه عيب هست از خود ما است روزگار و زمان ما عيبشان همين است كه ما در آنها هستيم»
و كدام برهان از اين بالاتر كه گرگ جسد گرگ را نميخورد اما ماها كه دعوي انسانيت داريم يكديگر را ميخوريم.
شاهد اين كلام معجز نظام آنكه تمام حيوانات و وحوش و سبع از اجسام و اموات احتراز و احترام ميكنند ولي ما بچشم خودمان ديديم كه بني آدم آنها را احترام نكرده نفت زده سوزانيد و حال آنكه در شريعت مطهره اسلام نهي اكيد شده كه دست بر روي جسد ميت مگذاريد و جنازه را فشار مدهيد و و و و در تمام
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 224
افراد اهل عالم از مصيبت‌زده احترام ميكنند و بقول فرنگيها وقوع مصيبت يك نوع رسميت دارد كه جالب احترام و رعايت هر دوست و دشمن است اما ملت ما آلت رجوليت شوهر كشته را بريده در خانه او برده عيالش را صدا كردند كه بيا امانت شوهرت را بگير و آن امانت را دادند، عيال همان حاجي ميرزا ابو القاسم بعد از سه روز كه از قتل آن دو نفر گذشته بود بحمام رفته و فرستاد عيال آنها را جبرا بحمام برده بآنها تكليف بلكه الزام نمود كه حتما حنا بر دست و پاي خود به بندند و رسم ايران اين است كه مصيبت‌زده تا يكسال استعمال حنا نكند، باري آنچه من در در اين موضوع ديده‌ام نميتوانم بنويسم ولي اين نكته را هم ناگفته نميگذارم كه بعضي مردم ضعيف‌النفس گمان نكنند كه من حمايتي از بابيه دارم نه بناموسم قسم است اگر سگ هار را باين وضع كشته بودند من دلشكسته و متأثر ميشدم چه جاي انسان فرضا اين شخص بابي و واجب القتل باشد شارع مقدس اسلام ترتيبي مقرر فرموده است كه بچه وضع او را بكشند ابدا سوزانيدن و مثله كردن و قتل جر در دين اقدس اسلام نيست و نسبت بدشمنان خودشان حتي شمر ابن زياد هم اجازه اين‌گونه سلوك را نداده‌اند و اين اعمال مربوط باسلام نيست بلكه از جهالت بعضي مسلمانان است كه از حقايق اسلام بكلي بي‌خبر هستند و يا در باطن دشمن اسلام هستند و در ظاهر براي اجراي اغراض فاسده خود را مسلمان جلوه ميدهند بهر تقدير از اين مبحث هم ميگذريم و حوادث بابيه آن ايام را نديده ميانگاريم و ننوشته ميگذاريم:
شرح اين هول و فزع در دو بلامي نيارم گفت اكنون بر ملا
قصه پر غصه دور و درازچون توانم گفت با اين حال باز
نه زبان از ترس جنبند در دهان‌نه توان و نه روان و نه بيان
پس به بخشاي اي رفيق محتشم‌گر ز شرح ماجراي من تن زدم
كوه را رنجي چنين سازد هيابا همه سختي نماند پا بجا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 225

كشتن بابيه در ايران‌

الحاصل بعد از آنكه اين وقايع هولناك در اصفهان پيش‌آمد ساير بلاد هم يا بصرافت طبع، تأسي باهل اصفهان كردند و يا آنكه حكومت شرع و عرف اصفهان بملاحظه آنكه مطلب را عمومي كنند و خودشان تنها مسئوليت نداشته بتوسط آقايان علماي يزد و شيراز و ساير ولايات خواهش مساعدت كردند، كه آنها هم شروع بكشتن بابيها بنمايند و اين فتنه در اغلب بلاد ايران مشتعل شد و در هرجا كه حكومت مقتدري داشت كمتر افروخته شد چنانكه علاء الدوله در شيراز جلوگيري كرد و آقايان را مانع شد از اينكه شروع بقصابي نمايند و هركس را كه آنها صورت دادند از شيراز تبعيد كرد، اما در يزد چندين مقابل اصفهان خونريزي شد و فضاحت يزد از اصفهان زيادتر شد و مطابق خط آقا شيخ جعفر مجتهد يزدي كه خطاب بآقاي حاج آقا نور اللّه نوشته بود و خود بنده خواندم يكصد و پنجاه نفر بين مقتول و مصلوب و محروق از اين طايفه رهسپار ديار عدم شدند و حوادثي كه در يزد واقع شده هزار درجه شنيع‌تر از حوادث اصفهان است مثلا در اردكان كه يكي از قصبات يزد است در يكروز هشت نفر از قبيل صدر العلماء و نظام الشريعه و كسان آنها را قطعه‌قطعه كردند، در قزوين و همدان و كاشان هم مختصري شروع شده بزودي ختم شد و در واقع اين قضيه اولين قضيه دوره سلطنت مظفر الدين شاه مرحوم است و نظير آن ابدا واقع نشده مگر در سلطنت پدرش، فرقي كه دارد در آن عصر دولت در مقام قتل اين طايفه بود اما در اين عصر مردم برخلاف ميل دولت اين قسم اقدام كردند، بهرحال يا باصرار روسها و يا بملاحظه حفظ انتظام مملكت دولت مجبور شد كه مؤسسين اين فتنه را تنبيه فرمايد و ابتدائا اردوئي برياست نصر السلطنه سردار معظم كه اينك سپهدار است تشكيل دادند كه بيزد و اصفهان بيايند و مقصرين را تأديب نموده نظم و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 226
امنيت مسلوبه را اعاده دهند و شهرت حركت سپهدار، آقايان اصفهان را بوحشت انداخت اما بعد از چندي معلوم شد كه اسباب حركت سپهدار فراهم نشده فقط سيصد نفر سوار كشيك‌خانه برياست هژبر السلطنه كه اينك سالار اعظم و پيشكار امير بهادر جنك است بطرف اردكان و يزد مأمور شدند و از ظل السلطان هم با نهايت سختي حركت دادن آقا نجفي و امام جمعه را بطهران خواستند. اما حاجي ميرزا ابو القاسم زنجاني فورا بطرف عتبات عاليات فرار كرد و در اصفهان نماند، شاهزاده ظل السلطان هم چون حالت مسامحه و نرمي اتابك اعظم را ميدانست در حركت دادن آقايان مسامحه ميكرد، بعلاوه چون پاي خودش هم در ميان بوده و بواسطه حدوث اين مفسده افواج اصفهان را از صارم الدوله سردار اعظم استرداد كرده بود ميترسيد كه اگر آقايان را بطهران بفرستد در آنجا مطالب عمده پولتيكي مكشوف گردد و تمام وخامت دامن‌گير او شود، چه او را از اين مفاسد يك نتيجه عمده برده بود.

اختلاف ظل السلطان با بانو عظمي‌

توضيح آنكه رياست افواج اصفهان از سوابق ايام با خود حضرت والا بوده و از جانب او صارم الدوله مداخله مينموده و بعد از او پسرش سردار اعظم اما در اواخر عهد شاه مرحوم ناصر الدين شاه بانوي عظمي و سردار اعظم بطهران رفته رياست افواج را مستقلا برعهده گرفته و فرمان صادر كردند.
مرحوم مظفر الدين شاه هم نميتوانست خواهر خود را برنجاند و تا مدتي كه ظل السلطان با اين فاميل راه ميرفت احداث هيچ قسم اشكالي نشد اما بعد از آنكه پسرهاي ظل السلطان بزرگ شدند قهرا مجبور شد كه براي هريك از آنها كاري پيدا كند كه چندان محتاج باو نباشند و بتوانند تحصيل ثروتي بنمايند مسعود ميرزا ظل السلطان
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 227
و معلوم است خواهرزاده هرگز مقابلي با پسر نخواهد كرد، لهذا اول با بديع الملك كه حالا سالار جنگ است و رياست صندوقخانه و غلامهاي شخصي او را برعهده داشت و املاك برزرود او را اجاره كرده بود پيچيد و تمام اين مناصب را از او گرفته به اولاد خودش داد و از همين‌جا عداوت بين خواهر و برادر شروع شد و بهمين قدر هم اكتفا نكرده خواست رياست افواج ثلاثه اصفهان را كه عبارت است از فوج جلالي و فوج فريدن و فوج چهارمحالي از سردار اعظم انتزاع نموده به سه نفر از پسرهاي خودش بدهد، در اين مرحله خيلي اهتمام كرد اما شاه مرحوم نظر مرحمتي كه نسبت ببانوي عظمي خواهرش داشت تمكين نميكرد، اما بعد از حدوث اين حادثه عظيمه از طرف شاه و صدر اعظم تلگرافات سخت بظل السلطان شد كه شهر را منظم نگاه بدارد، مشار اليه در جواب تمام آن تلگرافات اظهاركرد كه:
«انتظام شهري مثل اصفهان استعداد ميخواهد و من باده بيست نفر پيشخدمت زلف چسبانيده نميتوانم چنين شهري را منظم نگاه بدارم و تمام قواي نظامي اين شهر در تصرف سردار اعظم است و او بواسطه ضديت و عداوتي كه با من دارد از من اطاعت نمي‌كند و در مواقع لازمه از فرستادن سرباز و استعداد مضايقه مينمايد»
شاه و صدر اعظم هم مجبور شدند كه تمام استعداد و قشون اصفهان را بخود او واگذار كنند تا راه عذر او بسته شود و جلو اغتشاشات را بگيرد و اين نكته را همه مردم فهميدند كه انتزاع افواج اصفهان از سردار اعظم و ارجاع رياست آنها بخود حضرت والا بعد از اين قضيه شده لهذا شاهزاده ميترسيد كه مبادا آقايان در طهران مجبورا اعتراف باصل واقعه كنند و براي او توليد اشكال شود اين بود كه براي فرستادن آنها بطهران معاذيري چند تراشيده و نمي‌گذاشت آنها بطهران بروند و بالاخره سفارت روس خيلي سخت گرفته
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 228
و شاه را مجبور كرد كه حتما آقاي نجفي را بطهران بياورند و صدر اعظم هم سخت گرفت اما آقاي نجفي برادر خودش حاجي آقا نور الله را فرستاد و خودش اعتنائي نكرد و بطهران نيامد، شاه مرحوم از ترس روسها ناچار بود كه در احضار آقا نجفي اصرار كند و يكي از اسباب عزل اتابك و نصب عين الدوله اين مطلب شد و خلاصه آنكه شاه باتابك تكليف كرد كه هم يك مبلغي مجددا استقراض كند و هم شاه را بفرنگستان ببرد و هم حقوق مردم را قطع كند تا جمع و خرج دولت تصويه شود و هم آقا نجفي را بطهران بياورد اما صدر اعظم يعني اتابك از تمام آنها اظهار عجز ميكرد اما استقراض را تصويب نكرد، باين ملاحظه كه ديگر محلي ندارند كه در مقابل اصل و فرع مبلغ استقراض محل قرار بدهند، اما سفر فرنگستان هم بدون در دست داشتن مبلغ معيني ممكن نميشود و تحصيل آن مبلغ ممكن نشود مگر بقرض، اما تصويه جمع و خرج و كسر كردن از حقوق ارباب حقوق براي دولت ميمنت ندارد، چرا كه ارباب حقوق اگر از طبقه علما و اهل دربار باشند كه هرگز ممكن نيست ديناري از حقوق آنها كسر شود اما از طبقات متوسط مثل علما و سادات چون معاش آنها منحصر باين حقوق است قطع آنها مناسبت ندارد و اسباب زحمت بلكه انقراض دولت ميشود، اما احضار آقاي نجفي موجب حدوث يك فتنه بزرگي در اصفهان خواهد شد، چرا كه ظل السلطان باو تلگراف كرده بود كه اگر بخواهم آقاي نجفي را حركت بدهم شهر اصفهان بهم ميخورد و هزار قسم مفسده پيدا ميشود اين بود كه اتابك هم باور كرده اين مسئله را محال مي‌دانست و زير بار اين كارها نرفت و يا يكدرجه هم راست گفته بود، چرا كه آقا نجفي خيلي از مسافرت بطهران وحشت داشت و و يكمرتبه ديگر هم بهمين عنوان يعني كشتن هشت نفر بابي‌هاي سده (همايونشهر) او را بطهران برده بودند و نهايت ذلت و صدمه بر او وارد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 229
شده بود و چون اين قضيه را مفصل نوشتم از قضيه قتل بابيهاي سده اجتناب ميكنيم، تا بالمره از موضوع اصلي خارج نشويم؛ باري آقا نجفي از ترس رفتن بطهران جماعتي از رعاياي دهات خودش و ساير رعايا كه ارادتي باو داشتند بر انگيخته بود، كه اگر بر آقا سخت گرفتند شهر را بهم بزنند و در تمام اين مدت جماعتي مراقب خانه او بودند و شبها كشيك ميكشيدند تا مبادا غفلتا او را بگيرند و ببرند و همين اقدام را ظل السلطان بهانه ساخته و از حركت دادن آقا امتناع ميورزيد و اتابك هم اظهار عجز ميكرد، اما عين الدوله محرمانه در حضور شاه هرسه مطلب را برعهده گرفت كه بزودي انجام بدهد بعبارة اخري هم جمع و خرج را تصويه نمايد و هم شاه را بسفر فرنگ ببرد و هم آقا نجفي را بطهران بياورد، شاه مرحوم هم بهمين شروط مرقومه، اتابك را معزول كرد و عين الدوله را اولا وزير داخله و بعد از چند ماه وزير اعظم و بعد از دوسه ماه ديگر صدراعظم و در مراجعت از فرنگ اتابك اعظم فرمودند.

احضار آقا نجفي بتهران‌

بعد از آنكه عين الدوله بمقصود خود رسيد اولين اقدامي كه كرد احضار آقاي نجفي بود كه در كمال اهتمام از ظل السلطان خواست، ظل السلطان هم مي دانست كه عين الدوله مردي جدي است و مخالفت از اوامر او جايز نيست لهذا بدون تأخير آقاي نجفي را روانه طهران نمود، اتباع آقا خواستند هياهوئي بنمايند ولي حكومت ممانعت كرد و محرمانه آقا نجفي را مطمئن كرد كه بزودي خودش او را مستخلص خواهد ساخت.

اصلاح ماليه‌

تاريخ ايام صدارت عين الدوله پر است از حوادث و وقايع عمده ولي آنچه را كه ما در مقام بيان آن هستيم و مربوط بمطالب ما است اصلاح ماليه است كه در
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 230
ظاهر اصلاح و تصويه جمع و خرج بود اما در واقع بر اغتشاش ماليه افزود.
عين الدوله اول خيال داشت نقشه صحيحي براي ماليه ايران ترسيم نمايد و نظام السلطنه را كه در امر ماليه و محاسبات ايران كمال مهارت را داشت معلم خود قرار داد ولي بزودي ملتفت شد كه اصلاح امور ماليه ايران مستلزم يك فتنه عظيمي در تمام بلدان خواهد شد و خود عين الدوله هرگز از شورش و بلوي وحشت نداشت و انصافا آدمي صاحب عزم و مردي جدي و راسخ العقيده بود اما در مقابل خود ميديد پادشاهي ضعيف النفس و متلون المزاج را كه طاقت تحمل بر هيچ حادثه نداشت، لهذا از خيال اوليه خود منصرف شد و در مقام اصلاح موقتي بوده نه اساسي و شايد در اوايل امر خيال اجراي قوانين هم داشته و قوانين عثماني را هم بدبير الملك سپرده كه ترجمه نمايد و او هم بنده را معاون خودش قرار داد كه آنها را تطبيق با قواعد شرعيه كنم ولي اين خيالات طولي نكشيد كه مبدل شد بخيالات ديگر يعني حفظ مقام خود اولا استرضاي مقام شاه ثانيا جمع كردن مال ثالثا در اين سه مقصد بسيار خوب ميجنبيد و اگر امساك فوق العاده نداشت از آنچه ميگرفت قدري هم بمردم ميداد، باز ممكن بود كه سالها در مسند صدارت باقي باشد ولي عين الدوله ميخواست برخلاف قواعد قديمه معموله مملكت از همه كس بگيرد و بهيچ‌كس ندهد و اين وضع انفصال او را در سال اول خبر ميداد نهايت آنكه بخب با او مساعدت كرد و دو سه قضيه پيش آمد كه رياست او را امتداد داد اول عنوان تشكيل صندوق كه بدستورالعمل «مسيو نوز» كه آن تاريخ وزير گمرك و پست بود براي گرفتن ماليات و اداي حقوق ارباب حقوق اداره باسم اداره «صندوق» در تمام ايران داير شد و مقرر گرديد حكام ولايات ماليات ابو ابجمعي خود را تسليم صندوق نمايند و در ظرف سال بچهار قسط بپردازند و ارباب حقوق هم قبوض خود را بعد از حاشيه مستوفي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 231
محل و چسباندن تمبر كه از قرار توماني ده شاهي قيمت تمبر معين شده بود كه ارباب حقوق دستي بمستوفي ميدادند و مستوفي بدولت ميپرداخت و در ركاب از قرار توماني پانزده شاهي در صندوق كسر ميكردند و فهرست ميدادند و در غير ركاب از قرار توماني سي‌شاهي و فهرست را هم بچهار قسط ميدادند كه سه ماه بسه ماه يك قسط بپردازند از ارباب تيول هم بهمين قسم رسومي مقرر شد كه رويهم رفته از هريك تومان حقوق اعم از مواجب يا مستمري يا مقرري كه در كتابچه بخرج دستورالعمل نوشته ميشد «هزار بدولت عايد ميشد و ضرر اين كار بيشتر بحكام و مستوفيها خورد چرا كه در سابق همين اندازه بلكه بيشتر آنها كسر مي كردند و تا مدتي صرافهاي قبض خر بيكار ماندند و اگر دولت پول نقدي تهيه ميكرد ممكن بود فهرست‌ها را هم از مردم بقيمت نقدي توماني پنجهزار بخرد و مبلغي كافي باو عايد گردد، مردم يعني ارباب حقوق هم با كمال ميل ميفروختند، چنانكه امروز هم سندات دولتي و قبوض ارباب حقوق از قرار توماني سه هزار و چهار هزار يا پنجهزار در بازار دادوستد ميشود.
اصلاح ماليه باري عين الدوله از اين تدبير و كسر كردن بعضي از مواجب‌هاي زياد و افزودن بر اجاره پاره از معادن و تيولات و امثال آنها فريب ده كرور محل پيدا كرد، اما در مقابل آن مجبور بود كه يك مبلغ كه گويا بصد و بيست هزار تومان بالغ شده بود در ازاي مواجب اجزاي صندوق بدهد و يك مبلغ را هم درباريها محل اضافه مواجب خود قرار دادند و از شاه مرحوم دستخط صادر كرده بودند و يك مبلغي از آن براي دولت باقي ماند ولي معلوم است اين مبلغ جزئي جواب سه كرور مخارج فوق العاده را نميدهد. راستي اگر كسي دقت كند و دوره سلطنت مظفر الدين شاه را با دوره سلطنت ناصر الدين شاه مقايسه نمايد بخوبي بر او
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 232
مكشوف ميشود كه حالت آن پادشاه چگونه بوده است چه با آنكه مخارج شخصيه ناصر الدين شاه بمراتب بيشتر از پسرش بوده و همه ساله مسافرتهاي كوچك باطراف داخله ميكرد و سه سفر هم بفرنگستان رفت و بناهاي عاليه هم از او يادگار مانده است و با همين ماليات زندگاني مينمود و پنجاه سال را گذرانيد فقط در اواخر اول بواسطه «رژي» و بعد بواسطه حوادث ديگر مبلغي مقروض شد اما مظفر الدين شاه در دوازده سال دوره سلطنت بلكه كمتر قريب يكصد و بيست كرور از وجوه استقراضي و تفاوت عمل گمرك كه يك كرور در زمان او بهفت كرور رسيد و ترتيب صندوق و انتظام امر مسكوكات و كسر حقوق و فروش بقيه خالصجات و فروش مناصب و القاب و امثال آنها اضافه بر ماليات تحصيل كرد و باز هميشه مخارج آبدارخانه‌اش بزمين مي‌ماند و تمام اين مبلغ را چند نفر ترك كه مقرب دربار او بودند باسامي مختلفه از او گرفته و خوردند و ذخيره كردند و پارك‌هاي عاليه ساختند و در بانك‌هاي خارجه ذخيره گذاشتند.
راستي در آن دوره دزد بازار غريبي بود نهايت دزد منحصر بچند نفر بودند باري عين الدوله خواست مداخل عمده هم براي خودش تحصيل نمايد، لهذا حسب الامر تمام حكام ولايات را براي ايام عيد نوروز دعوت بطهران كرد و معلوم است اينكار در يك زمان هم براي او و هم براي شاه منافع كليه خواهد داشت چه هر ولايتي پيش‌كش معيني داشت كه بشاه و صدراعظم ميرسيد و تغيير و تبديل تمام حكام قريب دو كرور تقديمي براي شاه و صدراعظم تحصيل ميكرد ولي انصافا حصه شاه از اين مبالغ فقط مسافرت بفرنگستان شد آن هم چون بلافاصله مرض بروز كرد تا چند ماه بتأخير افتاد.

تعويض حكام‌

مجملا تمام حكام حتي ظل السلطان و شعاع السلطنه و غيره هم بدربار حاضر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 233
شدند و هيچكدام نمي‌دانستند مقصود دولت از اين احضار عمومي چيست، مردم هم نمي‌دانستند و حدسها ميزدند، عقيده بعضي حتي خود نگارنده اين بود كه عين الدوله شاه را واداشته كه قوانين مملكتي عثماني را در ايران اجرا فرمايد و باين جهت تمام حكام را خواسته‌اند كه هم با آنها مشورت كنند و هم آنها را باجراي آن قوانين مأمور و مجبور فرمايند بعضي هم ميگفتند شاه ميخواهد دولت ايران را داخل در دول ممالك مشروطه عالم فرمايد و از اين قبيل حدسها خيلي زده ميشد، اما بعد از آنكه تمام حاضر شدند معلوم شد غرض ظاهري شاه اين بود كه تشكيل صندوق را بآنها اعلان فرمايد و غرض واقعي عين الدوله اين بود كه اولا از تمام آنها سوقات و تقديمي مخصوص بگيرد و بعد هم سواي ظل السلطان و شعاع السلطنه مابقي را تغيير بدهد و باين واسطه هم مبلغ كلي فايده شخصي حاصل نمايد، و هم براي شاه تقديمي بگيرد، تا بتواند با وجوه تقديمي كه باسم شاه گرفته ميشود مسافرت فرنگ را انجام بدهد و حكام تمام مات و مبهوت ماندند چه اعلان صندوق بوسيله پست و تلگراف هم ممكن بود و لازم نبود آنها را متضرر مخارج مسافرت بطهران و مراجعت نمايند.
مجملا اين بود اصلاح ماليه كه عين الدوله دنيا را پر از فرياد افتخار كرد كه من جمع و خرج ايران را تسويه كرده‌ام و روزنامه رسمي ايران هم او را تالي داريوش بزرگ و اسكندر و پطر كبير و بيسمارك و كلادستون و امثال آن سلاطين بزرگ و وزراي معروف عالم معرفي كرد، بعد از رفتن حكام مرض منحوس و با آمد و ايام تابستان را در طهران و اغلب بلاد ايران توقف نموده جمع كثيري را از زحمت زندگاني در ايران راحت كرد و اين هم يكي از خوش‌بختيهاي عين الدوله بود كه هركس مرد و بلاعقب بود تمام حقوق او را ضبط كرد و هركس اولادي داشت نصف يا ثلث را ضبط كرده و در مقابل مبالغي خرج فرمان
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 234
از آنها گرفت بعد از آنكه از مرض كلا آسوده شدند مهياي مسافرت بفرنگستان شدند و آن مسافرت را هم عين الدوله با نهايت عاملي و كمال اكونومي بانجام رسانيدند و هم از عده ملتزمين ركاب كاست و هم از مخارج آنها و بالاخره مادامي كه در سفر فرنگ بودند اعليحضرت شاه حاليه كه آن روز وليعهد بودند بنيابت سلطنت در پاي تخت متوقف و مصدر و مرجع امور مملكت بودند بعد از مراجعت موكب همايوني در انزلي صدراعظم مورد عنايات خاصه شهرياري واقع شده و باعطاي نشان قدسي ممتاز و بلقب جليل اتابك اعظمي سرافراز گرديده از همان وقت استقلال او خاتمه پذيرفت و در مراجعت بطهران دو سه پارتي از وزراي دربار و عمله خلوت برضد او تكميل يافت كه اغلب از آنها هواخواه اتابك اعظم امين السلطان بودند و از آن تاريخ ببعد بتمام قواي عين الدوله صرف مدافعه و حفظ خودش شد.

تبعيد آزاديخواهان‌

وزير دربار حاليه سلطان علي خان را با پسرش وزير افخم كه حالا ملقب بامين الملك است از طهران تبعيد كرد و آنها را به يزد فرستاد نير الدوله را كه او هم در ركاب شاه بفرنگ رفته بود روانه نيشابور نمود امين الدوله را به رشت و بعبارة اخري به لشت نشاه ملك شخصي خودش فرستاد معتمد خاقان و نظام السلطان را چوب زد و باردبيل فرستاد سعد الدوله را كه وزير تجارت بود و مصدر بعضي اقدامات شده بود و بعقيده عين الدوله دشمن سلطنت استبدادي بود و هميشه تجار را بر ضد مسيو نوز واميداشت و از آنها حمايت ميكرد يعني مانع ميشد از اينكه اداره گمرك برخلاف تعرفه معروفه از آنها چيزي بگيرد و تعدي نمايد و اساس وزارت تجارت را هم بر مبني بسيار محكم عالي گذاشته تشكيل چند كمسيون داده و رشوه و جريمه موقوف كرده حتي حقوق فراش و مأمورين را هم خودش ميداد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 235
و ديناري هم از عارض و معروض گرفته نميشد و محاكمه را هم راجع بيك هيئت كرده بود كه از ميان تجار انتخاب شده بودند و بنوبت عوض ميشدند مقرر كرده بوده و بالاخره وضع تجارت را اساسي و امثال وزارتخانه‌هاي اروپا نموده و چشم و گوش مردم را باز كرده بود كه همه فهميدند سواي اوضاع پوسيده و قواعد مندرسه ظالمانه كه تاكنون در ايران جاري بوده است اساسي هم ممكن است مرتب كرد كه باحدي تعدي نشود و حقوق مشروعه كسي پايمال نگردد و البته چنين آدمي وجودش خطرناك است لهذا او را هم گرفتار نموده با نهايت سختي در تحت مراقبت يكدسته سوار كشيك‌خانه بطرف يزد فرستاد و بر اين وزير محترم كه بيشتر ايام عمر خود را در اروپا گذرانيد و هميشه آزادانه زندگاني نموده و شام و نهار و و خواب و ساير اعمال او در تحت يك قاعده خلل‌ناپذيري اداره ميشد در اين سن شخصيت او را بدست يكدسته سوارهاي خيلي وحشي سپرد كه تمام عادات او را بهم زند حتي در ادرار كردن هم آزادي نداشته و در يزد هم او را بحال خودش وانگذاشتند و گويا اخيرا بخيال اتلاف او افتاده بودند لهذا سعد الدوله از محبس فرار كرده بقونسولخانه انگليس پناهنده شد تا وقتيكه مشروطيت ايران اعلان شد آنوقت بطهران آمد و گويا شرحش را در جلد دوم نوشته‌ايم مجملا علاوه از وزراي دولت يكدسته از علماي ملت هم كه رئيس آنها آقاي آقا سيد عبد الله بود برضد عين الدوله برخاستند و هر روز توليد يك شورش و انقلابي در مملكت ميشدند، تا منجر شد برفتن آنها بحضرت عبد العظيم و توسف يكماهه و صدور دستخط انعقاد عدالتخانه و طفره زدن عين الدوله از اين دستخط و بلواي ثاني طهران بعد از آنكه جماعتي از قبيل بنده را گرفتار نموده بكلات و غيره فرستاد و ختم شدن آن بلوي، مسافرت آقايان بقم بعد از تحصن در مسجد جامع و رفتن مردم بسفارت انگليس و بالاخره صدور فرمان مشروطيت و عزل و تبعيد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 236
عين الدوله و رفتن او بفريمان كه اصول تمام اين وقايع را در دو مجلد سابق نگاشته‌ايم و چون عين الدوله از عاقبت كار خود مستحضر بود و ميدانست عاقبت با نهايت ذلت از مسند صدارت خارج خواهد شد لهذا در آن سال تمام ماليه ايران را بشخصه از حكام گرفته و ديناري بارباب حقوق نداد، بلكه ديناري در صندوق باقي نگذاشت و مبلغي هم در پاريس از تجار و بانكهاي خارجه قرض كرد.
در سفر فرنگ آنچه عين الدوله تهيه نموده در اندك زماني بي‌جا بخشش و بي‌عقل معاش شاه تمام نموده در ثاني محتاج پول شدند و بعين الدوله فشار آوردند او نيز بحكم اضطرار از يك كمپاني كه صاحب كارخانه اسلحه‌سازي بود ده كرور قرض كرد باين شرط كه نصف نقد بدهد و نصف اسلحه.
معلوم است اين كمپاني بچنين دولت بي‌اعتباري فقط باين ملاحظه ده كرور ميدهد كه اسلحه منسوخه قديمه كه در انبارها مانده و در فرنگ بقيمت آهن نمي‌خرند بمقام فروش برساند آن هم باعلي القيم. اين گنده‌كاري تا چندي مكتوم ماند عين الدوله افتخار ميكرد كه بيكصد هزار تومان شاه را بفرنگ برده و مراجعت داده خلاصه تمام اين پنج كرور صرف لهو و لعب گرديده و اگر اسبابي خريدند اسباب نيز اسباب‌بازي بود و ليكن از انصاف نبايد گذشت پنجاه هزار تومان از اين پول بمصرف يك مطبعه عالي رسيد كه اكنون در تهران بمطبعه شاهنشاهي معروف است ليكن اسباب و لوازم آن را خيلي دزديده‌اند و ناقص كرده‌اند.
بسياري از مال‌الاجاره‌هاي امتيازات را دو سه ساله پيش گرفت و قريب شانزده كرور از هرجهت براي خودش ذخيره نمود و دولت را مقروض ارباب حقوق گذاشت، اين بود كه دوره صدارت او امور ماليه ايران را خراب‌تر از سابق كرد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 237
و بطوري كار بر دربار سخت شد كه مخارج يوميه كارخانه شاه معوق مانده بود و در موقع امضاي فرمان مشروطيت عقيده شاه و درباريها اين بود كه بلافاصله مجلس شوراي ملي چندين كرور قرض خواهد كرد و حقوق معوقه نظام و ساير طبقات انام را بضميمه مخارج دربار سلطنتي را خواهند پرداخت و همه روزه وزرا بمجلس ميآمدند و مطالبه ميكردند اين بود كه مجلس مجبور شد كه اول تشكيل كمسيون ماليه بدهد، تا جمع و خرج ايران را تسويه نمايند.

كميسيون ماليه‌

قبل از آنكه شروع كنيم بذكر اعمال كمسيون ماليه دو سطر در موازنه حالات اين سه وزير كه اجزاء در دوره سلطنت اعليحضرت مظفر الدين شاه بمقام منيع صدارت رسيدند، مينگاريم:
اگرچه فرمانفر هم چندي وزير اول و همه كاره دولت و شخص اول مملكت بود ولي دوره رياست او تقريبا بآرامي گذشت و عنوان او صدارت نبود بلكه وزارت وزارت جنگ و سپه‌سالاري بود و ما فقط سه نفر را كه صدر اعظم شدند باهم موازنه مينمائيم و اگر بخواهيم تمام اخلاق و عادات و امتيازات آنها را از يكديگر بنويسيم بسيار طولاني خواهد شد ولي ما براي اهل دانش فقط بيك سطر قناعت ميكنيم.

قواي سه‌گانه مملكت‌

همان قسم كه حكماي سياسي قواي مملكتي را بر سه قسم منقسم كرده‌اند و بغير از آن سه قوه باين نحو تقسيم كرده‌اند قوه مقننه، قوه اجرائيه. قوه قضائيه همان قسم اين سه وزير هركدام منظور يكي از اين سه قوه بودند.
مرحوم امين الدوله مظهر قوه مقننه بود و از اجرائيات بكلي دور بود، عين الدوله فقط مظهر و مصدر قوه اجرائيه بود، از عالم وضع قوانين بي‌اطلاع
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 238
بود، اتابك مرحوم تقريبا مظهر قوه قضائيه بود، چه در امور مملكت باندازه يك عدالتخانه صبر و تأمل ميكرد و بسا ميشد كه از كثرت مماطله كه بخيال خودش غوررسي ميكرد، مقصر واقعي را بي‌گناه ميشناخت و وضعيت ميداد و بي گناه را بسختي عقوبت ميفرمود، گاهي نسبت بمجرم حكم عفو صادر ميفرمود و گاهي بشدت مجازات مينمود و هميشه اخذ بغير حق ميكرد و عطاي بيفرما حق ميفرمود، بلي چيزيكه او را محبوب بسياري از طبقات كرده بود كرم بي‌مأخذ او بود كه كمتر كسي را محروم ميكرد نه تنها بارباب استحقاق پول ميداد بلكه بوزرا و حكام و رجال دربار همه قسم نقد و منصب و ملك و مواجب بدون منت ميداد
اما امين الدوله مرحوم تمام شب و روز او مصروف وضع قوانين مشتركه از تمام كتب ممالك كتابچه‌هاي قانون و نظامنامه‌هاي ادارات و وزارتخانه‌ها را تحصيل كرده بود و آنها را ترجمه نموده از ميان آنها بمناسبت حالت مملكت و اخلاق و مذهب ملت قوانيني انتخاب نموده ثبت و تدوين ميكرد و چندان در اين خيال نبود كه يكي را اجرا نموده بعد بديگري بپردازد.
اما عين الدوله نه تنها از اهل فضل و سواد محسوب نبود بلكه از اوضاع ممالك متمدنه هم اطلاعي نداشت و معلومات او محدود بود باوضاع حكومت ايلياتي و سر تا پا اجراء بود بدون اينكه قبل از حكم فكري بكند و هرچه بخيالش ميرسد در هر قضيه فورا همان را اجرا ميداشت اعم از اينكه حق باشد يا باطل. صحيح باشد يا سقيم و چندان بحرف ديگران اعتنا نميكرد اگرچه دوستان خودش هم بودند، بنابراين تقرير بسيار ساده اگر امين الدوله و عين الدوله باهم كار ميكردند يعني امين الدوله وضع قوانين ميكرد و بدست عين الدوله ميداد كه بدون معطلي اجرا نمايد تمام مفاسد اين مملكت در ظرف سه سال اصلاح ميشد و شايد بدون احتياج بپارلمنت تا يك مدتي امور مملكت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 239
اداره ميشد ولي از حق نميتوان گذشت با وجود شاه مرحوم و آن عده از تركها نه اتابك اول و ثاني نه امين الدوله بلكه نه بيسمارك نه تمام عقلاي عالم و وزراي مسلم از عهده كار كردن برنمي‌آمدند و عجب‌تر آنكه اين پادشاه با آن اخلاق متضاد خودش سخت‌ترين سلاطين قاجاريه بود چه در ايام حيات هميشه مشغول عيش بود و بعد از مرگ هم بواسطه امضاي فرمان مشروطيت ملقب بعادل و اعظم و كبير و غيره شد، رحمت اللّه عليه.

خرابي ماليه‌

چنانكه سابقا اشاره كرديم، يكي از مختصات مجلس شوراي ملي اصلاح امور ماليه و تسويه جمع و خرج آن بود بلكه از فحوي آنچه نگاشته آمد معلوم شد كه جهت عمده تمكين شاه مرحوم و سكوت دربار بهادر صدور فرمان مشروطيت همانا خرابي اداره ماليه بود و الا باين زودي هم تمكين نميكردند و همانقسم كه انعقاد مجلس بواسطه خرابي و پريشاني اداره ماليه شد انهدام مجلس و انحطاط مشروطيت بواسطه اعمال غير قانوني كمسيون ماليه مجلس شد، گويا مقدر شده بود كه از همان دستي كه نعمت آزادي بايران مرحمت شد با همان دست هم سلب آن نعمت شود.

مذاكرات مجلس اول‌

اشاره

در اوائل انعقاد مجلس، تا چندي اغلب مذاكرات مجلس راجع بانتظام قصابخانه و خبازخانه و ساير مسائل جزئيه بود كه ابدا وظيفه مجلس نبود، در آن مواد جزئيه بحث نمايند و بيشتر اوقات مجلس صرف وضع قوانين داخلي مجلس ميشد و يا مراسلات ولايات را راجع بمسائل انتخابات قرائت ميكردند و يا تظلمات متظلمين را كه بتوسط تلگرافات و عريضجات بمجلس تقديم ميشد مي خواندند و براي صدراعظم ميفرستادند و نه تنها بوظيفه خود ناآشنا و عمل نميكردند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 240
بلكه هميشه در خارج از وظيفه پارلمنت عمل ميكردند و انصافا دو سه ماه اول خيلي هم ملايم راه رفتند و قانون اساسي اولي را كه سر تا پا لغو و ناقص و مهمل است در همان ايام اولاد مشير الدوله صدراعظم و مخبر السلطنه و صنيع الدوله رئيس مجلس تصنيف و تأليف نمودند و مواد آن را بتصويب مجلس رسانيده بحضور همايوني فرستادند و سه روز قبل از وفات شاه مرحوم باهتمام وليعهد يعني پادشاه حاليه بصحه همايوني موشح گرديد و پادشاه حاليه هم با مهر وليعهدي مهر و امضاء فرمودند، تا آنكه سعد الدوله از يزد مراجعت كرد و بسمت وكالت منتخب و داخل حوزه وكلا شد يكمرتبه وضع مجلس تغيير كرد و مسائل بسيار عمده مطرح گرديد از قبيل مسئوليت وزرا در پيشگاه پارلمان و انحصار عدد آنها در هشت نفر و تعيين حدود و مواجب پادشاه و آزادي مجامع و حريت مطبوعات و اصلاح بودجه ماليه و اتمام و تكميل قانون اساسي و امثال اينگونه مسائل اساسيه و اگرچه سعد الدوله در اين مسائل اصراري داشت اما وكلاي طهران كه اغلب از طبقات اصناف و مردمان عامي منتخب شده بودند بهيچ‌وجه وقعي بمطالب او نمي‌گذاشتند و در مقابل اين عناوين اصراري داشتند كه قيمت نان و گوشت و ذغال را در مجلس معين نمايند و بر حرفهاي سعد الدوله اعتراض ميكردند بلكه گاهي هم بر ضد او حرف ميزدند مخصوصا در باب خرابي اداره گمرك و تعديات ميسو نوز و ساير بلژيكي‌ها كه سعد الدوله اصرار در تحقيق و تعقيب مي‌كرد و از وزراء توضيح ميخواست اقليت وكلا او را مغرض مي‌دانستند حتي آنكه يكروزي سعد الدوله اظهار كرد كه فلان بلژيكي كه در سر اداره ضرابخانه بود و سالي چندين هزار فرانك مواجب ميگرفته حالا ايام قونطرات (كنترات) او منقضي شده و ميخواهد دو مرتبه تجديد نمايد در حالتي كه ابدا وجود او مثمر ثمري نيست و بايد بوزير ماليه اخطار كرد كه قونطرات او را تجديد ننمايد و بدون
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 241
جهت فلان مبلغ را باو ندهد و بعد از آنكه خيلي در اين ماده اصرار كرد قرار شد وزير ماليه را بمجلس دعوت كنند و تا حضورا در اين باب مذاكره و تحقيق شود و خوب در خاطر دارم كه ناصر الملك وزير ماليه برحسب اخطار مجلس حاضر شد و از صنيع الدوله رئيس مجلس سئوال كرد كه چه فرمايشي با من داريد صنيع الدوله صريحا جواب داد ما عرضي نداريم جناب سعد الدوله مطلبي با شما دارند مثل اينكه مطلب سعد الدوله از مباحث و مطالب شخصيه او باشد. باري اين بود وضع مجلس پارلمان ايران تا روزي كه وكلاي آذربايجان وارد شدند و بعضي از آنها از مردمان با اطلاع بودند و مسلك آنها موافق بود با مسلك سعد الدوله و ديگر نگذاشتند مسائل جزئيه در مجلس مطرح گردد و بيشتر مذاكرات مجلس در مواد اصلي و مسائل اساسي ميشد و براي هر امر مهمي كمسيوني تعيين كردند كه در كمسيون مطلب را تصحيح و تقسيم نموده بعد بمجلس علني رسمي بياورند و بر طبق آن رأي بگيرند، از جمله كمسيوني براي تكميل قانون اساسي مقرر و كمسيوني براي ترتيب و تهذيب قوانين انجمن بلديه و هكذا كمسيوني براي ترتيب قوانين راجعه بانعقاد و تشكيل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كه برحسب اصرار اهالي آذربايجان اجازه تأسيس آنها داده شده بود و هكذا نسبت بساير مسائل مهمه از قبيل قانون وزارت داخله و وزارت عدليه و غيرها كمسيونها ترتيب دادند و در واقع مجلس از بطالت خارج شده مشغول كار شد، يعني كمسيونها بوظايف خود رفتار ميكردند از جمله كمسيون ماليه كه اعضاء آن را با نهايت دقت از مردمان با اطلاع انتخاب كرده بودند مثل وثوق الدوله كه مستوفي آذربايجان بوده و خود صنيع الدوله رئيس، كه در فن محاسبه كمال مهارت را داشت و حقيقتا تمام ملت با نهايت اميدواري انتظار نتيجه اعمال آنها را داشتند چه اهم تمام وظايف مجلس همانا اصلاح بودجه جمع و خرج دولت بود.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 242

اصلاح بودجه و نحوه دريافت ماليات‌

مادامي كه جمع و خرج مرتب نميشد تمام اعمال آنها نفود باطل ميماند چه در هر قدم محتاج بپول ميشدند و نداشتند. باري كمسيون ماليه با مراقبت تامه ناصر الملك وزير ماليه بدون هيچ تعويل همه روزه در شدت گرمي هوا مشغول كار شدند و عقيده ماها اين بود كه اصلاحات اساسيه را مقدم بر معالجات موقته خواهند داشت، بنابراين در تمام آن مدت روزنامه نداي وطن از اصلاح ماليه بحث ميكرد و امور ماليه را بسه مبحث تقسيم نموده براي استحضار خاطر اعضاء كمسيون در هرسه مبحث داد سخن دارم.
مبحث اول ماليات از چه قسم عوائد گرفته شود.
دوم چه مقدار گرفته شود.
سيم در چه مصرفي خرج شود و در آن مقاله ثابت كردم كه وضع ماليات گرفتن ايران بكلي پريشان است چرا كه اغلب از آب و زمين و اشخاص ماليات ميگيرند از عوائد و منافع مستحصله و مقدار گرفتن هم در تحت هيچ قسم قاعده و قانوني نيست چه بسا املاكي كه ده هزار تومان عايدي دارد فقط ده تومان ماليات ميدهد چه بسا املاك كه دو مقابل عايدي ماليات ميدهد و اگر اين دو مطلب را اصلاح كرده بودند اقلا صد كرور در سال عايدي دولت ميشد و بر احدي هم ظلم و تعدي وارد نميگرديد، يعني از ده ويران خراج نميگرفتند، اما مبحث سيم معلوم است ماليات ميدهند براي تحصيل امنيت در داخله و امنيت در خارجه و تحصيل آن هر دو امنيت محتاج است بتشكيل دولت و دولت تشكيل مييابد از وزارتخانه‌ها پس ماليات بايد صرف وزارتخانه‌ها شود نه در در وجه لشگر و علما و سادات و طلاب و شاهزادگان كه داخل در خدمت نيستند مختصر از مفصل آنكه بيوه‌زن بيچاره كه تمام گذرانش با چند طفل يتيم از يكي دو رأس بز و گوسفند يا دو جريب ملك ميشود و وجوه عايدي خود را تسليم تاريخ انحطاط مجلس متن 243 اصلاح بودجه و نحوه دريافت ماليات ..... ص : 242
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 243
كارگذاران دولت مينمايد. فقط براي اين است كه در گوشه صحرا آسوده بز و ميش خود را بتواند بچراند و احدي بر بزهاي او طمع نتواند كرد، پس اولا ماليات دولت بمصارف لازمه قشون دولتي برسد، ثانيا مصارف هيئت دولت كه عبارت است اولا از شخص پادشاه و ثانيا هيئت وزرا و وزارتخانه‌ها و نه اين است كه بضعفاي مملكت اعانه دادن جايز نميباشد، بلكه در تمام جاهاي عالم رسم است كه براي عموم طبقات عجزه مملكت از جانب دولت با مال ملت ترتيب راحت مقرر شود، اما هرگز رسم نيست بفلان گردن كلفت مبلغي مواجب بدهند و هم او را بنان مفت خوردن معتاد كنند و هم مملكت را بواسطه اينگونه مردم مفت‌خوار بيكار خراب و مسلوب الشروة كنند و هم منال دولت را از طبقات ضعيفه بگيرند و بطبقات قويه بدهند.
باري اين مبحث خيلي طولاني است و افتخار ميكنم كه احدي تاكنون نتوانسته اين مبحث را مثل بنده بنويسد و مكرر ناصر الملك علاوه از تمجيد تشكر ميكرد و اخيرا هم مهيا شد كه از همان قرار كه بنده نوشته بودم وضع ماليات ايران را علمي و قانوني كند و شروع هم كرد ولي دولت مستعجل شد و هركس طالب باشد ميتواند آن روزنامه‌ها را جمع نموده بخواند «1» تا مقدار
______________________________
(1) مملكت را ميتوان تشبيه نمود و رئيس آن خانه را به پادشاه در صورتي كه بزرگ و آقا و صاحبخانه در تنظيم امور واردات بيتيه‌اش دقت نمايد و مداخل و مخارج را مطابق نكند هميشه مقروض و پريشان است يكي از دانشمندان (اكنومي دوميستيك) مي‌نويسد كه شخص بايد واردات خودش را بر سه قسمت تقسيم نمايد يك ثلث آن را به مصارف بيتيه و مخارج خوراك و پوشاك برساند ثلث ديگر را به مخارج فوق العاده كه پيش‌بيني نشده است و در هرخانه لابدا پيدا ميشود ثلث ديگر را بايد ذخيره نمود كه در موقع حاجت دست تنگي بمصارف لازمه برساند ميزان امور مملكت را هم مي‌توان از اين مطلب قياس نمود هيچ مملكتي هميشه در صلح نيست محققا روزي او را جنگي با دشمن خارجي روي خواهد داد چه خواهد كرد سلطان اگر خزانه‌اش تهي باشد مسلما قشون متفرق ميگردند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 244
خدمت ما را بعالم تمدن بداند اما افسوس كه كمسيون ماليه پارلمان برخلاف انتظار ما تمام اقدامات خود را منحصر كردند باينكه مبلغي موقتا پيدا كنند تا رفع و جبر كسر بودجه بشود و شايد تا يكدرجه حق داشته‌اند، چرا كه نه وقت داشتند نه اسباب كه باصلاحات اساسيه دست بزنند ولي در يكجا خيلي خبط كردند كه اعمال خود را بوجه همه مساوات و قانوني مقرر نداشتند و بيان اصلاحات را بر ستون محكم تعديل و تسويه نگذاشتند از اين جهت احداث اعتراض و توليد اشكال شد و جماعتي رنجيدند و برضد مجلس برخاستند.

كارهاي كمسيون ماليه‌

توضيح آنكه اعمال كمسيون ماليه مجلس منحصر بود بچند فقره.
فقره اول- ابطال تيول در تمام خاك ايران و انصافا اين كار كمال لزوم را داشت چرا كه تيول در معني يك قسم تجزيه است و در واقع ملوك الطوايف است و چون اين حكم بوجهه قانوني يعني بنوع مساوات و كليت بدون استثنا صادر شد دنباله پاورقي
______________________________
و دشمن مملكتش را تصاحب مي‌نمايد پس به زيركان مملكت است كه ترتيب صحيحي در واردات و مخارج دولت بگذاريد بعقيده بنده عدالت‌خانه تشكيل نمي‌يابد مگر به اصلاح امور ماليه قشون تنظيم نمي‌شود مگر به تنظيم ماليه محال است اداره قبل از آنكه ترتيب در اداره ماليه ندهند منظم كرد چگونه دولت مي‌خواهد عدالت نمايد و حال آنكه از بيچارگاني كه اجداد آنها در صد سال قبل بر اين داراي ملكي بوده‌اند و امروز آن ملك بكلي خراب و ويران شده و ابدا محصولي ندارد مأمور حكومت ميآيد و ادعاي ماليات مي‌كند هر قدر صاحب ملك بيچاره فرياد مي‌كند كه اين ملك خراب و خودم هم فقير و بيچاره‌ام كسي گوش به حرفش نمي‌دهد از مصدر حكومت حكم صادر ميشود بيچاره را اسير و دستگير نموده هرچه استغاثه مي‌كند جواب كاملا مي‌شنود مي‌گويند ماليات ديوان نبايد زمين بخورد دولت از ماليات خودش نميگذرد .. بيچاره هرچه فغان مي‌كند كه املاكي كه در صد سال قبل نبوده‌اند و امروز آباد شده‌اند ماليات را بعوض من از آنها بگيريد جواب مي‌دهند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 245
احدي نتوانست بر او اعتراض كند و هرچند ارباب تيول خيلي رنجيدند ولي راهي و دليلي نداشتند بر مجلسيان كه ايراد كنند.
فقره دوم- ابطال تغيير جنس بود اين عمل هم در نهايت لزوم بود، چه اغلب اشخاصي كه بعنوان ماليات بايستي جنس بدولت بدهند فرمان تغيير صادر كرده از قرار خرواري يك تومان الي سه تومان نقدا بدولت مي‌دادند و همان اشخاص يا امثال آنها كه بعنوان مقرري يا مستمري يا جيره از دولت جنس مي خواستند جنس معيني ميگرفتند و مبالغ كليه در اين باب همه ساله بدولت ضرر وارد ميشد و اين امر را هم بدون استثنا اجرا كردند و مورد اعتراض نشد.
فقره سيم- تفاوت عمل ولايات را جزو عمل نوشتند و فرع را ضميمه اصل دنباله پاورقي
______________________________
اين مطلب محال است زيرا در بودجه مالياتي كه مرحوم (عباس ميرزا نايب السلطنه) بسته است ابدا از آن ده اسم و رسمي نيست، چه مي‌شد دولت در اين كار اقدام صحيحي ميكرد چه شدند آن ايرانيان متدين دولت‌پرست كه در نگاه داشتن حساب دولت به قسمي دقت داشتند كه (مسيو شاردن) در زمان مسافرتش به ايران كه قريب به دويست سال است مي‌نويسد چه مي‌شد كه دولت فرانسه هم مثل دولت ايران محاسب داشت يا محاسباتش در تحت نظم ميآمد خواهيد فرمود كه آنها مردند و اولاد ناخلف به جاي گذاشتند و در جواب عرض مي‌كنم اولاد آنها باقي‌اند ولي چه كنند وقتي كه مأمور كاري مي‌شوند اول بايد رسوم فرمان و تقديمي مستوفي و غيره و غيره را بدهند يا مأمور شغل و منصبي كردند بيچاره چگونه ميتوان ديانت نمايد در صورتي كه پس از مراجعت از مأموريت اولين سئوالي كه حاكم يا آمر از او مي‌كنند آنست كه چقدر مداخل در اين سفر كردي ابدا نمي‌پرسد به مأموريتي كه ترا گسيل كرديم آيا عدالت و احقاق حق كردي يا خير چه كند بيچاره فلك‌زده كه غير از تقلب و اجحاف چيزي از او نمي‌خواهد در اين موضوع از اين بيشتر گنجايش كه عرض كنم زيرا اگر بخواهم شرح و بسط بدهم (مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود) بهتر اين است كه چند كلمه از اصلاح ماليه عرض كنم كه امروز هم با مختصر مخارجي ميتوان شروع به اصلاح نمود دولت مي‌تواند صورتي از تخمين
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 246
نموده بر حاكم جمع بستند و در مقابل براي حكام و مباشرين ماليه بقدر كفايت حقوقي معين كردند.
اينكار هم معنا و مادتا بسيار مفيد و لازم بود ولي بواسطه نداشتن جزو جمع صحيح اسباب زحمت رعاياي ولايات ميشد: توضيح آنكه اصل ماليات در ايران عبارت است از جمعي كه از سوابق ايام بر بلوك و مزارع و قصبات تحميل شده و همه ساله در كتابچه دستورالعمل همان جمع را مينويسند، مثلا ماليات كرمان را يك قلم مي‌نويسند سيصد هزار تومان و هكذا تا آنكه حساب سيصد هزار تومان كه سرجمع است تكميل شود بعد از آن مي‌نويسند فروع مالياتي شصت هزار تومان و اين شصت هزار تومان محل معيني ندارد فقط حكام همه ساله مبلغي علاوه دنباله پاورقي
______________________________
مالياتي كه نايب السلطنه مرحوم در زمان خودش داده است آنرا به هر شهري آنچه را راجع بآنجا است بفرستد و رؤساي صندوق ماليات يا پست يا گمرك را مأمور نمايند كه آنچه املاك علاوه بر اين دهات شده است تحقيق نموده دفتري تازه بنويسند و محصول ساليانه هركدام از دهات را جداگانه معين نمايند لازم نيست كه اين كار را بلافاصله يكماه انجام دهند يكسال يا دو سال به مأمورين مهلت بدهند كه به اتفاق مستوفي ولايت ميتوانند تقريبا معين نمايند پس از اينكه صورت تقريبي ولايات به تهران رسيد ممكن است هيئتي از متفقين تعيين شود كه به ولايات بروند و مجددا به اتفاق رؤسا يا مأمورين تفتيش نمايند اگر مأمور غرض بكار برده يا آنكه ملاحظه از كسي نموده او را مجازات دولتي بدهند و الا صورت را آن مفتش تصديق بنمايند و از همان ميزان شروع كند بوصول ماليه معلوم است وزارت ماليه بايد هرسال مفتشي در موقع محصول املاك بفرستد تا بازديد محصول شود از قرار صدي پنج موافق معمول تمام عالم از درآمد ملك ماليات اخذ شود و يا آنكه موافق قانون نبوي عشور بيت المال دريافت دارد محققا اداره ماليات نمي‌تواند حقوق دولت را بر اراضي تحميل نمايد چنانكه امروز معمول است زيرا كه ممكن است اين زمين امسال محصول ندهد يا آنكه ملخ خوراكي باشد و يا آنكه آفت‌هاي غير آن باعث انهدام محصول گردد در آنوقت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 247
از اصل ماليات قبول كرده و بدولت پرداخته‌اند و دفتر طهران ابدا نميداند اين تفاوت عمل از كجا حاصل شود حكام هم نميدانند چه آنها وقتي كه بمحل ماموريت خود رفته‌اند آنچه را كه علاوه از دستورالعمل قبول كرده‌اند بضميمه مبلغي كه بعنوان تقديم بشاه و صدراعظم داده‌اند با مخارج شخصيه خود بر ضباط جزو جمع بسته‌اند.
مثلا ماليات اصلي سيرجان بيست و چهار هزار تومان بوده شش هزار تومان هم باسم تفاوت عمل بر او اضافه كرده از ضابط سيرجان سند گرفته‌اند و هيچ نمي دانند ضابط آن اضافه را از كدام قصبه و بچه عنوان گرفته است و كمسيون ماليه در مقام تحقيق از جزو جمع ولايات و توجهي بماليات بلوكات و مزارع برنيامد و هرچه تفاوت عمل صورت بآنها داد آنرا عينا ضميمه اصل عمل كردند و چون در سابق رسم اين بود كه حكام در مقابل تفاوت عمل مبلغي باسم پيشكش و صدراعظم ميدادند كمسيون مجلس آن تفاوت را بر حكام جمع بست و پيشكش را بكلي منسوخ نمود و براي هرحاكمي هم باندازه لياقت محل و اهميت مركز از دوهزار تومان الي سيصد تومان مواجب مقرر شد و حال آنكه وقتي كه حكام در ازاي تفاوت عمل دنباله پاورقي
______________________________
بيچاره زارع با وجود اينكه مقرر شده و بايستي ترحم به او شود بعكس مأمور ماليه ميآيد و مي‌گويد بايد حقوق مشروع دولت را بدهيد هرچه فرياد مي‌كند كه (از ده ويران كه ستاند خراج) بحرفش گوش نمي‌دهند و مجبورا بايد اگر لباس يا اسباب‌خانه داشته بايد گرو بگذارد و حقوق دولت را بدهد آنوقت سال ديگر اين بيچاره دهقان ديگر وسعت آن ندارد كه مزرعه خود را كشت نمايد مجبور مي‌شود كه بيكي از ملاكين اطرافش بمختصر قيمتي بفروشد و خودش مشغول گدائي گردد و يا آنكه براي آن شخص صاحب ملك زحمت بكشد و مختصر حقي به او بدهند) اين است عيوب ماليات در صورتي كه از اراضي بگيرند در مملكت ماليات را فقط دهاقين و بعضي از ارباب حرف بايد تأديه نمايند حقوق ماليه بر عموم اهل مملكت تعلق نمي‌گيرد همه كس مي‌داند كه دولت ماليات
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 248
مبلغي بشاه تقديم ميدارند و مواجب هم ديناري نداشتند معادل همان مبلغ كه بشاه علنا ميدادند و بوزراء محرمانه ميدانند يا باسامي مختلفه از آنها ميگرفتند از قبيل رسوم خلعت پول روزنامه و امثال آنها و باز هم مبالغي فايده برده‌اند و معلوم است محل انتفاع آنها همان تفاوت عمل يا فروع مالياتي است پس كمسيون مالياتي در اين مقام ضبط كرد هم مردم را رنجانيد و هم مبالغي نفهميده به حلق حكام ريخت اما رنجش مردم از اين جهت شد كه عامه مردم يعني رعايا منتظر بودند كه بعد از انعقاد مجلس فروع مالياتي منسوخ خواهد شد، يكوقتي شنيدند نه تنها موقوف نشده بلكه جزو اصل عمل شده لهذا كمال رنجش را از مجلس پيدا كردند اما ضرر دولت همان بود كه توضيح كرديم و ممكن بود قسمتي در اين باب اقدام كنند كه نه بر دولت ضرر وارد شود نه رعايا رنجش حاصل نمايند، بلكه بواسطه بخشيدن پاره از فروع رعايا را هم راضي و مسرور نمايند و ترتيب اين كار بسيار سهل و ساده است.
مثلا ممكن بود از هر شهري مستوفي و سررشته‌دار محل را بخواهند و انعامي دنباله پاورقي
______________________________
را براي اصلاح امور مملكت و نگاهداري قشون و پرداختن حقوق اشخاصي كه بكار ملت بيايند دريافت مي‌نمايد محققا تمام اهل مملكت محتاج بقشون و پليس و قزاق‌سواران هستند و در صورتي كه در خانه آنها دزدي اتفاق بيفتد دولت را مسئول ميدانند و از حكومت محل مطالبه دفع خسارت مي‌نمايند و حال آنكه ابدا بدولت براي حفظ خانه و مال خود حقوق در مدت عمر نداده‌اند در ساير ممالك نه تنها بر محصول تعلق مي‌گيرد بلكه تمام دكاكين و خانه‌ها و اثاث البيت و اشيائي كه براي تجمل مي‌خرند بايد حقوق ماليه بدهند ملت از دادن ماليات امتناعي ندارد زيرا كه ميداند تمام اين وجوه صرف اصلاح مملكتش خواهد شد و بواسطه دادن اين ماليات جان و مالش محفوظ است طرق و شوارع امن خواهد شد.
(نقل از روزنامه نداي وطن)
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 249
باو بدهند تا درست جزو جمع و عايدي آن ولايت را صورت بدهد و از همان قرار بر حاكم جمع به بندند و همان جزو جمع را هم در كتابچه بطبع برسانند و در آن شهر منتشر نمايند تا مالك حسين‌آباد مثلا بداند اصل و فرع ماليات بدهي او چه قدر تا ديناري زيادتر ندهد و اگر دو مقابل ماليات امروزي را هم بر املاك مردم تحصيل كنند و سندي بدست آنها بدهند كه ماليات‌دهنده بداند ممكن نيست اين جمع تغيير كند و هيچ حاكمي نميتواند ديناري اضافه از آن مبلغ بگيرد و عموم مردم با نهايت مسرت و رضايت مي‌پرداختند چه عمده وحشت مردم از اين است كه كم و زياد ماليات بميل و اراده حكومت يا مباشرين امور ماليه است اين است كه هرگز امنيت ندارند.
مجملا در اين خصوص كمسيون مجلس گرفتار خبطي بزرگ شد بعلاوه تفاوت عمل را هم مي‌توانستند قانوني يعني تومان شمار معين كنند كه اگرچه ظلم است اما چون بالسويه است ميتوان موقتا او را عدالت دانست.
اشخاص كمسيون مجلس از اين تصرفاتي كه در جمع كردند بتصرف نمودن در خرج و از آنچه ما مكرر در اين كتاب نوشته‌ايم همه ميدانند خرج ماليات ايران بمراتب مغشوش‌تر از جمع او است چرا كه جمع يك وقتي بملاحظه عايدي فلان ملك بوده اگرچه حالا چندين مقابل زيادتر يا كمتر شده باشد اما خرج ابدا مأخذ صحيحي نداشته است مثلا فلان درويش بحاجي ميرزا آغاسي عريضه نوشته و استدعاي مبلغي نقد و مقداري جنس بعنوان مستمري يا مقرري كرده آن هم قبول كرده و فرمان صادر شده از آن تاريخ ببعد در خانواده آن درويش آن حقوق برقرار مانده است و اگر هم از آن خانواده كسي باقي نمانده مستوفي هنوز بهمان قسم قبض مي‌نويسد و ميبرد و يا آنكه بديگري فروخته و كتابچه بنام مستمري ثبت است و كمسيون ماليه خوب ميتوانست در اين امر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 250
دقت نمايد و بدون اينكه ديناري از حقوق موجود كسر كنند دوسه كرور محل از اشخاص معدوم الاثر تحصيل نمايد و احدي را نرنجاند و بنده مخصوصا در اين ماده با رؤساي آن كمسيون مذاكره كردم در جواب من گفتند «اينكار خيلي مشكل است و ما چطور ميتوانيم بفهميم در خراسان عبد الحسين خان هست و يا نيست و بر فرض كه دنبال كنيم و بخواهيم صاحبان حقوق را باشخاص هم بشناسيم مستوفيها اشخاص را بهمان اسم پيدا ميكنند و تعارفي از آنها ميگيرند و آنها را بجاي صاحبان حقوق اصليه معرفي مي‌نمايند، اما بنده يك راه بسيار سهل و ساده بآنها نشان دادم كه اگر تمام ارباب حقوق را معرفي نميكرد اقلا دو ثلث آنها را معرفي مينمود و آن راه اين بود كه اعلاني از طرف مجلس منتشر نمايند كه هركس حقوقي در ركاب دارد بيايد در كمسيون ماليه و شخصا خود را بهر اسم و رسم كه هست معرفي كند و بعد از آنكه در كمسيون معلوم شد كه اين شخص داراي فلان قدر حقوق بوده است حقوق او را بپردازند اما در ولايات اين امر را بانجمنهاي رسميه رجوع نمايند و مسلم است در اين صورت بنده نميتوانم مهري باسم ديگري كنده پاي قبض زده حقوقي ببرم، اما كمسيون ماليه ابدا در اين مقام برنيامدند بعلاوه معرف آنها هم خود مستوفيها بودند و هر مستوفي نسبت بارباب حقوقي كه در تحت كتابچه او داراي حقي نبود شهادتش را معتبر دانسته و حال آنكه تمام مفاسد امور ماليه ايران منسوب بعمليات همين آقايان مستوفيها است بلكه سالها است دزد ماليه ايران اين طايفه هستند و تا تمام آنها را خارج نكنند و سه چهار محاسب اروپائي در سر ماليه ايران نگذارند ممكن نيست اين اداره اصلاح پذير شود.
تصرفي كه ماليه در خرج كرد بسيار غلط و مهمل و مشحون بانواع اغراض و خبط و اشتباه بود از اين جهت مورد هزارگونه اعتراض بلكه توبيخ واقع شد و مجلس را بباد اغراض فاسده خود دادند.
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 251
توضيح آنكه قريب دو كرور تومان از حقوق ارباب حقوق كسر كردند در حالتي كه معلوم نشد براي چه كسر كردند!؟ و بچه دليل برقرار نمودند!؟
و مأخذ تصرفات آنها بهيچ‌وجه معلوم نشد، مثلا ممكن بود اين اعمال غلط را در لباس صحت جلوه بدهند و اعلاني منتشر نمايند كه از پنج هزار تومان يا دوازده هزار تومان يا كمتر يا بيشتر ابدا حقوقي داده نميشود و از هر هزار توماني از قرار دو عشر كسر ميشود و از هرهزار تومان بپائين يك عشر و نيم كسر ميشود و از پانصد تومان كمتر يك عشر و از صد تومان نيم عشر يا قانوني نظير اين قانون وضع نمايند كه كليت داشته باشد و تكليف عموم مردم را معين نمايند و برحسب آنچه قدما و حكما گفته‌اند (البته اذا عمت طابت) وقتي كه تمام مردم در يك خط و يك كلمه واقع شدند البته شكايتي نخواهند كرد. مثلا حقوق ظل السلطان و نظام السلطنه و عضد الملك را كسر كردند اما ابدا دست بتركيب حقوق معتمد السلطنه پدر وثوق الدوله نزدند و حال آنكه نظام السلطنه در ظرف شصت سال خدمت پنج شش هزار تومان حقوق تحصيل كرده و شأن و لياقت او هم بمراتب زيادتر از معتمد السلطنه بود و از اين قبيل كارها خيلي كردند كه صريحا شهادت بر غرض آنها ميداد و راه اعتراض بدست مدعي‌هاي مجلس داد.
كمسيون مجلس ميتوانست قانوني وضع نمايد كه هميشه اوضاع مملكت ايران را از اختلالات محتمله محفوظ بدارد و ماليه را از پريشاني دائمي نجات بدهد و آن قانون مختصر اين است كه حقوق بكار بدهند نه باشخاص مثلا به مقام وزارت داخله ماهي هزار تومان و بوزير امور خارجه، ماهي پانصد تومان و هكذا نسبت بساير مناصب و اشغال دولتي و مملكتي، نه اينكه به شخص مشير الدوله كه بمقام صدارت رسيده است ده دوازده هزار تومان مواجب بدهند كه وقتي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 252
كه او را معزول ميكنند آن حقوق براي او باقي بماند و ديگري كه باين مقام ميرسد او هم البته حقوق ميخواهد و هركدام از آنها هم كه ميميرند بنابر قانون متداول در ايران ثلث حقوق آنها را دولت ضبط نموده دو ثلث را بوراث او بدهد و اگرچه مجلس براي وزير، و حكام حقوقي معين كرد كه تا در سر كار هستند آن حقوق را بگيرند ولي ملتفت نشدند كه حقوق دائميه آنها را بكلي قطع كنند، مثلا نظام السلطنه مرحوم قريب شش هزار تومان حقوق داشت كه هميشه ميگرفته خواه داخل كار خواه خارج كار باشد و همينكه بسفر فرمانفرمائي آذربايجان يا فارس ميرفته دوازده هزار تومان حقوق آن مأموريت را ميگرفته و چون بمقام وزارت ماليه يا داخله ميرسد شش هزار تومان مواجب ميگرفته و گرفتن مواجب در موقع كار صحيح است اما گرفتن آن مبلغ معين حقوق دائمي ابدا مناسبت ندارد، بعلاوه مجلس ميتوانست اين دو كرور را كه از حقوق چندين نفر اشخاص مختلفه كسر كرده فقط از حقوق چند نفر دولتمند كسر نمايد تا مورد عداوت ارباب حقوق مقطوعه نشود.
مثلا اعلاني منتشر ميكردند كه چون بودجه ماليه ايران كسر دارد از ارباب ثروت استدعا داريم مواجب خودشان را بملت تقديم كنند البته امثال ظل السلطان و نايب السلطنه و نظام السلطنه و مشير السلطنه و مشير الدوله و فرمانفرما و شاهزادگان مثل سالار الدوله و شعاع السلطنه و ناصر الدين ميرزا و اقبال الدوله و اقبال السلطنه و امثال اين اشخاص كه تمام آنها مليونر هستند با كمال طيب خاطر حقوق خود را بمجلس واگذار ميكردند، چنانكه جماعتي همين كار را كردند از جمله سعد الملك كه بتوسط خود نگارنده حقوق خود را تقديم نمود و چه ضرر داشت مشير الدوله و مؤتمن الملك كه از ارث پدر زياده از بيست كرور ثروت معين دارند از هزار تومان يا دو هزار تومان خون‌جگر ضعفاي ملت چشم بپوشند در حالتي كه هرقدر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 253
ممكن بوده پدرشان از فروش حقوق تبعه مظلومه بخارجه براي آنها ثروت اندوخته است بعلاوه اين دو برادر ابدا خرجي ندارند كه محتاج بحقوق باشند و هكذا امثال آنها بسيارند چه بسا تجار متشخص مليونر داراي مواجب و مستمري هستند كه افتخارا ميگيرند و بعد از استدعاي مجلس افتخارا تقديم مي كردند و زيادتر از اين مبالغ عايد دولت ميشد بدون اينكه احدي هم رنجشي حاصل كند و با آنكه بنده از اهل دفتر و استيفا نيستم شرط ميكنم كه دو كرور محل پيدا كنم در حالتي كه احدي شكايت نكند.
مختصرا كمسيون ماليه نه تنها از اصلاح جمع و خرج ايران اظهار عجز كرد بلكه يكعده بلكه ثلث از اهل مملكت را دشمن مجلس كرد اين بود كه ابتدائا قاطرچي‌هاي مملكتي بلوي كردند و با الواط چاله‌ميدان و شيخ فضل اله نوري و سيد علي و سيد محمد يزدي بشرحي كه در جلد دوم ثبت است در ميدان توپخانه اجتماع نمودند و خيال داشتند همان روز اساس مشروطيت را برهم بزنند ولي حسن كفايت و سياست مرحوم نظام السلطنه مانع از اجراء اين مقصود مردود آنها شد و بالاخره يكوقتي بمقصود فاسد خود رسيدند و حالا هم همان اشخاص دور شيخ فضل الله جمع شده و فرياد مي‌زنند كه مشروطه حرام است و مشروطه‌طلب كافر واجب القتل و چون اين جمله بسيار طولاني شده لهذا در همين‌جا ختم ميكنم و يك مطلب ديگر راجع بموضوع معلوم خودمان ضميمه نموده اين باب را ختم كرده بذكر ظواهر تاريخي مي‌پردازم.

[مباني نظري انديشه سياسي و جريان‌شناسي سياسي مشروطيت]

[اولين علت تامه انحطاط مجلس] ورود علما بمجلس‌

اشاره

جهت ديگر كه حقيقتا ميتوان او را اولين علت تامه انحطاط مجلس شمرد بلكه هر عاقلي از اول انعقاد مجلس منتظر بسته شدن او بود اين است كه آقايان علما داخل در اين مجلس شدند. اين امر يعني دخول و عضويت آنها در مجلس
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 254
متضمن دو عيب بزرگ بود كه هريك به تنهائي باعث انحطاط هزار مجلس شود چه جاي يك مجلس ناقص با اجتماع هر دو جهت.

عيب اول [ورود علما به مجلس]

آنكه تمام عقلاي عالم ميدانند كه وضع و انعقاد و تشكيل مجلس شوراي ملي (پارلمنت) در همه جاي عالم فقط براي اصلاح و انتظام امور معاشيه و سياسيه مملكت است و ابدا مربوط بامر ديانت نيست، چنانكه ميبينيم دول فرنگ با داشتن مذاهب مختلفه باز همه در داشتن پارلمان اتفاق دارند و اگر امر پارلمنت متعلق بمذاهب بود ناچار اختصاص بيكي دون ديگري داشت و ممكن نبود كه مطبوع تمام اتباع مذاهب مختلفه گردد.
موضوع تمام شرايع عالم از آدم تا خاتم افعال و اعمال افراد مكلفين است كه نسبت به بعضي از آن افعال حكم بوجوب صادر ميشود و نسبت به برخي حكم حرمت و بعضي ديگر مستحب و بعضي مكروه و بعضي مباح و باصطلاح علما اديان هر فعلي ناچار بيكي از اين احكام خمسه متصف خواهد بود.
توضيح آنكه در هر شريعتي بحث ميشود از افعال مكلفين و آن افعال را به پنج قسم منقسم مينمايند باين قسم كه افعال مكلف يا فعلش رجحان دارد در نظر شارع و يا تركش و بر هر تقدير يا مانع از نقيض هم هست يا نيست پس اگر فعل راجح باشد با منع از نقض او را واجب ميخوانند و اگر فعل راجح باشد بدون منع از نقض او را مستحب گفته‌اند و اگر ترك راجح باشد با منع او نقيض آنرا مكروه نام نهاده‌اند و اگر فعل و ترك در نظر شارع متساوي باشد يعني هيچ طرفي رجحاني نداشته باشد آنرا مباح و جايز ميدانند بنابراين مقدمه ميگويم.
مشروطيت دولت و تجديد حدود سلطنت و تعيين تكاليف افراد ملت و ترتيب قوانين معادله در مملكت چه ربطي بافعال مكلفين دارد تا بتواند متصف بوجوب يا حرمت گردد. علاوه از اين يا تقرير ساده‌تري هم ميتوانيم بتمام مردم حالي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 255
كنيم كه مشروطيت دولت ابدا مربوط بمباني شريعت نيست.
در علوم اجتماعيه و فلسفه عمراني ثابت است كه افراد بني آدم محتاج باجتماع و تمدن هستند و البته در اجتماعات آنها ناچار بايد قواعدي منظور شود كه حدود قوي و ضعيف را كه قهرا در حوزه بشريت پيدا ميشود معلوم و محقق نمايد تا اساس عيش آنها مختل نگردد و الا فرزند آدم كه داراي فطرت ترقي‌پذير و صاحب طبيعت جاه‌طلبي و ملكه استقلال و طلب رفعت است بدون قوانين معينه رام نخواهد شد و بحقوق معينه خودش قناعت نخواهد كرد مثلا در حوزه بشريت تناسل شرط اول و ركن اعظم اجتماعات است و تناسل حتما مجبور است از ازدواج و ازدواج ناچار است از اختصاص براي حفظ انساب و تعيين ميراث و انتساب بعضي ببعضي و اختصاص بدون قواعد مسلمه محفوظه هرگز صورت نخواهد گرفت، چرا كه افراد بني آدم بتفاوت داراي حسن و جمال هستند و كسي كه داراي قدرت و نفوذي در ميان قبيله باشد چه بواسطه شجاعت شخصيه يا قدرت عارضه كه بواسطه داشتن ثروت حاصل كرده است هرگز راضي نخواهد شد فلان ضعيف داراي زني خوشگل‌تر از زن او باشد و قهرا ميل ميكند آن زن خوشگل را هم تصاحب كند، صاحب آن زن هم البته نميتواند تسليم شود و هم نميتواند مقاومت نمايد در هر دو صورت نظام اجتماعيه تمدني بهم ميخورد، پس عقل حكم ميكند كه لازم است قوانيني براي امر ازدواج وضع شود تا هركس مجبور باشد بآن قوانين پاي بست گردد و اگرچه برخلاف ميل و رغبت او هم باشد.
ايضا انسان در تعيش ناچار است از تحصيل ثروت و تحصيل ثروت هم ممكن نخواهد بود مگر باستعمال عوامل طبيعه كه عمده آنها كار كردن شخص است در آب و خاك كه تحصيل ارزاق از او تواند كرد و تحصيل ارزاق از آب و خاك قهرا مستلزم اسباب و آلاتي است كه انسان را در كار كردن اعانت مينمايد. پس زراعت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 256
محتاج بضاعت است و اين هردو محتاج بتجارت يعني مبادله اجناس مثلا فلان رعيت گندم زراعت ميكند و فلان باغبان انگور بعمل ميآورد و آن هردو بيكديگر محتاجند كه اجناس خود را مبادله كنند و هر دو هم بآهنگر احتياج دارند از او بيل و كلنگ بخرند و آهنگر هم بآنها احتياج دارد كه بيل و كلنگ خود را بآنها بفروشد و گندم و انگور براي تغذيه خود تحصيل نمايد و آن هرسه به بافنده احتياج دارند كه پارچه براي لباس خود از او بخرند و آن هرچهار نفر به بنا احتياج دارند كه براي آنها خانه بسازد و هكذا بتمام صنايع عالم احتياج دارند حتي آنكه خوردن گندم و تبديل آن بصورت نان كه قابل خوردن باشد اقلا به پنجاه چيز احتياج دارد كه يك نفر از عهده برنميآيد پس تمام آنها بيكديگر احتياج دارند و رفع احتياجات آنها ممكن نخواهد شد مگر بعد از استقرار قوانيني عادله كه تكليف هركدام را در هنگام مبادله معلوم و مشخص نمايد و الا ممكن است فلان پهلوان زبردست بدون آنكه كار بكند و عوض بدهد تمام آنچه را كه لازم دارد از دست رنج ديگران بزور بگيرد و معلوم است اين كار موجب سلب امنيت از تمام كارگرها خواهد شد و با نداشتن امنيت بهيچ كاري اشتغال نخواهد داشت و كار نكردن آنها مايحتاج بني آدم حاصل نميشود پس بايد حتما قوانيني در ميان آنها رايج باشد تا تكليف همه را معلوم نمايند و حفظ و ترويج آن و قوانين هم البته لازم است هم چنانكه وضع آنها واجب است كه يك قوه خارجه از افراد كه عين قواي افراد است وضع قوانين كند و يك قوه نافذه آن قوانين را مجري سازد پس انتظام امر معيشت بني آدم حفظ اساس آسايش آنها كه همان تمدن است محتاج است بدو قوه يكي قوه واضعه يا مقننه و ديگري قوه حافظه يا مجريه و وضع و اجري ممكن نيست از يك قوه بعمل بيايد يعني صحت وضع و اجرا و اكمال آنها موقوف است بر تجزيه اين دو قوه از يكديگر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 257
بنابراين حوزه بشر محتاج است بوضع قوانين و اجراي آن و وضع قوانين ممكن نيست از يك نفر حكم يا پادشاه باشد هم چنانكه ممكن است از يك هيئت از عقلاي مملكت باشد و غير از امور موضوعه شريعت است اما قوه اجرائيه هميشه با دولت بوده نهايت آنكه در هر عصري و دوره‌اي يك طوري اداره شده مثلا در اوائل تشكيل اداره تمدن وضع قوانين با شخص پادشاه بوده و اجراي آنها را هم خود او برعهده گرفته به كارگذاران خود در هر ايالت يا ولايت
محول مينموده و قوانين هم در خارج مشخص نبوده و در هيچ كتابي تدوين نشده فقط راي و اراده و ميل شخص پادشاه «يا من مقوم مقامه» بمنزله قانون ممكن بوده است تا يك وقتي كه حتي مردم زيادتر شده و اين وضع سلطنت را مناسب حال و موافق مزاج خود نيافته و همت بر انهدام اين اساس گماشتند و چه جنگهاي داخلي را با فداكاريها بانجام رسانيدند تا اين اختيارات را از سلطنت سلب نمودند و اقسامي ديگر اختراع نمودند و مدتي هم آن اقسام را امتحان كردند تا بالاخره يك قسم را بهترين اقسام يافتند و همان را انتخاب كردند كه امروز هم در تمام ممالك متمدنه عالم مجري و برقرار و بعقيده ما تا قيام قيامت هم باقي و پايدار خواهد بود و آن وضع و تأسيس حكومت عادله عليه است بعبارة اخري خود ملت كه بايستي محكوم باشند و تابع قوانين شود خودش بمناسبت حال و مزاج مملكت و ملاحظه ساير ملايمات قوانيني براي حفظ نظام و آسايش خود وضع مينمايند و چون تمام افراد ملت لياقت اين كار را ندارند لهذا مقرر داشته‌اند كه يك هيئتي را براي وضع قوانين از ميان خود انتخاب نمايند و آنها را بوكالت برميانگيزند و حقوق خود را در وضع قوانين بآن هيئت واگذار مينمايند و آنها را بمركز مملكت ميفرستند كه در يك مجلس كه اسم آنرا دار الشورا يا پارلمنت يا مجلس شوراي ملي يا دوما گذاشته‌اند حاضر شوند و در تمام مطالب و قوانين بطور مشورت مباحثه كنند و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 258
باقليت آرا تكليف كافه ملت را نسبت بقوانين محتاج آنها مشخص نموده آنها را در يك كتاب جمع و تدوين كنند و اسم آن كتاب را قانون ميگذارند.

كتاب قانون‌

نسبت بمتعلقات آن قوانين اسامي فرق ميكند مثلا آنچه مربوط باسامي دولت است آن را قانون اساسي ميگويند و نسبت بساير وزارتخانه‌ها قانون وزارت داخله يا قانون عدليه يا قوانين ماليه و غيره و غيره ميگويند و هروقت هم مقتضي دانستند بعضي از فصول آن قوانين را برحسب پيش‌آمد امور و تغيير مسلك ملت و مقتضيات مملكت تغيير ميدهند و اجراي آن قوانين را بيك هيئت واگذار مينمايند كه اسم آن هيئت دولت است و دولت تشكيل مييابد از چندين دستگاه باسم وزارتخانه‌ها كه برحسب احتياجات هر مملكت تفاوت مينمايد مثلا وزارت داخله و وزارت خارجه و وزارت عدليه و وزارت جنگ وزارت تجارت، وزارت معارف اينها در تمام ممالك عالم هست اما در بعضي ممالك كه قواي بحري دارند وزارت بحريه هم اضافه ميشود بعضي دولتها كه مستملكات و مستعمراتي دارند وزارت مستملكات هم ناچار دارند و هكذا نسبت بمعادن و طرق و شوارع و فوايد عامه و غيره و غيره و رئيس آن هيئت و فرمانده كل شخص پادشاه است در ممالك مشروطه و در ممالك جمهوري كه برحسب انتخاب يك نفر رئيس موقتي دارد كه آنرا رئيس جمهوري يا پريزيدانت ميگويند و تمام امتيازات و شئونات كه درباره شخص پادشاه مراعات ميشود در باره رئيس جمهوري نيز مراعات ميشود الا اينكه در خطابات پادشاه را اعليحضرت مينويسند ولي رئيس جمهوري را جناب مستطاب اجل يا جناب شوكت مآب مينويسند و بهر تقدير اجراي احكام قوانين از طرف هيئت مقننه كه مجلس شوراي ملي باشد اولا بشخص پادشاه يا برئيس جمهوري
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 259
ارجاع ميشود و از جانب او بوزراء يعني هر قانوني راجع بهر وزارتخانه باشد بآن وزير مسئول ارجاع ميشود و آن وزير يا وزارتخانه مسئول است هم در نزد پادشاه و هم در نزد مجلس و مجلس هم مخصوصا حق نظارت دارد و هم حق تفتيش دارد كه مراقب اعمال وزراء باشد تا اگر برخلاف وظيفه خودشان رفتار كردند آنها را از مقام وزارت منفصل نمايد هم چنانكه كافه ملت حق نظارت نسبت باعمال وكلا و منتخبين مجلس دارند. مجملا بعد از چندين هزار سال امتحان و تجربه اين قسم را عقلاي عالم بر تمام اقسام حكومت ترجيح داده‌اند و بخوبي پسنديده‌اند و لازم است يك نكته مختصري هم در اين مقام بنگارم و چندان هم خارج از موضوع بحث ما نيست.

اقسام حكومت‌

[حكومت استبدادي]

امروزه اساس حكمراني در عالم فقط سه قسم است و شق رابعي ندارد يا حكومت استبدادي است كه تمام اختيارات در دست شخص پادشاه است بحكم ما يشاء و يفعل ما يريد و لا يسئل عما يفعل، گاهي مقصري را ببخشد و گاهي بي‌گناهي بدون استحقاق عقوبت، بلكه يكي را بدون لياقت نصب وزارت ميدهد و وزيري را بدون هيچ خيانت از مسند عزت بخاك مذلت ميكشاند بيك خيال خام و آهي شريري را قتل‌عام ميفرمايد و بيك شوخي بي‌موقع حكومت مملكتي را بيك نفر رقاص مرحمت ميكند چنانكه ديديم يكوقتي مرحوم مظفر الدين شاه شب در موقع تفريح تخم‌مرغي بترتيب مخصوصي تقديم فخر الملك كردند و اسباب زحمت او شد چرا كه تخم مرغ در بين راه شكست و ناچار شدند كه جراحي را بياورند كه با منقاش و اسباب جراحي ذرات پوست را بيرون بياورد شاهنشاه مغفور نظر برأفت و مرحمت ملوكانه در ازاي اين خدمت وزارت تجارت را باو مرحمت فرمودند، باري مفاسد و مضار حكومت استبدادي نه بقدريست كه در اين مختصر بگنجد بلكه اگر كسي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 260
در تمام عمرش همت برشمردن و نوشتن معايب حكومت استبداد بنمايد و صد سال هم عمر داشته باشد و در هر روزي سه هزار بيت كتابت كند عاقبت از عهده تعداد يك عشر از اعشار معايب دولت مستبده برنخواهد آمد.
از همين جهت است كه امروزه كه ما بتحرير اين كتاب اشتغال داريم در تمام روي زمين كه قريب 52 دولت و حكومت هست سواي افغانستان و مراكش و چين ديگر دولت مستبده در عالم باقي نمانده است و تا سال گذشته عثماني هم در جزو دول مستبده محسوب بود اگرچه از سي سال باين طرف قانوني شده بود ولي باز در عداد دول مستبده محسوب بود اما امساله بهمت دانشمندان و غيرتمندان كه معروف بژان ترك (يا جوانترك) هستند دولت بآن عظمت آخر مشروطه شد و شرح مشروطه شدن دولت عثماني را شايد در اواخر اين كتاب بمناسبت بنگاريم.
اما دولت چين امپراطور عظيم‌الشأن ترقي‌خواه چون خرابي ادارات دولتي خود را كاملا ملاحظه نمود مصمم شد كه دولت و سلطنت خود را مشروطه و محدود نمايد لهذا جماعتي از فضلاي جوانان چين را بتمام ممالك اروپا فرستاد تا تمام قوانين ممالك متمدنه را بزبان چيني ترجمه نموده بحضور اعليحضرت امپراطوري بياورند و از ميانه تمام آنها يك قانوني مركب از تمام قوانين عالم اتخاذ و انتخاب نمايند و در مملكت وسيعه چين آن قوانين را مجري داشته دولت چين را هم داخل در عداد دول متمدنه عالم نمايند و در اين اواخر اعلان كرد كه دولت چين بعد از پنج سال ديگر مشروطه خواهد شد و تعيين اين مدت هم براي اين بود كه ملت خود را مأنوس باين وضع نمايد و اسباب كار را هم فراهم كند.
اما دولت مراكش هم اگرچه هنوز باسم استبداد و عنوان استقلال باقي است اما بهمين دليل اين مملكت اسلامي از هرطرف محصور دول متمدنه اروپا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 261
است و بالاختصاص دولتين فرانسه و اسپانيا در تقسيم آن دولت با يكديگر عقد اتفاقي بسته‌اند و از تمام دول امضاي آن تقسيم را گرفته‌اند، حتي دولت انگليس كه بنوع‌پرستي!!! معروف است در مقابل امضاي فرانسه مالكيت او را بر مصر مالكيت فرانسه را بر مراكش تصديق كرده و هر قدر كه دولت آلمان حمايت از مراكش كرد نتيجه‌اي بحال مراكشيان نبخشيد نهايت آنكه مختصر حصه هم بدولت آلمان داده خواهد شد.
امروزه دو نفر برادر يكي مولي حفيظ و ديگري عبد العزيز در ظاهر بر سر سلطنت مراكش جنگ دارند ولي در باطن هنوز آلمان با فرانسه در جنگ است و عما قريب خاتمه خواهد پذيرفت، يعني سلطنت اسلامي مراكش نصيب فرانسه و اسپانيا خواهد شد و مختصر حصه هم بدولت آلمان خواهد رسيد، بنابراين دولت مراكش را هم نميتوانيم در عداد دولت مستقله عالم بشماريم، همان قسم كه دولت افغانستان را نميتوانيم دولت حساب كنيم.
چه اولا مملكت افغانستان رسما در تصرف انگلستان است و تقريبا همان حكم را دارد كه مصر دارد، نهايت آنكه مملكت مصر بواسطه تمدن و تربيت اهالي آن داراي مجلس مخصوصي باسم شورا القوانين هست اما مملكت افغانستان هنوز قابل اين مقام نشده و ثانيا مملكت افغانستان امروزه با آنكه ديگر امير بخارا بخطاب مستطاب اعليحضرتي تبديل و مفتخر كرده‌اند، اما در نفس الامر يكي از توابع حكومت هندوستان است و نه؟؟؟ استقلال دارد نه استبداد و عما قريب اسم آن هم محو خواهد شد و بر فرض كه خيلي مقاومت كند تابع هندوستان خواهد بود و چون مردم هندوستان مدتها است در مقام طغيان هستند و و وضع حكومت استبدادي انگليس را در باره خودشان نمي‌پسندند و دولت
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 262
انگليس هم ناچار شده كه برحسب ميل آنها رفتار كند و همان قوانيني را كه در ممالك اصليه انگلستان دولت انگلستان داير نموده است در هندوستان هم مجري دارد، پس مي‌توانيم بگوئيم دولت يا امارت افغانستان هم بزودي در عداد دول مشروطه محسوب خواهد شد.

مشروطيت ايران‌

اشاره

اما دولت ايران همه ميدانند كه الآن قريب سه سال است كه برحسب فرمان شاه مرحوم مشروطه شده و مدتي مدير مجلس شوراي ملي داشته و چند ماه قبل هم بضرب توپ آن مجلس بسته بلكه ويران شده و بعد از چندي كه شاه ايران صريحا وعده انعقاد مجلس ميفرموده در ماه شوال برحسب استدعا يا ميل شيخ فضل الله دستخط مبارك داير بر عدم انعقاد مجلس صادر شد «1» ولي با تمام
______________________________
(1) محمد عليشاه با آنكه خود فرمان مشروطيت را تصديق نموده بود ولي عملا با آن مخالف بود و بهمين جهت دست بيك مانور خائنانه زد ملاها و آخوندهاي مرتجع را برانگيخت تا حكم بتحريم مشروطه صادر نمايند. كه از آنجمله حاج شيخ فضل اللّه نوري، حاج سيد ابو القاسم امام جمعه و ظهير الاسلام بودند و در عريضه‌اي كه به محمد عليشاه نوشتند متفقا مجلس شوراي ملي را منافي با قواعد اسلام دانستند و محمد علي شاه براي تكميل نقشه خود جمعي از تجار و اصناف را متشكل ساخت تا به مخالفت با مشروطه قيام نمايند و سرجنبان اين نهضت نيز ملك التجار بود دكتر ملك‌زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت مي‌نويسد (... اين جماعت به طالاري كه شاه در آن جلوس كرده بود بودند ملك كه در صف مقدم قرار داشت همين‌كه چشمش به محمد عليشاه كه روي يك صندلي زرنگار قرار گرفته بود افتاد دستها را بسوي او دراز كرده و با يك صدائي كه آثار عجز از آن هويدا بود گفت يا ربي اغفر ذنوبنا و بخاك افتاد تجار مشروطه‌خواه از رفتار اين مرد پست متاثر شده كه سيد مرتضوي با صداي بلند گفت اي كپك اغلو (يعني اي پدر سگ) و سپس صدائي از ميان جمعيت بلند شد و گفت قربان آنچه حضور مبارك عرض كردند فقط نظر شخصي بود ملت ايران مشروطه‌خواه است-
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 263
اين مطالب ما نميتوانيم دولت ايران را دولت مستبده مستقله بشماريم بلكه حالت اين دولت از دو حال خارج نيست يا واقعا از استقلال خداداده خود را فراموش مينمايند و يا آنكه واقعا برحسب پاره شواهد كه در دست داريم بر استقلال خود باقي ميماند، بنابر اول كه اضمحلال استقلال آن باشد هر سهمي از آن‌كه تابع يك دولت شود قهرا تابع قوانين آن دولت خواهد شد و چون دولتهاي مجاور او هم همه مشروطه هستند ميتوانيم بگوئيم دولت ايران هم كه در آن دولت مستهلك شده است، قهرا تابع غالب خواهد بود و اگر باستقلال خودش باقي بماند باز هم حتما مشروطه خواهد شد چرا كه تا فرمان مشروطيت صادر نشود ممكن نيست اهالي آذربايجان و استرآباد و خراسان و اصفهان بلكه كليه مردم ايران با دولت مصالحه كنند و دست از بلوي و آشوب بردارند پس بهيچ قسم نميتوانيم بگوئيم دولت ايران خارج از دول مشروطه است بنابراين مقدمات با نهايت اطمينان ميگوئيم امروزه دولت مستبده در تمام دنيا نيست.
دنباله پاورقي
______________________________
دستخط شاه مورخ 23 شوال 1326 جنابان مستطابان حجج اسلام سلمهم اللّه تعالي عزم ما همه وقت تقويت اسلام و حمايت شريعت حضرت نبوي (ص) بوده و هست حال كه مكشوف داشتيد تاسيس مجلس با قواعد اسلامي منافيست و حكم بحرمت داديد علماي ممالك هم بهمين نحو كتبا و و تلگرافا حكم بر حرمت نموده‌اند در اين صورت ما هم از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسي نخواهد شد لكن بتوجهات حضرت امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه در نشر عدالت و بسط معدلت دستورالعمل لازم داده و مي‌دهيم آن جنابان تمام طبقات را از اين عزم خسروانه ما در نشر معدلت و رعايت حقوق رعيت و اصلاح مفاسد بقانون دين مبين اسلام حضرت خاتم النبيين (ص) اطلاع دهيد.
محمد عليشاه قاجار
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 264

[دولت جمهوري]

قسم ديگر دولت مشروطه است كه بمجملي از اوضاع آنرا نگاشته‌ايم همان قسم كه پاره از اوصاف قسم سيم كه دولت جمهوري هست ثبت كرده‌ايم و محتاج بتكرار نيست.
بعد از آنكه خلاصه وضع سه قسم سلطنت يا حكومت يا دولت را نگاشتيم در مقام تعادل و ترجيح ميگوئيم بهترين اقسام ثلثه مذكوره همان دولت مشروطه است كه تقريبا حد وسط آنها است و بفرمايش حضرت خاتم النبيين صلّي اللّه عليه و آله و سلّم كه فرموده است «خير الامور اوسطها» دولت مشروطه حد اعتدال و وسط اين سه قسم است چه دولت استبدادي مبني بر ظلم صرف و زور محض است و دولت جمهوري بواسطه نداشتن پادشاه نوعي از تفويض محسوب ميشود و پاره از شئونات مخصوصه سلطنت كه باعث احتشام مملكت و افتخار ملت است و در دولت جمهوري مشاهده نميشود اما دولت مشروطه هم داراي شئون سلطنتي است چرا كه پادشاه معلوم معين دارد، كه باسم اعليحضرت خوانده ميشود و هم داراي قوانيني است كه حقوق افراد ملت در نهايت رقت محفوظ ميماند و مي‌توانيم بگوئيم دولت مشروطه دولت و سلطنت عامه افراد ملت است چنانكه ميتوانيم بگوئيم دولت مشروطه دولت مستقله امپراطوري است بنابراين بهترين اقسام دولتها و عادل‌ترين حكومتها در دنيا همان دولت مشروطه و حكومت قانوني است و قسم اول كه دولت استبدادي باشد افراط است و قسم ثالث كه جمهوري است تفريط صرف و قسم دوم كه حكومت مشروطه است حد وسط و معلوم است نه طرف افراط خوب است و نه طرف تفريط بلكه حد وسط از هر دو طرف بهتر است «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» نه مناسب است كه پادشاهي حاكم مايشاء و فاعل مايريد باشد بدون مسئوليت و نه مناسب كه در مملكتي اسم پادشاه و عنوان اعليحضرت بكلي مفقود باشد پس بهتر اين است كه پادشاه داشته
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 265
باشيم اما در تحت قوانين مخصوصه كه هم شرف سلطنت را داشته باشد و هم حكومت مليه صادق آيد

[سيره پيامبران و اوصياء در باب حكومت]

اشاره

و بر هر تقدير عنوان سلطنت و ترتيب حكومت و تشكيل دولت راجع بامور معاشيه است و ابدا مربوط بامور معاديه نيست و هيچ پيغمبري خواه از انبياء عظام الو العزم و خواه غير اولو العزم در امور معاشيه امت خود تصرفي نفرموده و فرضا كه پاره فرمايشات راجع بامور معاشيه فرموده باشد من باب تقرير و امضاء است نه وضع و تأسيس و يا از قبيل احكام و اوامر ارشادي است نه تكليف، توضيح آنكه احكام و ارقام و فرمايشات انبياء عظام و اوصياء گرام بر دو قسم است يا تشريعي و وضعي تكليفي است و يا ارشادي.
قسم اول عبارت است از احكامي كه راجع بيكي از احكام خمسه تكليفيه كه آنها را شمرديم و مجددا هم ميشماريم وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه و البته فراموش نشده است كه ترتيب اين احكام ممكن نخواهد بود جز بر افعال مكلفين آن‌چنان افعالي كه مربوط بامور ديانت باشد و در اين مرحله پيغمبر اولوالعزم از جانب خداوند و بامر خداوند جعل احكام ميفرمايد مثلا زنا را حرام و نماز را واجب و قتل نفس حرام و قصاص را واجب ميفرمايد و هكذا نسبت بساير احكام خمسه كه هرچه در اين مواد از پيغمبر ناشي شود عنوانش جعل احكام و وضع و تأسيس تكاليف است، اما آنچه راجع بامور معاشيه بفرمايد از قبيل تقرير و امضاء است يا از قبيل ارشاد مثلا ميفرمايد عسل بسيار چيز خوبي است البته بخوريد خربزه براي سلامت مزاج نافع است بخوريد سير و پياز مضر است نخوريد و هكذا امثال اينگونه احكام كه ربطي بامور ديانت و معاد ندارد اين قسم فرمايشات را اگرچه بضميمه امر و نهي هم صادر شده باشد فقهاء اسلام اوامر ارشادي مينامند نه تكليفي و فرقش با اوامر تكليفي اين است كه در اوامر و نواهي تكليفي ثواب و عقاب هست و نسبت باطاعت‌كننده اجر و ثواب مخصوص
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 266
شارع از جانب خداوند باو وعده فرموده و بترك و اجتناب و امتنان بمحرمات عقابي مخصوص معين و منصوص است اما در اوامر و نواهي ارشاديه ابدا ثوابي و عقابي نيست هرچه هست آثار باقيه خود افعال است مثلا اگر كسي شراب بخورد علاوه از عقوبت دنيوي در آخرت هم يك قسم عقابي دارد و يا اگر نماز نخواند در قيامت بفلان قسم از عذاب معذب خواهد شد اما اگر خربزه خوردن را كه شارع تمجيد فرموده است و پياز خوردن را كه نهي فرموده است مرتكب شود و يا بالعكس آن اطاعت در صورت اطاعت ثوابي مترتب ميشود و نه بر مخالفت در صورت مخالفت عقابي مقرر خواهد بود بلكه ثواب و عقاب در اين قسم اوامر و نواهي فقط همان آثار ذاتيه واقعيه نفس افعال و اعمال است يعني خوردن خربزه اسباب صحت مزاج ميشود و خوردن پياز باعث ضعف و كسالت مزاج، خورانده از اين جهت اين قسم اوامر را اوامر ارشادي خوانده‌اند و هكذا در نواهي كه آنها را هم نواهي ارشاديه ميگويند نه تكليفيه و آنها را از قبيل اوامر و نواهي طبيب شمرده‌اند چرا كه طبيب بمريض ميگويد چون حالت تب و نوبه در مزاجت هست هندوانه مخور و گنه گنه بخور و اگر مريض اطاعت كرد از جانب طبيب بهيچ قسم انعام يا ثواب و اجري نائل نميشود چنانكه اگر مخالفت هم بكند طبيب بهيچ قسم انعام يا ثواب و اجري نائل نميشود چنانكه اگر مخالفت هم بكند طبيب او را عذاب نخواهد كرد ثواب او در صورت اطاعت همان اثر واقعي ذاتي است كه قطع تب باشد و عذاب و عقابش نيز اثر حقيقي وخامت طبيعي استكه امتداد تب باشد، اما معيار و ميزان اين دو فرقه از احكام شارع تميز بدهد اين استكه آنچه راجع بامور ديانت و معاد است البته از قسم اول است يعني از احكام تكليف استكه در اطاعت از آنها اثباتا و نفيا ثواب مقرر است و در مخالفت از اينها اثباتا و نفيا عقاب مقدر اما آنچه مربوط بامور ديانت و معاد نيست از باب دوم است يعني در كليه امور معاشيه و ترتيب زندگاني بني آدم هرچه شارع بفرمايد از باب
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 267
ارشاد است مثل اوامر و نواهي اطباء درباره مرض و نكته‌اش هم واضح است و هركس ميفهمد كه چون امور معاشيه مربوط بوظايف نبوت نيست فرمايشات انبياء را فقط از راه نصيحت و خيرخواهي و ارشاد و هدايت بايد پذيرفت اما چون امور معاديه مخصوصا از وظايف اوليه بلكه اولين وظيفه آنها است لهذا هرچه در آن موارد بفرمايند حتما حكم تكليفي شمرده ميشود و از همين جهت هر مكلفي ميتواند در خصوص اوامر ارشاديه تحقيق و تفتيش و مطالبه برهان وجهت بنمايد اما در امور معاديه و احكام وضعيه تكليف هر فردي از افراد مكلفين اين است كه بفرمايش شارع تعمدا اطاعت نمايد و ابدا نميتواند جهت از او بپرسد.
اما نسبت بامور معاشيه و عاديه هرچه بفرمايند از قبيل فرمايش يك نفر حكيم عاقل بلكه اولين عاقل است كه با ملاحظه نفع و ضرر طبايع اشياء و خير و شر حقايق عادات براي آسايش و از راه خيرخواهي درباره امت خودش فرمايش ميفرمايد بدون آنكه منتظر نزول جبرائيل و صدور وحي باشد. اينكه نسبت باحكام تكليفي و ارشادي كه بطور وضوح تفاوت آنها را نگاشتيم اما نسبت بامور يا احكام تاسيس و فرق آنها با احكام اعضائيه اگرچه مثل مبحث سابق است و براي ارباب بصيرت و اطلاع محتاج بتوضيحات نيست ولي چون ما اين كتاب را براي عامه ملت مي‌نويسيم و از ميان اين ملت اقلا نه عشر عامي صرف و جاهل بسيط هستند لهذا ناچارم در هر مبحث كه پيش ميآيد كمال اهتمام را در توضيح و تشريح آن مبحث بنمايم تا راه عذر آنها و عذر دشمنان دين و آئين يعني مستبدين بكلي بسته شود.

[اقسام حكم]

اشاره

احكامي كه پيغمبر آخر الزمان عليه صلوات اللّه الملك المنان در ميان امت خود منتشر فرموده است بر دو قسم است:
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 268

قسم اول- احكام تأسيسه تشريعه است‌

كه آنها را احكام ابتدائيه نيز گفته‌اند يعني احكامي كه بدوا از پيغمبر ناشي شده است بدون آنكه سابقه داشته باشد مثل وجوب خمس و زكوة و امثال آنها كه در شرايع سابقه نبوده است.

قسم دوم- احكام تقريريه امضائيه‌

يعني احكامي كه در سابق بوده است و پيغمبر همانها را امضاء فرموده است يا با تغيير يا بدون تغيير از قبيل وجوب نماز و روزه و ختنه و امثال آنها كه در شرايع سابقه بوده است و پيغمبر همانها را عينا يا در يك جز تغييري امضا فرموده است قسم اول بالتمام در جزو احكام شريعت محسوب است.
قسم دوم يا متعلق آن احكام عبادات است يا معاملات يا عادات يا اخلاق قسم اول از اين چهار قسم در حكم همان احكام تكليفيه است كه در اطاعت آنها ثواب و در مخالفت آنها عقاب مقرر است.
اما قسم دوم كه راجع بامور و ترتيبات معاملات است، از قبيل بيع و شري و مصالحه و اجاره و مناكحات عنوان ثواب و عقاب بالذات ندارد و مسلم است هيچ پيغمبري تصرف تشريفي در اين‌گونه امور نفرموده است، چه قبل از بعثت هر پيغمبري ناچار در ميان مردمي كه آن پيغمبر بر آن مبعوث شده قوانيني راجع بمعاملات معمول و متداول بوده است و پيغمبر هم همان قوانين را امضاء فرموده نهايت بعضي ترتيبات در آنها اضافه نموده مثلا دادوستد و مبايعه نظام امور معاش مردم بر دادوستد بوده است و هكذا نسبت بمناكحات و امثال او.
و پيغمبر، فقط يك قسم تصرف در آنها ميتواند بكند كه الفاظ وصيغ مخصوصه براي آنها وضع نمايد.
مثلا قبل از بعثت آخرالزمان صلوات اللّه عليه و آله رسم عرب اين بوده كه در موقع مناكحه انگشتري مبادله ميكرده‌اند كه كاشف از رضايت داماد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 269
و عروس بوده و رسم عجم بر اين بوده كه ميآمده‌اند در آتشكده و قسم ياد ميكرده‌اند كه هر دو خيرخواه يكديگر باشند و در عرب بزرگ قبيله از عروس و داماد اعتراف ميشنيد و در عجم مؤبد و در فرنگ كشيش و هكذا اما آنچه قدر يقين و مفهوم انتزاعي از تمام اين رسوم است اين است كه عروس و داماد هر دو راضي بمزاوجت باشند، پيغمبر آخر الزمان صلوات اللّه عليه صيغه مخصوصه براي اين كار وضع فرمود كه همان كاشف از رضايت طرفين و شهادت عدول مؤمنين يا بزرگان دين باشد، بعنوان انكحت و زوجيت و امثال آنها حبه معوضه يا غير معوضه هميشه در حوزه بشريت معمول و متداول بوده است نهايت آنكه پيغمبر براي آن صيغه وضع فرموده است چنانكه معامله و مبايعه يعني خريد و فروش هميشه بوده نهايت آنكه پيغمبر براي استحكام امر مقرر فرمود كه مبايعه در حضور عدلين واقع شود و صيغه مخصوصه هم داشته باشد از قبيل بعت و اشتريت و هكذا نسبت بسيار اقسام معامله خواه نسبت باعيان خواه نسبت بمنافع از قبيل اجاره و امثال آنها و تصرفاتي كه شارع مقدس در آنها فرموده است ربطي باصول و ذاتيات آنها ندارد بلكه از قبيل عوارض و ترتيبات و آداب اجراء آنها است و بالاخره احكامي كه در باب معاملات از مصدر نبوت صادر ميشود متضمن ثواب در اطاعت و عقاب در مخالفت نيست بلكه متضمن صحت و فساد است يعني اگر بآن ترتيب كه شارع فرموده است رفتار شود معامله صحيح و الا فاسد است و باصطاح فقها اين قبيل احكام را احكام «وصيغه موضوعه» مينامند نه تكليفيه مثلا اگر كسي خانه را خريد و مراعات قواعد موضوعه شرعيه را نكرد يعني صيغه مخصوصه بعت و اشتريت در ميان نباشد معامله فاسد است و معني فساد معامله اين است كه ترتيب آثار صحت بر او نميشود يعني ملك از ملكيت بملكيت مالك مشتري
منتقل نميشود، نه آنكه در اين مخالفت ثواب يا عقابي منظور گردد و
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 270
آنهم بملاحظه صرفه و صلاح نوع است نه ملاحظه رضاي خداوند و ملاحظه صرفه نوع هم باين جهت است كه چون شارع مقدس خير آنها را خواسته است لهذا راضي نميشود كه قسمي معامله كنند كه خالي از شرائط صحت باشد و بعبارة اخري ترتيب آثار صحت بر او نميشود و الا بر دستگاه كبريائيش فرقي نميكند.

اما قسم سوم كه عبارت از عادات باشد

از قبيل خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن و محاوره كردن و امثال آنها كه در ميان امت پيغمبر متداول بوده شخص مقدس يا پيغمبر را ابدا در آنها تصرفي نيست مگر بيك عنوان، چنانكه در قسم دوم كه معاملات باشد همان يك قسم تصرف مشروع است لا غير، بعبارة اخري پيغمبر حق ندارد بامت خودش بفرمايد شماها پالتو بپوشيد و قبا نپوشيد فقط فقط حق دارد بفرمايد تجارتا عن تراضي بايد باشد و بدون رضايت طرفين معامله يا مناكحه يا مصالحه يا اجاره باطل است يعني ترتيب آثار صحت بر آن معامله نخواهد شد و هكذا در عادات حق پيغمبر اين است كه بفرمايد پارچه لباس شماها نبايد غصبي باشد و ديگر خواه بشكل لباده دوخته شود يا بشكل شنل هر دو چون از حيث عادت است قابل تصرف نيست چنانكه اهالي عربستان تمام مسلمانند و قوت غالب آنها گوشت گاوميش است و لباس آنها از پشم شتر و اهالي چين بسياري مسلمانند و قوت غالب آنها بميزان اهالي ايران تمام يا اغلب مسلمانند و قوت غالب آنها نان گندم و گوشت گوسفند است و لباس آنها از پارچه پنبه يا از پشم گوسفند است و آنچه مسلمان در اروپاست البته قوت غالب آنها سيب‌زميني است و مسلمانان تركستان قسمتي ديگر و هكذا و تمام اين طوائف متفرقه يا عادت مختلفه مسلمان محسوب ميشوند در صورتي كه از منهيات شرعيه اجتناب كنند يعني غذاي آنها از گوشتهاي محرمه و حيوانات غير مأكول اللحم نباشد و بغصب و عدوان در آنها تصرف نكرده باشند و لباس آنها از پشم ميته نباشد و غصب هم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 271
نباشد ديگر خواه قبا باشد خواه عبا خواه سفيد باشد خواه سياه تمام اين اقسام مختلفه در نظر شارع مساوي است.
مرد خداشناس كه تقوي طلب كندخواهي سفيدجامه و خواهي سياه باش و اگر پيغمبر در اين مواقع فرمايش فرموده باشد فقط از راه ارشاد است نه تكليف مثلا حكم فرمايد كه استعمال برنج خوب است و استعمال نان گندم و گوشت گوسفند بهتر از ساير غذاها است و پوشيدن لباس پشمي بهتر از لباس پنبه است و امثال اينگونه احكام در باب كلمه عادات از قبيل اوامر ارشاديه است نه تكليفي يعني در اطاعت آنها ثوابي نيست و در مخالفت آنها عقابي نه، فقط در اطاعت صحت مزاج و صرفه منظور است و در مخالفت ابتلا به بعضي امراض آنهم باختلاف مواقع فرق دارد مثلا استعمال عسل را پيغمبر بسيار مدح فرموده است اما مردم گرمسيرات ابدا نميتوانند عسل بخورند خوردن برنج را پيغمبر تمجيد فرموده است ولي اهالي مازندران و گيلان بخوبي ميتوانند اين حكم را اطاعت كنند و مردم كرمان و شيراز تقريبا از اين حكم مستثني هستند خوردن نان گندم و گوشت گوسفند را پيغمبر تمجيد فرموده ولي اگر مازندراني اطاعت كند حتما ناخوش خواهد شد چنانكه پوشيدن لباس پشمي براي مردم بلوچستان و خوردن روغن گاوميش و پشم شتر براي مردم تهران و خوردن خربزه براي مردم سيستان و خوردن برنج براي مردم فرنگستان ممكن نخواهد شد، چرا كه بعضي برحسب اقتضاي هواي مملكت و بعضي بملاحظه و يا بواسطه نداشتن و امثال آنها منسوخ از اطاعت اين احكام هستند و مطلقا لطمه بديانت آنها وارد نميشود پس آنچه در باب عادات از پيغمبر استماع شود از قبيل اوامر ارشاديه است مثل اوامر طبيب نسبت بمريض و در مخالفت عقابي و در اطاعت ثوابي نيست فقط ثواب و عقاب همان ترتيب آثار واقعه ممدوحه يا مذمومه است پس از احكام تكليفيه خارج است
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 272
بلي گاهي تصرف پيغمبر در بعضي عادات سمت تكليف پيدا ميكند و آن در موقعي است كه پيغمبر بخواهد يك عادتي را كه مضر بحال هيئت جامعه است از ميان امت خود براندازد، مثلا خوردن شراب در ميان عرب متداول بود و در اوائل اسلام عنواني از حرمت او در ميان نبود، بعد از چندي بواسطه قضاهائي كه در كتب حديث و تاريخ ضبط است و مفاسدي كه از استعمال مسكرات ظاهر شد و ضررهائي كه از اين عمل بآسايش نوعي وارد گرديد، پيغمبر حكم بحرمت فرمودند و چون مردم بآساني راضي بترك اين عادت نميشدند خداوند حدي مخصوص در دنيا علاوه از عذاب آخرت براي استعمال مسكرات مقرر فرمود و در قرآن بالصراحه ميفرمايد اگرچه در استعمال مسكر بعضي منافع براي مردم هست ولي ضررش زيادتر و گناهش بزرگتر است لهذا محكوم بحرمت شد.
دادن و گرفتن ربا معمول و رواج و در معاملات نقديه متداول بود اما چون اين عادت مضر بنوع بود پيغمبر او را حرام فرمود «احل اللّه البيع و حرام الربا» و هكذا مطالبه گمرك از مال التجاره وارده و صادره مرسوم بود ولي چون جريان اين عادت مضر بآزادي تجارت بود حضرت رسالت آنرا حرام فرمود و از اين قبيل بسيار است و حاصل و خلاصه و نتيجه آنكه چون احكام شرعيه داير مدار مصالح نوعيه است هر عادتي كه مضر و منافي مصالح عامه بود محكوم بحرمت شده تا آنكه آن عادت بكلي متروك شود پس آنچه حكم بحرمت نسبت بعادات متداوله صادر شده است داخل در امور تشريعيه و تكليفه ميشود و در آنچه پيغمبر سكوت فرموده است و آنرا من‌باب ارشاد يا امضاي آنها نيز نپذيرفته‌اند، اما آنچه در باب اخلاق از شارع مقدس رسيده است فقط مبني بر تهذيب اخلاق است و وجوب و حرمت و عقاب و ثواب اساسا بر آنها مترتب نيست مثلا پيغمبر صلوات اللّه عليه و آله از حسود مذمت فرموده است چرا كه حسد باعث اقدام بعضي كارها ميشود و شايد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 273
صاحبش را مجبور به بعضي اعمال محرمه بنمايد، كه آنها متصف بحرمت هستند حرص را تشييع فرموده چرا كه حريص باموال مردم دست‌اندازي خواهد كرد و امثال آنها، پس اگرچه حسد و حرص اولا و بالذات حكمي ندارند در حريص و حسود عقابي مقرر نشده است، ولي ثانيا و بالعرض اين دو ملكه زشت صاحب خود را بارتكاب محرمات ميكشاند از اين جهت شارع در مقام جلوگيري از وقوع در مجذورات امت خود را نصيحت فرموده است كه وجود خود را از اين صفات رذيله پاك كنند تا گرفتار اقدامات محرمه نشوند اين است مدرك تمام احكام صادره كه پيغمبر از جانب خداوند در ميان امت خود منتشر فرموده است و خارج از اين چهار عنوان چيزي نيست.
وجوب قصاص و ديات در اقسام جنحه و جنايات و قتل نفس و اجراي حدود و تقريرات راجع باحكام تكليفيه و بالاخره آنچه محكوم بحرمت و وجوب و داراي ثواب و عقاب باشد وظيفه اوليه شارع مقدس است و متدينين بآن دين ناچار بايد اطاعت كنند آيا در امور عاريه كه در هر شهري و هر عصري قسمي متداول است مادام كه مضر بهيئت جامعه نباشد خارج از احكام تكليفه است، مثلا پيغمبر جهاد با كفار را واجب فرموده است ولي ابدا وظيفه پيغمبر نيست تعيين اسلحه بفرمايد، چرا كه در عصر نبوت اسلحه منحصر بشمشير و نيزه بوده و مجاهدين بايستي مشق بشمشيربازي و نيزه‌پراني
و تيراندازي بنمايند اما در اين عصر كه اسلحه ناريه پيدا و اختراع شده حتما بر مجاهدين واجب است كه مشق پا بنمايند و تفنگ انداختن بياموزند و اصل مسئله كه جهاد باشد همان قسم كه در عصر نبوت واجب بوده است امروز هم واجب است اما آلات و اسباب آن برحسب اقتضاي هر عصري البته فرق ميكند و هيچ ديوانه نميتواند بگويد وجوب جهاد موقوف بر جنگ با شمشير و نيزه و تير
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 274
است. حج و طواف بيت اللّه را پيغمبر براي اهل استطاعت واجب فرموده است و در عصر نبوت طي طريق مكه با شتر و قاطر ميشده اما امروز خطآهن احداث شده وجوب حج بحال خود باقي است اما طي طريق برحسب اقتضاي عصر خواهد بود يا با كشتي‌هاي بخار و هيچ ديوانه احمقي نخواهد گفت حتما بايد سوار شتر شد و بمكه رفت چنانكه اگر بالون هوائي تكميل شود البته قافله حاج از هوا بطرف مكه رهسپار خواهند شد و ابدا فرقي در صحت اعمال حج و عمره آنها نخواهد كرد پيغمبر اصرار زيادي در نظافت فرموده است كه هم از حيث لباس و هم از حيث مسكن و هم از حيث مسلك و معبر هميشه مراعات پاكيزه‌گي در امت او بشود و در آن عصر نظافت در اين بود كه كوچه‌ها را جاروب بكشند و معابر عمومي را از سنگ و خاك و خاشاك و ساير كثافات پاك كنند اما در اين عصر اين طور مقتضي شده كه در شهرها اداره باسم اداره بلديه تشكيل شود كه آن اداره متكفل تنظيف شهر باشد و چراغ برق در كوچه‌ها و خيابان‌ها بكشد و ساير اعمال مربوط بحفظ و انتظام شهرها و تنظيف كوچه‌ها را و خيابانها را بخوبي انجام بدهد و البته اين اداره محتاج است بداشتن محلي براي مخارج اجزاء و مأمورين و آن وجوه هم ناچار از آسمان براي اداره بلديه نازل نخواهد شد و حتما بايد از صاحب‌خانه‌هائي كه از پاكيزه بودن معابر استفاده مي‌كنند گرفته شود تا معاش پليس و ژاندارم كه مستحفظ شهر هستند و معاش مستخدمين بلديه كه خيابانها و كوچه‌ها را تنظيف ميكنند اداره شود بنابراين اگر در هر ماهي يك قران از هر دكاني يا خانه‌اي بگيرند و باين‌گونه مصارف مهمه برسانند هيچ احمقي نميتواند بگويد گرفتن اين وجوه چون خارج از خمس و زكوة است شرعا بدعت و حرام است. چرا كه اين اعمال از قبيل امور عاريه است نه تكليفيه و هكذا در معابر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 275
عمومي غير از داخله شهرها البته قره‌سوران لازم است كه اموال عابرين را از حملات دزد و قطاع الطريق محافظت نمايد و راههاي صعب العبور را كه عبور درشگه و كالسگه از آنها ممكن نبوده شوسه كنند يا خط آهن ايجاد نمايند تا مردم با نهايت سهولت بمقصد برسند و اموال آنها و جان آنها محفوظ بماند و البته اگر براي مخارج مستحفظين حق العبوري از مسافرين گرفته شود هم آنها نهايت ميل و رغبت ميدهند و هم منافاتي با قوانين شرعيه ندارد. پيغمبر مقرر فرموده است كه معاملات در حضور دو نفر شاهد بشود تا اسباب زحمت نشود يعني احد طرفين منكر وقوع معامله يا استقراض نتواند بشود و ابدا شرط نفرموده كه حتما كاغذ قباله يا بيع شرط يا رهن نامچه باشد قرض ذمه بمهر مجتهد شهر باشد و امروزه عادت ممالك متمدنه بر اين است كه معاملات را در اداره مخصوصي ثبت مينمايند و براي علامت صحت تمبري بر حاشيه آن اسناد بچسبانند و جهت آن تمبر را ميگيرند كه مخارج مباشرين آن اعمال پرداخت شود و هيچ عامي جاهلي نميتواند بگويد اين كار خلاف شرع است چرا كه مقصود پيغمبر و مناط حكم استحكام اسناد معاملات بوده و البته باين قسم بهتر و مستحكم‌تر خواهد بود. در مقام مرافعات و اصلاح محاكمات پيغمبر مقرر فرموده است كه مدعي و مدعي عليه در محضر قاضي عالم عادل حاضر شوند و او رسيدگي كنند و برحسب اقرار آنها با شهادت شهود و در صورت عدم قدرت بر اثبات آنها حكم بحق بكند و غرض پيغمبر از اين ترتيب اين بوده كه حتي‌الامكان حق بصاحب حق برسد و تمام مسائل قضا و شهادات داير بهمين غرض است كه احدي نتواند تعدي بحقوق ديگري بنمايد و مال ديگري را عدوانا تصرف كند و يا از كسي قرض كند و منكر شود و در عصر نبوت هر حاكمي را كه بشهري ميفرستادند همان حاكم هم مأمور بود كه در ميان مردم قضاوت كند، در حالي‌كه اجازه اجتهاد هم نداشتند ولي در
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 276
اين عصر عادات نوعيه ممالك عالم اين است كه يك وزارتخانه بزرگ باسم وزارت عدليه تشكيل ميشود و در آنجا شعب مختلفه ترتيب ميدهند و هر محاكمه را بيكي از آن شعب كه مخصوصا براي آن كار مرتب شده رجوع مينمايند و در آن محكمه تقريرات مدعي و مدعي عليه را ثبت ميكنند و صورت اسناد آنها را بدقت برميدارند و از هر دو استنطاق ميكنند و هرگاه از ملاحظه اسناد و استماع تقريرات آنها حقانيت يك طرف معلوم شد حكم و تصديق بطرف او ميدهند و احقاق حق او را بدون مسامحه مينمايند ولي اگر بعد از رسيدگي و دقت حقيقت مطلب بر آنها مجهول ماند آنها را بقيد التزام نزد يك نفر مجتهد ميفرستند تا محاكمه آنها را بقسم ختم نمايد، حالا كدام بي‌خبر ميتواند بگويد اين ترتيب برخلاف شريعت است مگر مقصود حضرت رسالت غير از احقاق حق صاحب حق چيزي ديگر بوده است!؟ كه اين قسم از احقاق حق را خلاف شرع بدانيم، پيغمبر براي حفظ مملكت مقرر فرموده كه هميشه قشوني از مجاهدين باسم مرابطين در سرحدات مملكت حاضر باشند و اگر دشمني بخواهد بممالك اسلاميه حمله كند و مخارج مقرره خمس و زكوة از بيت‌المال مسلمين مقرر فرموده است و اصل غرض شارع اين بوده است كه ممالك اسلاميه محفوظ از حمله و تاخت و تاز كفار بماند، اما امروز اقتضاي عصر اين است كه قشوني باسم سرباز پياده نظام و سواره نظام با توپخانه و قورخانه و ذخيره و تفنگ و فشنگ در سرحدات مراقب باشند و اگر سرحد بين ممالك اسلاميه و ممالك اجنبيه دريا باشد جهازات جنگي و قواي دريائي تهيه شود و چون مردم بنا بعادت و ترتيب اوائل اسلام خمس و زكوة نمي‌دهند تا بمصارف اين قشون برسد تا مملكت اسلامي از شر حملات كفار محفوظ بماند حالا كدام بي‌شعور ميتواند بگويد كه اين كارها خلاف شرع است، مگر غرض حضرت رسالت غير از حفظ ممالك اسلاميه چيزي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 277
ديگر بوده است و بالاخره تمام مسائل و احكام شرعيه غير از مسائل تكليفه يعني عبادات خاصه از همين قبيل است كه باصطلاح فقها يا از قبيل قياس منصوص العله است كه چون علت و مدرك را صريحا فرموده‌اند و هم دانسته‌ايم بهمان علت و مدرك قياس ميتوانيم بكنيم و حرمت عمل بقياس در جائي است كه ما علت و مدرك را بموجب نص ندانسته باشيم و بخواهيم بحدس خودمان حكم نگفته را با حكم گفته قياس كنيم و يا از قبيل تنقيح مناط است يعني همينكه شارع حكمي فرموده و ما مناط صدور حكم را دانستيم و نزد ما متنقح شد ميتوانيم همان حكم را در مورد ديگر كه حكمي صادر نشده است بملاحظه همان مناط مدرك جاري كنيم، چنانكه از تمام امثالي كه ذكر كرديم اين مطلب بخوبي معلوم ميشود و ما اگر بخواهيم تمام موارد اين مسائل را ذكر كنيم اقلا بايستي بقدر بيست و چهار جلد بحار مجلسي تحرير كنيم نه اين است كه من از نوشتن عاجز باشم ولي ميدانم خوانندگان عاجز خواهند بود پس مجبورم بهمين اندازه از امثله كه ذكر كرده‌ام قناعت كنم و خلاصه مطلب آنكه وضع حكومت و سلطنت در اوائل اسلام بوضع استبدادي بوده و مردم عادت داشته‌اند كه بيك نفر باسم سلطنت اطاعت كنند و حضرت رسالت خيلي سعي فرمود تا اين وضع نامشروع را از ميان مردم براندازد و اين عادت زشت را منسوخ فرمايد و حكومتها را محدود و مقيد نمايد، لهذا دستورالعمل‌هاي مخصوصي براي حكام معين فرمود نسبت به ممالكي كه بتصرف مسلمانان آمد احكامي وضع فرمود كه حتما بايستي حكما و امرا با آن قوانين حكمراني كنند و حال آنكه قبل از طلوع نير رسالت در تمام دنيا عنوان حكومت مقيده نبوده و هركس در هرجا حكومت يا سلطنت داشته آزادانه برحسب ميل و اراده خودش حكمراني ميكرده اما پيغمبر ثابت فرمود كه لا يسئل عما يفعل و يحكم و ما يريد فقط ذات اقدس الوهيت است و بندگان خداوند ابدا در حدود
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 278
و حقوق تفاوتي ندارند و احكام الهيه نسبت بقوي و ضعيف و غني و فقير مساوي است اگر فقيري شراب بخورد مستحق اجراء حد است و اگر اميري هم شرب خمر كند در اجراء حد با فقير مساوي خواهد بود چنانكه اگر غني زنا كند محدود ميشود همان قسم كه فقير محدود خواهد شد و هكذا در تمام احكام شرعيه داد مساوات در داد و صلاي برابري بركشيد و همين است معني مساوات كه ما امروزه طالب او هستيم يعني مساوات در مقابل قانون، باري پيغمبر اساس بحكومت را محدوده گذاشت و احدي را بحال استبداد و استقلال وانگذاشت تا آنكه چندين قرن گذشت و عقلاي عالم دانستند كه اساس حكومت شورا و تفريق دستگاه وضع و اجري، بهترين تمام اقسام حكومتهاي مصوره است لهذا در تمام روي زمين بشرحي كه سابقا نگاشتيم اساس حكومت شوروي محكم شد و اين مسئله امروز در تمام دنيا عادت و كالطبيعه الثانيه شده و شخص پيغمبر ابدا در اين مقام تصرفي نفرموده و چون مربوط بامور تكليفيه و عبادات نيست ابدا مربوط بوظائف نبوت نيست بعلاوه از آنچه نگاشته و مدلل داشته‌ايم بخوبي معلوم شد كه پيغمبر باين عادت راضي‌تر است تا آن عادتي كه در سابق بوده است و مزيدي بر آنچه گفته‌ايم مجددا خواهيم نوشتيم و بالاخره هرچه مفيد بحال نوع باشد در دستگاه نبوت بخوبي پذيرفته ميشود چنانكه وقتي سلمان فارسي رحمت اللّه عليه در مقام مدافعه از حملات خصم عادت عجم را بعرض رسانيد كه دور شهر را خندق حفر ميكند تا خصم نتواند بي‌محابا بشهر وارد شود پيغمبر اكرم فورا امر بحفر خندق فرمود و خود بيل و كلنگ بدست مبارك گرفته مشغول حفر خندق شد و حال آنكه عرب هرگز چنين عادتي نداشتند و با آنكه براي عرب تغيير عادت بود چون بهتر از عادت سابقه آنها بود پيغمبر بدون تأمل و ترديد دامن بكمر زده اين عادت را پذيرفت و هكذا در ساير مقامها پس ما ميتوانيم بدون هيچ تأمل و تفكر بگوئيم تغيير عادت حكومت استبدادي را پيغمبر ما صلوات اللّه عليه و آله امضاء فرموده است
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 279
و لا سيما در صورتيكه اينحكومت ابدا مداخله در امور تكليفيه نميكند و كاري بواجبات و محرمات ندارد نه حرامي را حلال ميكند و نه حلالي را حرام در وجوب نماز و روزه بحثي ندارد و از حرمت شراب و زنا اعتراضي نميكند فقط هم او مصروف اصلاح امور معاشيه است و غرض حفظ منافع عموميه و اينكه اين مجلس را مجلس مقننه ميگويند براي اين است كه در باب انتظام مملكت و حفظ افراد ملت و احقاق حقوق تمام ملت جامعه قوانين عادله وضع مينمايد نه اينكه براي روزه و نماز و حج و جهاد و امثال آنها كه راجع بامور تكليفيه است وضع قوانين كند، كي مجلس شوراي ملي تصرفي در واجبات يا محرمات كرد و كجا بمسائل قضا و شهادات پرداخت كه شنيد كه در حرمت ربا بحث كنيد يا از فساد معامله ربوي سرپيچي نمائيد يا قتل نفس را مباح شمارد و عدم قصاص قاتل را لازم انگارد بلكه هرچه بگويند و بكنند راجع بمسائل عاديه است و تجديد حدود سلطنت كه بميل و رغبت و اراده خودش حكمي نكند بدون استحقاق كسي را اذيت ننمايد حقوق مظلومين را پايمال نكند و بر ابطال حق صاحب حق اقدام ننمايد مملكت منظم و ملت را آسوده نگاه بدارند بلكه از اين مقام هم بالاتر رفته صريحا ميگوئيم پيغمبر ما صلوات اللّه عليه و آله مخصوصا امر به تأسيس حكومت شوروي فرموده است و با آنكه اين مسئله مربوط بامور ديانت نبوده است بملاحظه خوبي و مرغوبي حكومت شوروي با آنكه در آن دوره وجود خارجي نداشته كه باسم و رسم از آن تمجيد فرمايد باز بكنايه و اشاره مبالغي مداحي از حكومت شوروي فرموده است و اگر ما بخواهيم تمام آنها را در اين كتاب بنويسيم حقيقتا مثنوي هفتاد من كاغذ شود ولي بقدر گنجايش مقام ببعضي از آنها اشاره مينمائيم.
در قرآن عظيم و كتاب كريم مكرر از وضع مشورت كردن در امور تمجيد و تجليل شده و بخوبي مكشوف ميشود كه خداوند را رغبتي تمام بمشورت است
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 280
چرا كه به پيغمبر خود امر ميفرمايد كه در كارها با اصحاب خود مشورت كن چنانكه صريحا فرموده است و شاورهم في الامر و در مورد ديگر در مقام تمجيد از مؤمنين و تعداد مؤمنين است و مقدم بر آنها ميفرمايد اشد علي الكفار رحماء بينهم ركعا سجدا الي آخره يعني مؤمن كساني هستند در مورد كفار نهايت سختي را دارند و در باب خودشان با نهايت رحم و مروك سلوك ميكنند و در سيماي آنها اثر سجده ظاهر است و آنها را مي‌بيني در حالت ركوع و سجود و از جمله صفات خاصه آنها اين استكه در كارها با يكديگر مشورت بكنند و مسلم استكه مشورت در امور ديانت ممكن نميشود چرا كه امور تشريعه را بايد تعمدا هر مسلماني بپذيرد و اطاعت كند و خود پيغمبر هم نميتواند در امور معاديه هرچه جبرائيل از جانب خداوند به پيغمبر بطريق وحي و الهام خبر بدهد پيغمبر هم بايد در ميان امت خود منتشر فرمايد «ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي الي آخر» پس بالبداهه معلوم است كه آنچه قابل مشورت است امور معاشيه است نه معاديه و امور معاشيه را هم بمشورت گذرانيدن البته بهتر است از عمل كردن به اعتقاد شخصي و الا خداوند پيغمبر خود را امر به مشاوره نمي فرمود چرا كه براي خداوند ممكن بود همان قسم كه در امور معاديه بتوسط جبرائيل تكليف مسلمانان را به پيغمبر خود اعلام ميفرمود، چرا كه براي خداوند ممكن بود همان قسم كه در امور معاشيه جزئيات مطالب را بتوسط وحي و الهام به پيغمبر خود اعلام فرمايد ولي حكمت بالغه خداوندي اينطور اقتضا داشت كه امور معاشيه را بخود بندگان واگذار فرمايد تا بفكر و عقل خود بهترين اقسام را اختيار كنند و بهمين ملاحظه انسان را صاحب عقل معاشيه كه عبارت است از حفظ التجارب آفريده و قوه مميزه باو مرحمت فرموده است تا شر را از خير و نفع را از ضرر تميز بدهد و مسلم است كه عقل يك نفر هرقدر كه زياد باشد باز يك
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 281
نفر است و مقابله با عقل ده نفر نميكند و البته ده نفر زيادتر از يكنفر چيز مي فهمند پس هركس طرف مشورت زيادتر باشد زودتر بواقع ميرسند و منافع و مضار امور را تميز ميدهند و عادت نوع بشر هم همين بوده كه در معظمات امور هميشه مشورت ميكرده‌اند مثلا وقتي جماعتي در ميدان جنگ با خصم مقابل ميشده‌اند براي تعيين مركز حمله و ترتيب مقابله و مقاتله قبل از شروع بجنگ مجلس شورائي تشكيل داده و آن مجلس موسوم است بمجلس شوراي نظامي يا عسگري يا شوراي جنگي و در آن مجلس مسائل لازمه مطرح ميشده كه آيا از كدام طرف بر دشمن حمله كنيم و كدام فوج را مقدمة الجيش قرار بدهيم و براي حفظ لشگر در كدام نقطه سنگر بنا كنيم و هكذا و مستبدترين سرداران عالم و مقدرترين سلاطين روي زمين در اين موارد از مشاوره خودداري نميكرده‌اند چنانكه تاريخ محاصره قندهار بخوبي شهادت ميدهد كه نادر شاه افشار كه يكي از سرداران مسلم بوده است هر وقت كار را مشكل ميديده فورا امر بانعقاد مجلس شورا مي نموده و در آن مجلس تمام صاحبان مناصب حاضر ميشده‌اند و در كمال آزادي آراء خود را اظهار ميداشته‌اند و بالاخره مبني عمل بر اغلبيت آراء بوده است و هكذا ناپلئون اعظم در تمام محاربات قبل از شروع بجنگ با صاحب‌منصبان افواج مشورت ميكرده‌اند و علاوه از آنكه از آراء آنها استفاده مينموده دلهاي آنها را هم بدست ميآورده بعضي افراد آنها را دخيل در كار ميكرده و هريك از صاحب‌منصبان چون طرف مشورت سردار كل واقع شده بودند خود را مسئول ميدانستند كه حتما بر خصم غلبه كند و اين مطلب قابل انكار نيست و تاكنون احدي نتوانسته است منافع مشاوره را انكار كند.
مشورت بيدار و هشياري دهدعقل‌ها مر عقل را ياري دهد چنانكه از انضمام چندين چشمه رودخانه و از انضمام چندين رودخانه دريا
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 282
تشكيل مييابد همين قسم از انضمام عقول جزئيه ضميمه يكديگر تحصيل يك عقل كلي ميشود كه ممكن نيست خطا بكند و بالاخره مشورت در امور مهمه معاشيه كردن و بهترين اقسام را از مبادله افكار عقلا پيدا كردن چيزي نيست كه كسي بتواند منكر او شود حضرت حجت اللّه عجل اللّه تعالي فرجه بعد از انقطاع نيابت خاصه و وقوع غيبت كبري اينطور دستورالعمل بشيعيان خود ميفرمايد و اما الحوادث الواقعه فارجعو فيها الي روات .... حاصل مضمون توقيع رفيع آنكه در حوادث و امور اتفاقيه رجوع كنيد بروايت احاديث ما كه كنايه از دانشمندان ملت است، يعني اشخاصي كه از اخبار ما اطلاع دارند و چون در آن تاريخ علوم متداوله از قبيل فقه و اصول و رجال و تفسير متداول نبوده و فقط علم حديث در ميان شيعيان شيوع داشته كه اغلب در مقام تحصيل اين علم برميآمده‌اند و هركس بيك اندازه از احاديث آل محمد (ص) را حفظ ميكرده لهذا باين عبارت فرموده اند كه بروايت اخبار ثبت ما رجوع كنيد و مسلم است حوادث واقعه مربوط بمسائل شرعيه نيست چرا كه نسبت بآنها پيغمبر زحمت تمام احكام اسلام را در مدت بعثت خود تبليغ فرموده تا آنكه خداوند در قرآن خبر داد «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ الي آخر» پس دين اسلام در زمان پيغمبر تكميل شد و آنچه اوصياء در امور ديانت فرموده‌اند از راه اخبار يا تفسير بوده است نه تصرف و تشريع بعلاوه دين خدا را هرگز امام عليه السلام رجوع بروات اخبار نميفرمايد چرا كه فرموده‌اند لا شيئي اللّه من دين اللّه عن عقول الرجال و از همين جهت عمل بقياس را حرام فرموده‌اند پس معلوم ميشود مراد از حوادث واقعه امور معاشيه اتفاقيه راجع بحفظ مملكت و انتظام ملت است كه امام عليه السلام اصلاح آنها را رجوع بدانشمندان مملكت فرموده است و در همين معني اخبار بسيار داريم كه براي كافه مؤمنين يكنوع ولايت و اختيار در امور ثابت مي‌نمايد و اگر بخواهيم
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 283
آنچه در اين موضوع در اخبار اهل‌بيت اطهار وارد شده است بنگاريم و ادله شرعيه كه بر وجوب مشاوره و تمجيد از تأسيس حكومت شوروي دلالت مينمايد بشماريم اقلا دويست هزار بيت كتابت لازم خواهد بود و مربوط باين كتاب نيست و انشاء اللّه تعالي بعد از اتمام اين تاريخ يك رساله مخصوصه در ذكر ادله شرعيه و اخبار وارده راجع بحكومت شوروي خواهيم كرد در اين مقام همين‌قدر كفايت ميكند كه اولا ثابت كرديم كه اين امور مربوط بديانت و وظيفه انبياء عظام نيست و ثانيا مدلل داشتيم كه پيغمبر آخر الزمان صلّي اللّه عليه و اله و سلّم نه تنها حكومت شوروي را امضاء فرموده بلكه صريحا امر بتأسيس آن فرموده است‌

[علت مخالفت با مشروطه]

حالا بي‌سوادي يا بي‌انصاف فلان نكرده چنين اقتضا كند كه براي دراهم معدوده كه از وزراء يا پادشاه باو عايد ميشود يا براي آنكه از مشروطه لطمه خورده و رقيب او ترقي كرده و او خانه‌نشين شده حكم بحرمت مشروطه ميكند و ربطي بدرد دين ندارد و تمام افراد ملت ميدانند كه اين اشخاص براي خدا حرف نميزنند، چرا كه همين آقايان در موقع مسافرت بقم از دولت مشروطه ميخواستند و صريحا حكم بوجوب مشروطيت دولت ميكردند و در موقع انعقاد مجلس همه كاره مجلس بودند و تا چند روز قبل از وقوع حادثه 23 جمادي الاول در مجلس عضويت داشتند بلي شيخ فضل اللّه بعد از آنكه رياست را بطرف آقا سيد عبد اله ديد از مجلس منحرف شد و الا سايرين از قبيل امام و ظهير الاسلام و سيد احمد آقا روز 22 باز در مجلس حاضر بودند بلكه زودتر از وكلا حاضر ميشدند حالا كه چه شده كه حكم بحرمت مجلس و كفر مشروطه‌طلبان ميكنند و اگر واقعا اين آقايان درد دين دارند چرا در باب حرمت گمرك حرفي نميزنند كه از مسلمات شريعت اسلام است كه دادن و گرفتن گمرك حرام است و چندين قرن است گمرك در بلاد اسلام رواج دارد و نه تنها آقايان علما منع از او نمي‌كنند بلكه مواجب خود را حواله
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 284
گمرك ميكنند گذشته از گمرك معاملات ربوي در اسلام بحكم قرآن حرام است و دهنده و گيرنده و شاهد فيمابين آنها را خداوند لعنت فرموده است و همين آقايان كه امروز براي اسلام ميميرند هم فرع ميدهند و هم ميگيرند و اگر مجالي داشتم هزار قسم حرام رايج شايع ميشمردم كه نه تنها آقايان در مقام ممانعت از آنها نيستند بلكه خودشان هم استعمال ميكنند ولي بيچاره مشروطه را چون مطابق با حرفه آقايان نبوده و در خانه آنها را بسته حرام كرده اند و حكم بكفر مشروطه‌طلبان ميدهند و سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ در مقام تحريم مشروطيت چون هيچ دليلي از كتاب و سنت و اجماع و عقل كه ادله اربعه است نداشته‌اند ناچار متوسل بمعرفي اشخاص شده‌اند مثلا ميگويند اگر مشروطه خوب بود چرا ملك المتكلمين بابي يا سايرين مشروطه‌خواه شد يا چرا قاضي ارواقي حامي او بوده شما را بخدا قسم درست فكر كنيد آيا احمق‌تر بعضي از آخوندهاي طهران در دنيا پيدا ميشود كه هنوز نتوانسته‌اند مابين اساس و اشخاص فرق بگذارند و اساس را براي بدي اشخاص بد ميدانند مسلما كه اين اشخاص كه صاحب آن كتاب كه بر حرمت مشروطه نوشته است كافر و لامذهب باشد چه ربطي باساس دارد و بنده خودم هم تصديق دارم كه مشروطه ايران بواسطه جهالت وكلا و غرض بعضي از ناطقين و محررين و عضويت علما در مجلس خراب شد اما هرگز نميتوانم بگويم مشروطه بد چيزي است بلي ميتوانم بگويم آنچه كه ما داشتيم انصافا چيز خوبي نبود بلكه مشروطه نبود و حرف هرج‌ومرج بود، باري چنانكه گفتيم يكي از جهات واقعه انحطاط مجلس ما عضويت اهل علم در مجلس بود و گفتيم دخول آنها در مجلس دو عيب بزرگ داشت يكي آنكه عنوان مشروطيت را كه بكلي خارج از امور ديانت بود داخل در امور ديانت كردند و مثل ساير مسائل شرعيه رأي و عقيده علما را
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 285
در آن مدخليت دادند چنانكه الآن ملاحظه كنيم جماعتي از علما اعلام و رؤساي اسلام از قبيل آقاي حاجي ميرزا حسين طهراني نور اللّه مضجعه و حضرت آيت اللّه آخوند ملا محمد كاظم خراساني و حضرت حجت الاسلام آقاي آقا شيخ عبد اله مازندراني كه امروزه مرجع كافه مسلمين هستند بر وجوب مشروطه فتوي داده‌اند و دو ثلث از علماء ايران بلكه نه عشر آنها بر همين عقيده هستند ولي شيخ فضل اله و چند نفر از آخوندها حكم بحرمت كرده‌اند و مخفي نماند كه اشخاصي كه در طهران حكم بحرمت كرده‌اند غير از شيخ فضل اللّه كه از اهل علم است ما بقي تماما بي‌سواد هستند، مثل آقا سيد احمد آخوند آملي رستم‌آبادي سلطان العلما شيخ جعفر گلپايگاني ملا علي اكبر بروجردي امام جمعه ظهير الاسلام و غيره و غيره پس فرمايشات آنها سمت مطاعيت ندارد اما شيخ فضل اله را هم نميگوئيم غرض دارد و بر ضد سيد عبد اللّه حرف ميزند بلكه فرض مي‌كنيم از روي واقع ميگويد اما ميگوئيم اولا همين آقاي بزرگوار دامن همت بكمر زده بقم رفت و آن همه اصرار در گرفتن مشروطيت از دولت كرد و همه روزه در مجلس حاضر بود تا آنكه مسئله طراز اول پيش آمد و ايشان اعلاني بامضاي خودشان تنها طبع كردند و اسباب رنجش آقاي آقا سيد محمد و آقاي سيد عبد اله شد و آنها مردم را بر ضد شيخ شورانيدند شيخ هم ناچار شد رفت بحضرت عبد العظيم و سه ماه آنجا گرما خورد تا روزي كه اتابك را كشتند ناچار شد بشهر برگشت و در ايامي كه در حضرت عبد العظيم بود تمام ولايات تلگراف كرد و آقايان علماء بلاد را بر ضد مجلس دعوت نمود و از تمام آنها جواب يأس شنيد اما بعد از قتل اتابك صورتي نوشته بمجلس فرستاد كه آيا مجلس در احكام شرعيه تصرف خواهد كرد يا نه، از مجلس جواب صادر شد ما ابدا كاري باحكام شرعي نداريم آن‌وقت آقايان مهاجرين بشهر برگشتند گفتند الحمد اللّه كه دين اسلام را حفظ كرديم چندي بعد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 286
هم باز همين جناب شيخ رفت بميدان توپخانه و آن فتنه را برپا كرد و سه چهار روز متصل بشاه اصرار ميكرد كه حتما توپ بمجلس به بندد و در حضور او دو نفر بقتل جر كشتند و ابدا حرفي نزد و ممانعتي نكرد تا آنكه الواط و قاطرچي‌ها از دور او متفرق شدند و شاه با مجلس مصالحه كرد و مثل نظام السلطنه وزير دانشمندي را خداوند مبعوث فرمود كه اين شعله را بآب تدبير خاموش فرمايد و جناب شيخ بمدرسه مروي گريخت آنجا هم هر حيله برانگيخت بي‌ثمر شد لهذا رفت در خانه خود نشست تا وقتي كه شاه بمجلس توپ بست آنوقت جناب شيخ آفتابي شدند و خودشان را دلسوز اسلام جلوه دادند و اول كاري كه كردند از .... بيست هزار تومان گرفتند و او را بحكومت بيرجند فرستادند و ...
پس بناچاري حكم بحرمت مجلس دادند، چرا كه تا مجلس داير بود ايشان نمي توانستند چنين دخلي ببرند و اينگونه فوائد مختص بآقاي آقا سيد عبد اللّه بود و از اين جهت فتوي آقاي شيخ اقتضاي حرمت كرد و چون ميدانستند حكم خود ايشان به تنهائي چندان اثري نخواهد كرد و بواسطه بعضي اشتهارات عوام از ايشان برگشته‌اند لهذا آقا سيد احمد و آخوند آملي و رستم‌آبادي را كه با آنكه سواد فارسي هم ندارند چه جاي عربي ولي در ميان عوام قبول عامه دارند با خودشان همدست كردند و ده پانزده نفر آخوند ديگر هم از قبيل حاجي علي اكبر بروجردي و شيخ جعفر گلپايگاني كه روي سواد نديده‌اند و خبر از فقه و اصول ندارند بلكه بجرئت قسم ميخورم كه نه معني مشروطه را فهميده‌اند نه استبداد را دور خود جمع كردند و ديگ پلو را بار گذاشتند و فرياد واشريعتا وا اسلاما بفلك اطلس رسانيدند حتي در مقابل سفرا هم مقاومت كردند و جواب مطالب پولتيكي را اينطور دادند كه اي واي اي داد اين فرنگيها دنياي ما را بردند حرف نزديم خاك ما را بردند ساكت نشستيم حالا ديگر از دين ما چه ميخواهند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 287
و از كثرت حماقت خيال كردند كه پولتيك عالم را باين اقدامات سفيهانه خود ميتوانند تغيير بدهند باري برميگرديم باصل مقصود كه اولا جناب شيخ مدتي مشروطه را واجب ميدانستند و حالا حرام كرده‌اند و ما نميدانيم آيا حكم و فتوي سابق ايشان را قبول كنيم يا حكم و فتواي امروزي را و چون اين هر دو متناقض است لهذا تكليف ما اين است كه هر دو را رها كنيم.
ثانيا يك نفر شيخ فضل اله ولو آنكه حقيقتا فقيه و متدين باشد حكم بحرمت مشروطيت كرد و جماعتي از اعاظم علماء اسلام حكم بوجوب و امر داير است كه ما بايد حكم شيخ را اطاعت كنيم و حكم آنها را مخالفت يا برعكس و بدو دليل بايد حكم شيخ را مخالفت كنيم دليل اول آنكه ما شيخ را خوب مي شناسيم و صد هزار حكم ناسخ و منسوخ از او سراغ داريم كه براي گرفتن رشوه داده است اما آقايان نجف مخصوصا آقاي آخوند مقدس و منزه از تمام شوئب و احتمالات است و احدي نميتواند بگويد از آقاي آخوند حكم ناحق صادر شده يا العياذ باللّه رشوه گرفته است، پس ما نميتوانيم حكم يكنفر مغرض را بر حكم چندين نفر عالم متدين مقدم بداريم و ترجيح بدهيم در حالتي كه ميدانيم شيخ از استبداد متصل فايده ميبرد و پول از حكام و وزراء و مردم ميگيرد اما آقايان نجف نه از مشروطه نتيجه برده‌اند نه از استبداد و ابدا داخل در اين كثافت‌كاري ها نيستند و هم آنها مصروف بدرس گفتن و فتوي دادن و گذراندن آنها در نهايت اختصار است و محتاج نيستند كه براي آباد كردن شكم، آخرت خود را خراب كنند و از ظالم تملق بگويند تا طرف توجه مردم شوند باري حاصل آنكه بفرمايشات جناب شيخ ابدا نبايد اعتنا كرد و السلام.

عيب دوم [دسيسه‌چيني علما بر يكديگر]

همي كه بنا شد علما در مجلس عضويت داشته باشند ناچار بعضي داخل و بعضي خارج ميشدند در مقام اسباب‌چيني بر ضد مجلس برميآمدند چنانكه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 288
حسا ديديم بواسطه تقدم آقا سيد عبد اللّه شيخ فضل اللّه بر ضد او برخاست و چون نمي‌توانست آقا سيد عبد اللّه را تكفير كند لهذا مشروطه‌خواهان را عموما تكفير كرد و نه تنها در طهران اينطور شد بلكه در تمام بلاد ايران يكدسته از علما داخل مجلس و انجمن شدند و يكدسته قهرا خارج ماندند و دسته خارجي ناچار بر ضد دسته داخلي برخاستند و راضي شدند كه اساس را برهم بزنند و زدند پس معلوم شد يكي از اسباب انحطاط مجلس ورود آخوندها بود در او و اگر يكمرتبه ديگر مجلس و مشروطيت در اين مملكت پيدا شد حتما بايد مراقب باشند جنس عمامه بسر را در مجلس راه ندهند اگرچه بعنوان وكالت هم باشد و السلام.

[علت آخر:] قتل فريدون زردشتي‌

جهت ديگر كه همان را آخرين جهات قرار داده كتاب را ختم ميكنم قصه تنبيه و قتل فريدون است و چون شرح آن حادثه را در جلد دوم مفصلا نگاشته‌ايم در اينجا فقط بخلاصه مطالب قناعت مينمائيم.
بعد از ختم واقعه ميدان توپخانه كه در هشتم ذي قعده 1325 شروع و در شانزدهم ذيقعده از ماه مزبور بهمت و وساطت مرحوم نظام السلطنه ختم شد سه چهار شب بعد قتل فريدون اتفاق افتاد كه در اواسط شب جماعتي با نردبان بخانه او رفتند و چند نفر در اطراف خانه كشيك ميكشيدند و چند نفر وارد اطاق مشاراليه شدند در حالتي كه پهلوي عيالش خوابيده بود و گويا از صداي آنها بيدار شده اول بخيال مدافعه افتاد و بطرف تفنگ رفته كه در گوشه اطاق پر كرده حاضر بود ولي يكي از اشرار زخم قمه باو زده و ديگري او را گرفته مختصرا هرچه او و زنش التماس كردند فايده نبخشيد و مشاراليه را با چندين زخم كشتند و مختصرا اسبابي كه عبارت بود از يك دستگاه چرخ خياطي و دو سه لحاف و بعضي چيزهاي
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 289
مختصر از آن خانه برداشته فرار كردند و چون اين جماعت بانهايت جرئت آمده و مرتكب آن امر شنيع شدند و چيز قابلي هم نبردند عموم مردم احتمال دادند بلكه يقين كردند كه عامل اين عمل مقتدر نظام و صنيع حضرت بوده‌اند كه بهمراهي مجلل السلطان بدستورالعمل شاه مرتكب اين كار شده‌اند تا اسباب اغتشاش شهر و سلب امنيت را فراهم نمايند و اجراي نظميه بهمين احتمال بخانه مجلل السلطان ريختند و كاكاي او فيروز نام را كه تنها در آن خانه بود گرفتار نموده در نظميه و عدليه استنطاق كردند و از اظهارات او كه مشتمل بود بر پاره قرائن حاصل كردند كه مقتدر نظام و صنيع حضرت با خود مجلل السلطان در آنشب بخانه فريدون رفته‌اند و چون صنيع حضرت و مقتدر نظام و اسمعيل خان و سيد كمال بعد از ختم واقعه ميدان توپخانه پنهان شده بودند معهذا اجزاء نظميه در قيام پيدا كردن آنها برآمده وضيع حضرت را در همان شب براهنمائي فيروز در خانه پدرزنش پيدا كردند اما از مقتدر و رفقايش اثري بدست نيامد و دو روز بعد از انتشار اين خبر مقتدر نظام و اسمعيل خان و سيد كمال خودشان بخانه ظفر السلطنه كه حكومت تهران بضميمه وزارت جنك با او بود رفتند و در واقع باو پناه آوردند و صريحا از قتل فريدون تبري جسته و اظهار بي‌اطلاعي كردند بلكه گفتند اينكه ما بپاي خودمان باينجا آمده‌ايم فقط براي اين است كه اين تهمت را از خودمان رفع نمائيم و ظفر السلطنه بآنها اطمينان داد كه در صورتيكه آنها قاتل فريدون نباشند از باقي گناهان آنها عفو گردند و از مجلس هم عفو آنها را صادر نمايد ابتدا حضرات را بعدليه فرستاد و مدتي در عدليه باستنطاق آنها اشتغال داشتند و چيزي معلوم نشد از آنطرف اظهارات فيروز دلالت ميكرد بر اينكه قاتل فريدون همين اشخاص هستند غفلتا باسباب بسيار غريبي قتله فريدون پيدا شدند و معلوم شد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 290
يك دسته مركب از دو نفر غلام كشيك‌خانه و چند نفر مردم ولگرد مدتها كارشان دزدي بوده و همان دسته خانه حاجي قاسم فخار را هم چندي قبل از اين قضيه غارت كرده بودند و بخانه فريدون هم بخيال دزدي رفته بودند و مسئله پولتيكي در كار نبوده است و آن اشخاص را بدست آوردند يعني هشت نفر از آنها گرفتار شدند بعد از استنطاق در مقام تعيين مجازات آنها برآمدند و از قرار اجازه متواتره كه تا يكدرجه ثابت و مدلل شده اداره جهانيان بتوسط سيد مطهر وكيل معروف مبلغ كلي كه كمتر از دوازده هزار تومان گفته نشده و زيادتر از سي هزار تومان هم گفتند در ميان آقايان و ناطقين و اجزاي ديوانخانه تقسيم كردند كه مجازات آنها را خيلي سخت معين كنند تا عبرت ديگران شود و كسي ديگر جرأت نكند در مقام اذيت آنها برآيد بلكه بعضي گفتند اين وجوه را از هندوستان تجار زردشتي در ميان خود جمع‌آوري نموده فرستاده باين مصرف برسد. بهر تقدير خواه از هندوستان خواه از تهران مسلما پول زيادي خرج كردند و چندين مجلس آقايان علماء را جمع كردند و از آنها استفسار كردند و بالاخره مجلس آقايان كه برياست آقاي آقا سيد- عبد اله تشكيل يافته بود عاقبت اين‌طور فتوي دادند كه اين چند نفر را اولا بايد با ضرب مرجع مولم تازيانه تنبيه كنند بعد هم دوازده سال حبس باشند اين حكم شرعي را كه يك جزء از آن مطابق قوانين شرعيه بود و جزء دوميش را نميدانم از كدام قانون استخراج كرده‌اند بمحكمه جزا آوردند در آنجا قاضي ارداقي كه سمت عضويت داشت بآقا سيد جمال واعظ حاجي ملك. حاجي صدق الملك رئيس محكمه و اقتدار الدوله رئيس اجرا و آقا جهانگير خان و چند نفر نمايندگان انجمنها كه گويا يا لااقل اغلب از آنها مبلغي پول گرفته‌اند ضرب مرجع را عبارت از يكهزار و پانصد تازيانه تعبير كردند و در روز معين تمام مردم و در صحن
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 291
عدليه حاضر شدند و در حضور چندين هزار نفر تماشاچي اجراء مجازات مرقومه شد كه هيچ كتابي در هيچ قانوني حتي در وحشيهاي افريقا چنين مجازاتي ديده نشده بود عجب‌تر آنكه بيست نفر فراش ايستاده و تازيانه بدست گرفته و بيچار را بر سه پايه بسته دو نفر دو نفر بنوبت ميزدند و خسته ميشدند و متصل مردم بي‌رحم وحشي طبيعت زنندگان را تشويق ميكردند و ميگفتند زنده باد نايب زهر مار پاينده باد مشهدي .... آنها هم بشوق آمده چنان بسختي ميزنند كه نظير آن را در عمرم نديده‌ام سبحان اللّه عجب مردم وحشي بي‌رحمي در ايران ما پيدا ميشود كه از صدمه خوردن نوع خودش تفريح ميكند متصل مردم دست ميزدند و ميخنديدند و زنده باد مجازات ميگفتند و زن فريدون را سيد جمال و ملك المتكلمين در نهايت احترام در ايوان برده بودند و هريك از اين بدبختها كه از خوردن تازيانه غش ميكردند ملك المتكلمين باو خطاب ميكرد و ميگفت خانم راضي شدي از تمام اينها غريب‌تر آنكه عقيده اقتدار الدوله نامرد نانجيب اين بود كه مراد از ضربت موجع يعني ضربيكه مضروب را مدهوش نمايد لهذا آنقدر ميزدند كه مضروب بكلي از هوش ميرفت و يك نفر را بحكم او باز كردند همينكه خواستند او را بكنار ببرند ديدند بپاي خودش راه ميرود فورا اقتدار الدوله گفت او را برگردانيد و دو مرتبه بر سه پا بسته و اين مرتبه آنقدر تازيانه بر او زدند كه واقعا غش كرد بلكه بعقيده بنده مرد تمام عقلاي ايران از اين كيفيت دلتنگ شدند چرا كه عقلاي هر مملكتي خارج از دو طايفه نيستند يا مردمان متدين هستند يا متمدن اما متدينين ميگفتند در هيچ شريعتي اينطور تقرير معين نشده بعلاوه تقرير بايد مادون حد باشد، يعني بدرجه حد نرسد و حد شرعي در شريعت اسلام هشتاد تازيانه است پس تقرير بايد از هشتاد كمتر باشد هزار و پانصد تازيانه يعني چه و چون يك نفر قاتل نبوده و قتل در ميان چند نفر بوده هيچ كدام را بحد
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 292
قتل نميتوانستند محكوم دارند و تقرير هم كه هرگز باين اندازه وارد نشده نه اينكه هفت نفر مسلمان را براي خون يك نفر گبر بكشند چه اين قسم تازيانه زدن در واقع هزار درجه از كشتن سخت‌تر بوده است و ميگفتند اين احكام غير ما انزل اللّه نتيجه مشروطيت است.
اما مردمان متمدن معلوم است هرگز راضي نميشدند كه اينگونه مجازات بر افراد بني آدم اجرا شود هزار و پانصد تازيانه نه صد و پنجاه تازيانه نه پانزده تازيانه هرگز راضي نميشود بر بدن خر و گاو زده شود چه جاي بدن لطيف انسان و اعجب من كل هذه الامور كه اين هفت جثه بي‌روح يعني مردگان مجروح را را فورا در حالت احتضار در گاري ريختند و بطرف كلات حركت دادند و يكدسته مردم ولگرد در جلوي گاري آنها داد ميزدند و زنده‌باد مجازات ميگفتند باز اگر اين مجازات بطور مساوات بود كسي اعتراض نميكرد اما بدبختانه و متاسفانه ديديم قاتل سيد در مجلس ماند و نه كسي باستنطاق قاتل پرداخت و نه كسي در مقام مجازات او برآمد و نه ملت نجيب غيور زنده‌باد مجازات گفتند لعنت خدا بر رشوه كه تمام خرابيهاي دنيا بواسطه رشوه است خداي من گواه است كه همانروز وقتيكه در حالت بهت و جنون باداره برگشتم بتمام اجزاي اداره‌ام گفتم كه من بچشم خودم ديدم كه مجلس ما امروز بباد رفت و آنها برعكس ميگفتند مجلس امروز قوت گرفت مجملا تمام نفوس متدينه و متمدنه آنروز از مجلس بيزار شدند و ديگر ذكر نكردند كه اينكار مربوط بمجلس نبوده آخوندهاي بي‌دين و ناطقين بي‌شرف و آئين و اجزاء عدليه بي‌مواجب رشوه گرفتند و تيشه به ريشه مشروطيت زدند و همانقسم كه قبلا نوشتيم فرق است بين اساس و اشخاص هرچه كردند همين چند نفر محدود معين كردند و تقصيري بر اساس نبوده و نيست.
بلي با آنكه من اول مشروطه‌طلب ايران هستم و در زمانيكه احدي كلمه مشروطه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 293
را در ايران نشنيده بود يا جرئت اظهارش را نميكرد من مكرر در روزنامه ادب شرحش را مينوشتم و تمجيدش ميكردم حتي صورت مجلس مبعوثان را ترسيم نموديم و بهمين گناه محبوسا بكلات رفتم اما از انصاف نميگذريم تمام مفاسد واقعه زير سر وكلاي جاهل نبود و بنده گناه را از وكلاي جاهل نميدانم بلكه گناه و تقصير با اصول و قواعد انتخابات است كه يك مشت تاجر ورشكسته و يكدسته آخوند وكيل شدند و بخيال تحصيل مداخل بجان مردم افتادند و كردند آنچه كردند يعني ترياق فاروق كه در مزاج عموم و تمام اهل عالم شفا بود در مزاج ما ايرانيان بدبخت اثر زهر قاتل از او بروز كرد و اگر بخواهم كارهاي وكلا را بنويسم صد هزار بيت كتابت لازم است كه بدبختانه چشم من از كار افتاده بعلاوه قلم من حاضر نيست زيادتر از اين ننگ مملكت را منتشر نمايم ولي همين‌قدر ميگويم كه سواي شش هفت نفر از آنها تمام دزد و جاهل و متقلب بودند بدليل آنكه هنوز عدد وكلاي مجلس به يكصد و بيست نفر نرسيده بود كه هشتاد نفر از آنها هواخواه شاه بودند و پارتي مخصوص دولت و برضد مشروطيت كار ميكردند و بعد از آنها در نهايت راحت و امنيت بمناصب و القاب و مداخل و مواجب رسيدند.
اين بود جهات واقعه انحطاط مجلس شوراي ملي ايران كه بتفصيل نگاشتيم و هرگاه تمام آنها را بتحليل عقلي ببريم يك جهت از آنها استخراج ميشود و آن جهت اصليه اين است كه وكلاي ما يا دزدند يا جاهل مثلا در قانون مطبوعات كه از مجلس گذشته و بصحه شاه رسيده است صريحا نوشته است جسارت بشاه نبايد كرد ولي روزنامه صوراسرافيل و مساوات علنا بشاه فحش دادند و هزار قسم نسبت هاي زشت باو دادند و شاه برخلاف تمام قوانين حاضر شد كه وكيل بفرستد و در عدليه با آنها محاكمه كند اما وكلا مانع شدند و از روزنامه‌نويس حمايت كردند و من آن روز خيال ميكردم واقعا بمناسبت خدمتي كه با شاه دارند راضي نميشوند
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 294
آنها را بمحكمه عدليه بكشانند اما بعدها فهميدم كه اين وكلا بحمايت شاه مانع از محاكمه شدند كه براي شاه حرف حسابي باقي باشد و مظلوميت او در نزد تمام سفرا خارجه و عقلاي داخله مدلل گردد پس هرچه هست از قامت ناساز بي‌اندام ما است ورنه تشريف تمدن بر كسي كوتاه نيست و كساني‌كه اين كتاب را ميخوانند اگر جاهل باشند حتما نگارنده را مستبد فرض ميكنند تعالي اللّه عما يقول الظالمون ولي بناموسم قسم است كه من كسي هستم كه براي قلع ريشه استبداد و استقرار اساس عدل و داد تا پاي مرگ دويده‌ام و حالا هم جان نالايق خودم را در اين راه تقديم ميكنم اما افسوس كه وكلاي نانجيب ما قدر اين مقام عالي را ندانستند و براي اخذ رشوه از اقبال الدوله و امير بهادر يا حمايت .... بدست خودشان آتش بكارخانه عدالت زدند و با پيشه خودپرستي اساس نوع‌پرستي را ويران نمودند و مكرر ميگويم اگر دو مرتبه بخواست خداوند بچنين نعمتي رسيديم اولين شرط اهم اين است كه در مقام انتخاب وكلا دقت كنند و مردمان عاقل عالم و نوع‌پرست را انتخاب نمايند نه تجار ورشكسته و آخوندهاي از همه جا رانده را چنانكه آن دفعه كردند و نتيجه وخيمه او را بچشم خودشان ديدند و با آنكه ما را عقيده اين است كه تمام معايب از وكلا است يعني از جهالت آنها باز در مقام انصاف ميگوئيم اگر تحريك شاه نبود شايد وكلا هم تا اين درجه هتاكي نميكردند و در نزد عقلاي عالم واضح است كه اگر رشوه‌دهنده در دنيا نباشد رشوه‌گيرنده پيدا نخواهد شد پس گناه رشوه‌دهنده بالاتر و زيادتر از رشوه‌گيرنده است از اين جهت كه خداوند اول بر رشوه‌دهنده لعنت ميفرمايد بعد بر رشوه‌گيرنده (لعن اللّه الراشي و المرتشي) حالا تحقيق مطلب را بعقلاء قوم واميگذاريم كه درست دقت كنند و تميز بدهند كه آيا تقصير وكلا زيادتر است كه حقوق نوعيه سي كرور ملت را بدراهم معدوده فروختند و آشيانه
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 295
مرغ بلندپرواز عدالت را سوختند تا كيفر آن كسانيكه رشوه بدست گرفته و شبهاي تار بدرخانه آنها رفتند و محرمانه جيب و بغل آنها را پر از اسكناس نو و مسكوكات طلا كردند در حاليكه غير از ذات اقدس احديث احدي حاضر نبود و كميته ما در اين محاكمه لنك است و ميثاق تحرير بسيار تنك هركس هرچه بفهمد همان را مجري و مأخذ كار قرار بدهد ما همين‌قدر اجمالا بتوانيم در عالم مورخي بنويسيم كه شاه و درباريها راضي به بقاء مجلس نبودند و اسباب‌چيني در انهدام اساس مشروطيت ميكردند و نزديكترين وسيله آنها اين بود كه وكلاي خائن را بدادن رشوه با خود همراه كردند و كردند آنچه كردند و شد آنچه شد كه خداوند نظيرش را در هيچ عصري نصيب هيچ ملتي نفرمايد اينست آنچه را كه ما ميتوانيم بنويسيم و ديگر تو خود ننوشته ميخواني و هم ناگفته ميداني.
*** در تاريخ 29 شعبان از سال 1326 در قريه تجريش كه مركز شميران ييلاق معروف تهران است با نهايت خوف و وحشت از مراقبت خفيه‌نويسان درباري باختتام اين كتاب موفق شدم و فلسفه اولين كودتاي نخستين پارلمان ايران را تشريح كردم و الحمد للّه رب العالمين.
احمد كرماني مدعو به مجد الاسلام
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 297

كتب و نشرياتي كه در تجشيه و تصحيح اين كتاب از آنها استفاده شده است‌

اديب هروي تاريخ پيدايش مشروطيت ايران
اسكندري- عباس كتاب آرزو
اعتماد السلطنه روزنامه خاطرات
افشار- ايرج يادداشتهاي قزويني
اقبال- عباس دوره مجله يادگار
بامداد- مهدي شرح‌حال رجال ايران
باستاني پاريزي تلاش آزادي
برون- ادوارد انقلاب ايران ترجمه احمدپژوه
تاريخ ادبيات
تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران در دوره مشروطيت
بينا- علي اكبر تاريخ سياسي و ديپلماسي ايران از گلستان تا تركمانچاي
تحويلدار- ميرزا حسين خان جغرافياي اصفهان
تيموري- ابراهيم عصر بي‌خبري
اولين مقاومت منفي در ايران
خان ملك ساساني سياستگران دوره قاجار
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 298
دولت‌آبادي- يحيي تاريخ معاصر حيات يحيي
دهخدا لغت‌نامه
رائين- اسمعيل انجمنهاي سري در تاريخ مشروطيت
سايكس- يپرم خان تاريخ ايران ترجمه فخر داعي
سعادت نوري- حسين ظل السلطان
تاريخ مشروطيت ايران و جنبش‌هاي وطن خواهان اصفهان و بختياري
شجيعي- زهرا نمايندگان مجلس شورايملي در بيست و يكدوره قانونگذاري
شميم- علي اصغر ايران در دوره سلطنت قاجار
صدر هاشمي- محمد تاريخ جرايد و مجلات
صفائي- ابراهيم رهبران مشروطه
اسناد سياسي
عزيزي- دكتر محسن تاريخ عقايد سياسي
فرمانفرمائيان- حافظ تاريخ قرون معاصر
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 299
فلسفي- نصر اللّه زندگاني شاه عباس
كاساكوفسكي خاطرات كاساكوفسكي
ترجمه عباسقلي جلي
كسروي- احمد تاريخ مشروطه ايران
مجد الاسلام- احمد منظومه شهر خاموشان
روزنامه ادب
روزنامه ادب نداي وطن
روزنامه ادب كشكول
روزنامه ادب الجمال
روزنامه ادب محاكمات
محمود- محمود تاريخ روابط ايران و انگليس
مصاحب- غلامحسين دائره المعارف فارسي- جلد اول
مدرس چهاردهي- مرتضي سيد جمال الدين و انديشه‌هاي او
ملك‌زاده- مهدي تاريخ انقلاب مشروطيت ايران
معين- محمد فرهنك معين
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 300
معاصر- حسن تاريخ استقرار مشروطيت در ايران
مسعودي- عباس اطلاعات سالانه
ناظم الاسلام- محمد تاريخ بيداري ايرانيان- روزنامه نوروز
وحيد دستگردي- حسن دوره مجله ارمغان
وحيدزاده دوره جديد ارمغان
وحيدنيا مجله وحيد- خاطرات
وزيري- احمد عليخان تاريخ كرمان
هنرفر- لطف اللّه گنجينه آثار تاريخي اصفهان
يغمائي مجله يغما
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 301

فهرست اعلام‌

آ آقا محمد خان 108
آقا نجفي 61 62 211 218 226 228 229
الف ابو القاسم زنجاني 220 221
222 224
اتابك 22 33 42 67 68 101 175 180 186 187 188 189 190 193 228 234 239
احتشام السلطنه 48 49 50 84
احسن الدوله 105
احسن الملك 205
احمل السلطان 105
اختر الدوله 100
ادوارد برون 23
اديب السلطنه 104
ارشد الدوله 55
ارفع الدوله 77
ارفع الملك 105
اسداله خان 213 214 216 218
اسعد الممالك 104
اسعد السلطان 105
اسكندر 233
آشتياني مصطفي 98
آشتياني حسن 152
اشجع الملك 105
اشرف الملك 105
اشرف السلطنه 105
اعظم السلطان 105
اعظم السلطنه 105
افتح الدوله 105
افضل السلطان 105
افضل الملك 105
افهم الدوله 105
افهم السلطان 105
افهم الملك 105
اقتدار الدوله 219
اقوام السلطنه 105
اكبر الممالك 105
امير اعظم 1079
امير افخم 107
امير اسعد 108
امير امجد 108
امير اشرف 108
امير اكمل 108
امير اقوام 108
امير لشگر 104
امير نظام 156
امجد الشريعه 105
امير مكرم 107
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 302
فهرست اعلام امير معظم 107
امير مجلل 108
امير بهادر 55 86 295
امين الدوله 103 108 156 157 158 163 164 165 166 167 172 173 174 175 177 179 185 194 209 234 236 238 281
امجد الدوله 105
امجد نظام 105
امجد العلماء 105
امين الملك 180 181
امين الشريعه 102 103
امين السلطان 149
امين العلماء 104
امين التجار 104
امين الاسلام 104
انتصار الدوله 101
انصر الدوله 105
انوشيروان 74 79
ب بارونفسكي 218
باقر شفتي 193
بامداد 204
بديع الممالك 104
بديع الملك 104
بديع السلطان 104
بحر العلوم 104
بوكينگهام 185
بهادر لشگر 100
بهاء الواعظين 60
بيسمارك 233
پ پطر كبير 233
ت تاج الشعراء 104
ج جلال السلطان 104
جلال الواعظين 104
جمال بروجردي 221
ح حاجب الدوله 80 176
حاجي ملك 10 56 57 58 59 60 61 63 68 69 70 71 88 89 214
حاجي محمد ابراهيم 194
حاجي آقا نوراله 61 62 225 238
حسنعلي ميرزا 9
حسن 108 199
حسن ورزنه 200
حسن شيرازي 144
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 303
فهرست اعلام حسن معاصر 24
حسينعلي بهار 191
حسن مستوفي 95
حسين ترياكي 198 199 200
حيدر علي 215
خ خاندانقلي بيك 108
ر رژي 114 146 232
د دبير نظام 13 89
دولت‌آبادي يحيي 166
س سالار الدوله 56 57 58 63 68 69
سالار امجد 104
ساعد الدوله 100
ساعد السلطنه 100
ساعد الملك 100
سردار اعظم 227
سعد الدوله 16 17 35 86 87 88 89 183 234 240 241
سعيد خان 13
سلطان العلماء 102
سلطان الواعظين 14
سليمان نايب الصدر 108
سعيد السلطنه 175
سلمان فارسي 278
سيد ابراهيم اخوي 33
سيد رضا سادات 3 69
سيد جمال افجه 6
سيد اسد اله 195 198
سيد جمال واعظ 60
سلطان عليخان 234
سيف الدوله 193
سيد مطهر 290
سيد محمد 90
سيد عبد اله 80 171 234
سيد محمد باقر 195 200
سيد يحيي 101
ش شجاع نظام 104
شجاع السلطنه 68 210 2 233 253
شمس الحكماء 5 7 8
شمس السلطنه 100
شمس الملك 100
شيخ الرئيس 213
شيخ فضل اله نوري 16 171 73 253 262
شيخ يحيي 6
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 304
فهرست اعلام ص صارم الدوله 226
صدر المالي 104
صنيع الدوله 240 241
صنيع حضرت 289
ظ ظفر السلطنه 289
ظل السلطان 7 35 67 68 69 103 134 145 146 151 208 217 226 229 232 233 252 ظهير الدوله 10 11 84
ظهير السلطان 84
ع عباس افندي 213
عزيز اله 212 213
علاء الدوله 50 61
عبد اله خان 193
عبد العزيز 261
عضد السلطنه 100
عين الدوله 21 22 101 153 193 229 230 231 233 234 236
عين السلطنه 100
ف فرمانفرما 5 27 33 34 103 152 154 156 157 252
فتحعلي شاه 193
فريدون 288
فضل اله نوري 16 17 173 253 262
فخر الملك 259
فاتح الدوله 105
ق قوام الملك 35
قوام حضور 104
قوام الدوله 84
قوام الاسلام 103
قوام الاطباء 105
قوام الواعظين 105
قوام الاسلام 105
قويم السلطنه 105
قويم الملك 105
قائم الدوله 105
قائم السلطنه 105
ك كوكب الدوله 100 كوران كنت 186
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 305
فهرست اعلام ل لسان الدوله 100
لسان السلطنه 100
لسان الملك 100
لوئي سيزدهم 185
م مجد الاسلام احمد 8 13 104 295
مجلل السلطان 104 289
محمد عليشاه 22 63 77
محمد فاضل 27
محتشم السلطنه 28
محمد صادق 90
محمد خان 88 89
محمد جواد 215
محمد حسين اصفهاني 17
مخبر السلطنه 3 15 240
مستوفي الممالك 104 94
مستعين الدوله 101
مستعان الدوله 101
مستشار ديوان 7
مشير السلطنه 21 22 44 252
مشير الممالك 13
مظفر الدين شاه 13 56 107 129 149 162 177 191 193 233 259
معتمد خاقان 234
معاون الشريعه 104
معاون الواعظين 104
مقر السلطان 10
معتمد العلماء 104
معين السادات 104
معاون الوزراء 104
معاون الاطباء 104
معز الدوله 9
مفتوح السلطان 105
مفتوح السلطنه 105
مقتدر نظام 289
محمد رحيم خان سردار 63 64
مدبر الدوله 44
معين الدوله 50 101
مشير الدوله 57 58 239
ميكادو 78
محمد علي زنجاني 192
مشار السلطنه 105
مشار الدوله 105
مستشار الدوله 105
مجاهد السلطنه 105
مستشار الممالك 105
ميرزا آقاسي 109
ميرزا صالح 115
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 306
فهرست اعلام ميرزاي قمي 200
محمد 198
محمد ربيع 194
محمد مهدي 194
محمد ابراهيم 194
ميرزا حسن 207
ميرزا حسين 207
ميرزا هادي 220
ميرزا علي محمد 221
ميرزاي حكيم 200 202 206
مخبر الدوله 155
ملك التجار 104
ملك الشعراء 104
ممتاز الدوله 90
منتصر الدوله 101 104
منتصر الممالك 104
منشور الممالك 105
منشور السلطان 105
منصور السلطنه 105
منصور نظام 105
منصور الملك 105
منصور الدوله 105
منير آقا 221 222
مولي حفيظ 261
مؤقر السلطنه 44 189
مؤتمن السلطنه 101
مؤتمن الدوله 101
مؤتمن الملك 101
مويد الاسلام 103
موسي خان 8 9
ميرزا جهانگير خان 3 10 69
ن ناصر الممالك 100
ناصر الملك 100 241
ناصر خاقان 100
ناصر لشكر 100
ناصر نظام 100
ناصر حضور 100
ناصر دفتر 100
ناصر الوزراء 100
ناصر السلطنه 80 99 175
ناصر الدين شاه 41 92 93 107 108 110 123 124 149 153 192
ناصر الدوله 100 105 174
نادر شاه 108 281
ناشر الممالك 105
ناظم الدوله 157 175
ناظم الاياله 104
ناظم الاطباء 104
ناظم الاسلام 5 8 9 10 11 13
ناشر الدوله 105
تاريخ انحطاط مجلس، متن، ص: 307
فهرست اعلام نجم حضور 100
نجم الدوله 100
نصرة السلطان 99
نصرة خاقان 99
نصرة السلطنه 99
نصرة الملك 99
نصير الملك 56
نصير لشكر 100
نصير الممالك 100
نصير حضور 100
نصير خلوت 100
نصير دفتر 100
نصير نظام 100
نصير السلطان 100
نصير السلطنه 100 225
نصير الدوله 100
نصير خاقان 100
نظام السلطنه 103 180 230 234 252 288
نظام الملك 58 103
نظام الشريعه 103
نوژ 21 67 159 169 161 182 234 135 238
منير الدوله 234
و وثوق الدوله 241
ورقا 212
وزير افخم 234
ويكتوريا 186
ي يحيي ازل 191
يحيي دولت‌آبادي 166

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».